برگرفته از فر ایران
نادره بدیعی
هر آن سری که ندارد، سر وطن خواهی
امید آن که شود سرنگون، که سر بار است
در میان بزرگان مشروطیت ایران که نامشان جاودان است، نام عارف قزوینی خوش میدرخشد.
عارف در یادداشتهای خود پیرامون زندگیاش مینویسد: «اسمم ابوالقاسم، تولدم در قزوین (1300) پدرم ملاهادی وکیل است»1
و در پایان زندگی نامه اش مینویسد: «وجدان خودم را که به پاکی او از هر جهت اطمینان دارم به شهادت میطلبم که از وقتی که داخل مشروطه طلبی و آزادی خواهی شدم تا این ساعت که بیست ونهم شهر رمضان 1341(قمری) است از خوشی دنیا خود را محروم و از همه چیز صرفنظر کردم».2
عارف قزوینی، نخست نزد میرزاحسین واعظ که مردی ادیب و فاضل بود و سپس نزد استاد خرازی به آموزش، علوم دینی، خوشنویسی، موسیقی پرداخته بود، پس از پدید آمدن جنبش مشروطه به آزادی خواهان پیوست و با سرودن شعرها و ترانههای ملی - میهنی، آتش میهن خواهای و ایرانپرستی را در دلهای گرم جانبازان راه سرافرازی ایران دامن زد:
پیام دوشم از پیر میفروش آمد
بنوش باده که یک ملتی بهوش آمد
هزار پرده ز ایران درید استبداد
هزار شکر که مشروطه پرده پوش آمد
ز خاک پاک شهیدان راه آزادی
بببین که خون سیاوش چسان بجوش آمد
کسی که او به سفارت پی، امیدی رفت
دهید مژده که لال و کر وخموش آمد
در غزلی دیگر با نگرش بر بی سامانی ایران و بویژه زنان و بانوان ایرانی سروده است
ناله مرغ اسیر این همه بهر وطن است
مسلک مرغ گرفتار قفس همچو من است
فکری ای هم وطنان در پی آزادی خویش
بنمایید که هرکس نکند مثل من است
خانه ای کو شود از دست اجانب آباد
ز اشک ویران کنش، آن خانه که بیت الحزن است
جامه ای کو نشود غرقه بخون بهر وطن
بدر آن جامه که ننگ تن و کم از کفن است
جامه زن بتن اولیتر اگر آید غیر
زآنکه بیچاره در این مملکت امروز زن است
آن کسی را که در این ملک، سلیمان کردیم
ملت امروز یقین کرد که او اهرمن است
در پیش گفتار کتاب «عارف شاعر مردم» آمده است
«عارف قزوینی در آغاز کار ادبی خود از درک اهمیت وقایع سیاسی بسیار دور بود... ولی زندگی خلاقه عارف با آغاز وقایع انقلابی در مسیرتحولی قاطع قرار گرفت، در اینجاست که او بمثابه یک شاعر ملی، یک میهن پرست، یک مبارز راه سعادت و استقلال وطن و رهایی مردم از ستم اسارتگران خودی و بیگانه به مجاهدت برمیخزید، در همین سالهاست که عارف به شکل مدافع آتشین آزادی زنان، آموزش و پرورش ملی ودشمن سرسخت مرتجعین ظهور میکند.3
سپاه عشق تو ملک وجود ویران کرد
بنای هستی عمرم بخاک یکسان کرد
خدا چو طره زلفت کند پریشانش
کسیکه مملکت و ملتی پریشان کرد
الهی آنکه به تنگ آید و دچار شود
هرآن کسی که خیانت به ملک ساسان کرد
به اردشیر غیور دراز دست بگوی
که خصم، ملک ترا جزو انگلستان کرد
درباره دانش اندوزی و آموزش و پرورش میگوید
صد پسر سام بگیتی اگر آرد تنها
تربیت آنکه ز سیمرغ بگیرد زال است
سعی جز در پی تکمیل معارف غلط است
ملت جاهل محکوم به اضمحلال است
مستقل نیست دو کس در سریک رای ولی
سر هر برزن و کو، صحبت استقلال است
تا بداخلاقی و اشرافی فرمانفرماست
