نام‌آوران ایرانی

یادی از دکتر قمر آریان - دکتر احمد مهدوی دامغانی

 

قمر بكلّی و بالمرّه در "عبدی" خودش منحل و مضمحل و فانی و به تعبیر ِ قرآنی كه فیلسوفان آن را از قران مجید اقتباس كرده اند ، قمر در عبدالحسین زرین كوب "مُندكّ" شد و تمام هم و غمّ و كشش و كوشش او بر آسایش و آرامش دكتر زرین كوب مصروف گشت و وجود خودش و همه حیثیات اجتماعی و علمی و شغلی خود را بر محور و مدار شوهرش منطبق میساخت ، و حتّی به تكمیل و ترتیب آثار علمی و ادبی خود هم رسیدگی نمی كرد و قولاً و فعلاً از عبدی به مصلحت خویش نمی پرداخت و به قول حضرت شیخ اجل: همچو سنگ، سرِ تسلیم و ارادتش را در دست شوهر گذاشت تا بدانجا كه پس از وفاتِ مرحوم دكتر زرین كوب و گذشت چند سال از آن غم جانكاه ، همین كه دكتر قمر آریان اندكی از ان مصیبت تسلیت یافت، به فكرِ نشرِ رساله ی تحقیقی نفیس خود در موضوع"زن در قران مجید" افتاد و ان را چاپ كرد.

از آشفتگی و پریشان حالی قمر خانم در آخرین ماههای زندگانی پر بركت شوهر نامدارش هر چه خدمت شما عرض كنم ، كم گفته ام؛ به مقتضای " یری الشّاهِدُ ما لا یری الغائب"، من و همسرم  غالباً شنبه ها یا یكشنبه ها از فیلادلفیا خود را به "بالتیمور" (در أیامی كه دكتر زرین كوب در بیمارستان "جان هاپكینز" بستری بود و یا به "ابردین" می رساندیم عرض می كنم اگر بدانید قمر خانم را در چه حالی می یافتیم ؟ از أواخر خرداد ٧٨كه بیماری دكتر به وخامت مبدّل شده بود و پزشكان دلسوز و بسیار مواظب بیمارستان"ابردین" نگران حال او بودند و از بهبودِ قطعی او تقریباً نومید می بودند و قمر خانم هم در اتاقی كه دكتر زرین كوب بستری بود، زندگی میكردیعنی یك تخت خواب كوچك كم عَرضی را هم برای او در همان اتاق گذاشته بودند و قمر خانم با چند جلد كتاب و "مقنعه ی " نمازش بر همان تخت خواب می نشست و میخواند و میخوابید و ادعیه و أوراد را به تكرار تلاوت میكرد و دست نیازش به عنایت حق تعالی دراز بود و آنی چشم از دكتر كه گاه در خواب و اخیراً در إغماء و بیهوشی مصنوعی بود، بر نمیداشت .

اینكه عرض می كنم "بیهوشی مصنوعی" از ان جهت است كه از أوائل مرداد ٧٨ تا اواسط آن پزشكان بِنَا به رعایت مصالحی دكتر را بی هوش نگه داشته بودند.

آری، چه دكتر زرین كوب بیدار بود و أسیر شكنجه گرفتاری های مثانه و كلیه و قلب، و چه خوابیده بود و چه بیهوش بود قمر همچنان: چو حِربا تأمل كنان آفتاب چشمانش را به شوهرش دوخته بود و در مكالمه با معدودی عیادت كننده از مذاكره ی طولانی احتراز می كرد و به بلی و نه قناعت می ورزید و شما نمیدانید در ان وضعیت سخت و ان غربت و تنهایی، چه به قمر گذشت و چگونه آن قمر شاداب ِ درخشان، در خُسوفِ كلّی و در ظلمتِ وحشتِ از مآل ِ حال دكتر زرین كوب گشته بود.

دكتر زرین كوب هم هر گاه كه بیدار بود، وِردِ زبانش قمر بود و قمر.

در روز سی ام مرداد ٧٨كه من بنده برای اخرین بار دكتر زرین كوب را در همان اتاق بیمارستان ملاقات كردم و مقرر بود كه ایشان در اول شهریور به ایران مراجعت فرماید، لذا قمر خانم برای جمع اوری أثاثیه مختصری كه در ان منزل استیجاری اَبردین داشتند و تحویل ان منزل به مالكش (الزاماً دكتر زرین كوب را كه در خواب عمیقی كه بر اثر داروهای مسكّن و خواب آور بدو داده بودند، فرورفته بود به امید خدا، و به پرستار مهربانی كه مأمور مراقبت حال دكتر بود سپرده  و به ان خانه رفته بود شاید ده پانزده بار هی دكتر زرین كوب فرمود:" چرا قمر دیر كرد؟" چرا قمر نیامد ؟ چرا قمر برنگشته است ؟قمر كجاست؟" من بنده وصف اخرین دیدار را در همان شهریور ٧٨ دو روز بهد از وفات دكتر زرین كوب در روزنامه ب گرامی اطلاعات به شرح نوشته  است و أساساً شرح برخی از ملاقات هایم را با دكتر زرین كوب در ان اخرین هفته های ان بزرگمرد عَزیز و فقید سعید جلیل  رحمة الله علیه ، بر پشتِ اوراقِ داخل جلد كتاب "شعله ی طور " نوشته ام و تصویری از ان به ضمیمه چند عكس از ان أواخر زندگی دكتر زرین كوب برای آقای دهباشی فرستادم كه در مجله اش ان شاءالله چاپ كند.


برگرفته از تارنمای مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی به نقل از كتاب در برفِ پیری و یادی از بانو دكتر قمر آریان، ص١٢٣-١٢٥