شاهنامه

حماسه، استوره ای است که گیتیگ شده است

شاهین آریامنش

انجمن آثار و مفاخر فرهنگی در دی و بهمن ماه 1389 خورشیدی رشته نشست‌های شاهنامه پژوهی برگزار کرده بود که در این نشست‌ها استاد میرجلال الدین کزازی شاهنامه پژوه و استاد برجستهٔ ادبیات دربارهٔ شاهنامهٔ فرزانهٔ فرهمند توس ابوالقاسم فردوسی – که ویل دورانت او را در میهندوستی بی‌همتا می‌داند- سخن می‌گفت. اگر چه زمان زیادی از برگزاری این نشست‌ها می‌گذرد اما از آن روی که سخنان دکتر میر جلال الدین کزازی دربارهٔ شاهنامه، این نامهٔ سپند و ورجاوند ایرانیان، بسیار ارزنده است، گزارش‌هایی از این نشست‌ها فراهم شده که در چند پاره در ایران‌بوم منتشر می‌شود.

استاد میر جلال الدین کزازی در بارۀ استوره (اسطوره) گفت: هنگامی که ما از استوره سخن می‌گوییم نگاهمان به روزگاران بسیار کهن است به روزگاری که آن را پیش از تاریخ می‌نامند. چون هنگامی که روزگار تاریخی آغاز می‌شود، نوشتن پدیدی می‌آید، زمینه برای اینکه تاریخ جای استوره را بگیرد فراهم می‌شود از همین روست که بیشینۀ استوره‌های جهان سویمندیِ آیینی دارند یعنی مینوی‌اند؛ از جهانی در آنها سخن می‌رود که جهان فراسویی است اما در روزگاران تاریخی که دامنه بر استوره تنگ می‌شود استوره از میان نمی‌رود از مینو به گیتی، از آسمان به زمین، از خدا به انسان فرود می‌آید. در این زمان است که حماسه پدید می آید. حماسه، استوره ای است که این سری و گیتیگ شده است. این در روزگار تاریخی رخ می‌دهد. استوره از میان نمی‌رود مگر اینکه ناخودآگاهی از میان برود، شدنی نیست.

نویسندۀ «در آسمان جان» گفت: تنها مردمان سرزمینهایی دارای استوره هستند که پیشینه‌ای کهن در زندگانی در تاریخ داشته باشند. سرزمینهای نو پدید، بی‌پیشینه، استوره ندارند یا در پی آن حماسه. نمونه را شما می بینید که تازیان از استوره یا حماسه بی بهره اند. درست است که در پیوسته ای است به زبان تازی از «ابو تمام» که حماسه نامیده می شود اما آن سروده تنها در نام حماسه است. کشوری مانند آمریکا که دو سده ای است پدیدار شده است حماسه و استوره ندارد اما اروپاییان دارند از همین روست که آن پایگاه های روانی، منشی که کشورهای دیگر با پیشینه ی دیریاز از آن برخوردارند از آمریکاییان دریغ داشته اند. نمادهای آمریکا نمادهایی برساخته است. اگر کشور ایران را ما با رستم و سیمرغ و پدیده هایی از این گونه می شناسیم؛ کشور آمریکا را با میکی موس می توانیم شناخت، با مک دونالد.

وی افزود: چنین پدیده‌هایی نشانه های رازوارانه و نمادینِ سرزمینی است مانند امریکا. سرزمینی توانگر و پیشرفته از دید دانش، ابزارسازی اما بیگانه است با استوره و حماسه. حماسه های آمریکایی همان است که جادوگران هالیوودی پدید می آورند. رمبوست. پس تنها کشورهایی، سرزمینهایی استوره و حماسه دارند که دیری در جهان زیسته‌اند بی گسست. مصریان امروز از این گونه نمادها بی بهره اند. نمادشان آن هرمهای سه گانه است یا یادگارهای باستان شناختی است. مصریِ امروز پهلوانی مانند رستم ندارد می‌توانست داشت چون مصر هم دارای پیشینه ای است دیرینه در تاریخ، اما چون گسستی رخ داده است سرزمینی مانند مصر از حماسه بی‌بهره مانده است چون استوره های خود را از دست داده است.

