تاریخ معاصر

نگاهی به تاریخ معاصر ایران

برگرفته از مجله افراز (نامه درونی انجمن فرهنگی ایران‌زمین)، شماره ششم، بهار و تابستان 1383 خورشیدی، صفحه 55 تا 59

دکتر انور خامه‌ای

 

دکتر انور خامه‌ای، سخنران ویژه‌ی مجموعه نشست‌های انجمن افراز در سال 1381 خورشیدی بودند که دوم اسفند‌ماه در تالار گردهمایی فرهنگ‌سرای بانو به پشتوانه‌ی تجربه‌شان، درباره‌ی خیزش‌های ایرانیان در سده‌ی اخیر که با نهضت‌ تابناک مشروطیت آغاز می‌شود، به ایراد سخن پرداختند.

آقای خامه‌ای (1295) از چهره‌های سرشناس مبارزه‌های سیاسی و تنها بازمانده از گروه معروف «53 نفر» - از جمله نخستین گروه‌های سوسیالیستی ایران به رهبری دکتر تقی‌ ارانی -  هستند که در دوران رضاشاه پس از سه سال فعالیت، به سال 1316 دستگیر شده و تا اشغال ایران به‌دست متفقین در شهریور 1320 در زندان بودند. ایشان پس از آزادی به همراه هم‌اندیشان‌شان در پایه‌گذاری حزب توده که در ظاهر مرامی آزادی‌خواهانه و عدالت‌طلبانه داشت و در غیاب فعالیت تشکیلاتی حزب‌های ملی برای جوانان پرشور بسیار جذابیت داشت، نقش داشته‌اند. نام‌برده مدتی سردبیری روزنامه‌ی «رهبر»(به مدیریت ایرج اسکندری) و پس از تعطیلی آن، سردبیری «نامه‌ی مردم» (به مدیریت دکتر رضا رادمنش)، ارگان‌های آن حزب را عهده‌دار بودند، پس از آشکار شدن وابستگی -  فراتر از اندیشه‌ی -  حزب به برادر بزرگ‌تر (حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی) به همراه تنی چند از یاران ایران‌دوست‌شان چون شادروان خلیل ملکی، جلال‌ آل‌احمد، دکتر محمدعلی خنجی، دکتر رحیم عابدی، استاد مهندس زاوش، مهندس زنجانی، فریدون توللی،… به تاریخ بیست‌ویکم آذرماه 1325 خورشیدی از بدنه‌ی حزب جدا شدند که این انشعاب مورد سرزنش‌ها و نقدهای تند حزب توده و رادیو مسکو قرار گرفت. تا پیش از ترور ناموفق محمدرضاشاه پهلوی در دانشگاه تهران (15 بهمن 1327) که موجب تعطیلی کامل فعالیت‌های گروه‌های سوسیالیستی و چپ در ایران شد، این گروه تنها توانست سه شماره مجله‌ی «اندیشه‌ی نو» را به چاپ برساند.

پس از آن، انشعابیان به دو گروه بخش شدند، گروه خلیل ملکی و یارانش به «حزب زحمت‌کشان ملت ایران» دکتر مظفر بقایی پیوستند که در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت و در پی اختلاف مظفر بقایی با دکتر محمد مصدق از آن نیز جدا شده و زیر نام «نیروی سوم» از حامیان مصدق شدند و گروه دیگر که روزنامه‌ی «حجار» را به سردبیری آقای خامه‌ای و در حمایت از نهضت ملی راه انداختند و با درخواست‌های خوانندگان روزنامه، اقدام به تشکیل «جمعیت رهایی کار و اندیشه» نمودند که این جمعیت نیز همان مشی حمایت از دکتر مصدق را پی‌ می‌گرفت.
پس از کودتای 28 امرداد و بازداشتی کوتاه مدت، آقای خامه‌ای که از سال 1321 در آموزش و پرورش در پیشه‌ی دبیری ریاضیات مشغول به‌کار بودند به کوشش‌های فرهنگی خود بازگشتند و در سال 1340 در پی سفری که برای درمان به آلمان داشتند در دانشکده‌ی حقوق و علوم اجتماعی شهر هایدلبرگ و پس از آن هامبورگ، مشغول به تحصیل شدند. سپس برای ادامه‌ی تحصیل به کشور سوییس رفتند و از دانشگاه فری‌بورد به سال 1348 موفق به گرفتن درجه‌ی دکترا در علم اقتصاد شدند. دو سال تدریس در دانشگاه لووانیوم زئیر (وابسته به دانشگاه لوون بلژیک) و دو سال هم آموزش درس‌های «اصول آمار» و «انفورماتیک» در دانشگاه مونکتون کانادا فرصتی به ایشان داد تا پیش از بازگشت به ایران، کتاب «تجدیدنظرطلبی؛ از مارکس تا مائو» [به زبان فرانسه] را نوشته و به چاپ برسانند؛ کتابی که مورد تحسین جامعه‌شناسان برجسته‌ای چون مارکوزه، آدام شاف، گالبرایت،… قرار گرفت و می‌توان آن‌را به تعبیر چهره‌هایی چون مهندس بازرگان، دکتر سحابی و مطهری، بهترین پژوهش درباره‌ی نقد مارکسیسم در ایران دانست.
از دیگر کتاب‌های استاد انور خامه‌ای -  در کنار ده‌ها مقاله‌ای که از ایشان در مجله‌های مختلف به چاپ رسیده است - می‌توان به «اقتصاد بدون نفت» (که به‌طور مستند خط بطلان بر نظریه‌ی «شکست اقتصادی دولت دکتر مصدق» می‌کشد)، «از خودبیگانگی و پراگسیسم» (تئوری‌های جامعه‌شناسی)، «دیالکتیک طبیعت تاریخ» (نخستین کتاب ایشان، چاپ‌شده‌ به سال 1326)، «خاطرات سیاسی»،… و دو کتاب «شاه‌کشی در ایران» (تحلیل تاریخ جامعه‌شناسی تروریسم) و «خاطرات روزنامه‌نگار» (زندگی‌نامه‌ی دکتر خامه‌ای) که دو سال پیش به چاپ رسانده‌اند، اشاره کرد.

