زبان پژوهی

فاعلِ جمع و فعلِ مفرد در زبان فارسی

برگرفته از مجله نشر دانش، سال ششم، شمارۀ پنجم، مرداد و شهریور 1365. بازنشر در کتاب «دربارهٔ زبان فارسی»، زیر نظر دکتر نصرالله پورجوادی، صفحه 41 تا 47


نوشتۀ مجتبی مینوی
ترجمۀ ابوالحسن نجفی


این مقاله که اکنون ترجمۀ آن به نظر خوانندگان  می‌رسد در اصل به زبان انگلیسی نوشته شده و در نشریۀ زیر به چاپ رسیده است:

Journal of Royal Asiatic Society. London. 1942, pp. 41-47.

در آن سالِ 1942 - بحبوحۀ جنگ جهانی دوم – مجتبی مینوی در انگلستان بود و سرپرستی برنامۀ فارسی رادیو لندن را بر عهده داشت.
اینکه در مثالهای پایان مقاله سخن از «بمب افکنهای انگلیسی» و «هواپیماهای جنگندۀ امریکا» به میان می‌آورد به همین مناسبت است.
آنچه نویسنده دربارۀ قاعدۀ به کاربردن فعل مفرد یا جمع برای فاعل غیرجاندار می‌گوید البته مستند و دقیق است و نسبت به زمان نگارش مقاله – و حتی امروز نیز- تازگی دارد و بسیاری از تاریکیها و دشواریها را برطرف می‌سازد. با این همه نمی‌توان گفت که حق مطلب کاملاً ادا شده باشد. بی‌شک در این زمینه هنوز ابهاماتی باقی مانده است و امید است که روزی به یاری زبان شناسان و دستوریان این مسئلۀ پیچیده و مهم در دستور زبان فارسی بطور شافی و وافی حل شود. (ابوالحسن نجفی)


به یاد دارم که در روزگار نوجوانی روزی ناظر بودم که پسری با صدای بلند به مادرش می‌گفت: «ننه، برنجها ریختند توی آستینم» و مادر بی‌درنگ سخن او را تصحیح کرد: «برنج آدم نیست، باید بگویی برنجها ریخت.»

قاعدۀ کلّی همین است، ولی استثنائاتی هم دارد که آسان نمی‌توان توضیح داد. در این خصوص هنوز قاعدۀ مدوّنی موجود نیست. در بیان طبیعی هر گوینده یا نویسنده عوامل متعددی دخیل است، از قبیل تحصیلات و محیط ‌اجتماعی و کتابهایی که خوانده و زبانهایی که آموخته است. در حدود هجده نوزده سال پیش، به میرزا محمدخان قزوینی که آن هنگام در پاریس بود نامه‌ای نوشتم و از او درخواستم که در این خصوص ذهن مرا روشن کند. آن زمان، محمد قزوینی دربارۀ کتاب دورۀ تاریخ عمومی، تألیف عباس اقبال، مقاله‌ای در مجلۀ ایرانشهر درج کرده بود ( این مقاله چندی بعد در مجموعۀ بیست مقالۀ او مجدداً به طبع رسید) و در ضمن تمجید از قلم نویسنده به مناسبت مبّرا بودن از غلطهای دستوری این نکته را نیز بیان کرده و با ذکر شواهد متعدد نشان داده بود که در فارسی استعمال فعلِ جمع برای فاعلِ جمع که غیر جاندار یا اسم معنی باشد غلط است.

چون خودِ من در بسیاری از ابیات بهترین شاعران فارسی زبان دیده بودم که این قاعده مراعات نشده است، به محمد قزوینی نامه‌ای نوشتم و این سؤال را در ضمن ده دوازده سؤال دیگر با او مطرح کردم. بی‌درنگ جواب سه چهار سؤال مرا داد و بقیۀ جوابها را به بعد موکول کرد. سه سال بعد که او را در پاریس دیدم، مسوّدۀ جوابی را که تهیه کرده بود و به یکی از آن پرونده‌های پرحجم موجود در دفتر مشاوران حقوقی می‌مانست به من نشان داد، ولی هرگز آن را پاکنویس نکرد و برایم نفرستاد و من هنوز نمی‌دانم که در آن چه نوشته بود.

جستجوهای خودم مسئله را نه کاملاً ولی تا اندازه‌ای برایم روشن‌کرده است. مع‌ذالک در بسیاری از موارد به احساسم تکیه می‌کنم. اگر جمله «به نظرم» درست بیاید آن را به کار می‌برم! در مواردی فعلِ مفرد برای فاعلِ جمع طبیعی می‌نماید حتی اگر فاعل انسان باشد، مثلاً «دو هزار نفر سرباز به مدد وی فرستاده شد» یا «... رسید». ولی برای کسانی که زبان مادریشان فارسی نیست نمی‌توان این را چنان توضیح داد که آنها بتوانند قوۀ نمیز خود را درست به کار بیندازند. به نظر من، قاعدۀ منطقی و عادی مبتنی بر مفهوم فعل است: اگر عمل فعل ناشی از نیرویی بیرون از آن باشد و این امر هم برای گوینده و هم برای شنونده بدیهی بنماید، فعل مفرد است و لو اینکه فاعلْ جاندارِ جمع باشد: «همینکه فیلها از هند رسید» یا «صد فیل از هند رسید». و اگر عمل فعل به فاعلی نسبت داده شود که نیاز به نیرویی بیرون از خود نداشته باشد فعل جمع است ولو اینکه فاعلِ دستوری غیرجاندار باشد: «سنگها از هم می‌ترکیدند و بر یکدیگر می‌غلطیدند.»