کزازی در ادامه گفت: می‌گویند چندین سال پیش یکی از ایرانیانی که در مصر به سر می برده است، نمایندۀ سیاسی یا فرهنگی ایران بوده است در آن روزگار در مصر با روزنامه نگارِ نامدار مصری «حسنین هیکل» گفتگویی داشته است در بزمی فرهنگی- ادبی. آن ایرانی به حسنین هیکل می گوید چگونه است که شما نتوانسته اید زبان و فرهنگ خود را پاس بدارید اما ما ایرانیان چنین کرده ایم. پاسخی که این فرهختیۀ مصری می دهد بسیار نغز و ناب و نازک و نازش خیز است برای ما ایرانیان. نشانه ای است از دانش و هوش سرشار این روزنامه نگار. او می گوید اگر ما نتوانسته ایم مصری بمانیم از آنجاست که فردوسی و شاهنامه نداشته ایم. شما ایرانیان داشته اید یعنی استوره های ما از میان رفته است. ناخودآگاهی تباریمان را از دست داده ایم.
وی افزود: سخن بسیار ژرف است؛ آنهم کسی می گوید که پیوندی با ایرانیان نداشته است حتی دوستدار آنان هم نبوده است چون گویا این گفتگو زمانی در می گیرد که ایران و مصر چندان از یکدیگر دلخوش نبوده اند. می دانید که نخست بار جمال عبدالناصر بود که خلیج پارس را خلیج ع ر ب ی خواند، این داستان دیوانه آسا و کانایانه با او آغاز گرفت. چون ایران را دشمن می شمرد سخنی که دشمن در ستایش بر زبان می راند استوارترین، بی چند و چون ترین، گمان زدای ترین سخن است چون از هر آلایشی پیراسته است. آن گوینده ی ستایشگر ناچار شده است که آن ستایش را بر زبان بیاورد مانند آن خلیفه ی تازی که سخت بر ایرانیان کین می توخت اما ناچار شد بگوید که ایرانیان هزاران سال فرمان راندند دمی به ما نیاز نداشتند ما سالی چند بیش نیست که فرمان می رانیم اما دمی نبوده است که از ایرانیان بی نیاز باشیم. این سخنی است که هیچ گمانی‌در آن نیست.
وی دربارۀ استوره افزود: ما می انگاریم که روزگار استوره دیریست به پایان رسیده است. این درست است اگر ما شناخت برونی را پایه بگیریم، شناخت اندیشه ورزانه را، سه روزگارمی توانیم نشان بدهیم در روندهای اندیشۀ آدمی. روزگار استوره، روزگار فلسفه، روزگار دانش. ما امروز در روزگار دانش هستیم، استوره ای به جهان نمی نگریم حتی فلسفی هم نه آنچنان. هنگامی که آذرخش می درخشد و تندر می غرد نمی گوییم که بهرام یا ایندرا یا زئوس نیزه ی خود را درافکنده است، می گوییم دو ابر ناهمنام با هم برخورد کرده اند چون دانشورانه به پدیده های جهان می نگریم اما آیا می توانیم بگوییم که استوره به پایان رسیده است؟ در این روزگار چیرگیِ دانش، من بر آنم که بیش از هر زمان با استوره در پیوندیم، درگیریم، دست و گریبانیم. ما برای اینکه خود را بیابیم به ناچار به استوره می گراییم چون جهان ما شتابان به سوی یکسانی، یکنواختی، همگونی می تازد. ما برای اینکه خویشتن را بشناسیم، پاس بداریم، ناخواسته، ناآگاه به ناخودآگاهی خویش به استوره در می گریزیم.
