تیره‌های ایرانی

ختنه‌ی آذربایجان

برگرفته از تارنمای آذرپادگان(نشر دانش - پاییز 1380)

دکتر نصرالله پورجوادی

آیا دیده‌اید که پسربچه‌ها را چگونه ختنه می‌کنند؟ امروزه نوزادان پسر را اکثرا در همان روزهای اول در بیمارستان ختنه می‌کنند. ولی در قدیم، همان‌طور که بسیاری از ما خوب یادمان هست، پسربچه‌ها را در سن شش ـ هفت سالگی در خانه ختنه می‌کردند. مجری این عمل هم دلاکان بودند. بچه‌هایی که تا سن شش ـ هفت سالگی هنوز ختنه نشده بودند وقتی اسم ختنه می‌آمد، پشت‌شان می‌لرزید. خدا نصیب نکند! از حجامت کردن بدتر بود؛ و وقتی که روز موعود فرا می‌رسید، معمولا چند پسربچه را (به عدد فرد) از در و همسایه جمع می‌کردند در یک خانه، و آن خانه می‌شد مثل خانه حجامتی‌ها. بعضی گریه و شیون می‌کردند، التماس می‌کردند و بعضی فرار می‌کردند. ولی فایده‌ای نداشت. می‌گرفتند و می‌بردند، و در حالی او را به رختخواب می‌بردند، در گوشش افسون و افسانه می‌خواندند، که نه بابا چیزی نیست، کسی کاری با تو ندارد، بیا این شیرینی را بگیرد، ببین این اسباب‌بازی چقدر قشنگ است، فردا هم برایت یکی دیگر می‌آورم، آفرین پسر خوب، بخواب بابا، چه پسر خوبی، هیچ کس با تو کاری ندارد. و پس از این‌که بچه را می‌خواباندند و شلوارش را پایین می‌کشیدند، آخرین حیله را هم می‌زدند و می‌گفتند: نگاه کن آن بالا را، چه گنجشکی! و تا بچه بالا را نگاه می‌کرد، استاد دلاک که در تمام مدت کمین کرده بود در یک چشم به هم زدن پیش می‌آمد و می‌برید.

این تمثل را یکی از نظریه‌پرداران پان‌ترکیسم برای الحاق آذربایجان ایران، یعنی شهرهای تبریز و اردبیل و سراب و مراغه و میانه و خوی و سلماس و ارومیه و زنجان، و بعد هم قزوین و همدان تا شیراز (چون حافظ خودش گفته آن ترک شیرازی) به کشور بزرگی که در آینده به نام نامی همه ترکان عالم تاسیس خواهد شد، به کار برده است. این جناب، که اسمش را من فراموش کرده‌ام گفته است که کشور ترکیه و پان‌ترکیست‌ها نباید اهالی آذربایجان را از جدا کردن شهرها و استان‌های آنان از ایران بترسانند. باید بگویند که چیزی نیست. کسی با شما کاری ندارد. کسی نمی‌خواهد آذربایجان را از ایران جدا کند. و بعد شیرینی و اسباب‌بازی و نقل و نبات همان بورس‌های تحصیلی است که باید به جوانان ترک زبان بدهند، دکترای افتخاری به آذربایجانی‌ها بدهند، کنفرانس برگزار کنند و آنان را با عزت و احترام به ترکیه و باکو دعوت کنند، هزینه‌های مسافرت ایشان را به آن کشورها بپردازند، از چاپ کتاب‌های آنان و اشعار آنان به ترکی حمایت کنند، و پس از این‌که این نوع فعالیت‌های فرهنگی و قصه‌گویی‌ها کار خود را کرد، در یک لحظه ارتش آنان برق‌آسا وارد عمل شود و کار را تمام کند.

