تاریخ كهن و باستان

اسطورهٔ پرواز - داستان پرواز کی کاووس به آسمان

ضیاءالدین ترابی

یکی از دلنشین‌ترین و زیباترین داستان‌های شاهنامهٔ فردوسی، داستان پرواز کی کاووس پادشاه ماجراجوی کیانی به آسمان است. داستانی که در عین جذابیت و زیبایی به گونه‌ای تلخ و دردآور است.

با این حال این داستان به گونه‌ای  بیانگر هوا وهوس سیری ناپذیر انسانی خود کامه است که با داشتن قدرت ومقام و موقعیت والای اجتمایی و سلطهٔ بی‌چون و چرایش بر تمام مردم یک سرزمین، دارای سرشت سیری ناپذیری است که به دلیل دست یافتن به تمام خواسته‌هایش در روی زمین، به فکر دست یافتن به آسمان‌ها می‌افتد، و با در نظر گرفتن پرواز پرندگان گوناگون در  آسمان هوس می‌کند بتواند مثل آن‌ها در آسمان پرواز بکند.

هرچند خود این آرزو یک آرزوی آرمانی و اسطوره‌ای است. به عبارت دیگر در پشت این داستان ساده اشاره زیبایی به آرزوی دیرینهٔ انسان برای رهایی از زندان زمین و توان پرواز در آسمان‌ها را دارد؛ آرزویی که با گذشت هزاران سال، سرانجام در سدهٔ هیجدهم میلادی با اختراع بالن و بعدها در سده بیستم میلادی با اختراع هواپیما عملی شد، که خود ابتدای راه پرواز انسان بود و هست. تا آنجا که امروز انسان با اختراع و ساخت فضا پیماهای پیش رفته توانسته است به حریم ستاره‌ها دست یابد، که خود ابتدای راه است و چه بسا که روزی نه چندان دور بتواند در یکی از این ستاره ها و یا سیاره ها برای خود پایگاه جدیدی بسازد و زمین، این سیارهٔ سرگردان تنها را از تنهایی رهایی بخشد.

ولی نباید فراموش کرد که در زمان‌های بسیار دور نگاه انسان به آسمان با امروز تفاوت بسیارشگفتی داشت. بدین گونه که آسمان مکان زیست از ما بهتران و موجودات مقدسی بود که به گونه‌ای در سرنوشت بشر دخالت داشتند. بویژه آنکه برخی از ستاره‌های آسمان در زمان های دورتر مورد پرستش مردم نیز قرار داشتند، و هنوز هم می توان تاثیر آن را در اعتقاد برخی از مردم به فال وطالع بینی را بازمانده چنین دوران و چنین اعتقادهایی  دانست.

بدیهی است که در چنین زمانی اندیشه پرواز در آسمان آن‌گونه که درداستان «پرواز کی کاوس» آمده است امری اهریمنی و ناپسند شمرده می‌شد. بنابراین بیهوده نیست که هوس پرواز این پادشاه نگون بخت در افسانه هم ریشه‌ای اهریمنی دارد. و یا این گونه که از محتوای داستان بر می‌آید تصور مردم زمانه چنین بوده است؛ و باز به خاطر همین هم داستان؛ با نیرنگ اهریمن برای فر یب کی کاوس آغاز می‌شود.

برای آشنایی با عین داستان، بهتر است  با بیت‌هایی از شاهنامه  شروع کنیم و داستان را از زبان خود حکیم ابوالقاسم فردوسی بشنویم:

چنان بد که ابلیس روزی پگاه
یکی انجمن کرد پنهان ز شاه
بدیوان چنین گفت کامروز کار
به  رنج و به سختی است با شهریار
یکی دیو باید کنون نغز دست
که داند همه رسم و راه نشست
شود جان کاووس بی ره کند
به دیوان براین رنج کوته کند
بگرداندش سر زیزدان پاک
فشاند بر آن فر زیباش خاک
شنیدند و بر دل گرفتند یاد
کس از بیم کاووس پاسخ نداد
یکی دیو دژخیم بر پای خاست
چنین گفت کین نغز کاری مراست
بگردانمش سر ز دین خدای
کس این راز جز من نیارد به جای
  
بدین ترتیب دیو بد سرشت برای فریب کی کاووس، خودش را به هیات غلامی در می‌آورد ویک روز که پادشاه برای رفتن به شکار از کاخ خودش خارج می‌شود، دیو بد سرشت سر راهش ظاهر می‌شود و پس از به جا آوردن مراسم بندگی، دسته گلی تقدیم کی کاووس می‌کند و می‌گوید که حالا که تمام روی زمین زیر فرمان تو ست شایسته است که سری هم به آسمان بزنی و ببینی در آسمان ها چه خبر است و به قول فردوسی:

یکی کار ماندست تا در جهان
نشان تو هرگز نگردد نهان
چه دارد همی آفتاب از تو راز
که چون گردداندر نشیب و فراز
چگونه است ماه و شب و روز چیست
برین گردش چرخ سالار کی ست

با شنیدن این سخن‌ها از زبان دیو، کی کاووس به اندیشه فرو می‌رود و تحت تاثیر سخن‌های دیو بد سرشت تصمیم می‌گیرد که به هر طور که شده به آسمان برود. پس دانشمندان دربار را فرا می‌خواند و از آن‌ها می‌خواهد که وسیله‌ای بسازند که بتواند با آن پرواز کند و ببیند در آسمان چه خبر است. دانشمندان پس از اندیشه زیاد به این نتیجه می‌رسند که چند جوجهٔ عقاب را از همان نوزادی بدزدند و دور از پدر و مادر، خودشان بزرگ بکنند و در نهایت آن طور که می‌خواهند آن‌ها را تربیت کنند؛ تا بتوانند به موقع از آن‌ها استفاده کنند. و در این فاصله هم تخت مناسبی برای پادشاه می‌سازند که در چهار طرفش چهار پایه بلند(نیزه) قرار دارد که در پایین این پایه‌ها می توان قفس عقاب‌ها را قرار داد و در بالای آن ها گوشت بره مورد علاقهٔ عقاب ها را، تا عقاب‌هایی که چند روزی گرسنه نگهداری شده‌اند برای رسیدن به گوشت و رفع گرسنگی خود، به پرواز در آیند وبدین گونه تخت و بارگاه کی کاوس را نیز با خود به پرواز در آورند. بدین ترتیب تخت پرنده‌ای می‌سازند که پادشاه بتواند به وسیله آن به آسمان سفر کند و بدین گونه سفر افسانه‌ای و اسطوره ای کی کاووس به آسمان‌ها اغاز می‌شود:

نشست از بر تخت کاووس کی
نهاده به پیش اندرون جام می
چو شد گرسنه تیز پران عقاب
سوی گوشت کردند هر یک شتاب
زروی زمین تخت بر داشتند
ز هامون به ابر اندر افراشتند
بر آن حد که شان بود نیرو به جای
سوی گوشت کردند آهنگ ورای
شنیدم که کاووس شد بر فلک
همی رفت تا بگذرد از ملک
یکی گفت از آن رفت بر آسمان
که تا جنگ سازد به تیروکمان
پریدند بسیار و ماندند باز
چنین باشد آن کس که گیردش آز
چو با مرغ پرنده نیرو نماند
غمی گشت و پرها به خوی در نشاند
نگونسار گشتند از ابر سیاه
کشان از هوا نیزه و تخت و شاه
سوی بیشه‌ای همچنین آمدند
به آمل به روی زمین آمدند

بدین ترتیب با سقوط تخت و عقاب‌های خسته به زمین کی کاووس نگون بخت نیز به زمین سقوط می‌کند. و نتیجه گناه و نا فرمانی‌اش را می بیند. وقتی رستم و بقیه سرداران ایران زمین از پرواز نا موفق شاه و سقوط تخت پرنده‌اش به سرزمین آمل و مازندران با خبر می‌شوند برای نجات جان او به آمل می‌روند، گرچه به قول گودرز این پادشاه عقل درستی ندارد و همه کارهایش از نابخردی است با این حال چاره‌ای نیست، پادشاه ایران زمین است و باید رفت و نجاتش داد. گرچه سخنان گودرز، سپاهسالارایران، در این جا در حقیقت تنها سخن خود او نیست؛ بلکه  گویای تصور مردم زمانه در مورد کیکاووس است که هوس پرواز بر سرش زده است.  بد نیست این بیت‌ها را با هم بخوانیم:

به رستم چنین گفت گودرز پیر
که تا کرد مادر مرا سیر شیر
همی بینم اندر جهان تاج وتخت
کیان و بزرگان بیدار بخت
چو کاووس خود کامه اندر جهان
ندیدم کسی از کهان  و  مهان
خرد نیست او را نه دانش نه رای
نه هوشش به جای است و نه دل به جای
تو گویی به سرش اندرون مغز نیست
یک اندیشه ی  او همی نغز نیست
کس از نامداران پیشین زمان
نکردند آهنگ زی آسمان
چو دیوانگان است بی راه ورای
به هر باد کاید برآید ز پای

چنین است که سرانجام پادشاه بیچاره‌ای که هوس پرواز در آسمان به سرش افتاده بود توسط سرداران و پهلوانان ایران زمین رهایی می‌یابد و پشیمان از کرده خویش سوگند می‌خورد که از این کارهای خطرناک انجام ندهد و جان خود و سرنوشت ملتی را بر باد ندهد.

ولی همان طور که در آغاز این گفتار آمد، داستان پرواز کی کاووس، فقط یک داستان ساده نیست بلکه اسطوره یکی از کهن ترین آرزوهای بشری یا همانا آرزوی پرواز است؛ که در این داستان به صورت نمادین در قالب یک افسانه آن هم در قالب افسانه‌ای در باره فزون خواهی های پادشاهی خودکامه بیان شده است؛ که در حقیقت بازتابی از آرزوی دیرین تک تک افراد بشر است، نه فقط یک نفر؛ آن هم در زمانی بسیار دور و روزگاری که گاری و اسب تنها وسیله حمل ونقل سریع  انسان بود. به هر حال امروزه با بر آورده شدن چنین آرزویی است که انسان می‌تواند هوای سفر به  سایر ستارگان و شناخت بقیه جهان را در سر بپروراند.