این خصوصيّت را به شیوۀ دیگری نیز می‌توان توضیح داد: اگر عملی را به فاعلِ جمع غیر جاندار یا به چند فاعلِ غیر جاندار، اعم از اسم ذات یا اسم معنی، نسبت دهیم و این عمل از مختصّات انسان و محتاج اراده و نیروی تعقل باشد یا برای فاعل قایل به شخصیت شود، در این صورت فعلِ جمع به کار می‌رود. راهنمای ما در این زمینه آثار نویسندگان و شاعران بزرگی است که آنها را معماران زبان می‌شماریم و از تأثیر عوامل بیگانه برکنار می‌دانیم. بنابراین مثالهای متعددی از این نوع چندانکه یافته‌ام در ذیل نقل می‌کنم و هر بار که لازم باشد توضیحی خواهم داد.

خاقانی می‌گوید:


1. از بهر آنکه نامه برِ تعزیت شوند
شام و سَحَر دو پیک کبوتر شتاب شد

2. گفتم به گوش صبح که این چشم زخم چیست
کاَشکال و حالِ چرخ چنین ناصواب شد

3. از بس کرم که‌دست و زبان تو کرده‌اند
دستم ثنانویس و زبان سحر کارِ توست

4. ان شاء الله که فتح و نصرت
با رایت تو کنند پیوند


در بیت1، «نامه‌بر شدن» عملی مسبوق بر اراده است و حال آنکه چه در بیت 1 و چه در بیت 2 صیرورتِ «شام» و «سحر» و نیز «اَشکال و حالِ چرخ» چنین نیست.


انوری می‌گوید:

چشم و دل من که هرچه گویم هستند
در خصمی من به مشورت بنشستند
اول پایم بر درِ غم بشکستند
و آخر دستم ز بی غمی بربستند

در اینجا به «چشم» و «دل» شخصیت داده شده است، چنانکه گویی آنها این اعمال را به قصد انجام می‌دهند.

عمادی می‌گوید:

مقصد آسمان جلال‌الدین
که دو دستش ز جود بارورند
آفرین باد بر دل و رایت
که شبِ مشکلات را سَحَرند
معتبر نیست سال در مسند
بذل دینار و رای معتبرند
دست و رایت چو صبحدم هستند
تا گریبان آسمان بدرند
در تمنّای تو عمادی را
آب چشم و خروش ماحضرند

به گوش من، بیتهای سوم و پنجم ناساز می‌نماید: بایستی «معتبر است» و «ماحضر است» گفته شود، اما قافیه شاعر را به تجاوز از قاعده واداشته است و ضرورت شعری عذرخواه اوست. در بیتهای دیگر، به فاعلها شخصيّت و اراده نسبت داده شده است و حتی امروز هم می‌گوییم: «درختان بارور شده‌اند»، گویی که درختان زنان آبستن‌اند.

عبدالواسع جبلی می‌گوید:

اَثار تو در دین حنیفند قواعد
افعال تو در ملک مُنیفند قوانین

اشتباه است، بی شک اشتباه است! برای «قاعده بودنِ آثار» و «قانون بودنِ افعال» مطلقاً به فعل جمع نیاز نیست.

کمال‌الدین اسمعیل می‌گوید:

در تنگنای خانۀ دلها به ماتمش
اندوه و رنج و محنت با هم نشسته‌اند
گفتی که فضل و دانش و معنی کجا شدند
جود و کرم نماند و به ماتم نشسته‌اند

شاعر در این ابیات به اسامی معنی، شخصیت داده است. در آخرین مصراع، اگر فعلِ «مردن» برای «جود و کرم» به کار می‌رفت ضروری بود که «مرده‌اند» گفته شود، ولی این فعل با وزن شعر تطبیق نمی‌کند و ناچار فعل «نماند»، که فعلی است دارای معنی و کیفیت «نامشخص»، به کار رفته است.