 

اگر تاریخ معاصر ایران را در کل قرن بیستم درنظر بگیریم، می‌بینیم پیرامون سه جنبش بزرگ دور می‌زند: جنبش مشروطیت، جنبش ملی کردن صنعت نفت و انقلاب اسلامی یا جنبشی که منجر به انقلاب اسلامی شد. این هر سه جنبش، هم جنبه‌ی ضد استعماری داشتند، هم ضد استبدادی. از یک سو، این‌ها علیه بروز استبداد در کشور مبارزه کردند و موفق شدند و از سویی دیگر با استعماری که پیش از قرن بیستم در ایران حاکم بود پیکار کردند و توانستند کارهای به نسبت بزرگی در این راه انجام دهند. به هر یک از این جنبش‌ها نگاهی کلی می‌اندازیم و جنبه‌های مثبت و منفی آنها را بررسی می‌کنیم.

جنبش مشروطیت در کل یک جنبش ضد استعماری بود برای این‌که در آن دوره بروز استعمار روس در شمال و استعمار انگلیس در جنوب بیش از حد و اندازه بود و خواه ناخواه مردم نسبت به این دو محیط استعماری، مخالفت داشتند. در شمال روس‌ها منافع خاصی داشتند بنابراین از افراد معینی که وابسته به خودشان بودند، رسماً پشتیبانی می‌کردند. از طرفی انگلیس‌ها بودند که نخست سعی کردند امتیاز رویتر را بگیرند که با مخالفت مردم مواجه شدند و بعد امتیاز دارسی را گرفتند و شروع به استخراج نفت جنوب کردند که مهم‌ترین پایگاه آن‌ها حدود پنجاه سال در ایران بود. انگلستان هم‌چنین افرادش را به شاه ایران تحمیل می‌کرد مانند دورانی که میرزا آقاخان نوری را به سمت نخست‌وزیری رسانید.

روس‌ها برای خودشان حق کاپیتولاسیون نیز قائل بودند که از جمله عهدنامه‌ی ننگین ترکمانچای علت اصلی جنبش مشروطیت بود و این‌که شعار اصلی مردم این بود که باید از زیر بار این نفوذ درآمد تا استقلال واقعی ایران تأمین شود. هم‌چنین اصلاً قانون وجود نداشت، هرچه پادشاه می‌گفت باید همان می‌شد. امروز دستوری می‌داد و روز دیگر دستور دیگری می‌داد، دستگاه اداری هم جمع می‌شد داخل دربار، و دربار، محلی بود که در آن تصمیم‌های دولتی را می‌گرفتند در حالی‌ که در آن دوره در اکثر کشورهای دنیا به‌ ویژه کشورهای اروپایی و آمریکا همه دیگر رفته بودند به طرف حکومتی که بر اساس قانون، عدالت و دادگستری باشد. ایرانی‌های روشن‌فکر که اغلب به اروپا مسافرت کرده و این کشورها را دیده بودند، به این نتیجه رسیده بودند که چرا وضع ما باید این گونه باشد که هر کسی را که شاه و به‌خصوص اطرافیان او بخواهند می‌توانند بکشند یا زندانی کنند. آنها در اروپا می‌دیدند که اروپاییان در پرتو علم و صنعت چه پیشرفت‌هایی کردند و زندگیشان بر اساس یک اصول منظمی می‌گردد در حالی که در ایران ما باید با یک اقتصاد روستایی و کشاورزی و خیلی ابتدایی زندگی کنیم.

 

 29 اسفند سالروز ملی شدن صنعت نفت خجسته باد

 

در مرحله‌ی دوم که جنبش ملی کردن صنعت نفت است باز هم این خصلت‌های ضد استعماری و ضد استبدادی به‌طور خیلی بارز مشهور است. از نظر استعماری این جنبش، شعارش ملی کردن صنعت نفت بود یعنی تنها استثمار بزرگ اقتصادی و استعماری که در ایران می‌شد در درجه‌ی اول و شاید مهم‌ترین و شاخص‌ترین آن، همین استفاده‌ای بود که انگلیس‌ها از صنعت نفت ایران در جنوب می‌کردند و مبلغ بسیار ناچیزی از سود کلانی که می‌بردند به عنوان حق امتیاز به ایران می‌دادند. از یک طرف ایران می‌دید که برای این‌که بتواند زندگی خودش را اداره کند برنامه‌ی پنج ساله‌ای گذاشته شده بود که این برنامه در ایران هیچ پایه‌ی اقتصادی و مالی نداشت چون برای عملی کردن این برنامه، پول نداشت و باید قرض می‌گرفت که این هم صحیح نبود. بنابراین در مطبوعات عنوان شد که شرکت نفت چه ستم‌هایی به ایران می‌کند. برای نمونه استفاده‌ای که ایران به عنوان حق امتیاز از شرکت نفت می‌گرفت از مالیاتی که شرکت نفت به دولت انگلستان می‌پرداخت خیلی کمتر بود و سوءاستفاده‌های دیگر شرکت نفت. شرکت نفت در ایران در واقع یک دولتی در داخل دولت بود، وکیل معین می‌کرد که آنها هم از منافع انگلستان حمایت می‌کردند. هم‌چنین کلیه‌ی فرآورده‌های نفتی ایران را در اختیار خودش داشت و هر کجا پمپ بنزین و نفتی بود سود این‌ها مستقیم به جیب شرکت نفت می‌رفت. در ضمن شرکت نفت در مرکز تهران هم ساختمان بزرگی داشت که شعبه‌ی مرکزی شرکت نفت در تهران بود. این امر کاملاً مخالف احساس‌های ملی ما بود که انگلیس‌ها در هر ده و شهری پایگاهی داشتند و خیلی فجایع دیگر که انگلیس‌ها و روس‌ها در زمان جنگ و اشغال ایران در ایران انجام داده بودند، منجر به تنفر مردم شده بود. برای همین وقتی که یک سازمانی آمد و شعار «استخراج و توزیع نفت باید در سراسر ایران ملی شود و در اختیار ملت ایران قرار بگیرد» را داد، خیلی مورد توجه مردم ایران قرار گرفت.

از سوی دیگر، این جنبش باز یک رویه‌ی ضد استبدادی داشت چون که پیش از آن، انتخابات ایران، انتخاباتی آزاد و مستقل نبود. بعد از مشروطیت جز دوره‌ی اول که واقعاً صنف‌های مختلف، نمایندگان خودشان را انتخاب کردند و فرستادند به مجلس، از دوره‌های بعد همیشه ما می‌بینیم که مقام‌های محلی و حتا مقام‌های استعمار خارجی در انتخابات حضور داشتند و کسانی را به مجلس می‌فرستادند که برابر میل خودشان و مدافع منافع خودشان بود. در دوره‌ی جنگ هم این مسأله با اشغال نیروهای خارجی در ایران، بیش‌تر شده بود. بنابراین در دوره‌ی شانزدهم تنها فکر روشن‌فکران و آزادی‌خواهان ایران این بود که انتخابات باید کاملاً با سابق فرق داشته باشد و هیچ قدرتی در انتخابات نفوذ نکند به‌طوری که نمایندگان واقعی مردم یعنی نمایندگان جبهه‌ی ملی، با این شعار شروع کردند. بعد هم شعار ملی کردن صنعت نفت به‌ آن اضافه شد و به این ترتیب یک جنبش سراسری به وجود آمد که هم جنبه‌ی ضد استعماری داشت و هم جنبه‌ی ضد استبدادی.

در مرحله‌ی سوم که منجر به انقلاب اسلامی ایران شد باز به روشنی مواجه هستیم با جنبه‌های ضد استعماری و ضد استبدادی آن. جنبه‌ی ضد استعماری، برای این که آن هنگام پنجاه هزار مستشار آمریکایی در ایران بودند که حق کاپیتولاسیون داشتند. مسأله‌ی مهم‌تر این که اغلب این مستشارها از اشخاصی که در خود آمریکا سابقه‌ی مناسبی نداشتند و از کارشان رضایت کافی نبود و تحصیلات درست نکرده بودند انتخاب می‌شدند. این آدم‌هایی که خودشان آنها را رانده بودند، به ایران می‌فرستادند و آنها در این‌جا همه‌کاره می‌شدند و هر کاری که دلشان می‌خواست انجام می‌دادند. کارهایی که سربازهای آمریکایی به‌ ویژه در زمان جنگ در خیابان‌ها می‌کردند با احساس‌های ملی ایرانیان مخالف بود مانند عربده‌کشی و فحشا و… این‌ها را در همان زمان انقلاب در روزنامه‌های‌ آمریکایی و انگلیسی نوشته بودند که رفتار مستشاران ما –  مثلاً کارشناسانی که در اصفهان بودند بعد از نیمه شب به خیابان‌ها می‌رفتند و در حالی که مشروب می‌خوردند، عربده‌کشی می‌کردند و آسایش مردم را به هم می‌ریختند –  مناسب نیست و دولت هم دست این مستشاران را باز گذاشته بود. خیلی واضح است که مردم ایران از این رفتار آمریکایی‌ها تنفر داشتند که انگلیسی‌ها هم با پشتیبانی آمریکا استفاده‌هایی می‌کردند که این‌ها باعث مخالفت و تنفر مردم شد. البته باید اضافه بکنم که کودتای ننگین 28 مرداد هم در ایجاد این تنفر نقش مهمی داشت. روشن‌فکران، دانشجویان،… اکثراً به یاد داشتند که با دست‌آوردهای جنبش، امکاناتی که در اختیار یک عده اراذل و اوباش گذاشته بودند، از بین رفت، یعنی حتا ملی شدن صنعت نفت که به معنای واقعی ملی شده بود، برگشت، که اگر کودتای 28 مرداد پیش نیامده بود ما صددرصد از عایدی نفت خود استفاده می‌کردیم.