حکایت فوق را من در روز چهارشنبه 28 آذر ماه در مجلس همایش یک روزه‌ای که در شهر ارومیه به همت موسسه فرهنگی آران برگزار می‌شد، از زبان یکی از سخنرانان به نام دکتر حمید احمدی شنیدم، و گمان می‌کنم که همین حکایت خود انگیزه اصلی برگزاری این همایش را به خوبی بیان کرده باشد. نام این مجلس یک روزه «همایش تاریخی و ادبی فراق» بود. و مراد از فراق جدا شدن هفده شهر ایران براساس عهدنامه‌های ننگین گلستان و ترکمنچای بود. بیست ـ سی تن از مورخان و نویسندگان و شعرا از تهران و تبریز و اردبیل و جاهای دیگر شرکت کرده بودند. از خود شهر ارومیه هم البته عده زیادتری بودند. چون عده سخنرانان زیاد بود، به هر کس حدود پانزده دقیقه فرصت سخنرانی می‌دادند. عده‌ای که قبلا مقاله خود را نوشته بودند مجبور بودند مطالب را خلاصه کنند. بیشتر سخنرانی‌ها درباره مسائل تاریخی بود، تاریخ آذربایجان و نقش و اهمیت شهرهایی چون تبریز و اردبیل و ارومیه و مراغه و غیره در تاریخ فرهنگ و ادب ایران. مباحث تاریخی از گذشته‌های دور و نزدیک بود. از زردشت که در ارومیه متولد شده بود و از آتشکده‌های زردشتیان گرفته تا مسایل جنگ‌های ایران و روس در عهد قاجار و جدا شدن هفده شهر و تقاضای مردم اران و قفقاز در اوایل قرن بیستم برای الحاق مجدد به ایران و بالاخره نقشه‌هایی که جمهوری آذربایجان کنونی (اران) و ترکیه برای جدا کردن استان‌های اردبیل و آذربایجان شرقی و غربی در سر می‌پروراندند.

غیر از سخنان دکتر احمدی که به آن اشاره کردم، چند سخنرانی دیگر بود که برای من شنیدنی بود. یکی سخنرانی کاوه بیات بود درباره تقاضای مردم نخجوان برای پیوستن به ایران. بیات که مدتی است مشغول بررسی اسناد وزارت خارجه ایران درباره مسایل آذربایجان است می‌گفت که اسناد فراوانی هست که نشان می‌دهد مردم نخجوان پس از فروپاشی روسیه تزاری خواستار پیوستن به وطن اصلی خود ایران بودند.

سخنرانی دیگر که باز جالب توجه بود، از دکتر هوشنگ طالع بود. طالع تاریخ کوچک شدن ایران را در قرن نوزدهم بیان می‌کرد. نقشه‌ای که امروز ایران دارد در طی حدود 63 سال از 1810 تا 1873 میلادی شکل گرفته است. در این فاصله علاوه بر هفده شهر قفقاز، هرات و بخشی از افغانستان کنونی، و بخشی از بلوچستان و همه‌ی سرزمین‌های خوارزم و فرارود را از ایران به زور گرفته‌اند. پس از آن، مردم این شهرها خواسته‌اند که مجددا به وطن اصلی خود ایران بپیوندند و نوعی حکومت فدراتیو ایجاد کنند، ولی قدرت‌های استعماری انگلیس و روسیه و شوروی مانع شده‌اند. طالع می‌گفت که ما نباید امروزه به فکر الحاق این شهرها بیفتیم. این نوع آرزوها در عصر حاضر اصلا عملی و حتی منطقی نیست. ما باید با زمانه به پیش برویم و حرفی بزنیم که امروزه در دنیا خریدار دارد. بهترین الگو، اتحادیه اروپاست که در آن کشورهای مختلف در عین حال که زبان و فرهنگ و رسوم و مرزهای خود را حفظ کرده‌اند، با هم متحد شده‌اند. چرا ما نتوانیم نظیر این کار را با همسایگان خود که با ایشان مشترکات فرهنگی و تاریخی و دینی و مذهبی فراوانی داریم انجام دهیم.

عنایت‌الله رضا درباره زبان‌های محلی و زبان ملی سخن گفت. وی زبان را وسیله‌ای برای ارتباط افراد یک قوم با یکدیگر معرفی کرد و گفت هیچ‌کس حق ندارد با هیچ زبانی مخالفت کند. در ایران زبان‌ها و لهجه‌های مختلفی هست و این تنوع زبانی هم کاملا طبیعی است و چیز بدی هم نیست اما همین تنوع زبانی ایجاب می‌کند که مردم برای ارتباط با اقوام دیگر، و با مردم شهرهای دیگر، زبان دیگری را که زبان ملی است بیاموزند.

چند تن از محققان جوان نیز سخنرانی کردند، که یکی از آنان دکتر افشین جعفرزاده بود. جعفرزاده که ظاهرا خودش اهل تبریز بود از روی دلسوزی هشدار می‌داد که مقامات جمهوری اسلامی ایران باید بیدار باشند و علاج واقعه را قبل از وقوع بکنند. می‌گفت ما امروز در اینجا از فراق و جدایی هفده شهر قفقاز سخن می‌گوییم ولی اگر هوشیار نباشیم، فراق‌های دیگری در انتظار ما خواهد بود. او از بی‌فکری مقامات مسئول، به خصوص وزارت امور خارجه، که فاقد سیاستی روشن و دقیق در قبال مسائل آذربایجان و خطر پان‌ترکیسم است انتقاد کرد.