تا ابد حالت ایران بهمین منوال است
عارف بجز از سرودههای ملی و مهین که درباره ایران و راه آینده آن سروده است، در اندوه بزرگان و میهن پرستان ایرانی که بکینه بیگانه یا بیگانه پرستان دچار میشدند نیز سرودههای بسیار دارد، از جمله درباره کلنک محمدتقی خان پسیان که به اشاره قوام السلطنه، نوشه جاوید نوشید، سروده است:
زنده به خونخواهیت هزار سایاووش
گردد از آن قطره خون که از تو زند جوش
عشق به ایران بخون کشیدت و این خون
کی کند ایرانی ارکس است فراموش؟
دارد اگر پاس قدر خون تو زیبد
گردد ایران هزار سال سیه پوش
و در جای دیگر میگوید
میانه سر و همسر، کسیکه از سر خویش
گذشت، بگذرد از هرچه جز ز کشور خویش
تنم فدایی سر دادگستری کز خون
هزار نقش وطن کرد زیب پیکر خویش
عارف قزوینی چنانکه از سرودههایش برمیآید بیش از هرچیز به ایران و سپس به «فرمانروایی ملت» باور داشت و بر این نگرش استوار بود که حکومت از آن ملت است» و این اندیشه در اثر جنبش بزرگ مشروطیت، به گونه ای آگاه در میان مردم روان گشته بود. زیرا، میهن پرستی و اندیشه ی ناسوینالیزیم جوششی از درون خون هر ملت است که پس از گردآوری بدست اندیشه مندان و با نگرش بر فرهنگ ملی، اندیشه ناسیونالیزیم هر ملت بگونه یک دانش و یک «مکتب علمی» رخ مینماید و زیر ساخت دگرگونیهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی میگردد.
عارف با اشاره بر فرمانرایی ملتها در هر زمان و در هر مکان، میگوید:
به مرم اینهمه بیداد شد ز مرکز داد
زدیم تیشه بر این ریشه هرچه باداباد
از این اساس غلط این بنای پایه براب
نتیجه نیست به تعمیر این خراب آباد
همیشه مالک این ملک ملت است که داد
سند بدست فریدون، قباله دست قباد
بزور بازوی جمهور بود کز ضحاک
گرفت داد دل خلق، کاوه حداد
خرابه کشور مارا کسی که باعث شد
از این سپس شود آباد خانه اش بر باد
عارف: آغازگر ترانههای میهنی
«هنگامی در آغاز مشروطیت ملت ایران علیه ننگها و ریزه خواریهای از خوان بیگانه بپا میخیزد، فریاد این بجانآمدگی مردم ستم کشیده و اسیر دستهای بیگانه شده، عارف قزوینی است که با ترانههای مهیج ناسیونالیستی خود بر انقلاب دامن زد و با این دگرگونی نیز در ادبیات هذگین ایران راه یافت و امروزه عارف قزوینی را مبتکر ترانههای ملی و میهنی میشناسیم».4
هنگام میوفصل گل و گشت چمن شد
دربار بهاری تهی از زاغ وزغن شد
از ابر کرم خطه ری رشک ختن شد
دلتنگ چو من، مرغ قفس بهر وطن شد
چه کجرفتاری این چرخ
چه بدکرداری این چرخه
سرکین داری ای چرخ
نه دین دای نه آئین داری این چرخ
از خون جوانان وطن لاله دمیده
در ماتم سرود قدشان سرو خمیده
در سایه گل بلبل از این غصه خزیده
گل نیز چون من در غمشان جامه دریده
چه کجرفتاری این چرخ
چه بدکرداری این چرخه
سرکین داری ای چرخ
نه دین دای نه آئین داری این چرخ
خوابند وکیلان و خرابند وزیران
بردند بسرقت همه سیم و زر ایران
ما را نگذارند بیک خانه ویران
یا رب بستان داد فقیران ز امیران
چه کجرفتاری این چرخ
چه بدکرداری این چرخه
سرکین داری ای چرخ
نه دین دای نه آئین داری این چرخ
