گردشگری
گزارش سفر به دژ بابک
- گردشگری
- نمایش از یکشنبه, 05 تیر 1390 21:39
- علیرضا زیاری
- بازدید: 8637
گزارش و عكس: علیرضا زیاری
به بهانه گزارش سفر به سرزمین باستانی آتورپاتکان
به شادی روان جاودانان آذربایجان
بابک خرمالدین، احمد کسروی، ستارخان، باقرخان وصمد بهرنگی و...
و پیشکش به گروه کوهنوردی هامون
علیرضازیاری
خردادماه 1386
متنی به بهانه گزارش سفر به سرزمین آذربایجان با همه خاطرات دیرینهاش
میگویند نیمی از سفر، آماده سازی وبرنامه ریزی قبل از سفر است . چون قراربود به دژ (قلعه) بابک خرمالدین و جنگل های ارسباران درسرزمین آذربایجان برویم برخود لازم می دانستم که بر پایه باورهای ایرانی ، تاریخ آذربایجان را بدانم. دردسترس من کتاب تاریخ آتورپاتکان ، نوشته پروفسور اقرارعلی اوف بهترین منبعی بود که دراختیار داشتم . موفق شدم قبل از سفر آن را بخوانم ومتن خلاصه ای نیز از آن تهیه کنم . حبفم آمد این متن خلاصه را به پیوست این گزارش به دوستداران فرهنگ وتمدن ایران زمین پیشکش نکنم.
این کتاب پس از ترجمه به فارسی تاجیکی بوسیله دکتر شادمان یوسف، توسط استاد فریدون جنیدی ضمن ویرایش و بازنویسی های فراوان که همه با استقبال پروفسور اقرار علی اف روان شاد روبروشده در بنیاد نیشابور به چاپ رسیده است .
پیش خود فکرکردم حتما دوستی جزئیات اینکه کی حرکت کردیم به کجاها رفتیم ، چه ها دیدیم و شبیه این ها را خواهد نوشت و یا در عکسها خواهیم دید، من از زاویه دیگری به این سفر نگاه کنم . به این اندیشیدم که آیا دراین سفر شد لحظهای که به تاریخ آذربایجان و معنای نامش و به ریشه اش نیاندیشیده باشم؟ و شد که لحظه ای به قهرمانان مبارزات رهایی بخش از سلطه بیگانگان در سدههای سوم و چهارم و پنجم خورشیدی و درراس آنان به گرامی بابک خرم الدین فکر نکرده باشم و آیا شد در ساعاتی که در کناره ارس عبور میکردیم خاطره تلخ پرپرشدن گل سرخ از سلاله عاشق پیشگان متعهد که در زمانه ما در ارس پرپر شد مرا پژمرده نکرده باشد ؟ نه تنها نشد بلکه در عمل دل مشغولی و دغدغه های ذهنی در خواب و بیداری 4روزه پس از سفر نیز شد و با خود گفتم که بهتر آنکه به منابع در اختیار مراجعه کنم و متنی هر چند به اختصار به گروه کوهنوردی هامون و جناب ناصر اسعدی گرامی سرپرست این برنامه و همیاران وی جنابان هادی زکی خانی و فرشاد پورکافی که صمیمانه در این برنامه تلاش کردند پیشکش کنم و نیز سپاسگذار ایشان و جناب آقای شهرام بهزاد و جناب دکتر شیروانی باشم که عشق به میهن در وجودشان موج می زد.
در زمینه تاریخ آذربایجان هیچ مرجع و منبعی را معتبرتر و ایرانی تر از کتاب تاریخ آتورپاتکان نوشته پروفسور اقرار علی اف نمی شناسم و ندارم ، لذا متن کوتاهی از این کتاب و یادداشت های استاد فریدون جنیدی ایران شناس گرامی تهیه کردم و در زمینه جنبش خرمدینان بهتر آن دیدم که بجای خلاصه کردن کتبی چون نوشته زنده یاد سعید نفیسی و یا سایر متون موجود خلاصه نظرات جناب آقای دکتر پرویز ورجاوند (و اینک روان شاد) در مجله شماره7 افراز در این باره را بیاورم و در مورد جاودانگی صمد بهرنگی نیز بخش روز شمار زندگی وی را از کتاب تاریخ شفاهی ادبیات ایران درباره وی به کوشش جناب کیوان باژن بشکل خلاصه شده ارائه نمایم .
نوشتار استاد جنیدی پژو هشگر ایرانزمین، در پیش گفتار کتاب تاریخ آتورپاتکان
"یورشهای همیشگی همسایگان در زندگی چندهزارساله ما، هریک، بخشی از این مرز پر ارز را ، ویران کرده است وبا هر ویرانی، یک هنگام پریشانی پیش آمده است که در آن، داستان زندگی پیشینیان به فراموشی گرائیده است و چنین است که از همه آن پریشانی ها که بر دست نسیم گذرنده زمان چین بر چین و شکن بر شکن برروی هم می غلتد، نگرنده را بجز از شگفتی و اندوه و درد نمیزاید که آیا این است چهره آن دلبر زیبا، آن یگانه جهان، آن میهن آزادگان و آن گاهواره دین و دانش و فرهنگ، اینچنین ژولیده و آشفته! اما اگر در میان این گروه نگرنده، کسی باشد که شانه ای زرین بر گیرد و تارهای این گیسوی انبوه شب سرشت ،را یکایک وچیناچین از یکدیگر بگشاید و هر چین را به گلی بیاراید و هر شکنج را از شکنی بپیراید، نرمک نرمک از میان آن انبوه سیه فام، چهره خورشید درخشان ایران، نمایان میشود ! و این کار از کسی بر نمی آید مگر از آن مهرورزان جان بر لب آورده مهر میهن که سالیان دراز ، شب نوردی در دشتهای سرد زمستان ایران را برای نمایاندن بامداد بهاران این سرزمین به آیندگان کرده باشند و برای خود، بهری بجز از کوشش بی دریغ و رهروی بی درنگ نخواهند که جان مهر آزمای، لبریز از مهر دلدار است و پروای اندیشیدن به سخنی دیگر ندارد."
آذربایجان که تغییر یافته تدریجی کلمه آتوریاتکان باستانی می باشدو در این باره این توصیف استاد جنیدی در پیشگفتار کتاب تاریخ آتورپاتکان:
زمان پایانی هخامنشیان و آغاز کار اسکندر و سلوکیان، آتورپات ( نگهبان آتش ) با کاردانی خویش آن بخش از ایران را از یورش یونانیان برکنار داشت و نام خویش را بر آن مرز نهاد. آتورپاتکان = خانه آتورپات، که همین نام از آن پس بر آن استان ایرانی ماند و در گذر روزگار، دگرگون به آذربادگان، آذربایکان و آذربایجان امروزی شد .
