برگرفته از هفته نامه امرداد - شماره 251 - رویه 5
میترا بختیاری
یک و نیم سده از گشودن آتن به دست ارتش ایران در هنگام شاهنشاهی خشیارشا سپری گشت، تا آنکه دست سرنوشت، گامهای ناپاک شاگرد نابکار ارسطوی مقدونی را به ایران کشاند.
ازین رفته، تنها به همین پاره بسنده میکنیم که این بار در پی یورش سپاه ددمنش و خونریز اسکندر گُجستک مقدونی؛ به پیشنهاد ارسطو و با فرمان اسکندر، آنچه از دانشهای کهن ایرانی که بر پوست گاو، کاغذ، خشت و سنگ یافتند، به زبان یونانی برگردانده و آن نوشتهها را به همراه گنجینه و گوهرهای فراوان به دست آمده از پارسه (تخت جمشید)، بابل، شوش و هگمتانه، بر 3000 شتری که از بابل فراخوانده شده بود کرده و به آتن فرستادند. سپس آن نوشته و نگاشتههای ایرانی را نابود ساخته و از میان بردند (این را بسنجید با رفتار ایرانیان در آتن، که دانشهای ایرانی را به زبان یونانی برگردانده و در دسترس ایشان گذاردند).
برای شناخت بهتر مردمان نیمهوحشی مقدونی، تنها خوبست بدانیم که وارونه بر آنچه تاکنون به ما گفتهاند، «ارسطو» یک مقدونی بوده و به شاگردی افلاطون که خود دانشآموختۀ دانشگاههای شوش بود، به آتن رفت و سپس آتنیها او را از آنجا راندند. اکنون ببینیم که این ارسطو کیست!
ارسطو (استاد اسکندر)، خدایان را سپاس میگوید، چرا که: "او را مرد آفریدهاند نه زن، زیرا یونانیان زنان را «صاحب روح» نمیدانستند". (تاریخ ایران باستان- پیرنیا- ج 2)، و در جایی دیگر نیز خشنود از آن است که مرد آفریده شده، نه زن و یا برده!
و همین اندازه بس، تا شیفتگان یونانزده(!) در کشورمان که همواره یادی و نامی از ارسطو و ارسطوییان بر لب دارند، از کردۀ خویش پشیمان گردند.
به هر روی، آن داغِ ربایش و نابودی کهندفترهای دانش ایرانی به دست بیگانگان، بارها بر دل ایرانیان نشسته، و چنین است که هرگاه سخن از دانشهای کهن ایرانزمین به میان میآید، بازماندگان دزدانی چون مقدونیان و نیز تازیان، و همچنین شیفتگان ایشان در درون کشور، از نبود یارینامه و بننوشتهایی درین زمینه دم زده و ایرانیان را تُهیاَنبان و بیبهره از فرهنگ و دانشهای کهن جلوه میدهند!!
و اما آنچه از این ربایشها و دزدی آشکار بهرۀ باخترزمینیان گردید، همان آشنایی سهبارۀ ایشان با آنچه بود که ایرانیان در پی سدهها و هزارهها اندوخته بودند. این چکیدۀ دانشهای ایرانی، دگربار چرخ ارابۀ دانش در دولتشهرهای ایونی را به گردش درآورد و باز هم از درب هر خانهای در آتن، به یکباره یک دانشمندِ یکشبه دانشمند شده، به بیرون جست!
اما از آنجا که این دانشها، بومیِ آنجا نبود و پسزمینهای برای پاگیری دوباره در نهاد خویش نداشت، پس از گذشت تنها چند دهه، فروخوابید و آن آتشِ به یکباره گُر گرفته، باز به خاموشی گرایید. و پس از آن، دیگر هرگز نشانی از آن دانشمندان از زمین روییدۀ یونانی دیده نشد.
و در دیگر سو، ایران همچنان زاینده و پویا بر جای ماند و با همۀ نامهربانیهای روزگار، همچون سروی بلند، تن به تندبادههای گزنده و ویرانگری داد که بر پیکرش میکوفت. اما آنی خم به ابرو نیاورد، خم شد اما هرگز نشکست.