شنیداری

شعر درباره ایران زمین 11 - شهر خالی

برگرفته از تارنگار ایران نامه

بازآ تا بر در حافظ  سراندازیم، گل بیفشانیم و می  در ساغر اندازیم!

زبان فارسی با همه زیبایی‌هایش پیونددهنده همه فارسی‌زبانان در همه جای دنیاست. پیونددهنده همه آن‌هایی که اندیشه‌های خود را در پیاله واژگان دل انگیز فارسی می ریزند و  از  ساغرش باده عشق می‌نوشند. «نگاره خالوا»، خواننده جوان و خوش لهجه تاجیک و « امیرجان صبوری»، خواننده خوش‌آوای افغان، در ترانه شورانگیز «شهر خالی ...» از تنهایی و سوز دل همه عاشقان در همه سرزمین‌های فارسی زبان می‌خوانند و از آرزوی روزگار پیوند می‌گویند که کاروان رفته بازآید و دلبران ناز ناز آیند تا مطرب و آهنگ و ساز آید. در این ترانه امیرجان و نگاره جان هریک با نوایی، از سازهای بشکسته و درد مشترک عاشقان می‌خوانند و از جام ها می‌گویند که دیگر جوشی ندارند و از عشق که آغوشی ندارد ولی آرزو می‌کنند که با گل افشانان، نگار دلنواز آید تا بر در حافظ سراندازیم و گل بیفشانیم و می در ساغر اندازیم. این ترانه را با صدای امیرجان در این نشانی و با صدای نگاره جان در این نشانی بشنوید و متن آن را در ادامه بخوانید:

شهر خالی، جاده خالی، کوچه خالی، خانه خالی !
جام خالی، سفره خالی، ساغر و پیمانه خالی !
کوچ کرده، دسته دسته، آشنایان، عندلیبان
باغ خالی، باغچه خالی، شاخه خالی، لانه خالی !

وای از دنیا که یار از یار می‌ترسد
غنچه‌های تشنه از گلزار می‌ترسد
عاشق از آوازه دیدار می‌ترسد
پنجه خنیاگران از تار می‌ترسد
شهسوار از جاده هموار می‌ترسد
این طبیب از دیدن بیمار می‌ترسد

سازها بشکست و درد شاعران از حد گذشت
سال‌های انتظار بر من و تو بد گذشت
آشنا نا آشنا شد
تا بله گفتم، بلا شد
گریه کردم، ناله کردم، حلقه بر هر در زدم
سنگ سنگ کلبه  ویرانه را بر سر زدم
آب از آبی نجنبید، خفته در خوابی نجنبید

چشمه ها خشکید و دریا خستگی را دم گرفت
آسمان افسانه ی ما را به دست کم گرفت
جام ها جوشی ندارد عشق آغوشی ندارد
بر من و بر ناله هایم هیچ کس گوشی ندارد

بازآ تا کاروان رفته باز آید
بازآ تا دلبران ناز ناز آید
بازآ تا مطرب و آهنگ و ساز آید
با گل افشانان نگار دلنواز آید
بازآ تا بر در حافظ سراندازیم
گل بیفشانیم و می در ساغر اندازیم.