خلاصه تاریخ آذربایجان
برگرفته شده از کتاب :
تاریخ آتورپاتکان نوشته پروفسور اقرار علی اوف
"کشور آتورپاتکان در ربع پایانی سده چهارم پیش از میلاد، در استانهای آذربایجان کنونی ، کردستان شرقی و دربخشی از شمال آذربایجان پیداگردیده است و نزدیک به سه ونیم سده در این پهنه به هستی خویش ادامه داد.
در این سرزمین که کشاورزی، دامداری دست ورزی و بازرگانی و زندگی شهر نشینی از گسترش خوبی برخوردار بود و زندگی اجتماعی فرهنگی سرشار از شکوفایی را بر خود می گذراند، در درازنای فرمانروایی مقدونیان در شرق، از استقلال خود نگاهبانی کرد ودر دوره سلوکیها نیز مستقل باقی ماند!
تشکیل و ترقی دولت آتورپاتکان در دوران الینیستی صورت پذیرفت و در این دوره بود که آمیزه ای شکوهمند از تمدن شرق و غرب پدیدار گردید و مقدسات یونان و فرهنگ های دیگر و همچنین زبان یونانی نیز به مقیاس کمتر از دیگر استانهای همسایه در فرهنگ آن راه یافت .
آموزشهای زرتشتی در این ایالت تاثیر بزرگی داشت، چنانکه در زندگی معنوی همه مردمان ایرانی اثر گذاربود!
در آتورپاتکان جریان آمیزش تیرههای پیشین همچون گوتیان، لولوبیان ، هوریان و مانائیان و دیگر تیره ها با مادها ادامه داشت و در نتیجه تقریبا در اواخر سده نخست پیش از میلاد در این سرزمین قوم جدیدی به وجود آمد و در این زمان بود که مفهوم ایالت آتورپاتکان پدیدار شد، که واژه آذربایجان براساس قانون دگرگونی زبان، دگرگون شده آن است !
.... مادبزرگ، سرزمین های آذربایجان تا همدان و شمال لرستان وکردستان غربی (عراق امروزی) وکردستان شمالی (ترکیه امروزی ) و بخش هایی از اران و قفقاز را در بر میگرفته است و به روشنی پیوند نژادی و ملی کردان و آذربایجانیان و قفقازیان را نشان میدهد.
یک هنگام پیش از آن به نام های «منوا» و «اورارتو» و درخشش فرهنگ ایرانی آنان در این سرزمین بر میخوریم که امروز چون آفتاب بر همگان روشن است، یک هنگام پیش از آن هنگام پادشاهی کیخسرو کیانی است که همه نوشتههای اوستائی، جایگاه و پایتخت وی را در کنار دریاچه چیچست (ارومیه) یاد میکنند که در سنگ نوشتههای شلم نصر، پادشاه خونریز آشور از وی و ایل و دودمان او بانام «پارسوا» یاد میکند! وبدین سان نخستین پارسیان جهان که از نام و نشان آنان در 2837سال پیش یاد میشود ، نیاکان همین آذربایجانیان گرامی هستند.
دوره تشکیل آتورپاتکان در تاریخ گسترده ما مرحله پر اهمییتی است وآتورپاتکان ایرانی زبان با تیره های پیشین منطقه که هنوز در استانهای شمالی و غربی فلات ایران می زیستند در آمیختند و نسلی را پدید آوردند که آذربایجان امروزه مستقیما از نژاد آنان اند، که در دوره میانه (قرون وسطی) زبان ترکی را که به سرزمین آنان وارد شد، پذیرفتند و خود به یک قوم جدید (ترک زبان) تبدیل یافتند، ولی این رویداد به هیچ روی نمی تواند مانعی ایجاد کند که ما خود را از نسل آتورپاتکانیان و میراث دار فرهنگ آنان، یعنی فرهنگی که نیاکان خود ما بدان نیرو بخشیده اند، ندانیم! "
آتور پاتکان یک سرزمین کوهستانی است که رودخانه های بزرگ وکوچک از کوههای آن جاری میشوند و بخشهای مختلف آنرا از یکدیگر جدامی سازند. بخش غربی آتورپاتکان، عبارتست از رشته کوه های گسترده ای که پهنای آن جای تا جای، به دویست کیلومترنیز میرسند، و از آن با نام زاگرس یاد میشود (این رشته کوه ها که از آذربایجان وکردستان تا لرستان وخوزستان کشیده شده است در اوستا بنام «اوپائیری سئین» خوانده میشود که در نوشته های پهلوی به گونه «اپورسن» در آمده است واگر بخواهیم بنا به قانون دگرگونی واژه ها از اوستایی تا فارسی، آنرا با نام فارسی بخوانیم «ابر سن» خواهد شد. واژه اوستائی «اوپائیری سئین» به معنی کوهی است که بر فراز آن آهن یا فلز وجود دارد و چنانکه میدانیم نخستین فلزگریهای جهان از لرستان برخاسته است . اما روشن نیست که چرا در ایران امروز ، همواره از این کوهستان شگفت با نام یونانی آن «زاگرس» یاد میشود.
در این منطقه، سرزمینهای کوچک جدا از یکدیگر بسیار است، انبوه جنگلها و بوتهزارها رفت و آمد میان آنها را دشوار مینماید. پهناورترین وادی این منطقه در جنوب دریاچه ارومیه قراردارد! در شمال رشته کوههای قره داغ جایگیر است که رود قره سو از آن جاری میشود و به ارس می ریزد. کوههای تالش را جنگل زارهای انبوه پوشانده است که از انواع بسیار گیاهان بر خوردار است و رشته کوههای البرز که به آنها پیوسته است بخش شرقی سرزمین ماد آتورپاتکان را تشکیل میدهد. مناطق جنوبی آتورپاتکان تا ناحیه های الوند میرسید.