هم او می‌گوید:

چشمهای من که می‌جستند دیدارش در آب
همچو غوّاصان ز دریا پر گهر باز آمدند
شرم بادم از حیات خود که بی‌دیدار او
دردل من آرزوی خیر و شر بازآمدند
سخت جانی بیش از این چبود که در جایی چنین
خاطر و طبعم به اشعار و سمر بازآمدند

چنانکه ملاحظه می‌شود، در مصراع چهارم فعلِ جمع برای فاعلِ مفرد به کار رفته که مسلماً غلط است. ولی شاعر می‌تواند در جواب بگوید: «منظورم آرزوی خیر و آرزوی شرّ بوده است» یا «من چنان دردزدۀ مرگ پسرم بودم که نمی‌توانستم به فکر فاعل و فعل باشم!»

سعدی می‌گوید:

1. دهان غنچه بدرّد نسیم باد صبا
لبان لعل تو وقتی که ابتسام کنند

2. همه سروها را بباید خمید
که در پای آن سرو بالا روند

3. هزار سرو خرامان به راستی نرسد
به قامت تو وگر سر بر آسمان سایند

4. اخترانی که به شب در نظر ما آیند
پیش خورشید محال است که پیدا آیند

5. بگیر جامۀ صوفی، بیار جام شراب
که نیکنامی و مستی به هم نیامیزند

6. ابر و باد و مه و خورشید و فلک درکارند
تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری

7. گلبنان پیرایه بر خود بسته‌اند
بلبلان را در سماع آورده‌اند
خیمه بیرون بر که فراشان باد(1)
فرش دیبا در چمن گسترده‌اند
تا جهان بوده‌ست جمّاشانِ گل(2)
از سلحداران خار آزرده‌اند

8. با قامت بلند صنوبر خرامشان
سرو بلند و کاج به شوخی چمیده‌اند

9. یکی درخت گل اندر فضای خلوت ماست
که سروهای چمن پیش قامتش پستند

10. ورنگفتندی چه حاجت، کاب چشم و رنگ روی
ماجرای عشق از اوّل تا به پایان گفته‌اند

11. صنم اندر بلدِ کفر پرستند و صلیب(3)
زلف و روی تو در اسلام صلیب و صنمند
حرفهای خط موزون تو پیرامن روی
گویی از مشک سیه بر گل سوری رقمند(4)
در چمن سرو ستاده‌ست و صنوبر خاموش
که اگر قامت زیبا ننمایی بچمند ( یا بنمایی بخمند )
جور دشمن چه کند گر نکشد طالبِ دوست
گنج و مار و گل و خار و غم و شادی به همند


خواجو می‌گوید:

1. طرّه‌های تو کمند افگن طررارانند
غمزه‌های تو طبیب دل بیمارانند

2. گوشه‌های باغ ز آب چشم ابر
خنده‌ها بر چشمهای ما زدند


حافظ می‌گوید:

1. دانی که چنگ و عود چه تقریر می‌کنند

2. گذار کن چو صبا بر بنفشه‌زار و ببین
که از تطاول زلفت چه سوگوارانند(5)

3. جلوه گاه رخ او دیدۀ من تنها نیست
ماه و خورشید همین آینه می‌گردانند
گر به نزهتگه ارواح بَرَد بوی تو باد
عقل و جان گوهرهستی به نثار افشانند

4. گفتم کی‌ام دهان و لبت کامران کنند
گفتا به چشم، هر چه تو گویی چنان کنند
گفتم که خواجه کی به سر حجله می‌رود
گفت آن زمان که مشتری و مه قران کنند

5. همّت حافظ و انفاس سحرخیزان بود(6)
که زبند غم ایام نجاتم دادند

در کتاب تاریخ قم که در سالهای 805 و 806 هجری قمری از عربی به فارسی ترجمه شده این عبارت آمده است: «و بعضی از مشایخ گفتند که این حکایات و روایات درستند» و این مسلماً نادرست است.

امروز نیز خود ما در برنامه‌های رادیو عباراتی این چنین به کار می‌بریم:

«بمب افکنهای انگلیسی به مواضع دشمن در فرانسه حمله بردند» و «هواپیماهای جنگندۀ امریکا سر راه بر مهاجمین گرفتند»، گویی «حمله بردن» و «سر راه گرفتن» اعمالی مبتنی بر اراده است و حال آنکه در حقیقت هوانوردان عمل فعل را انجام می‌دهند. ولی هرگز نمی‌گوییم: «و بیست بمب درست روی کشتی افتادند»، بلکه می‌گوییم: «... افتاد»


پی‌نوشت‌ها:

1 و 2 ) در مورد این دو فاعل باید گفت که شخصیت نمایی به منتها درجه است، زیرا که «فرّاشان» و «جمّاشان» فقط می‌توانند از جنس بشر باشند.

3و4 ) این دو مورد به نظر غلط می‌آید، زیرا دلیلی برای جمع بودن فعل موجود نیست.

5) هرچند که فاعل تصریح نشده است مقصود شاعر بنفشه‌های «بنفشه‌زار» است.

6) در اینجا «بودن» فعل نامشخص است. زیرا که مختصّ صاحبان روح و اراده نیست، ولی «نجات دادن» در مصراع دوم عملی مسبوق بر اراده است.

 


به کوشش مجید شمس