«عارف... برای اولین بار مضامین و افکار میهن پرستانه را وارد ترانه کرد و به علت این که همزمان با انقلاب مشروطه خواهی و پیدایش افکار نو در ایران آن روز بود. از این تحولات فکری وسیاسی بسیار مایه گرفتند که بازتاب این دگرگونیهای در ترانهها و اشعارش هویداست. خود عارف در دیوانش میگوید اگر من هیچ خدمتی به... ادبیات ایران نکرده باشم وقتی تصنیفهای وطنی ساختم که ایرانی از هر ده هزار نفر یک نفر نمی دانست وطن یعنی چه؟ تنها تصور میکردند وطن شهر یا دهی است که انسان در آنجا متولد شده.»5
در ص 389 دیوان عارف درباره ترانه آذربایجان عارف آمده است
«آذربایجان برای آزادی و آبادی ایران ثقه الاسلامها، خیابانیها، کلنلها قربانی داده است و خواهد داد ایران نیز باید این فرزند خلف را دست حمایت بر سرش نهد و هر ایرانی برای دلدادن به آذربایجان فداکار در خواندن این تصنیف موثر با عارف هم آواز باشد».6
جان برخی آذربایجان باد
این مهد زردشت مهد امان باد
کلید ایران تو، شهید ایران تو امید ایران تو
درود بر روانت از روان پاکان باد از نیاکان باد
پس از آنچه گذشت نکته دیگری هست که میبایست بآن اشاره رود و آن این است که: در کنار مقامتها و مبارزات باید از یک خصلت غریزی مردم میهن خود یاد نمائیم که آزادی و آزادی خواهی است که از دیرباز جزء فرهنگ ایران بوده». و بهمین سبب است که در شعر عارف وترانههای او این روح آزادگی و آزادیخواهی را بگونه ای ناب و ژرف مییابیم.
ای دیده خون ببار که یک ملتی بخواب
رفته است و من دو دیده بیدارم آرزوست
ایران خوابتر ز دو چشم تو ای صنم
اصلاح کار تو از تو درین کارم آرزوست
بیدار هر که گشت در ایران رود یدار
بیدار و زندگانی بی «دارم» آرزوست
ایران فدای بوالهوسیهای خائنان
گر دیده یک قشون فداکارم آرزوست
تجدید عهد دوره سلطان حسین گشت
یکمرد نو، چو نادر سردارم آرزوست
درباره زنان و آزادیخواهی آنان سروده است
خرابه ای شده ای ایران و مسکن دزدان
کنم چه چاره که اینجا پناهگاه من است
اگر چه عشق وطن میکشد مرا اما
خوشم به مرگ که ایندوست خیرخواه من است
حقوق خویش ز مردان اگر زنان گیرند
در این میان من و یکدست زن، سپاه من است
سخن را با سرود «عشق آذربایجان» عارف به پایان میبریم که این خاک، سر «ایران» است و این سر همیشه سبز باد که فرزندانش در راه ایران و برای ایران جان باخته اند و خواهند باخت.
چه آذرها بجان از عشق آذربایجان دارم
من این آتش خریدارش بجانم تا که جان دارم
پرستشگاهم این آتش بود گو هستیم سوزد
که اش ز آتشکده زردشت در این دودمان دارم
به بی پروایی من کس در این آتش نمی سوزد
مرا پروانه چون پروانه کی پروای جان دارم
مرا قومیت از زرتشت و گشتاسب بود محکم
به پیشانی باز این فخر از پیشینیان دارم...
پانویسیها
(1) دیوان عارف قزوینی- به اهتمام سیف آزاد- امیرکبیر صفحه 64
(2) همان، ص166
(3)عارف، شاعر مردم، ک.گ.گامین، برگردان غلامحسین متین، انتشارات آبان ص 9
(4) ادبیات آهنگین ایران، نوشته نادره بدیعی، انتشارات روشنفکر، ص 95
(5) همان، ص 97
(6) دیوان عارف ص 389