مناطق نزدیک به ارومیه، سرزمین پربار وبرکتی است که از آب رودهای «جگتو» و سیمینهرود و همچنین رودهای کوچک بسیار که از برفهای آب شده سهند و سبلان و الوند به پائین جاری میشوند، آبیاری میشود و در زمانهای باستان، این منطقه به داشتن کشاورزی ودامداری پررونق مشهور بود. در اینجا بزرگترین دریاچه آتورپاتکان، ارومیه واقع میباشد که به دلیل نمک بسیار آب آن، جانداران در آن نمی زیندو هیچگونه اهمیت برای کشاورزی ندارد. ما میدانیم که در زمان باستان در این دریاچه دستگاهای نمک گیری وجود داشته است .بخش بسیاری از کوههای ایران غرب از انبوه جنگلهای کم نظیر با درختان پهن برگ، پوشانده شده است. نژاد بیشتر گسترش یافته این درختان عبارتست از: بلوط، آلش، زبان گنجشک، سفیدار، چنار شرقی، بید، پسته، گردو، افرا، و بادام و چنانچه اشاره شد در این منطقه انبوه بوتهزارهای از نژاد پیچنده نیز وجود داردکه مهمترین شان لیان وانگور میباشند.
بزرگترین رودخانه های این منطقه عبارتند از: قزل اوزون ( سفیدرود) شاخهای از ارس، قره سو، زاب خرد، سرچشمههای کرخه و کارون .سرزمین آتورپاتکان از زندگی رنگارنگ جانوران برخوردار بود و در جنگلزارهای قره داغ و تالش وهمچنین کوههای زاگرس حیواناتی چون : بزکوهی، گوزن، گراز، پلنگ، شیر و گرگ فراوان بودند. آتورپاتکان کشوری بوده، دارای اسبهای زیاد. آتورپاتها مردمی نیرومندبوده، اساسا بیشترشان سوار بر اسب میجنگیدند و دارای ابزار و مهمات جنگی بودند. این سرزمین دارای کانهای پرسود به ویژه معدنهای فلزی میباشد، . مس ارسنیک، سرب در این منطقه فراوان میباشد، همچنین کانهای غنی معدنی آهن، نقره و طلا در آن وجود دارد. سرمایه اصلی کشور را نفت تشکیل میداد. درزمان باستان، از ترکیبی که روغن مادی نام داشت (امین مرسلین) در کارهای نظامی استفاده میکردند و این ماده در خود دارای نفت بود.
از این سرزمین راههای گوناگون تجاری میگذشتند که اهمیت محلی و بین المللی داشتند. سرمایههای غنی منطقه توجه بسیاری از استیلاگران را از دورههای بس کهن به این سو میکشانید. تابلوی قومی آتورپاتکان و وضع زبانی در این کشور، در دورههای باستان به سبب کمبود منابع واسناد مهم، تا حال ناروشن مانده است . و اما امکان دوباره سازی تابلو قومی و تابلو دگرگونیهای قومی و زبانی که در جنوب آذربایجان و منطقه های اطراف آن به وقوع می پیوستند، از قرنهای هزارساله اول پیش از میلاد وجود دارد.
وجود اقوام ایرانی «ارتاکاریبنتها» که در دوره آتورپاتکان احتمالا بنام «سکسین» خوانده میشدند، هیچگونه شک و گمان برجای نمیگذارد که آنان را متعلق به طایفههای «سکاها» بدانیم که زمانی به آسیای کوچک از جمله به آذربایجان حمله آورده بودند. کادوسیان بزرگترین و نیرومندترین طایفه از گروههای آتورپاتکان بودند، که تکیهگاه اصلی نیروی جنگی آتورپات و آتورپاتکانیان را تشکیل میدادند. قدیمیترین آگاهی در باره آنها را «کنزیاس» و «گزنفون» به ما میدهند. مولفان باستانی از مادها، آلبانها، کاردوها، انریک ها ، خزرها، مردها، سکائیان ، تاپوران ،گیرگان، بعنوان همسایگان کادوسیان یادآور میشوند.
مغان
مغان جای به ویژه مهمی را در فهرست قومهای آتورپاتکان داشتندکه یکی از طایفههای مادها بودند و مبین افکار مردم ماد بشمار میرفتند. مغان زمینهای زیادی را در دست داشتند، که در باره آن در اوستا و نوشتههای کهن یاد شده است. آنان همچنین از سرمایه بزرگ تاثیر گسترده بر مردم برخوردار بودندکه این حتما سبب تاثیرگذاری بر سیاست داخلی و خارجی شاهان میباشد . بزرگمردان و دانشوران مغ مشاوران پر تاثیر شاهان بودند. این که مغان یکی از طایفه ماد بودهاند، نه تنها از منابع مولفان باستانی و مخصوصا هرودت بر می آید بلکه از سرچشمه های کهن فارسی نیز پس از آگاهی یافتن از معلومات تازه که از سنگ نوشته های بیستون بدست آورده ایم بر ما به خوبی آشکار شده است .در سنگ نوشته بیستون از مغی بنام گئومات نام برده شده است که از تیره مادها معرفی میشود. مغان بدون هیچ گونه شک، از آغاز پیدایش خود ایرانی بودهاند وبا زبان ایرانی . تقریبا بدون شک MAGA-MAGU اوستائی نام همان طایفه مادی مغان است و می توان یقین داشت که بعدها از نام مغان مفهوم دیگری چون «موبد» در بسیاری از زبانها استفاده میشود.
در استانهای غربی ایران در آغاز هزارساله هفتم پیش از میلاد، آتش را پرستش ( بامفهوم و معنی نیایش و نیز نگهبانی کردن از آن. ضمن آنکه مقاله بسیار ارزشمند استاد فریدون جنیدی در مورد تشریج مفهوم آتش پرست بودن ایرا نیان بسیار آموزنده وگره گشا است) میکردند. وجود زیارتگاهای آتش در این منطقه بدین گواهی میدهد بویژه آتشکده مادها در تپه نوشیجان. اینکه گرامیداشت آتش در تمام طول تاریخ تا ظهور اسلام در ایران در درجه نخست قرارداشت از نقش و اهمیت آتش در زندگی معنوی آتورپاتکان نام نخستین تاجدار کشور «آتورپات» گواهی میدهد. که معنای نگهبان آتش را دارد. منتخبات آتش نیایش به گونه گسترده در " خرده اوستا" جای داردکه حکایت از این می کند که آذر پسر اهورامزدا است. خدمتگزاران آتش "آتروان" از تیره مغان بدون شک تاثیر بزرگی بر فلسفه یونانیان گذاشتند که ارسطو آنرا تائید نموده است. نقش آتش، زیارتگاههای آتش با موبدان فراوان آتورپاتکان در دوران ساسانیان بسیار بود. آتش در اوستا، تعلیمات زرتشت و حتی شاید در تصورات مزداییها نقشی چنان بزرگ داشته است، که گاهگاه زرتشتیان را آتش پرست مینامند
در خصوص ریشهیابی نام آذربایجان پژوهشگر گرانمایه ایرانی الاصل در صفحه 61 کتاب مینویسد:
بر خلاف گفته های مولفان نا آگاه، دال بر آنکه شکل نخستین این نام آذربایجان "جان" بوده است، در منابع باستانی شکلهای دیگری وجود داردکه ذیلا جدولی از این منابع ارائه میگردد:
نام منبع باستانی کلمه کاربردی
منابع یونانی قدیم آتروپاتنون
فارسی میانه آتورپاتکن ، آترپتکان
پهلوی کتابی ATURPATAKAN
اشکانیان ATRAPATAKAN
آسوریان ADORBIGAN
بیزانسی ADERBIGAN
ارمنی قدیم ATRPATSAN,ATRPAYKAN,ATRAPATAKAN
گرجی قدیم ADERBAYGAN
عربی ADARBAYGAN
شکل های اول نام آذربایجان که در بالا ذکر گردید، در زبانهای گوناگون بر پایه قانون های خاص این زبانها طراحی شده اند و همین گواهی میدهد که شکل اصلی واژه ، ساختار ایرانی دارد که شکل ویران شده ایرانی آن «آتَرْپاتَکان» است.
کمک آتورپاتکان به هخامنشیها در مقابله با یونانیان و نهایتا نجات سرزمین آتورپاتکان از یورش یونانیان
در آغاز سالهای 50 قرن چهارم پیش از میلاد، هنگامی که اردشیر در گذشت، قدرت هخامنشیان رو به انهدام نهاد و پایان قدرت آنان بسرعت نمودار گردید. در سال 331 پیش از میلاد یونانیان و مقدونیان از فرات و دجله عبور کرده و در نزدیکی اربیل و اروند بودند. در نبرد "گوگمل" ارتش داریوش سوم کاملا با شکست سنگین روبرو شد. شاه شاهان هنگامی از میدان جنگ گریخت که نتیجه آن هنوز معلوم نبود، برای اسکندر تمام راهها و مراکز مهم دولت هخامنشیان گشوده شد. او بابل و شوش را اشغال کرد و پس آنگاه به پارس هجوم آورد. هر دو پایتخت پارسیان یعنی پاسارگاد و تخت جمشید به تصرف او در آمد. از این جا اشغالگران مقدونی غنیمتهای زیادی راکه برابر با 120 "تالانت" نقره و طلا، ظروف بسیار زرین و سیمین بود به تاراج بردند. شهر شاهان «تخت جمشید» به آتش کشیده شد. داریوش سوم به ماد گریخت. مادها تحت راهبری شهربان هخامنشیان در «ماد آتورپاتکان» در نبرد گوگمل بر علیه یونانیان و مقدونیان شرکت ورزیدند. ما نمیدانیم که رابطه دو جانبه آتورپات و داریوش سوم بعد از نبرد گوگمل چگونه بوده است! اما امکان دارد، رابطه آنان قطع نگردیده بوده، زیرا آتورپات و متحدان او از داریوش سوم جانبداری می نمودند اما کمی پس از آن متحدان آتورپات، کادوسیان و سکیف ها از داریوش سوم جانبداری نکردند. احتمال دارد که شاه شاهان از سوی خود آتورپات نیز جانبداری نشده باشد و به همین روی داریوش سوم اکباتان را ترک نمود و به مناظق شرقی امپراتوری ایران گریخت و در آنجا به قتل رسید.
و بدین گونه که به قول استاد جنیدی در زمان پایانی هخامنشیان و آغاز کار اسکندر و سلوکیان، آتورپات ( نگهبان آتش ) با کاردانی خویش آن بخش از ایرا1ن را ( آتورپاتکان = آذربایجان ) از یورش یونانیان بر کنار داشت و نام خویش را بر آن مرز نهاد.
و اما تاریخ آذربایجان
استاد فریدون جنیدی در مقاله سنجش گفتار " بابک خرمی " در نشریه شماره 7 مجله افراز در باره نیاکان آذربایجانیها میفرماید:
زمان پایانی هخامنشیان و آغاز کار اسکندر و سلوکیان، آتورپات ( نگهبان آتش ) با کاردانی خویش آن بخش از ایران را از یورش یونانیان بر کنار داشت و نام خویش را بر آن مرز نهاد. آتورپاتکان = خانه آتورپات، که همین نام از آن پس بر آن استان ایرانی ماند و در گذر روزگار، دگرگون به آذربادگان، آذربایگان و آذربایجان شد.
.. .مادبزرگ، سرزمین های آذربایجان تا همدان و شمال لرستان و کردستان غربی ( عراق امروزی ) وکردستان شمالی ( ترکیه امروزی ) وبخش هایی از اران و قفقاز را در بر میگرفته است وبه روشنی پیوند نژادی و ملی کردان و آذربایجانیان و قفقازیان را نشان میدهد.
یک هنگام پیش از آن به نام های " منوا" و"اورارتو"و درخشش فرهنگ ایرانی آنان در این سرزمین بر می خوریم که امروز چون آفتاب بر همگان روشن است ، یک هنگام پیش از آن هنگام پادشاهی کیخسرو کیانی است که همه نوشته های اوستائی ،جایگاه و پایتخت وی را در کنار دریاچه چیچست (ارومیه) یاد میکنند که در سنگ نوشته های شلم نصر ، پادشاه خونریز آشور از وی و ایل و دودمان او بانام " پارسوا" یاد می کند. وبدین سان نخستین پارسیان جهان که از نام و نشان آنان در 2837 سال پیش یاد میشود، نیاکان همین آذربایجانیان گرامی هستند.
بابک خرمی وجنبش خرمدینان گفتار زنده یاد دکتر پرویز ورجاوند
سخن درباره قهرمانان سترگی چون بابک، ابومسلم، مازیار، یعقوب لیث صفاری وگروهی پرشمار دیگر، در یک سخن فشرده کاری است مشکل زیرا شکوه نقش آفرینی این قهرمانان را نمیتوان چنانکه بوده به تصویر کشید. به باور من بابک چهرۀ حماسه آفرینی است که هنوز عظمت جنبش رهای بخشی که به رهبری او شکل گرفت و کمر خلافت عباسی را شکست به جهات گوناگون چنانکه باید شناخته نشده است.
یکی از دلایل این امر موضع گیریهای برخی نویسندگان سده های سوم و چهارم و پنجم شمسی است که با تعصب شدید مذهبی از یک سو و جلب نظر دستگاه خلافت عباسی از سوی دیگر کوشیدهاند تا با دادن نسبتهایی چون «زندیق» (در آن روزگاران تفسیر کنندگان دائره المعرف ایرانی ها یعنی " اوستا را زندیک میگفتند که زندیق معرب آن است )، کافر، اشتراکی ، و از نظر مذهبی چهرهای منفی درباره خرمدینان در جامعه به وجود آوردند. خرمدینان یا خرمیه عنوان جریانی ایرانی است که در برابر قدرت خلافت عباسیان و برای پایان بخشیدن به سلطه عربها بر ایران به اعتباری در جای جای ایران، چون گرگان، دیلمان، آذربایجان، ارمنستان، اصفهان، ری، همدان، شکل میگیرد و گاه به شورشهایی دست میزنند که از آن جمله میتوان به خیزش «سرخ علمان» درزمان خلیفه مهدی و سپس در زمان هارون در اصفهان اشاره داشت. بنیانگذاری خرمدینان در برخی منابع به شروین پسر سرخاب از شاهزادگان شاخه کیوسیه از باوندیان نسبت داده شده است. گفته شده که یاران ابومسلم نیز به این جریان میپیوندند. برخی از نویسندگان متعصب سدههای نخستین اسلامی در مقابله با این جریان ایرانی ضد سلطه عرب، از آنها بعنوان مجوس «زرتشتی» وپیروان مزدک یاد کرده اند. در حالیکه طرح مسئله تناسخ از سوی خرمدینان براین اساس بوده تا پس از کشته شدن چهره درخشانی چون ابومسلم خراسانی، پیروانش را به خود جلب سازند.
مذهب اباحه وسیرت لذت که به آنها منصوب شده است، به ظاهر از اسم آنها گرفته شده است، در صورتیکه به احتمال قوی، اسم آنها با معنی و مفهوم لذت و لذت پرستی، که لازمه لفظ خرم و خرمی است، ارتباط ندارد و گویا سبب اصلی تسمیه آنها به این اسم، آن است که منشاء آن قریه ای بنام خرم در ناحیه اردبیل بوده است. در برابر برخوردهای مذکور، استخری به روشنی اشاره دارد که در مساجد خرم دینان قرآن خوانده میشده است. همچنین است «ابن حوقل» که یادآور میشود: خرمدینان در جبال و روستاهای خود مساجد احداث کردهاند و در آن مساجد، اذان گفته میشود، و در مساجد آموزش قرآن دایر است. با آنچه که گفته شد در می یابیم که اساس آئین خرمدینان بر مقابله با سلطه جبارانه خلافت عباسی قرار داشته و به همین دلیل طرفداران خلافت برای کوبیدن آنها از زدن هیچ انگی ابا نداشتهاند.
به اعتبار منابع تاریخی، مردم سلحشور آذربایجان، چون بخشهای دیگر ایران زمین، هیچگاه در برابر عربها و دستگاه ستمگری خلافت، دست از مقاومت و نبرد نکشیدهاند.
به اعتباری درخشانترین قهرمان تاریخ ایران در سده های نخستین پس از اسلام که در خطه آزادزنان وآزادمردان آذربایگان بپا خاست و نزدیک به ربع قرن دستگاه پرجبروت وسلطهگر خلافت را دچار وحشت ساخت، بابک خرمدین بود. زمان تولد این قهرمان بزرگ ایرانی، نه روز و نه ماه و نه سالش روشن نیست، در حالیکه روز به شهادت رسانیدن و پیوستناش به استوره های جاوید ایرانزمین به روشنی به ثبت تاریخ رسیده است. نام پدرش مرداس و از مردم مدائن بود و گفته شده است که مادرش بانویی از مردم سراب بوده است. بابک از نوجوانی به سلک خرمدینان آذربایجان که رهبری آنها بر دوش جاویدان پسر شهرک قرارداشت، درآمد. جاویدان بر خلاف دیگر خرمدینان برآن گشت تا برای رودررویی با قدرت خلافت عباسی و رهایی ایران، سپاهی گرد آورد و چنین کرد. بابک نوجوان نوخاسته یکی از جنگاوران سپاه جاویدان به شمار میرفت. جاویدان با نیروهای متجاوز خلیفه درگیر گشت و در نبردی زخمی شد و سرانجام جان به جان آفرین تسلیم کرد. به گفتهای با توجه به دلاوریهای بابک، سفارش میکند تا بابک را به جانشینی او برگزینند. در منابع آمده است که همسر جاویدان نیز از بابک حمایت میکند و حتی به همسری او در می آید. بابک راه جاویدان را در مبارزه نظامی با دستگاه خلافت ادامه داده بر تقویت نیروهایش میکوشد و بر شماری از قلعههای دوران ساسانی دست یافته به تقویت جنبههای دفاعی آنها میپردازد و منطقه را بصورت دژی تسخیر ناپذیر در میآورد.
بابک با بهره جستن از قدرت بالای رهبری و برخورداری از روحیۀ جوانمردی، روز به روز بیشتر در بخش وسیعی از آذر بایجان پیروانی را به خود جلب می سازد و با شبیخون زدنهای پی در پی در فرصتهای مناسب، نیروهای دستگاه خلافت را به وحشت میاندازد. او با پیروزیهایی که به دست میآورد شهرتی روز افزون پیدا میکند تا جائی که دیگر خرمدینان، باشندۀ نواحی مختلف ایران و مبارزان راه نجات ایران از زیر سلطۀ عرب، به او میپیوندند، چنانکه نیروی چشمگیری در همدان و گروه پرشماری از سلحشوران دیلم با او همداستان میشوند و نیروهای نظامی بابک از شکل چریکی به صورت نیروهای گستردۀ منظم سازماندهی میشوند و در نتیجه، خلیفه ناگزیر میشود تا نیروهای نظامی پرشماری را برای شکست بابک با تجهیزات و صرف هزینۀ بسیار روانة منطقه سازد.
نیروهای نظامی دستگاه خلافت را بیشتر سربازان ترک مزدور تشکیل میدادند و آنها برای سرکوب مردم از تجاوز به روستائیان در جریان نبردها نیر ابا نداشتند و در فرصتهای مختلف گروههای پرشماری از زنان و افراد غیر مسلح را قتل عام میکردند. در این باره خواجه نظام الملک با اینکه هیچ ارادتی به خرم دینان نداشته است به ناگزیر در سیاست نامه به خشونت سپاهیان دستگاه خلافت نسبت به خرم دینان، پیش از ظهور بابک اشاره دارد و مینویسد: "" در زمان هارون، خرم دینان خروج کردند. سرداران خلیفه ناآگاه بر ایشان تاختند و خلقی بی حد و بی عدد از ایشان کشتند و فرزندان ایشان را به بغداد بردند و فروختند. "" برخوردهای وحشیانه سپاهیان ترک و عرب دستگاه خلافت با ایرانیان در جای جای سرزمین پهناور ایران زمین و کشتارهای بی حساب سرداران و حکمرانان جباری چون حجاج بن یوسف که فقط در دوران حکومت بیست ساله خود حدود یکصد و بیست هزار از ایرانیان را به جلاد سپرد، زمینه ساز واکنش گستردهای شد و چهرههای دلاوری به صحنه آمدند که اوج آن را باید در جنبش گسترده و توانمند بابک دید.
بابک در نبردهای مختلف به دلیل بهرهمند بودن از حمایت همه مردم، در اختیار داشتن قلعه های سترگی چون قلعه ""بذ"" در کلیبر که امروزه به عنوان قلعه بابک معروف گردیده و سرانجام به دلیل نبوغ نظامی و شجاعت و محبوبیت کم نظیرش توفیق یافت تا ضربه های سهمگینی بر لشگریان مجهز خلیفه وارد سازد تا جایی که در نوشتهها شمار کشتهشدگان را پانصد هزار تا یک میلیون یاد کردهاند که به نظر اغراق آمیز میآید و مخالفان بابک کوشیدهاند تا با عنوان اینکه بابک گروه پرشماری از مسلمانان را کشته است، مبارزه ضد سلطه او و مردم ایران را در برابر تجاوزگری های وحشیانه سپاهیان مزدور دستگاه خلافت کمرنگ بسازند. زمانی که بابک در اوج موفقیتهایش لرزه بر پیکر خلافت عباسی افکنده بود، خلیفه ای که از مادری ترک و پدری عرب به دنیا آمده بود، بزرگترین لشکر ممکن را به سرداری یکی از ترکان به نام «نجا» با عمده لشگریان مزدور ترک خود روانه نبرد با بابک میسازد. این لشکر عظیم، ضربههای شدیدی بر نیروهای بابک وارد می سازد، با این حال بابک با برخورداری از موقعیت پایگاه های کوهستانی و در اختیار داشتن قلعه های مستحکم به پایداری ادامه می دهد و ""نجا"" ناگزیر به بازگشت میشود. سرانجام خلیفه دست به قماری خاص می زند و تصمیم میگیرد از متحد بابک ، ""حیدر بن کاووس"" که در تاریخ از او به نام افشین یاد میشود، یاری بگیرد. "" خلیفه میخواست حتی المقدور بابک را به دست سرداران ترک و عرب شکست دهد تا افشین قدرت نگیرد، اما خلیفه هر چه کرد، حتی به گفته بابک با فرستادن خیاط و آشپز خود، این کار سر نگرفت. ناچار خلیفه، دست به دامن افشین، دشمن خود شد. به گفته طبری، "" چون معتصم در کار بابک بیچاره شد، اختیار بر افشین افتاد ". اما این کار برای خلیفه پیروزی نیز بود، زیرا پیمان سه سردار بزرگ ایرانی را نقش بر آب کرده بود. "
در مورد هم پیمانی بابک، افشین و مازیار، زمانی که بعد از بابک، مازیار راه او را توانمندانه در نبرد با سلطه دستگاه خلافت پی میجوید، به سرانجام بابک دچار آمده ،به بند کشیده میشود، چنین اظهار میدارد : "" من و افشین (حیدر بن کاووس) و بابک ، هر سه از دیرباز عهد و بیعت کردهایم و قرار داده بر آن که دولت از عرب باز ستانیم و ملک و جهان داری به خاندان کسرویان نقل کنیم.""
آری دریغ و درد که خودخواهی و جاه طلبی، افشین را به راهی کشانید که با وجود سرانجام دردناکش، چهره حقیری از خود در تاریخ به جای گذارد. افشین با نیرویی از مزدوران ترک و عرب خلیفه، روانه نبرد با بابک میشود و دست به محاصره نیروهای بابک میزند. افشین سعی داشت تا با تکیه بر سوابق دوستی با بابک، بدون رو در رویی او را وادار به تسلیم سازد. پس به نیرنگ متوسل می شود تا براساس "" زنهار نام خلیفه "" او را بفریبد. ولی بابک پاسخی دندان شکن برایش میفرستد و ننگ تسلیم شدن به خلیفه را نمی پذیرد. از آنجا که نبرد پیشین بابک با "" نجا"" سردار ترک خلیفه، لطمه سنگینی بر نیروهای او وارد ساخته بود ، در خود توان رو در رویی با افشین را نمیبیند و شجاعانه با شماری کم از لشگریانش حلقه محاصره را میشکافد و راه ارمنستان را پیش میگیرد تا از آنجا به روم شرقی برود تا با یاری امپراتور به مبارزه خویش ادامه دهد ولی در آنجا نیز با نیرنگ سهل بن سنباط مواجه میشود و در حالی که با استقبال گرم او مواجه گشته بود و بر خوانش نشسته بود، به خاطر هم دستی سهل با افشین، او را در بند میکنند و به افشین تحویل می دهند.
سرانجام پس از 22 سال تلاش و کوشش و نبردهای پی در پی، این شیر مرد تاریخ ایران زمین، نه در صحنه نبرد، که با نیرنگ از ادامه راهی که میرفت، یکی از بزرگترین قدرتهای شناخته جهان را از پای در آورد، باز میماند. خبر دستگیری بابک که سالیان دراز، خواب خوش را از معتصم، خلیفه دو رگه ترک و عرب باز ستانده بود، ولولهای ایجاد میکند. مراسم استقبال از افشین و شیر به بند کشیده او، بابک، رویداد کم نظیری در تاریخ به شمار میرود که نمیتوان آن را به پای پیروز افشین گذارد، بلکه باید آن را به عنوان پایان یافتن دوران کابوس دهشتناک دستگاه خلافت به شمار آورد. به اعتباری میتوان گفت که در آن تشریفات بیسابقه همه به خاطر دیدار ابر مردی بود که حتی در شرایط در بند بودن، میتوانست پشت دشمنانش را بلرزاند.
"" تشریفاتی که خلیفه برای ورود بابک ترتیب میدهد، شنیدنی است : دو صف پنج فرسنگی از مردم در دو سوی راه تشکیل میدهند و بابک را بر فیل و برادرش را بر شتر مینشانند و آنان را بدین گونه از میان دو صف عبور میدهند. چنین نمایشی برای سرداری شکست خورده در تاریخ بیسابقه است. شاعری وابسته به درگاه خلیفه در عظمت این روز میسراید : پیروزی یعنی این. این فتحی است که کسی مانند آن را ندیده است.""
رویداد به شهادت رساندن بابک به فرمان خلیفه در عین تلخ بودن، به اعتباری یکی از شکوهمندترین حماسه های تاریخ ایران و جهان به شمار می رود. نحوه رودررویی شجاعانه بابک با مرگ و حرکت بی سابقه او، پدیدهای است که به حق از آن بزرگ مرد، استورهای شکوهمند در تاریخ ایران زمین ساخته است. در بیان چگونگی برخورد دلیرانه بابک با مرگ و پیامی که برای همیشه از خود برای نسلهای آینده سرزمین آزاده پرور ایران در تاریخ به جای میگذارد، به جا خواهد بود تا به نوشته یکی از مخالفان بابک و خرمدینان اشاره کنیم، باشد که عظمت این چهره بزرگ را بهتر دریابیم.
خواجه نظام الملک درباره رویداد مذکور چنین مینویسد :"" چون یک دستش را ببریدند، دست دیگر در خون زد و در روی مالید، همه روی خود را از خون سرخ کرد. معتصم گفت: ای سگ، این چه عمل است؟ گفت:
دراین حکمتی است، شما هر دو دست و پای من بخواهید برید و گونه روی مردم از خون سرخ باشد؛ خون ازروی برود، زرد باشد، من روی خویش از خون سرخ کردهام تا چون خون از تنم بیرون شود، نگویید که رویم از بیم زرد شد، در مرگ نیز مردی باید.""
پس از به شهادت رسانیدن بابک ، خرم دینان از پای ننشستند و رهبری آنها بر عهده یار دیرینش، مازیار » پسر قارن، شاهزاده تبرستان قرار گرفت و با نام سرخ علمان، خیزش بابک را پی جست و بخشهای وسیعی از ایران را از زیر یوغ دستگاه خلافت و سپاهیان ترک و عرب خونخوار بیرون آورد و به بخش فراوانی از آرزوهای بابک قهرمان، جامه عمل پوشانید. شگفت آنکه سرانجام مازیار نیز به نیرنگ از پای درآمد و پیکر پاکش را پس از آنکه او را به شهادت رسانیدند ، در کنار بازمانده پیکر پاک بابک بر دار کردند.
صمد بهرنگی
دوم تیرماه 1318 زاد روز در تبریز. خود میگوید:
مثل قارچ زاده نشدم بی پدر ومادر، اما مثل قارچ نموکردم، ولی نه مثل قارچ زود از پا درآمدم، هر جا نمی بود به خود کشیدم، کسی نشد مرا آبیاری کند، نمو کردم مثل درخت سنجد، کج ومعوج وقانع به آب کم وشدم معلم روستاهای آذربایجان
اسد بهرنگی برادر صمد:
وقتی که تازه به دبستان رفته بود وکلاس اول را می خواند، صبح ها کاسب های سر گذر پسر بچه ای را میدیدند که کفش هایش را زیر بغل زده و تند میدود. از یکدیگر میپرسیدند این بچه کیست؟ چرا همیشه میدود؟ چرا کفشهایش را زیر بغل می زند؟ برای کاسبهای سر گذر جای تعجب باقی بود تا این که بعدها سر و ته قضیه را در آوردند و معلوم شد این بچه، پسر کارگری است بنام عزت که به تازگی در این محل اتاق اجاره کرده است. او برای این میدود که مدرسهاش خیلی دور است، میترسد سروقت به مدرسه نرسد و کفشهایش برای این زیر بغل گذاشته که پاره هستند و نمیشود با آن ها بدود و اسم این پسر بچه «صمد» است.
1325 ورود به مدرسه / دبستان پانزده بهمن
1328 ورود به به دبستان جاوید
1331 ورود به دبیرستان تربیت تبریز
1332 مردادماه صمد نظاره گر حوادث قبل وبعداز کودتای 28 مرداد
1332 آذرماه احضار پدر به دبیرستان توسط مدیر و تذکر به او درباره فعالیتها و حرفهایی که صمد
درباره مسائل روز در بین دوستانش میزده است.
1334 مهرماه ورود به دانشسرای مقدماتی پسران تبریز ( دوره دو ساله )
1334 اولین دیدار با غلامحسین ساعدی در کتاب فروشی معرفت تبریز دیدار صمد 16 ساله
و ساعدی 21ساله. دکتر غلامحسین ساعدی پس از مرگ صمد: شاهکار او زندگیاش
بود.
1335 روزنامه فکاهی ودیواری "خنده" در دانشسرای مقدماتی تبریر با کمک بهترین رفیقش
"بهروز دهقانی" که هم کلاسش هم بود، شکل میگیرد/ صمد با این روزنامه دیواری به
قدرت قلم پی برد.
1336 خردادماه پایان دوره دوساله دانشسرای مقدماتی
1336 دعوت از صمد وبهروز دهقانی با عدهای از هم کلاسی هایشان به اردویی در منظریه
تهران با لباس پیشاهنگی و بعنوان پایان دوره دانشسرا.واولین سفر به خارج از تبریز.
1336 مهرماه عزیمت صمد بعنوان معلم به سوی روستاهای آذرشهر، ممقان ، قد جهان ، گوگان
و آخیرجان به مدت یازده سال یعنی تاروز مرگش .
1336 صمد ضمن تدریس و نوشتن به صورت متفرقه در امتحانات ششم متوسطه شرکت کرده و قبول
شد.
غلامحسین ساعدی :
او تمام مدت در حال یادگرفتن ویاددادن بود....در کتاب فروشی ها کمین
میکرد تا جوانانی که برای خرید کتاب میایند، راهنمایی کند... در کتاب
خانه های عمومی میگشت ..وسر بحث را باز میکرد:"" این را نخوانید
مزخرف است " کتاب خوب فراوان چاپ میشود ، هرکتابی را نباید خواند.
1337مهرماه ورود به دانشکده ادبیات تبریز وتحصیل دررشته زبان وادبیات انگلیسی دوره شبانه
1338 زمستان نوشتن قصه ی " عادت"
1339 اخطار ادارۀ فرهنگ تبریز به صمد بهرنگی درباره مساله که یا تحصیل در دانشگاه را
رها کند یا تدریس در مدارس روستائی را در نهایت صمد وقعی به این اخطار نمیگذارد وبه تحصیل ادامه میدهد.
نامه ای از صمد دراین سالها:
سعی کن بی اعتناباشی، اما نه این که کارنکنی و بیکاره باشی ها! غرض رفتن است نه
رسیدن . زندگی کلاف سردرگمی است به هیچ جا راه نمی برد. اما نباید ایستاد. این که
می دانیم نخواهیم رسید، نباید ایستاد. وقتی هم که مردیم ، به درک!
1340 دوازده اردی بهشت اعتصاب فرهنگیان تهران وفعالیت صمد برای کشاندن اعتصاب به تبریز و پیوستن
معلمان تبریز به اعتصاب سراسری
1341 دوازده اردی بهشت فعالیت صمد برای زنده نگهداشتن یاد وخاطرۀ اعتصاب معلمان، حتی با هم
یاری بهروز دهقانی ، نمایشنامهای به این مضمون در دبیرستان محل کارشان اجرا
می کنند.
1341 خرداد دریافت گواهی نامه پایان تحصیلات از دانشگاه تبریز در رشته زبان و ادبیات انگلیسی
1341آذرماه اخراج از دبیرستان به جرم بیان سخنهای ناخوشایند در دفتر و بین دبیران
نامه ای از صمد:
مرا از آذرشهر به گاوگان فرستادند و240 تومان از حقوقم کسر کردند که چرا در امور
مسخره اداری دخالت کرده بودم. به محض این که به گاوگان رسیدم ، شروع به کارکردم، مثل یک گاو پرکار درس دادم. بعضی ها تعجب میکردند که با این همه ظلمی که بهت رسیده، باز هم جانفشانی میکنی. این آدم ها فقط نوک بینی شان را می دیدند نه یک قدم دورتر را، خودم را به گاوگان عادت دادم.
1342 سیبریاک وچند داستان دیگر با همکاری بهروز دهقانی .
نوشتن قصۀ "بی نام ".
شروع به ترجمه کتاب خرابکار
گردآوری بخش هایی از کتاب " کند وکاودر مسائل تربیتی ایران
چاپ پاره پاره با نام مستعار صاد قارانقوش
1343 نوشتن کتاب " انشاء ساده " در دو جلد برای کودکان دبستانی وسال اول راهنمایی بانام مستعار افشین پرویزی
1344 انتشار هفته نامه " مهد آزادی آدینه که هفده شماره از مهر1344 تا شهریور 1345 در تبریز منتشر میشود / همکاران صمدبهرنگی در این نشریه ، بهروز دهقانی ، غلام حسین فرنود، رحیم رئیس نیا، علیرضا نابدل ومناف فلکی . "
نوشتن " الدور وکلاغ ها"
1345 توقیف " مهد آزادی آدینه " پس از انتشار 17 شماره
نوشتن " کچل کفتر باز "
انتشار " متل ها و چیستان ها " تبریز ، انتشارات شمس
اعتصابات دانشجویی دانشگاه های ایران
اعتصاب بزرگ دانشجویی تبریز، سفر جلال آل احمد، غلام حسین ساعدی و یدالله مفتون ایمنی و
سخنرانی در دانشگاه / دیدار جلال آل احمد با صمد بهرنگی و بهروز دهقانی
انتشار " کچل کفتر باز ، انتشارات ابن سینا ، انتشار " پسرک لبو فروش " انتشارات شمس
نوشتن قصة " افسانه ی محبت ” انتشار کتاب " الدوز و عروسک سخنگو "
شرکت در خاکسپاری مرحوم غلامرضا تختی با حضور جلال آل احمد و ساعدی
انتشار " افسانۀ محبت " انتشارات شمس
رفتن به تهران به دعوت " کمیتۀ پیکار جهانی با بیسوادی " برای تکمیل کتاب الفبا "
نوشتن " 24 ساعت در خواب و بیداری " این کتاب بعد از مرگ صمد چاپ می شود .
نوشتن " کوراوغلو و کچل حمزه " " این کتاب هم بعد از مرگ صمد چاپ می شود
نوشتن قصۀ " پوست نارنج " " که بعد از مرگ صمد چاپ می شود
نوشتن قصۀ " یک هلو هزار هلو " " که بعد از مرگ صمد چاپ می شود
چاپ " ماهی سیاه کوچولو " توسط انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان این کتاب در
سال 1347 " کتاب برگزیده " از طرف شورای کتاب کودک می شود و در سال 1969 جایزه بولون
ایتالیا و بی ینال براتیسلا وای چکسلواکی را به خود اختصاص داد .
ماهی سیاه کوچولو :
مرگ خیلی آسان می تواند الان به سراغ من بیاید . اما من تا می توانم زندگی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم . البته وقتی ناچار با مرگ روبرو می شوم – که میشوم – مهم نیست. مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد .
1347شهریور غرق شدن در رود ارس در ساحل روستای شام گوالیک
پدر صمد زیر لب زمزمه کرد:
اما او ساده بود، خیر خواه مردم بود . می گفت من برای این مردم ، قربانی آفریده شده ام میگفتم صمد یک خرده هم به خودت برس . این قدر از خودت غافل نباش. میخندید
و می گفت : پدر همین لباس که تنم را از سرما و گرما حفظ می کند ، برایم کافی است . بعد دستش را روی قلبش میگذاشت و می گفت : خبر نداری ، این تو ، چه ها دارم .
1347شهریور پیدا شدن پیکر بی جان صمد در پنج کیلومتری محل حادثه در کنار پاسگاه کلاله در جزیره کوچکی در وسط رودخانه که در محل به آن " آدا " می گفتند .
خاکسپاری در گورستان امامیه
در موقع دفن پیکر ،گورستان امامیه چنان جمعیتی دارد که کمتر کسی تا آن موقع دیده است .
پدرصمد : بخواب پسر خسته ام ، بسیار شبها که نمی خوابیدی
از دیر باز نیاکان ما ایرانیان بر این باوربوده اند که: آرش شیواتیر نمرده است بلکه جان و روان آرش بود که با تیر وی تا دوردست های ایران زمین سفر کرد. و نیز باور داشتند کیخسرو نیز نمرده است و جان کیخسرو در همه سرزمینهای ایرانی زنده است. آیا میتوانیم با چنین باوری خیالی بخود آرامش بخشیم که جان و روان صمد نیز به همراه آبهای پاک سرزمین های آریایی «ارس» با آبهای «اردویسور آناهیتا» دردریای مازندران جاودانه شده است؟