این شاهنامه پژوه گفت: من بی گمانم خوابهایی که ما می بینیم بسیار پایه ورتر، رنگین تر از خوابهایی است که نیاکان دور ما می دیده اند. اگر از من بپرسند که این نوگرایی در هنر یعنی مدرنیسم چرا پدید آمده است؟ پاسخ من چنین است، چون ما به شیوه ای بر گزاف درونگرا شده ایم، فردیت ما بر شوریده است، سر برآورده است. شما اگر آفریده های هنر نوآیین یعنی هنر مدرن را در هنرهای پیکرینه مانند نگارگری، پیکرسازی باریک بنگرید آشکارا می بینید که سخت به آفریده‌های باستانی می‌ماند، به نگاره‌هایی که در دیواره‌های اشکفتها و غارها کشیده شده است یا به تندیسهایی که از هزاران سال پیش بر جای مانده است، چرا؟ چون ما از آن فراگیری، از آن همسانی که ناخواسته بر ما چیرگی می‌جوید می‌گریزیم، ما ناچاریم همواره با دیگران باشیم آن دمهای تنهایی دیریست که از ما دریغ داشته شده است.
وی افزود: نمی توانیم با خود تنها بمانیم از خود می گریزیم چون خو گرفته ایم که با دیگران باشیم حتی زمانی که به تن تنهاییم. شما به خانه می روید کسی در آنجا نیست می‌نشینید، اندکی می آسایید اما تاب و آرام ندارید با خود نمی توانید بود از خود گریزانید، پیچ رادیو یا تلوزیون را می پیچانید، روزنامه ای یا کتابی را بر می گیرید و می خوانید آسیمه اید، نا آرام تا کسی بیاید. داستان به گونه ای شده است که ما برای آنکه با خود بمانیم نیاز داریم که به ما آموزش بدهند و ما را یاری برسانند. چرا درویشی از هند مانند مراهیشی در باختر زمین آنهمه ارج و آوازه می یابد؟ هزاران ذهن و اندیشه و روان را به فرمان در می آورد؟ نهادهای پژوهشی و آموزشی به نام او می‌سازند؟ پاسخ بسیار ساده است چون او به دیگران می آموخت با خود چگونه تنها بمانند. به هر روی ما نمی توانیم از جهان درون خویش بگسلیم. این جهان خاستگاه استوره و رویا است؛ بر ما می شورد، بهره ی خود را می خواهد، در آن قلمروهایی که از آن اوست می تازد. کدام از قلمروها؟ یکی استوره است که روزگار آن سر آمده است از آن دید که گفتیم. آنچه می ماند دو قلمرو دیگر است.
کزازی تصریح کرد: رویا و هنر آنجاست که فردیت ما سر بر می آورد. آفریده ای هنری به گونه ای چیستان گونه دگرگون می شود. ما بیش از هر زمان با جهان درون خویش که خاستگاه استوره است در پیوندیم چون ما در این روزگار کما بیش در هر زمینه ای می کوشیم که به استوره برسیم. پیشتازترین، نوآیین ترین هنر روزگار ما که به درست زاده ی جهان نو است یعنی جهان آزمون گرای، دانش ور، ابزار ساز، هنر سینماست. هنر سینما بیش از هر هنر دیگری با استوره آمیخته است؛ یا استوره های کهن را باز می آفریند یا زبان و ساختار و منطق استوره را به کار می گیرد. نمونه ای پوشالین از قهرمانان کهن رمبو است مردی که یک تنه بیخ و بن بدی را بر می اندازد، سپاهی بزرگ را در هم می پیچد. نکته ی نغز اینجاست که در یکی از همین فیلمها رمبو با تیر و کمان می جنگد یعنی جنگ ابزار او هم باستانی است این است که استوره ها چون با ناخودآگاهی و نماد آدمی در پیوندند سویمندی برین و مینوی آن سری دارند اما هنگامی که روزگار استوره به پایان می رسد از آن دید که گفته شد روزگار تاریخی آغاز می گیرد، استوره به حماسه دگرگون می شود. بغان و خدایان ایزدبانوان به پادشاهان، پهلوانان، زیبا رویان فرو می‌کاهند، دگرگون می شوند.