پنج شنبه, 09ام فروردين

شما اینجا هستید: رویه نخست فردوسی و شاهنامه حكيم فردوسی فردوسی و جامی

حكيم فردوسی

فردوسی و جامی

برگرفته از کتاب سرچشمه‌های فردوسی شناسی رویه 373 تا 376

دکتر محمدامین ریاحی

شاعر معروف نورالدین عبدالرحمان جامی ( ف.898 ه.ق)، در بهارستان خود که آن را در سال 892 ه.ق برای فرزند خردسال خود نوشته، در روضۀ هفتم در احوال شعرا شرحی دربارۀ فردوسی دارد که مفصل‌تر از مطالب مربوط به هر یک از دیگر شاعران بزرگ است، و این شهرت فردوسی در قرن نهم و احترام جامی را به او می‌رساند.

جامی مطالب خود را از چهار مقاله و مقدمۀ بایسنغری گرفته، و افسانه‌های معروف را به ایجاز نقل کرده است. مهم اینکه انتساب یوسف و زلیخا را به فردوسی، با اینکه در مقدمۀ بایسنغری خوانده بوده و چون خود یوسف و زلیخایی سروده بوده به این موضوع توجه داشته ذکر نکرده، و با نادیده گرفتن این انتساب در واقع آن را نفی کرده است. اشعار هجونامه را ( کمابیش 40 بیت) ذکر می‌کند. قطعه‌یی در قدرناشناسی محمود دربارۀ فردوسی دارد که از بهترین شعرها در این باره است:

اگر چه در نوشته‌های بعد از مقدمۀ بایستغری نکتۀ تازه‌یی دربارۀ فردوسی وجود ندارد، اما نوشتۀ جامی را با اینکه تکرار افسانه‌های قبلی است، به اعتبار شهرت و شخصیت او نقل می کنیم: (1)

 
از بهارستان جامی

فردوسی، رحمة الله. وی از طوس است، و فضل و کمال او ظاهر. کسی را که چون شاهنامه نظمی بود چه حاجت به مدح و تعریف دیگران.

می‌گویند که وی به دهقنت مشغول بود. بر وی تعدّی رفت، به قصد تظلّم روی به غزنین نهاد که تختگاه سلطان محمود بود.
چون به آنجا رسید و بر باغستان آن می‌گذشت، دید که سه کس نشسته‌اند و به معاشرت اشتغال تمام دارند. دانست که ملازمان سلطانند. با خود گفت پیش ایشان روم، از ایشان کیفیت حال معلوم کنم.

چون نزدیک ایشان رسید از وی متوحش شدند و گفتند مجلس ما را منغّص خواهد ساخت. هیچ به از آن نیست که چون بیابد بگوییم که ما شاعران پادشاهیم و با غیر شاعران صحبت نمی‌داریم، و سه مصراع بگوییم که رابع نداشته باشد. پس گوییم هر کس که مصراع رابع بگوید با وی صحبت می‌داریم و گرنه ما را معذور دار.

چون به ایشان رسید، آنچه با خود مخمّر ساخته بودند با وی بگفتند.

گفت: آن مصراع‌ها که گفته‌اید بخوانید.
عنصری گفت: مصراع: چون عارض تو ماه نباشد روشن
فرخی گفت: مصراع: همرنگ رخت گل نبود در گلشن
عسجدی گفت: مصراع: مژدگانت همی گذر کند از جوشن

چون فردوسی این سه مصراع بشنید، بر بدیهه گفت: مانند سنان گیو در جنگ پشن.

ایشان از آن متعجب شدند و از قصّۀ گیو و پشن استفسار نمودند. آن را مشروح بازگفت.
بعد از آن مجلس سلطان افتاد، و مقبول نظر وی شد. و او را گفت: مجلس ما را فردوسی ساختی. و بدان سبب فردوسی تخلص کرد. و چون چندگاه برآمد به نظم شاهنامه مامور شد و هزار بیت بگفت و پیش سلطان آورد و تحسین‌های فراوان یافت و هزار دینار زر و سرخش انعام فرمود.

پس در مدت سی سال شاهنامه را تمام ساخت و پیش سلطان آورد و به دستور آنچه پیش‌تر واقع شده بود در مقابله‌ای هر بیتی یک دینار زر سرخ توقع می‌داشت. حاسدان غرض (2) کردند و گفتند: شاعری را چه قدر آنکه وی را بدین قدر عطا سرافراز گردانند و صلۀ وی را بر شصت هزار درم قرار دادند. فردوسی از آن برنجید.

می‌گویند در آن وقت که آن درم ها را آوردند، وی در حمام بود. چون از حمام بیرون آمد بیست هزار درم به حمامی داد، و بیست هزار درم به فقاعی که فقاعی چند از برای وی آورده بود، و بیست هزار درم به آن کسانی که آن درم‌ها را آورده بودند و سلطان را به چهل بیت کمابیش مذمت کرد که از آن جمله است این چند بیت:

مثنوی

اگر شاه را شاه بودی پدر                     به سر برنهادی مرا تاج زر
چو اندر تبارش بزرگی نبود                    نیارست نام بزرگان شنود
درختی که تلخ است وی را سرشت      گرش در نشانی به باغ بهشت
ور از جوی خلدش به هنگام آب            به بیخ انگبین ریزی و شیر ناب
سرانجام گوهر به کار آورد                   همان میوه ی تلخ بار آورد

پس از آن مختفی شد . هر چند وی را طلب کردند نیافتند .

بعد از چند گاه خواجه حسن میمندی که مرتبۀ وزارت داشت در شکارگاهی بیتی چند از شاهنامه به تقریبی که واقع شده بود بخواند . سلطان را بسیار خوش آمد، پرسید که این شعر کیست؟ گفت: شعر فردوسی. سلطان از کردۀ خود پشیمان شد و فرمان داد تا شصت هزار دینار زر سرخ با خلعت‌های خاص نامزد فردوسی کنند و به طوس برند. اما طالع مساعدت نکرد، چون آن عطیه را به یک دروازۀ طوس در آوردند تابوت فردوسی را از دیگر دروازه بیرون بردند.

و از وی وارث یکی دختر مانده بود . آن را بر وی عرض کردند. همت ورزید و قبول نکرد و گفت: مرا چندان مال و نعمت که کفاف معیشت باشد موجود است، احتیاج به آن ندارم. گماشتن آن را به عمارت رباطی در آن نواحی صرف کردند.

قطعه :

خوش است قدر شناسی که چون خمیده سپهر
سهام حادثه را کرد عاقبت قوسی

برفت شوکت محمود و در زمانه نماند
جز این فسانه که نشناخت قدر فردوسی (3)

***

یکی از شعرا گفته و الحق گوهر انصاف سفته:

قطعه

در شعر سه کس پیمبرانند               هر چند که لانبّی بعدی
اوصاف و قصیده و غزل را                 فردوسی و انوری و سعدی (4)

 

پی‌نوشت‌ها:

1. بهارستان، چاپ دکتر اسماعیل حاکمی، ص ص 93-94. عین مطالب بهارستان را خواندمیر در حبیب السیر (چاپ خیام، 1333 ه.ق، ج 2، ص ص 388-389) نقل کرده است.
2. نسخۀ چاپی: خوض
3. این قطعه از خود جامی است به دلیل اینکه در خاتمۀ کتاب گوید: «هر چه از مقولۀ نظم گذشته، و به ناظمی منسوب نگشته، زادۀ طبع محرر این رساله و نتیجۀ فکر مقرر این مقاله است» (بهارستان: ص 1210).
4. همان جا، ص 105.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه