تاریخ معاصر

نقش دارالفنون در جنبش مشروطه

برگرفته از فصل‌نامۀ فروزش شماره ششم (تابستان و پاییز 1392)، رویه 40 تا 45



دکتر محمد بقایی

 

دارالفنون در نهم دی‌ماه 1231 خورشیدی یعنی 161 سال پیش افتتاح شد. این مرکز فرهنگی اگرچه به لحاظ صوری یادآور مدارس عالی اروپاست ولی، در واقع، دارای کیفیت و بازده مراکز عالی فرهنگی غرب نبوده است. بلکه مانند همه‌ی پدیده‌های نوین اواخر دوره‌ی قاجار تا به امروز تقلیدی از شیوه‌ی جدید تعلیم و تربیت اروپایی بوده و طبیعی است که به قول مولوی:

از محقق تا مقلد فرق‌هاست                                کاین چو داوود است و آن دیگر صداست

این مدرسه‌ی عالی بیست سال پیش از دارالفنون ژاپن و سه سال پس از دارالفنون عثمانی ساخته شد ولی حاصل فعالیت‌های آن به دلیل کشمکش‌های تنگ‌نظرانه‌ی دولت‌مردان از همان آغاز چندان که باید چشمگیر نبود. نخستین ستمی که به دارالفنون به سبب همان تنگ‌نظری‌ها رفت این بود که بانی آن در زمان افتتاح در محبس بود که سیزده روز بعد در حمام فین فصد می‌شود. گناه او البته آئینه‌داری فضل و دانش در محلّت جاهلان بوده است. این حکایتِ غم‌انگیزی است که پیوسته در تاریخ این مُلک روی داده. بی‌جهت نیست که حافظ می‌گوید:

فلک به مردم نادان دهد زمام مراد                         تو اهل فضلی و دانش، همین گناهت بس

پس از امیر، زمامِ مراد چنان‌که می‌دانیم به دست آمران و عاملان قتل وی افتاد که صاحب مناصب و مقامات عالی شدند، چندان‌که حتا فرزندان و نوادگان‌شان هم به وزارت رسیدند. مرحوم خان‌ملک ساسانی 12 تن را برمی‌شمارد که بعد مورد مرحمت قرار می‌گیرند! یکی از مشخص‌ترین آنان اعتمادالسلطنه یا صنیع‌الدوله پسر حاج علی‌خان (حاجب‌الدوله) است یعنی همان کسی که مأمور اجرای بریدن رگ امیر بوده. پسرش بعداً وزیر انطباعات ناصرالدین‌شاه می‌شود. صنیع‌الدوله بسیار مورد علاقه‌ی ناصرالدین‌شاه بوده، چندان‌که با یکدیگر شوخی‌های لفظی هم می‌کرده‌اند. او شرح این مجالست‌های صمیمانه را در کتاب روزنامه‌ی اعتمادالسلطنه آورده است. صنیع‌الدوله مردی عالم و ادیب هم بود و تألیفات دیگری مانند مطلع‌الشمس، مرآت‌البلدان و المآثر و والآثار را هم نوشته است.

 


تصویر امیرکبیر، کاری از استاد رسام ارژنگی

 

بنابراین طبیعی است که با از بین رفتن امیر دیدگاه‌های وی درباره‌ی دارالفنون و انتظاراتی را که از این کانون فرهنگی داشت جامه‌ی عمل نپوشد و این مرکز جنبه‌ای خصوصی و تشریفاتی به خود گیرد، طوری‌که در شروع کار فقط صد نفر از فرزندان درباریان و دولت‌مردان توانستند به آن راه یابند. بنابراین، ملت که رعیت خوانده می‌شد و حق هیچ‌گونه آزادی را نداشت نمی‌توانست متوقع باشد که فرزندانش سهمی در این زمینه داشته باشند.

این وضع با گذشت زمان، رفته‌رفته تغییر کرد و تعداد دانش‌آموزان دارالفنون به بیش از صد نفر رسید که برخی از آنان از خانواده‌های تراز اول دولتی نبودند. با شروع نهضت مشروطه دارالفنون نیز مردمی‌تر شد و رفته‌رفته ترکیب اعضای آن تغییر یافت. از این تغییرات است که دارالفنون وجهه‌ی مردمی می‌یابد و از هسته‌های مهم ترویج افکار نو می‌شود که تبلور آن را در نهضت یادشده می‌بینیم. زمینه‌های پیدایی نهضت مشروطه را می‌توان در تأسیس دارالفنون و به‌خصوص شهادت امیرکبیر و پی‌آمدهای آن یافت که به صورت جراحتی ملتهب در ضمیر جامعه باقی ماند.
به هر حال، چنین قضایایی همراه با دیگر مسایل اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی سبب می‌شود که مردم در احوال نظام موجود تأمل کنند و آن را با وضعیت دیگر جوامع پس از حرکت‌های آزادی‌خواهانه قیاس نمایند، تفکر مشروطه‌خواهی در واقع حاصل چنین قیاس‌هایی بوده است.

بد نیست یادآوری شود که اندیشه‌ی ایجاد مدرسه‌ی دارالفنون اول بار به وسیله‌ی عباس‌میرزا مطرح می‌شود، البته چنان‌که می‌دانیم عباس‌میرزا مردی روشن‌فکر، وطن‌خواه و تجددطلب بود که متأسفانه مشکلات داخلی، به‌خصوص جنگ‌های ایران و روس، مجال تحقق آرمان‌هایش را از او گرفت و از این‌ها گذشته مرگِ زودهنگام وی نیز مانع از آن شد که مدیریت مورد نظر خود را به‌خصوص از لحاظ فرهنگی بر کشور اعمال کند. تردیدی نیست که اگر دیر می‌پایید ایران سرنوشت دیگری می‌یافت. ولی از همین مقدار می‌توان دریافت که بذر اصلاح‌طلبی و تجددخواهی از زمان محمد علی‌شاه در ایران افشانده می‌شود به این معنا که گرچه نوگرایی در ایران به طور ملموس چهره نشان نمی‌دهد و مدرسه‌ای مانند دارالفنون در کشور پدید نمی‌آید ولی اندیشه‌ی آن در ذهن‌ها حضور دارد.
این نمونه‌ای است که می‌توان آن را در دیگر موارد نیز تسرّی داد. در طول تاریخ هیچ تحولی به ناگاه عینیت نیافته، بلکه ابتدا به صورت یک دیدگاه جمعی درآمده و سپس متحقق شده. تحقق دیدگاه‌های نوین از زمان عباس‌میرزا تا نهضت مشروطه که چیزی حدود هفتاد سال می‌شود با کشاکش‌های بسیار همراه بوده که عمدتاً مبارزه میان دو گروه واپس‌گرا و نواندیش بوده. البته این اصطلاحات را باید در محدوده‌ی شرایط آن ایام معنا کرد، زیرا نواندیشان آن ایام در قیاس با کسانی که امروزه نواندیش و تجددطلب خوانده می‌شوند تفاوت‌های بنیادین دارند. این اختلافات در قشرهای خاص نیز وجود داشته است، به این معنا که در میان روحانیان، بازاریان، رجال سیاسی و حتا درس‌خوانده‌ها نیز از هر دو طیف وجود داشته‌اند که یا گرایش به منورالفکرها داشته‌اند یا محافظه‌کاران. ولی هرچه جامعه به عصر مشروطه نزدیک‌تر می‌شود گرایش به تجددخواهی و فضای آزاد سیاسی بیشتر می‌شود.

 

 

افتتاح دارالفنون و سر برآوردن چهره‌هایی مانند میرزا تقی‌خان و میرزا حسین‌خان سپه‌سالار به این اشتیاق دامن می‌زند. عصر ناصری را گرچه از منظری می‌توان عصر تحولات و نمودهای نوین فرهنگی دانست ولی نباید فراموش کرد که فضای کلی کشور تحت تأثیر منحط‌ترین نوع سررشته‌داری بوده است. دوره‌ی ناصری و حکومت این ایام را در واقع باید عصر سیاست‌مداران بی‌مقدار دانست، زیرا به قول صنیع‌الدوله حکومت ملیجک‌پرور و ملیجک‌پسند بوده است. از همین ایام است که با افتتاح دارالفنون بسیاری از دانش‌ها و آگاهی‌های نوین در کشور شناسانده می‌شود که حاصل آن بیداری افکار است. در این دوره‌ی هفتادساله تعداد شاعران و نویسندگانی که دقیقاً به مسایل اجتماعی و فرهنگی و سیاسی پرداخته باشند گرچه فراوان نیست ولی از همان تعداد اندک می‌توان دریافت که ایام بسیار نابه‌سامانی تحت تأثیر افکار متحجرانه‌ی غالب پیشوایان حوزه‌های مذکور بر کشور می‌گذرد. نعیم سدهی که در همان ایام می‌زیست قطعه‌ای سروده در احوال پریشان کشور که ناآگاهی رجال آن در حوزه‌های سیاسی، اجتماعی و دینی است. در بخشی از این شعر می‌گوید:

خیال‌شان همه کوتاه و چشم‌شان همه تنگ
فنون‌شان همه وهم و شرّ، و نشان همه دون
مقال این حکما چیست، جملگی مشکوک
کلام این جهلا چیست، سربه‌سر مظنون

چنان‌که اشاره شد، چند سال پس از افتتاح دارالفنون، این مدرسه به‌تدریج جنبه‌ی عمومی می‌یابد و دانش‌آموزانی از قشرهای پایین‌تر جامعه بدان راه می‌یابند. مدیرانی که از آغاز برای این مرکز مهم انتخاب می‌شوند از میان افراد فرهیخته و صاحب‌نام در حوزه‌های فرهنگی هستند. مدیران دارالفنون به ترتیب عبارت‌اند از: میرزا محمدعلی خان (اولین وزیر خارجه‌ی ناصرالدین‌شاه)، عزیزخان مکری (آجودان‌باشی) و سومین آن‌ها رضا قلی‌خان هدایت ادیب، نویسنده و شاعر معروف و صاحب آثار مشهوری مانند مجمع‌الفصحاء، ریاض‌العارفین و انجمن آرای ناصری که برای تصدی ریاست دارالفنون از شیراز به تهران فرا خوانده شد. او قبل از اعتضادالسلطنه (وزیر علوم) رییس دارالفنون شد.

ریاست دارالفنون چندان اهمیت داشت که در اخبار و آگهی‌های روزنامه‌ی وقایع اتفاقیه نام رییس دارالفنون پیش از نام وزیران و دیگر رجال ذکر می‌شد. در این مدرسه به جز دوره‌ی ریاست مکری به موضوعات فرهنگی بیش از هر موضوعی اهمیت داده می‌شد، زیرا مقصود امیرکبیر از احداث این مدرسه پرداختن به امور فرهنگی و آشنایی با دانش‌های نوین بوده است، به همین منظور بود که معلمانی از اروپا دعوت شدند که در رشته‌های طب، مهندسی، فیزیک، شیمی، داروسازی، تاریخ، جغرافیا و ترجمه تدریس می‌کردند. البته فنون نظامی نیز به شاگردان تعلیم داده می‌شد ولی این بدان معنا نیست که دارالفنون تحت تأثیر آموزش‌های نظامی بوده، بلکه تعلیم فنون نظامی نیز رشته‌ای از رشته‌های آموزشی این مدرسه عالی بوده است. ولی تا آن‌جا که به نظر می‌رسد در دارالفنون به علم طب بسیار اهمیت داده می‌شد به طوری که در همان ایام جراحی کلیه برای بیماری که از سنگ کلیه رنج می‌برد در این مدرسه صورت گرفت. هم‌چنین در دارالفنون به هنر تئاتر نیز اهمیت داده می‌شد، به طوری که در سالن نمایش آن نمایش‌هایی به‌وسیله‌ی بازیگران حرفه‌ای بر صحنه می‌رفت. به نظر می‌رسد وجود تماشاخانه‌های متعدد قدیمی در نزدیکی دارالفنون به این سبب باشد که بازیگران در آمدو‌رفت وقت زیادی صرف نکنند. نمایش‌هایی که در دارالفنون اجرا می‌شد چندان از جذابیت برخوردار بود که ناصرالدین‌شاه به طور ناشناس از راه پشت‌بام خود را به محل نمایش می‌رساند و در میان مردم به تماشا می‌نشست.

از مجموع این قضایا می‌توان نتیجه گرفت که گسترش دانش‌های نوین و اندیشه‌های نو در ایران با تأسیس دارالفنون امکان‌پذیر می‌شود. از این روست که این مرکز فرهنگی مورد ستایش بسیاری از نویسندگان و شاعران قرار می‌گیرد. عارف قزوینی وقتی اوضاع نابه‌سامان ایران را به خاطر می‌آورد، چاره‌ی آن را در دارالفنون، یعنی در پرورش اندیشه‌های نو و طریقت نوجویی می‌بیند:

خراب، کشور ایران ز دست جور و فساد                            مگر دوباره ز دارالفنون شود آباد

از تأثیر دارالفنون بود که توجه به مراکز جدید فرهنگی فزونی گرفت و زمینه را برای فعالیت‌های فرهنگی چهره‌هایی مانند میرزا حسن رشدیه آماده ساخت که ابتدا در ایروان و سپس در تبریز و تهران به احداث مدرسه به سبک جدید پرداخت. رشدیه، در واقع، حاصل بذری است که از طریق دارالفنون رویانده شد. این بذر در زمینه‌ای افشانده شد که به قول سیداشرف مردمی عاری از معارف و جمعی شل و کور بر آن جای داشتند؛ مردمی که به سبب جهل پیروان چشم و گوش بسته‌ی حوزه‌ها و مراکز واپسگرا بودند و بر امثال رشدیه مهر کفر و زندقه و بابی‌گری می‌زدند و او را متهم می‌کردند به این‌که «می‌خواهد به صدا درآوردن زنگ در مدرسه که همان ناقوس است، بچه‌های ما را نصرانی کند».

از زمانی که دارالفنون افتتاح می‌شود تا هنگامه مشروطه تقریباً نیم‌قرن فاصله است. در این مدت دانش‌آموختگان بسیاری از دارالفنون سر برآوردند که در مناصب و جایگاه‌های مهم نظامی و کشوری مشغول به کار شدند. اینان نه‌تنها خود عامل مؤثری در اشاعه‌ی دیدگاه‌های نوین در حوزه‌ی مدیریتی خود بودند، بلکه امکانات گسترش آن را هم با ایجاد تسهیلات بسیار فراهم می‌آوردند و از ابزارهای این فرهنگ مانند مطبوعات حمایت می‌کردند. به این ترتیب، ذهن مردم با قانون و کانستیتوسیون (Constitution) آشنا شد. حقیقت را بخواهیم، اندیشه‌ی پدید آوردن آزادی و دموکراسی در ایران از طریق حکومت مشروطه اول بار در میان فارغ‌التحصیلان و مدرسان دارالفنون شکل می‌گیرد. این‌که ناصرالدین‌شاه بعدها از این مدرسه دل‌زده می‌شود و خواندن کتاب‌هایی را که موجب تنویر افکار و تحولات اجتماعی می‌شوند مجاز نمی‌شمارد سر در همین موضوع دارد.

غالب کسانی که در دارالفنون درس خواندند بعدها در جریانات مهم فرهنگی، اجتماعی و سیاسی کشور، به‌خصوص در نهضت مشروطه، نقش برجسته‌ای داشتند. از آن جمله می‌توان از جهانگیرخان صوراسرافیل، ابراهیم حکیمی، عیسی صدیق، قاسم غنی، علی شایگان، مسعود کیهان، شمس‌الدین جزایری، حبیب‌الله آموزگار، محمود مهران، محمدعلی فروغی، عبدالعظیم قریب، اقبال آشتیانی، حبیب یغمایی، غلامحسین صدیقی، جهان‌شاه صالح، هادی هدایتی، کریم سنجابی، پرویز خانلری، جلال آل‌احمد، صادق هدایت، محمدحسین شهریار، احمد فردید، مهدی بیانی، حسینقلی مستعان، ذبیح‌الله صفا، حسین گل‌گلاب، محمود حسابی و بسیاری چهره‌های برجسته‌ی دیگر نام برد که این فهرست تا آخرین ایام فعالیت دارالفنون در سال 57 ادامه می‌یابد.
البته طبیعی است که هر یک از این چهره‌ها جهان را از منظری خاص می‌دیدند ولی در مجموع همه را می‌توان چهره‌هایی نوگرا به شمار آورد. در آغازِ جنبش مشروطه نیز همین تکثر اندیشه وجود داشته است اما تأثیری در اهداف اصلی که قانون اساسی، دموکراسی، آزادی و حاکمیت قانون بوده نداشته است. بنابراین وجود چهره‌هایی با اندیشه‌ها و نگرش‌های متفاوت را باید نوعی تکثرگرایی دانست که در حرکت مشروطه‌خواهی وجود داشته است. ولی این تکثرگرایی چنان‌که می‌دانیم با شکل‌گیری مشروطه از میان می‌رود و در قالب‌های محدود سیاسی و عقیدتی رنگ می‌بازد و کار به جایی می‌رسد که عارف می‌گوید:

قحط‌الرّجال گشت در ایران که از ازل                           گویی که هیچ مرد در این دودمان نبود
ز اول بنای مجلس آزادی جهان                           شرمنده‌تر ز مجلس ما پارلمان نبود

همه‌ی حکومت‌های محدودنگر در دو قرن اخیر برای تظاهر به آزادی‌خواهی حرکت‌هایی صوری در این جهت انجام داده‌اند،‌ مثل تأسیس مدرسه، اجازه‌ی انتشار مطبوعات و بعد تأسیس دانشگاه و رادیو و تلویزیون. ولی همین نهادها که مهار آن‌ها در آغاز آسان می‌نمود موجب مشکلاتی برای آنان شدند، زیرا هر یک از این نهادها به منزله‌ی ظرفی هستند که مظروف خاص خود را می‌طلبند و نمی‌توان در آن‌ها چیزی متفاوت از آنچه در اصل برای‌شان در نظر گرفته شده و به قصد خاصی شکل گرفته‌اند ریخت. مثال ملموس‌اش کوزه است که مصرفی خاص دارد و پیاله مصرفی دیگر، نمی‌شود این‌ها را به جای هم قرار داد. یعنی نمی‌توان از مدرسه‌ای مانند دارالفنون که معادل دانشگاه بوده انتظار داشت که فضای یک مکتب‌خانه بر آن حاکم باشد.

ناصرالدین‌شاه پس از آن‌که بارقه‌های تحول‌طلبی را در جامعه احساس کرد چنین توقعی از دارالفنون داشت و چون می‌دانست که این «فتنه»ها از آن‌جا شکل می‌گیرد مخالفت صریح خود را با انواع آزادی اظهار داشت. حتا کار به جایی رسید که برای نخستین‌بار در دارالفنون اداره‌ی ممیزی کتاب و مطبوعات دایر شد و علاوه بر این به مسؤولان مدرسه تأکید شدید شد که در تدریس علوم انسانی بسیار دقیق باشند تا مبادا خلق خفته بیدار شود. آنچه ناظم‌الاسلام کرمانی در تاریخ بیداری و هم‌چنین عبدالله مستوفی در شرح زندگانی خویش از این قضایا نوشته‌اند به واقع درخور تأمل است. اما این قضایا چنان‌که آنان نیز نتیجه گرفته‌اند راه به جایی نبرد و فرایند آزادی‌خواهی را کند نکرد بلکه به آن قوام بخشید، زیرا در تاریخ بشری هیچ پدیده‌ی اجتماعی را نمی‌توان سراغ داشت که تا نمود کامل خویش نپاییده باشد و بدون تحقق از میان رفته باشد. دلیلش هم روشن است، زیرا یک جامعه در پی تحقق آن است، و چون نمی‌شود جامعه را از میان برداشت، بنابراین خواست او نیز سرانجام متحقق می‌شود. ناصرالدین‌شاه می‌پنداشت که با تنگ کردن حلقه‌ی فعالیت‌های دارالفنون می‌تواند حرکت‌های آزادی‌خواهانه را مهار کند ولی بعد هسته‌های آزادی‌خواهی در سراسر کشور جوانه زد و اندیشه‌ی مشروطه‌خواهی در همه‌جا سایه‌گستر شد. سلطان صاحب‌قران و اطرافیان او به دلیل تحجر نمی‌دانستند که آنچه می‌ماند رأی مردم است و آنچه می‌رود خودکامگی است.

گرایش دانش‌آموختگان دارالفنون یا حتا کسانی که تحت تأثیر دیدگاه‌های آنان بوده‌اند، الزاماً متوجه قطب خاصی نبوده است، البته گرایش‌هایی به دیدگاه‌هایی خاص وجود داشته است ولی چنان قوی نبوده که بتوان آن‌ها را جریان‌های اصلی به شمار آورد. جریان اصلی در میان قشری که باید آن را تجددگرا نامید، چنان‌که گفته شد به طور کلی آزادی‌خواهی بوده است که تحقق آن را در تأسیس مجلس شورا می‌دید. شاید در آن عهد مردم به‌درستی نمی‌دانستند که مجلس شورا دقیقاً چگونه نهادی خواهد بود، ولی این را می‌دانستند که از این طریق سرنوشت سیاسی و اجتماعی خویش را به دست خواهند گرفت. این آگاهی با توجه به عدم امکانات قوی رسانه‌ای به کندی در اختیار مردم قرار گرفت ولی همان اندک نیز با پشتکار و همت درس‌خواندگانی صورت گرفت که نتایج حاصل از تأسیس نهادهای مردمی را برای عموم مردم که از حداقلِ آگاهی برخوردار بودند به زبان ساده و همه‌فهم تبلیغ می‌کردند. ریشه‌ی رواج این آگاهی را در کشور باید در دارالفنون جست‌وجو کرد.

به عنوان نمونه، می‌توان از فعالیت‌های میرزا ملکم‌خان (ناظم‌الدوله) معروف‌ترین معلم دارالفنون نام برد که نقش بسیار مؤثری در تربیت چهره‌های آزادی‌خواه داشت و آن‌ها را در «جامعه‌ی آدمیت» گرد آورد و حلقه‌ای از مردانی کاردیده و سیاست‌مداران کارکشته مانند میرزا یحیی‌خان مشیرالدوله، میرزا علی‌خان امین‌الدوله، میرزا هادی نجم‌آبادی و بسیاری از فارغ‌التحصیلان دارالفنون را تشکیل داد که هدف‌شان «اصلاح بشریت به طور عموم و ملت ایران به‌خصوص» بود. این انجمن و به‌خصوص ملکم‌خان با مقالات و رساله‌هایی که می‌نگاشتند و در میان مردم توزیع می‌کردند، آنان را به‌تدریج با مفهوم دموکراسی و آزادی آشنا ساختند تا آن‌جا که لفظ «مشروطه» را در ذهن مردم جای دادند. مجلس تنظیمات حسنه که در زمان ناصرالدین‌شاه پدید آمد و در واقع زمینه‌ای شد برای تأسیس مجلس شورای ملی، حاصل همین تلاش‌ها بوده است.

ملکم‌خان از ده سالگی به پاریس رفت و در 19 سالگی پس از تحصیل در سال 1267 یعنی یک سال پیش از افتتاح دارالفنون به ایران بازگشت و مشغول تدریس زبان فرانسوی در این مدرسه شد. از آن‌جا که فرنگ را به خوبی می‌شناخت و به علت‌های پیشرفت آن واقف بود، سعی می‌نمود همان الگوها را تبلیغ و ترویج کند. از همین رو، مخالفان بسیاری در میان حامیان فرهنگ خودی و دین‌اندیشان پیدا کرد. ملکم‌خان را باید از جمله رجالی دانست که آغازی درخشان و پایانی تاریک داشتند.

ناصرالدین‌شاه، چنان‌که ذکر شد، در آغاز علاقه‌ی بسیار به این مدرسه داشت و از این‌که مرکزی فرهنگی شبیه کشورهای پیشرفته احداث نموده که علوم جدید در آن‌ها تدریس می‌شود به خود می‌بالید، ولی به‌تدریج احساس نمود که فضای فکری دارالفنون با خودکامگی او سازگار نیست. بنابراین به بهانه‌های مختلف محدودیت‌های بسیار در کار آن ایجاد نمود. نخست دستور داد که برخی از کتاب‌های علوم انسانی، به‌خصوص آثار ترجمه‌شده‌ی غربی، تدریس نشود و بعد تغییراتی هم در مدیریت و استادان به وجود آورد. افراد سفارش‌شده‌ای که به دارالفنون راه یافتند درواقع مأموریت‌شان تبلیغ دیدگاه‌های دربار و ممانعت از اشاعه‌ی اندیشه‌های نو بود به این ترتیب دارالفنون آلوده‌ی سیاست دربار ناصری شد و هویت واقعی خود را به عنوان مرکزی علمی از دست داد.

پس از این دگرگونی فارغ‌التحصیلان این مدرسه به خلاف گذشته قدر نمی‌دیدند و بر صدر نمی‌نشستند، بلکه مشاغل بسیار ناچیز به آن‌ها سپرده می‌شد. همین موضوع سبب دلسردی محصلان شده بود و از علاقه‌ی آنان به تحصیل می‌کاست. به جای تدریس علوم جدید، فعالیت اصلی مدرسه معطوف شده بود به برگزاری مراسم دینی و عزاداری و پختن آش و انواع غذاها در دیگ‌های بزرگ که در همه‌ی آن‌ها دانش‌آموزان به کار گرفته می‌شدند. در ماه رمضان نیز مدرسه تقریباً تعطیل بوده است. از این‌ها گذشته نظارت کامل به عمل می‌آمد که در کلاس‌ها از حقوق فردی و اجتماعی و آزادی‌هایی که مردم فرنگ از آن برخوردارند سخنی به میان نیاید. از مجموع این قضایا می‌توان دریافت که متأسفانه دارالفنون از اهدافی که امیرکبیر از بنای آن در سر داشت بسیار دور افتاد و بدل به نهادی وابسته به دربار شد. حال آن‌که اگر این مرکز زیر نفوذ سیاست حاکم قرار نمی‌گرفت و به فعالیت فرهنگی خود آزادانه ادامه می‌داد، شاید بسیاری از نیازهای کشور رفع می‌شد.

چنان‌که می‌دانیم روحانیت در روند مشروطه نقشی اساسی داشته و آن را بیشتر با دیده‌ی تردید می‌نگریسته، یعنی همان نگاهی که به تأسیس دارالفنون داشته است. پیدایی دارالفنون و هم‌چنین قضیه‌ی مشروطه منجر به تغییر و تحولی در این قشر شد، به طوری که روحانیت پیش از مشروطه را به طور کلی می‌شود از روحانیت پس از مشروطه جدا دانست؛ به این معنا که آنان را با جامعه، سیاست و امور اجتماعی کار چندانی نبود، نگاه‌شان به فرهنگ نوین کاملاً منفی بود و بنابراین طبیعی می‌نمود که با فعالیت دارالفنون موافقتی نداشته‌اند. غالب آنان، به استثنای افرادی انگشت‌شمار، نه‌تنها با فرهنگ نوین علناً مخالفت می‌ورزیدند بلکه با نهادهای دموکراتیک نظیر عدالتخانه، مجلس شورا و امثال این‌ها مخالف بوده‌اند و از شنیدن چنین نام‌هایی ابرو در هم می‌کشیدند. شادروان دهخدا در مسمط معروف «آکبلای» این شیوه‌ی تفکر را به خوبی ترسیم می‌کند و می‌گوید اگر این قشر از تأسیس نهادهای دموکراتیک شادمان شود به این می‌ماند که مرده‌ای زنده شود. اسنادی در دست است که اینان حتا استفاده از برق و ابزار صوتی مانند گرامافون را هم چندان ناپسند و دور از شریعت می‌دانستند که می‌بایست از رواج‌شان به سوگ نشست و شال عزا به گردن انداخت.

زمانی که مشروطه‌خواهی با مرگ ناصرالدین‌شاه قوت می‌گیرد و صدای آزادی‌خواهی رساتر می‌شود، طعن و لعن «میرزا تقی‌خان» در میان‌شان شدت می‌گیرد؛ زیرا به عقیده‌ی آنان او بود که بذر این فتنه را در کشور پاشید. ولی این مخالفت‌ها در قبال خواست توده‌ی مردم راه به جایی نبرد و از سوی دیگر، تعاملاتی که به لحاظ فرهنگی و سیاسی از قرن نوزدهم در میان کشورهای جهان آغاز شده بود جوامع مختلف را تبدیل به ظرف‌های به هم مرتبط کرد که بر یکدیگر تأثیر می‌گذاشتند.

انقلاب صنعتی اروپا که فرهنگ و مدنیت غرب را در قالب ابزارهای صنعتی گسترش داد تأثیر عمیقی بر جوامع شرقی، به‌خصوص دنیای اسلام، نهاد. مجموع این قضایا سبب شد که تحولی فکری در حوزه‌های دینی پدید آید و چهره‌های اصلاح‌گرا مانند سیدجمال‌الدین اسدآبادی، نائینی، حائری، طباطبایی، بهبهانی، سیدجمال واعظ، ملک‌المتکلمین و دیگران به‌تدریج سر برآورند و موجب تحولی بنیادی در نگرش روحانیت شوند. روزنامه‌ی مساوات‌طلب، نوگرا و اصلاح‌طلب نسیم شمال که یک سال پس از مشروطیت (1325 ق.) منتشر می‌شود حاصل اندیشه‌ی یک روحانی است. بازنگری مذکور علاوه بر علت فوق دلیل محکم‌تری نیز داشت، زیرا هر چه نهضت مشروطه‌خواهی بیشتر قوت می‌گرفت فاصله‌ی مردم از روحانیتی که بدان دلبستگی نداشتند کمتر می‌شد و این خود ضربه‌ی هشداردهنده‌ای بود که روحانیت وابسته به فقه سنتی را به تأمل در دستگاه فقاهت و شیوه‌ی حشر و نشر با جامعه واداشت که نهایتاً به تحولات سال 57 انجامید.