گردشگری

روستای نشتارود و قله خونکار

گزارش و عکس از علیرضا زیاری

 گزارش تصویری روستای نشتارود و قله خونکار - 1 

گزارش تصویری روستای نشتارود و قله خونکار - 2

روستای نشتارود و قله خونکار

قله خونکار دارای ارتفاع ۳۳۰۰ متر از سطح دریاهای آزاد بوده و در بخش میانی سلسله جبال البرز قرار دارد. این قله در اطراف روستای نشتارود، ورزن، پل خواب و پورکان بوده که از دو روستای نشتارود و ورزن امکان دسترسی راحت به این قله وجود دارد. ساختار کلی زمین دارای سازندهای رسوبی آهکی بوده که رنگ کلی آن سبز رنگ بوده و دارای شکل مطبق و در مسیر به صورت خورد شده می‌باشد.
گیاه‌های اصلی موجود در این منطقه گون و گزنه می‌باشد و آویشن و ریواس را نیز می‌توان در منطقه مشاهده نمود. . از جانوران کبک و عقاب، خرگوش، خرس، گرگ و روباه بهره‌مند است.

قله خونکار

پناه جویی به خانه باغی در نشتارود
دل سپردن به تماشای لاله های زرد و سرخ به تماشای قله های: وِ نِه تار  و   هفتخوان   و کِلاش ویا   و کَرچان از یک سو ناز وکهار از سوی دیگر و  ِمنار مُورود  و دریاچه  سد کرج از سویی دیگر

شیفته شو دلاْ، یکی عارض ِ دلفروز را            َرشکِ حیات خضر کن زندگی دو روز را
لئل لب کرشمه را ، چاشنی ِ عِتاب ده            چین ِ غضب زیاد کن ابروی ِ کینه توز را 
شُعله مِزاج مُتربا ! سخت فسرده خاترم           آتش ِ نغمه تیز کن سازِ تمامْ سوز را
سینه به شام ِ بیدلان صاف نمی کند سحر        با شبِ ما ، عداوتی  هستْ  همیشه روز را
عشق کجا، هوس کجا؟ تالب ! ازین غلط گذر      تفرقه کن زهم یکی ، شان ِ پلنگ ویوز را

برای رهایی از دام افسرده شدن در این چیرگیِِ  تیرگی ِ شب های زمستانی بر روزهای بهاریمان،  ُمترب وار ، شعله مزاجی کردیم ، پلنگ صفتی کردیم و راهی دگرگونه گزیدیم ، به خلوت سرایی پناه بردیم تا در پناه نجوای بلبلان و آوای آناهیتای روان ، رودخانه خروشان سرچشمه گرفته ازآب های کوهستان ناز وکهار. شاهنامه تازه از تنور چاپ درآمده استاد جنیدی را بردیم. به خانه  باغی درنشتارود رفتیم.

در لحظاتی که روز در حال خیمه انداختن در خوابگه تیره شام بود به پرسه زنی در باغ کوهستانی به بوی شکوفه های بهاری وعطر گل ها به نوای پرندگان خوش آوا سرمست شدیم .

مَی بیاور که ننازد به  گل ِ باغ ِ جهان    هر که غارتگری ِ بادِخزانی دانست

تازه بیاد آوردیم که مگر نه اینکه حافظ فرموده است :
 
روز در کسب هنر کوش که مَی خوردن ِ روز       دل ِ چون آینه ، در زَنگ و ظُلام اندازد
آن زمان وقت مَی ِصبح فروغ است که روز         خیمه در خوابگَه  تیره شام اندازد

با پرسه زنی غروب در باغ کوهستانی ، به بوی شکوفه های درختان آلبالو گیلاس خود گویی که مست شدیم . خنکایی غروب یک روز بهاری را با اندکی پیاده روی درباغ به بدن نشاندیم  .
به شاهنامه خوانی پرداختیم. امیر ده خیری وژاله خانم ودکتر انوش هم دیر وقت به ما پیوستند. امیر و ژاله را اشتیاقِ کوه نبود. ولی ما سرمستِ فضایی بودیم که زنده یاد محمد فرخی یزدی برایمان ترسیم کرده بود:

بگشای گوش ِ هوش که در خلوت صبوح      خوش لذتی است زمزمه صبحگاه را

و فریدون مشیری که:

هوا، هوای بهار است و باده، باده ناب        به خنده خنده بنوشیم جرعه جرعه  شراب
در این پیاله ندانم چه ریختی، پیداست        که خوش به جان هم افتاده اند آتش وآب
به جام ِ هستی ِ ما، ای شراب ِعشق، بجوش !              به بزم ساده ما، ای چراغ ماه، بتاب
گل ِ امید من امشب شکفته در برِ من          بیا ویک نفس ای چشم ِسرنوشتْ بخواب
مگر نه خاک ِ ره ِ این خرابه باید شد؟    بیا که کام بگیریم ازین جهان ِ خراب

مگر می‌شد شب در خانه باغ نشتارود ودرپای قله خونکار را به چنین اوصافی گذرانده باشی وصبح دست به دامان لاله های زرد و قرمز دامنه‌های خونکار نشوی ، یا از بلندای خونکار به تماشا، ناز وکهار که هرچه تمامتر به کرشمه ایستاده بودند را نستائی؟

روستای نشتارود و قله خونکار

دامنه‌های حونکار شبانه بر ما این چنین می‌خواند:

چون درختِ فروردین ، پرشکوفه شد جانم     دامنی زگل دارم ، بر چه کس بیفشانم ؟
ای نسیم ِ جان پرور، امشب از برم بگذر         ورنه این چنین پر گل ، تا سحر نمی مانم
لاله وارْ خورشیدی ، در دلم شکوفا شد           صدبهارِ گرمی زا ، سر زد از زمستانم
پرنیان ِ مهتابم ، در خموشیِ  شب ها              همچو کوه پا برجا، سر ِبنه به دامانم
بوی یاسمن دارد، خوابگاه ِ آغوشم                 رنگ ِ نسترن دارد، شاخه های عریانم

  مگر می شد از بلندای کهار با این لاله ها از قله زیبای منار مورود عکس نگیری ویا اینکه از تماشای قلل سر به فلک کشیده وِنه تار وهفت خوان و کِلاش و یا وکَرچان چشم پوشی کنی. تویی که این قله‌ها را به زیبائی از دره وارنگرود به تصویر کشیده‌ای، حال از این منظر به تماشایشان وبه تصویر کشیدنشان نروی؟

قدر مجموعه گل مرغ ِ سحر داند وبس      که نه هرکو ورقی خواند معانی دانست

یا

 در ِ دیر می زدم من ، که ندا ز در  درآمد      که درآ، درآ، عراقی که تو هم از آن ِ مایی