از زاویه‌ی ضد استبدادی هم، کم‌وبیش در جریان هستید که محمدرضا شاه به جای این‌که یک شاه مشروطه باشد، شاه خودرایی بود. اگر نگاهی به خاطرات اسدالله علم یا دیگر خاطره‌هایی که در آن زمان نوشته شده، بیندازید می‌بینید هیچ چیزی در کشور بدون اجازه‌ی شاه انجام نمی‌گرفت. این باعث شد که مردم نسبت به نظام حکومتی، بدبینی شدیدی پیدا کنند. دست‌کم روشن‌فکران در این زمینه با آن رژیم مخالف بودند. در کل، توده‌ی ملت هم بر اثر شرایط خاصی با این‌ها همراه شد و تمام مردم شعار استقلال و آزادی را سر دادند و انقلاب پیش رفت تا موفق شد.

بنابراین ملاحظه می‌کنید که همه‌ی این جنبش‌ها، هم جنبه‌ی ضد استعماری داشتند و هم جنبه‌ی ضد استبدادی. در هر کدام از این جنبش‌ها ما هم جنبه‌های مثبتی می‌بینیم و هم جنبه‌هایی منفی. در جنبش مشروطیت این فکر بود که ایران، ایرانی بشود که از هر لحاظ بتواند در دنیای قرن بیستم، خودش را یک کشور پیشرفته نماید و نیازی به مستشار خارجی نداشته باشد. در کل، اساس این بود که ایران برود به طرف پیشرفت و رفاه و آزادی از جهات مختلف. البته این فکر خیلی پیش از این وجود داشت که حتا از زمان حاج‌ میرزا آقاسی، دولت ایران سعی می‌کرد که سپاه خودش را با سلاح‌های مدرن مجهز کند یا در شمال سعی می‌کردند کشاورزی را توسعه دهند و بعد می‌بینیم وقتی‌ که امیرکبیر می‌آید اولین کاری که می‌کند این است که سعی بکند ایران را از نظر علمی و صنعتی به حد بالایی ببرد؛ دارالفنون را می‌سازد و بعد هم نوآوری‌های دیگری می‌کند که هدف اصلی آن این بود که ما چرا از اروپاییان عقب‌افتاده‌تر هستیم و چرا به آنها نیاز داریم و از آن‌جا باید کالا وارد کنیم؟

راه اصلی این است که علم و صنعت اروپایی را بگیریم. این اساس فکر امیرکبیر بود، منتها نیروهای مخالف که همان نیروهای استعماری و استبدادی بودند جلوی او را گرفتند ولی پس از مدتی در واکنش به آن، جنبش مشروطیت شکل گرفت.

مشروطیت، آرمانش این بود که در ایران یک دولت ملی و مستقل ایجاد کند یعنی دولت را از این حالت که شاه هر کاری دلش می‌خواهد بکند، در بیاورد و یک قانون اساسی برای کشور نوشته شود و این قانون که همه باید تابع آن باشند باید وسیله‌ی نمایندگان مردم در مجلس تهیه شود.

البته اقدام‌های مهمی هم در همان مجلس اول انجام شد، مانند مسأله‌ی زمین که زمین‌ها از طرف شاه به شاهزادگان و اشخاص درباری داده بشود. و در همین راستا تمام پول‌ها و وام‌های گزافی که از خزانه‌ی مملکت به شاهزادگان داده می‌شد چیزی در حدود 5 هزار تومان، قطع شد. و در حقیقت این شاهزادگان عصبانی شدند و دشمنی پیدا کردند و شروع به خراب‌کاری کردند. آن کارهای مهمی که مجلس اول انجام داد می‌رفت دولتی بر اساس قانون اساسی و دادگستری و قانونی که مخالفت با شرع هم نداشته باشد، ایجاد کند. آن مجلس حتا درباره‌ی استقراض‌هایی که دولت‌های قبلی کرده بودند نیز اندیشید و تلاش‌ کرد دولت ایران را از زیر بار این قرض‌های سنگین بیرون بیاورد که در همان اوایل انقلاب مشروطه، باید بانک ملی ایجاد می‌شد. برای این‌که آن زمان پول ما پول خود ایرانی‌ها نبود بلکه انگلیس، اسکناس‌ها را چاپ می‌کرد که تا مدت‌ها بعد هم این‌گونه بود. حتا تا آن زمان که خود من ابتدایی بودم پول‌هایی که رایج بود اسکناس‌هایی بود که -بانک انگلیس چاپ کرده بود و پشتوانه‌ی آن هم خود انگلیس بود.

 البته شعارهایی هم در‌ آن زمان ابتدای مشروطیت دادند اما به دلایل مخالفت‌های خارجی این عملی نشد. قدم بزرگی که برداشته شده بود این بود که سرانجام مردم شروع کردند به این که بفهمند حق رای دارند، حق انتخابات دارند، حق دخالت در امور دولتی را دارند، باید در مقابل خارجی‌ها از حقوق خودشان دفاع بکنند و… این‌ها، جنبه‌های مثبت انقلاب مشروطیت بود. اما متأسفانه باید بگویم که جنبه‌های منفی هم داشت. رهروان این جنبش اتکای صددرصد به خودشان نداشتند. این‌که می‌گویم اتکا به خودشان نداشتند معنی آن، این نیست که وابسته به خارجی‌ها بودند بلکه معنی آن این است که آنها فکر می‌کردند مثلاً بدون کمک انگلیس نمی‌توانند به جایی برسند. روسیه یک استعمار خشن زورگویی بود که ایران را از خودش متنفر کرده بود. در مقابل این، مشروطه‌خواهان فکر می‌کردند که انگلیسی‌ها که خودشان یک حکومت دموکراسی و یک حکومت قانونی تقریباً کم‌نظیر در دنیا دارند در قاعده نباید با ما که می‌خواهیم برویم به طرف مردم‌سالاری، برویم به طرف انتخابات آزاد و حق دخالت در امور را داشته باشیم، مخالف باشند. این چیزی بود که در ابتدا وجود داشت و نقطه‌ی ضعفی برای این حرکت به شمار می‌رفت. برای این‌که این خوش‌بینی بعدها به ضررش تمام شد. موقعی که انگلیس‌ها و روس‌ها آمدند و عهدنامه‌‌ی 1907 را امضا کردند درست در اوج پیدایش مجلس اول، این عهدها بی‌اثر شد و ایران را این دو کشور بین خودشان تقسیم کردند. بسیاری از مشروطه‌خواهان از این وضع انتقاد کردند و کار به جایی رسید که هر دو این کشورها، روس‌ها به‌طور خیلی آشکار و انگلیس‌ها پنهانی، موافقت کردند تا دموکراسی به‌وجود آمده را از میان بردارند.

بدین ترتیب محمدعلی ‌شاه مسلط شد. بعدش هم کسانی که آمدند و تهران را گرفتند یعنی سواران بختیاری و سوارانی که از شمال آمده بودند اینان کسانی نبودند که مثل ستارخان و باقرخان ریشه در جنبش ملی داشته باشند. اینان کسانی بودند که در حقیقت متکی به انگلیس‌ها بودند. کتاب‌هایی در این مورد هست و سندهایی که خود انگلیس‌ها دارند نشان می‌دهد، مشروطه‌ی اول به دست روس‌ها و انگلیس‌ها از بین رفت و مشروطه‌ی دوم وابسته به نیروهایی است که متکی به انگلیس‌ها هستند و دولت‌هایی که روی کار می‌آیند دولت‌هایی هستند که موافق میل انگلیس‌ها و تا حدی روس‌ها هستند ولی به خاطر اختلاف‌هایی که بین این دو کشور پیدا شده بود، دوباره همان افرادی که در زمان استبداد صدراعظم بودند در همین مشروطیت دوم می‌آیند نخست‌وزیر می‌شوند مانند عین‌الدوله و مانند این‌ها. خوب این ضعف مشروطیت ما بود که در آن زمان ایران پایگاهی بود برای دفاع از نفت جنوب. یک چنین وضعیتی در ایران به وجود آمده بود و این منجر شد به این‌که افرادی که نمی‌خواستند زیر این بار بروند مانند زنده‌‌یاد شیخ‌محمد خیابانی در تبریز و زنده‌یاد میرزا کوچک‌خان جنگلی در شمال، این‌ها بر حکومت‌های دست‌نشانده‌ی انگلیس قیام کردند و سرکوب هم شدند. بعضی‌ها که قدرت اداره‌ی کشور را نداشتند، آزادی‌خواهان و کسانی که واقعاً می‌خواستند مشروطیت حقیقی در ایران به وجود بیاید را سرکوب می‌کردند این وضعیت را پیش آوردند که کودتایی به دست سید ضیاءالدین طباطبایی، عامل شناخته‌شده‌ی انگلیس انجام بگیرد و در پی آن، رضاخان، قدرت را به دست گیرد.

در جنبش ملی کردن صنعت نفت، جنبه‌های مثبت بسیاری هست. از جنبه‌ی مثبت، همین که توانستند نفت را در دست بگیرند و یا برگزاری انتخابات دوره‌ی هفدهم که یکی از بهترین و آزادترین انتخابات در تاریخ ایران بوده است، نشان می‌دهد که در این دوره قدم‌های بزرگی در راه ایجاد اقتصاد ملی و مردم‌سالاری برداشته شد و این‌که ما مجبور نباشیم زندگیمان را بر اساس حق امتیازی که از انگلیس‌ها می‌گیریم بگذرانیم. در این دوره‌، ما رسیدیم به یک اقتصاد بدون نفت، اقتصادی که بر خودش و بر پایه‌ی تولید داخلی ایران استوار بود. اما جنبه‌های منفی آن این بود که در این جنبش، یک سازمان مستقل که بتواند از ابتدای جنبش، خطرها و راهبردهای آن را مطرح کند و راه پیشرفت آن را بیابد، وجود نداشت. بسیار خوش‌بین به آینده بودند و در ابتدا گمان می‌بردند به مجرد این‌که نفت ملی شد دنیا آن‌قدر به نفت ایران نیاز دارد که تا یک ماه هم نمی‌تواند تحمل کند و بی‌درنگ پیشنهادهای دولت ایران را می‌پذیرد. در حالی که از پیش معلوم بود شرکت‌های بزرگ نفتی، که همه‌ی آنها با شرکت نفت انگلیس منافع مشترک داشتند، نمی‌توانند ساکت بنشینند. این‌ها با تمام قوا علیه ایران می‌جنگند و همان‌طور که دیدیم صدور نفت ایران را متوقف کردند و کشتی‌هایی که برای خرید نفت آمده بودند را عملاً توقیف کردند و از طرفی می‌بینیم که شوروی هم مخالف جریان ملی شدن صنعت نفت بود و هواداران آنها هم مقابل ملی شدن صنعت نفت ایستادند.

چپ‌ها تبلیغ می‌کردند که نتیجه‌ی این جنبش‌ به نفع آمریکایی‌ها و نه مردم ایران است. بعد دیدند این حربه هم کارساز نیست شروع کردند به خراب‌کاری و ایجاد بی‌نظمی. حزب توده این خراب‌کاری‌ها را کرد اما در ظاهر به ابتکار خودش بود که به‌نظر آنها دکتر مصدق مخالف کشاورزان و کارگران است ولی واقعیت نشان می‌دهد که در اصل این دولت شوروی بود که با دولت انگلیس توافقی کرده بود که برای گرفتن امتیاز نفت شمال، جلوی ملی شدن صنعت نفت بایستند. این سخن، سندهایش هست. البته شوروی همه جای دنیا سیاستش این بود که مستقیم عمل نمی‌کرد بلکه اغلب اوقات سعی می‌کرد به دست حزب‌های کمونیستی که آلت دست و مطیع او بودند امورش را پیش ببرد. حتا از حزب‌های کمونیستی بزرگ دنیا مثل کمونیست فرانسه یا ایتالیا، سندهایی است که از کسان این حزب‌ها استفاده‌ی جاسوسی می‌کردند.

من که خود مدتی در این حزب، عضو شورای سردبیری بودم می‌دیدم چگونه راه‌ها به سفارت شوروی ختم می‌شد که این مخالفت‌ها با ملی شدن صنعت نفت زیر نظر دولت شوروی بود. به هر حال جامعه‌ی ما بیش‌ترین ضربه را از این بی‌نظمی‌های ابتدایی خورد. البته افرادی هم بودند که در ظاهر برای منافع مردم و حفظ آرمان‌های ملی کار می‌کردند ولی در باطن به دنبال منافع شخصی خودشان تلاش می‌کردند. مثلاً شاه هم در ظاهر با ملی شدن صنعت نفت مخالفتی نمی‌کرد اما در باطن کسان مخالف را می‌پذیرفت و نمایندگان مجلس و سنا را تحریک می‌کرد.

عدم انسجام در داخل جبهه‌ی ملی از جنبه‌های منفی این جنبش بود. یک دسته از این‌ها همان‌هایی هستند که کودتای 28 امرداد را به‌وجود آوردند و پیش از آن هم سعی کردند که کودتای دیگری به دست قوام‌السلطنه بکنند که نشد.

می‌رسیم به جنبش اخیر ملت ایران که منجر به پیروزی انقلاب اسلامی ایران شد. این‌جا هم باید تأکید کنم که جنبه‌های مثبت این انقلاب بسیار زیاد بود. در نتیجه‌ی جریانی که منجر به این جنبش شد، می‌بینیم که کشور برای اولین بار از هرگونه نفوذ خارجی پاک شد، تمام مستشاران آمریکایی مجبور شدند ایران را ترک کنند و دیگر هیچ‌وقت اجازه داده نشد که یک کشور خارجی بتواند آن نفوذی که در ایران داشت را تکرار کند. برای اولین بار شعار استقلال در ایران به معنای واقعی اجرا شد بعد می‌رسیم به بخش دوم شعار، یعنی آزادی... .

 

پرسش – خواهشمندم توضیحی درباره‌ی جریان پنجاه‌وسه نفر و حزب توده بدهید؟

جریان پنجاه‌وسه نفر، یک جریان مارکسیستی بود و این افراد به اصول مارکسیستی معتقد بودند ولی در عین حال باید بگویم که رهبر این جریان، دکتر ارانی و دیگر کسان در عین حال که مارکسیست بودند یک حس ملی هم داشتند یعنی این‌ها معتقد بودند آن چیزی را که کمیته‌ی بین‌الملل سوم می‌گفت که حزب کمونیست مستقل است و هر حزب کمونیست خودش سرنوشت خود را تعیین می‌کند. این را فقط می‌گفتند ولی در عمل این‌طور نبود. این جریان پنجاه‌وسه نفر، جریانی بود که خودشان روی پای خودشان ایستادند، اما حزب توده طوری دیگر بود.

 بعد از شهریور بیست، یک عده که آزاد شدند آمدند سفارت که چه‌کار بکنند. به آنها دستور داده بودند که حزب کمونیست درست نکنید شما باید حزبی درست کنید که در حقیقت منافع متفقان را در ایران حفظ کند و باید سعی کنید که افراد متنفذ را در داخل خودتان بپذیرید، به کمونیست‌ها اکتفا نکنید و کاری به سابقه‌ی آنها نداشته باشید. دستور دیگری که به حزب توده داده بودند این بود که مطلقاً تشکیلات حزبی و اتحادیه‌ای در خوزستان و منطقه‌ی نفتی آن نداشته‌ باشید. البته مربوط به سال 1320 یعنی شروع بنیادگذاری حزب است. اشخاصی بودند که در جنوب می‌خواستند تشکیلاتی به‌وجود بیاورند، این‌ها از این کار منع شدند و به آنها اجازه داده نشد. مدتی بعد از آن، آزادی حزب توده بیش‌تر شد به‌طوری که در جنوب هم می‌توانستند سازمان داشته باشند آن هم به شرطی که با منافع منفقان برخوردی نداشته باشند.

کارخانه‌ی اسلحه‌سازی ایران را آن موقع متفقان اشغال کرده بودند و اسلحه‌هایی که می‌ساختند از آن‌جا مستقیم به شمال می‌بردند و کارگران این کارخانه‌ها وضع رقت‌باری داشتند. به هر حال این اوایل کار بود. بعدها وقتی که این جریان به سال 25 رسید، پیروی حزب توده از دولت شوروی بیش‌تر شد، به‌طوری که وقتی شوروی تقاضای نفت شمال را کرد تمام نمایندگان حزب توده به نفع این تقاضا صحبت کردند حتا یک راه‌پیمایی در تهران راه انداختند. در آن موقع مردم فهمیدند حزب توده در حقیقت یک زائده‌ای است از سیاست شوروی، ولی بعدها شرایطی پیش آمد که حزب توده با دولت قوام‌السلطنه هم‌کاری کرد. قوام‌السلطنه سیاست‌مداری بود که معروف به دیکتاتور‌منشی بود و سابقه‌ی خوبی از نظر آزادی‌خواهی نداشت ولی حزب توده از قوام‌السلطنه با تمام قوا پشتیبانی کرد که این‌ها باعث شد عده‌ای از آزادی‌خواهان از حزب توده دور شوند و از طرفی هم برای جداسری آذربایجان شعارهایی می‌دادند. حزب توده از این وضعیت دفاع کرد و به افراد خودش هم اجازه داد که به حزب دموکرات آذربایجان بپیوندند. و این حزب آن‌قدر بی‌پایه بود که افراد در عرض بیست‌وچهار ساعت تغییر حزب می‌دادند که این‌ها همه، مردم را بدبین می‌کرد و این رفتن و آمدن به کنسول‌گری خیلی علنی شده بود. از یک‌سو می‌گفتند ما با آزادی‌خواهان هستیم از سوی دیگر، چکمه می‌پوشیدند و بعد هم زندان‌هایی داشت که خود من در شاهی، زندان‌هایی دیدم که در یک زیرزمین بسیار نمناک و تاریک یکی، دو نفر از کسان مخالف خودشان را که می‌گفتند این‌ها ضد توده هستند نگه می‌داشتند. بعدها شنیدم که این‌ها کسانی بودند که رهبر حزب ازشان پول خواسته بود و نداده بودند.

این حرکت‌های حزب توده باعث خیلی برنامه‌ها شد، یعنی در مملکت، حزب دیگری در مقابل حزب توده – با وجود آن شعارهای فریبنده و حمایت‌های تشکیلاتی و سود بردن از تجربه‌های روسیان – نبود که بتواند توده‌ی مردم را بکشاند به طرف خودش. هم‌چنین سازمانی در دل حزب توده مخفیانه تشکیل شده بود که مسؤول آن هم عبدالصمد کامبخش بود که بعدها از ایران فرار کرد. افراد کمیته‌ی مرکزی به ظاهر هیچ کدامشان اطلاعی از این جریان نداشتند. این کمیته تصمیم گرفت محمد مسعود، سردبیر روزنامه‌ی مرد امروز که چهره‌ای ضد دربار داشت را ترور کند تا جوی ضد دربار به‌وجود بیاورد. این‌ها با سند گفته می‌شود که یک حزب، یک روزنامه‌نگار محبوب و مردمی را به قتل می‌رساند. بنابراین ما می‌بینیم که واقعاً این حزب، حزبی نبود که مردم بروند طرفش، اما چون حزب دیگری نبود که بتواند سازمان منظمی بدهد این بود که در زمان ملی شدن صنعت نفت دوباره می‌بینیم که این حزب اجازه می‌یابد باشگاهی ایجاد کند که این باشگاه جایی می‌شود که جمعه‌ها جمع شوند و سخن‌رانی کنند و موسیقی اجرا کنند. البته شاعران و افرادی آگاه هم در حزب بودند که برخی به تدریج از آن جدا می‌شوند. حتا کسانی هم که محمد مسعود را ترور کردند شوربختانه خیال می‌کردند برای آزادی و پیشرفت ایران کار می‌کنند. این‌ها در آن دوره توانستند گردهم‌آیی‌های صدهزار نفری علیه دکتر مصدق تشکیل بدهند. البته جبهه‌ی ملی هم تلاش‌هایی داشت. اما حزب توده سازمان‌یافته‌تر بود و این‌ها توانستند خراب‌کاری کنند و نتیجه‌ی این خراب‌کاری‌ها هم منجر شد به کودتای 28 مرداد.

اما آن پنجاه‌وسه نفر تشکیلات اصیلی بودند. آنها با یک عده زندانی که در زندان قصر بودند و پیش از آنها دستگیر شده بودند سرجمع چیزی حدود صد نفر بودند که در زندان اعتصاب کردند. این‌ها در زندان به هم نزدیک شدند. گروهی از این‌ها در مدرسه‌ای در شوروی که «دانشگاه زحمت‌کشان شرق» نامش بود، دوره دیده بودند که آن‌جا روش‌های سازمان‌دهی را یاد گرفته بودند و این که چگونه با کارگران صحبت کنند که جلب شوند. این‌ها همه در کارشان حرفه‌ای بودند و برای برپایی تظاهرات بزرگ آماده بودند. یکی از آزمایش‌های حزب توده پیش از دادن کارت عضویت، این بود که به‌طور ناگهانی از فرد می‌خواستند تا در زمان مشخصی در مکان معینی باشد که اگر نمی‌توانست، مردود می‌شد. در راه‌پیمایی 23 تیر 1330 آنها چوب‌دستی‌هایی درست کرده بودند که در صورت لزوم از آن به صورت چماق استفاده می‌کردند و مخالفان خود را می‌زدند.

 

پرسش – چرا کسانی که عضو حزب توده بودند از نظر آگاهی، قوی‌تر از افراد دیگر در سطح جامعه بودند؟

پاسخ – همه‌ی افراد حزب توده این‌طور نبودند. از ده‌هزار تا صدهزار آمار داده‌اند. همه‌ی این افراد اهل کتاب خواندن نبودند. اولین کتاب‌هایی که حزب توده منتشر کرد شمارگان این‌ها از هزار بیش‌تر نبود که کتاب «دیالکتیک طبیعت تاریخ» من را منتشر کرد که در حقیقت تئوری کلی جریان بود. از این مهم‌تر روزنامه‌ی حزب که روزنامه‌ی رهبر بود شمارگان آن هیچ وقت از دوهزار تا بالا نرفت. روزنامه‌ی حزبی که ده‌هزار عضو دارد دست‌کم باید ده‌هزار شمارگان داشته باشد، چون کسان دیگر غیر از عضو حزب هم آن‌را می‌خرند.

البته در آن دوره سطح زندگی خیلی پایین بود. در سال‌های دوران جنگ، آن زمان که ستون‌بندی حزب توده ریخته شد، فقر بیداد می‌کرد. مزد یک کارگر از 3 ریال تا 5 ریال بود. با این که قیمت روزنامه 2 ریال بیش‌تر نبود اما برای همین، بسیاری از کارگران نمی‌توانستند آن‌را بخرند. حق عضویت را خیلی‌ها نمی‌دادند و در قسمت‌ مالی همیشه گرفتاری بود. بیش‌تر تندروهای حزب در روز جمعه می‌آمدند در دادگاه؛ حیاط بزرگی بود که در آن‌جا اوضاع سیاسی هفته را یک نفر تحلیل می‌کرد و یک نفر دیگر هم راجع به مسایل مهم سیاست خارجی صحبت می‌کرد و بعد موسیقی بود و عضوها می‌گفتند ما آخر هفته این‌جا می‌رویم چه احتیاج داریم که کتاب یا روزنامه بخریم. این‌که می‌گویند افراد حزب توده کتاب‌خوان بودند بله روشن‌فکران حزب بودند امثال زنده‌یاد جلال آل احمد، و هم‌چنین حسن‌علی منصور که از افراد مطلع بود.

 

پرسش – روند شکل‌گیری حزب‌های مذهبی چگونه بوده است؟

پاسخ – روحانیت از ابتدای پیدایش سومین جنبش که منجر به پیدایش انقلاب اسلامی شد مستقلاً وجود داشتند. جنبش مذهبی که با حزب توده مخالفت می‌کرد ریشه‌اش قبل از این بود. از سال‌های 20 و 21 که فداییان اسلام پیدا شدند و همه‌جا رودرروی حزب توده از یک طرف، و از یک طرف هم رودرروی مقام‌های دولتی که آن‌ها را مخالف روحانیت می‌شمردند، می‌ایستادند. بعدها توسعه پیدا کرد و در سال‌های 40 بر اساس ملاحظه‌ و اتکا به اصول و دین اسلام به وسعت زیادی رسید. چندین سازمان مستقل بودند که این راه را انتخاب کرده بودند. آقای بازرگان کانون مهندسین را از سال 22 تشکیل داد و کتاب‌های دینی می‌نوشت. خیلی از آنها در همان سال‌ها به کانون جذب شدند و راه خودشان را ادامه دادند. باز یک جریان دیگری بود در سال‌های 20 به نام خداپرستان سوسیالیست که محمد نخشب، رهبر و بنیادگذارش بود. این‌ها هم با حزب توده مخالف بودند و می‌گفتند سوسیالیسم را بر اساس اصول اسلامی باید پیاده کرد. بنابراین ریشه‌ی استواری داشت. حتا در زمان رضاشاه یک حزب وجود داشت به نام «حزب برادران» یا «حزب الله» که یک روحانی در رأس آن بود و نظریه‌ها و اصولی که در اساس‌نامه‌اش نوشته، تقریباً شبیه به همان چیزهایی است که فداییان اسلام در اساس‌نامه‌ی خود نوشتند.
بنابراین ریشه‌ی این کار خیلی عمیق است، چون توده‌ی مردم ایران، مذهبی هستند خیلی طبیعی است که از آن طرف یک عده ایرادها را از مذهب می‌بینند و می‌روند به طرف کمونیست، و دسته‌ای دیگر تلاش می‌کنند به وسیله‌ی مذهب تغییرات اجتماعی را انجام دهند.