همایش یک‌روزه فراق در محیطی فرهنگی و در جوی آرام برگزار شد. تنها حادثه نامیمون این بود که یکی از سخنرانان که اصرار داشت آخرین سخنران باشد به پشت تریبون رفت و گفت مقاله خود را نخواهد خواند ولی در عوض مطالبی را به طور شفاهی گوشزد خواهد کرد. او می‌خواست که همه سخنرانی‌ها را تخطئه کند و بگوید که همه این نگرانی‌ها بیهوده است و آذربایجان هیچ‌گاه از ایران جدا نخواهد شد، و مطالبی می‌گفت به این مضمون که: این حرف‌ها چیست که شما می‌زنید. صلوات بفرستید، و مطمئن باشید که ختنه‌ای در کار نخواهد بود. سخنان این فرد مجلس را قدری متشنج کرد. ولی با پاسخ کوتاه و سنجیده کاوه بیات که جزو هیات رییسه بود باز هم آرامش بر مجلس حکمفرما شد.

پس از هر سخنرانی یکی از شاعران محلی پشت میکروفون می‌رفت و اشعاری به ترکی می‌خواند که ظاهرا همه درباره ایران‌دوستی و وطن‌پرستی آذربایجانی‌ها و درد فراق و جدایی از شهرهای قفقاز بود. گروه موسیقی مشتاق نیز هم صبح و هم عصر آهنگ‌هایی نواختند و اشعاری به فارسی و ترکی خواندند. در بیرون سالن، نمایشگاه کتاب دایر بود. چندین روزنامه و یک مجله هم که در تبریز منتشر شده بود به رایگان به ما دادند. یکی از روزنامه‌ها «پیک ارس» بود، یکی دیگر «آذربایجان» و دیگر «میثاق». نشریه‌ای هم که به ما دادند «هجران» (آیریلیق) نام داشت و مطالب آن درباره همایشی بود که در مهر ماه سال 1379 در تبریز برگزار شده بود و موضوع آن جدایی هفده شهر از ایران بود. همه این روزنامه‌ها و نشریات نیمی به فارسی و نیمی به ترکی بود.

همایش یک روزه ارومیه، روی هم‌رفته یک مطلب را برای من روشن ساخت و آن این بود که آذربایجانی‌های وطن‌خواه و ایران‌دوست احساس نگرانی می‌کنند. نگرانی از نفوذ پان‌ترکیسم در بعضی مراکز فرهنگی و دانشگاهی، از حرف‌هایی که پان‌ترکیست‌های جمهوری آذربایجان و ترکیه درباره‌ی جدا کردن آذربایجان از ایران می‌زنند. از این‌که کسانی هستند که جوانان آنان را فریب می‌دهند و به آن‌ها می‌آموزند که اصلا ایرانی در کار نیست، تمدن و فرهنگ ایرانی افسانه‌ای است ساخته و پرداخته فارس‌ها، و فارسی‌ها شما را استثمار کرده و می‌کنند و دشمن شما فارس‌ها هستند و ترکان جهان باید با هم متحد شوند و یک کشور واحد تشکیل دهند. این نوع افکار و حرف‌ها و فعالیت‌ها، البته در کشور ما سابقه دارد ولی تاکنون گویا نمی‌خواسته‌اند که درباره آن زیاد حرف زده شود. زخمی بوده است که مقامات نمی‌خواسته‌اند روی آن را باز کنند. ولی هم‌اکنون وضع فرق کرده است. یکی از کسانی که در برگزاری این همایش فعال بود به من می‌گفت آذربایجان زخمی دارد که در حال چرک کردن است و اگر هم‌اکنون آن را علاج نکنیم عفونت آن در آینده نه چندان دور بسیار خطرناک خواهد بود. بهتر است سکوت را کنار بگذاریم. دشمنان ما بدون روی‌دربایستی حرف خود را می‌زنند، کتاب می‌نویسند، در نشریات خود هرچه می‌خواهند می‌گویند و از خارج هم حمایت می‌شوند، و آن‌وقت ما نباید هیچ پاسخی به آنها بدهیم. چرا؟