نامآوران ایرانی
کیمیای اخلاق در غزالی
- بزرگان
- نمایش از دوشنبه, 15 آبان 1391 09:28
- بازدید: 8310
برگرفته از روزنامه اطلاعات
دکتر شهین اعوانی
اشاره: مهمترین موضوع در دو اثر اصلی برجای مانده از امام محمد غزالی (یعنی کیمیای سعادت و احیاء علومالدین)، اخلاق است. او در آن دسته از مباحث اخلاقی که بین شرع و عقل اختلاف است، جانب شرع را میگیرد و در عین حال محاسن اخلاقی و تهذیب اخلاق را امری اکتسابی و تربیتی میداند و معتقد به دگرگونی اخلاق است. مقاله حاضر که برگرفته از پایگاه اینترنتی انجمن حکمت و فلسفه ایران است، در صدد تبیین این موضوعات است که اولا از نظر غزالی جایگاه اخلاق در تقسیمبندی علوم کجاست؟ و ثانیا چگونه در تفکر او، اصول اخلاقی و شرعی کاملا منطبقند و در عین حال تهذیب اخلاق بر پایه عرفان، رکن اصلی کمال اخلاقی است؟
***
حمد متوافر و ثنای متکاثر خدای را که... تحسین به اجتهاد بنده و تشمیر او گذاشت و به تخویف و او را بر تهذیب آن داشت، و بر خواص بندگان اخلاق را به توفیق و تیسیر خود آسانی داد و به گردانیدن دشوار آن، بر ایشان منت نهاد. (احیاءالعلوم، ربع مهلکات، ص103)
تحول تفکر غزالی در موضوع اخلاق
اوضاع و احوال سیاسی سالهای زندگانی غزالی بیشترین تاثیر را در تحول تفکر او داشته است. این دوره اوج منازعات سیاسی میان سه سلسله عباسیان، سلجوقیان و فاطمیان بوده است.(لائوست1/261ـ41) در دوره خلافت فاطمیان، اسماعیلیه مذهب رسمی دولت مصر شد، خلیفه به عنوان امام اسماعیلیه مورد اطاعت گروه کثیری از مسلمین بود. در این عصر طلایی، تفکر و ادبیات اسماعیلی به اوج شکوفایی خود رسید. فاطمیان به ترویج علم و هنر در زمینههای مختلف پرداختند و پایتخت نوبنیاد خود، قاهره را به مرکز زندهای برای فعالیتها و رقیب مهمیبرای بغداد عباسی تبدیل کردند.
از آن سو، خلفای عباس و سلاطین سلجوقی به مقابله و ستیز با آنان پرداختند. اسماعیلیه از آزادی مذهبی برخوردار شدند؛ اما عقایدشان را بیشتر به طریق شفاهی منتقل میکردند و علاقهای به تاریخنگاری و یا تدوین کتب عقیدتی نداشتند. اهمیت اسماعیلیان فاطمیبیشتر به سبب نقش آنان در پیشبرد تفکر و فرهنگ اسلامیبوده است. لویی ماسینیون قرن چهارم هجری را «قرن اسماعیلی دنیای اسلام» نامیده است.
در سال 483 حسن صباح قلعه الموت را به تصرف خود درآورد و از آنجا مبارزه علنی خود را با سلجوقیان آغاز کرد و در مدت کوتاهی پیروان و گروه خاص خود را به میزان معتنابهی افزایش داد. حسن صباح معتقد بود که عقل انسان عاجز از ادراک حقیقت است و لذا عقل برای معرفت حق بسنده نیست. از آن سو، انسانها را نمیتوان به عقل و تشخیص عقلی خود رها کرد؛ زیرا آنها دچار شبهه و گمراهی خواهند شد و مستقلا قادر به حل مسائل خود و درک حق و حقیقت نخواهند بود. او از این مقدمات نتیجه گرفت که در معرفت حق، حاجت به تعلیم معلم است، اما نه هر نوع معلمی؛ معلمیکه عاری از خطا بوده و با علم خاص و تأییدات خداوند بتواند بشریت را به صراط مستقیم هدایت کند. اما نظر به فقدان ضوابط عقلی برای شناخت امام معصوم، امامیکه تعلیم و اطاعتش واجب است، همان امام اسماعیلی است که خود ادعای امامت داشته و حاجتی به اثبات امامتش نیست.
غزالی به طور خاص این نظریه تعلیم اسماعیلیه را در «فضائح الباطنیه و فضائل المستظهریه» که به «المستظهری» هم معروف است، نقد کرده است. او معتقد است که نظریه تعلیم آنها فقط بهانهای است برای گریز از به جا آوردن احکام قرآن مجید و شرع اسلام. غزالی معتقد بود که اسماعیلیان با رد کردن معانی ظاهری قرآن و تکالیف شرعی و تعالیم پیامبر اسلام، در واقع منکر نبوت و رسالت حضرت محمد(ص) شده، و خود را از دنیای اسلام طرد نمودهاند.
او اسماعیلیان را ملحد و بیدین مینامد و آنها را مستوجب هر نوع عقوبت و آزاری از جانب امت اسلامیو خلفای عباسی میداند. دقیقتر آنکه حمله غزالی به نظریه تعلیم امام معصوم، مبتنی بر نشان دادن ضرورت عقل در معرفت حق است. وی معتقد بود که عقل نیاز به دسترسی به مرجعی غیر از خود عقل را نشان میدهد؛ ولی برای غزالی، معلم واقعی همان پیامبر است که از وحی خبر داده است و از راه تعالیم وی و قرآن است که هر مؤمنی میتواند احتیاجات معنوی خود را مرتفع سازد. نابسندگیهای عقل فقط هنگامی مشهود میگردد که انسان آن را وسیله کشف مسائلی که در حیطه خاص الهام است، قرار میدهد. به عبارت دیگر، غزالی معتقد بود هر گاه مرجعیت پیامبر و قرآن مورد قبول باشد، عقل میتواند در بسیاری از مسائل صحت را از سقم تشخیص دهد.
میدانیم که خود غزالی نیز مدتی تحت تأثیر تعالیم اسماعیلیان بود. او این نکته را در کتاب «المنقذ من الضلال» که شرح احوال روحانی و سیر و سلوک روحی و عقلی اوست، بیان کرده است. در آن دوران غزالی مطمئن بود که میتواند اقسام جویندگان حقیقت را فقط در یکی از چهار گروه بیابد که عبارت بودند از: متکلمان (که خود را اهل رأی و نظر میدانستند)، فلاسفه (که خود را اهل منطق و برهان میشمردند)، باطنیه (که خود را اهل تعلیم و ملزم به اقتباس از امام معصوم میدانستند) و بالاخره صوفیه (که اهل مکاشفه و مشاهده بودند).
غزالی مدتی افکار هریک از این گروهها را مورد مطالعه قرار داد و پس از رد علوم کلام و فلسفه و تعالیم باطنیان، عاقبت به طریقه صوفیه روی آورد و برای نیل به حقیقت تصوف را اختیار کرد. (کیایینژاد، 1363، 192) از این رو ریشه تفکر اخلاقی غزالی، صرفا کلامیو پاسخگویی به شبهات متکلمان آن عصر نبود، بلکه اوضاع سیاسی و اجتماعی زمانه نیز در روند قالب فکر اخلاقی و تحول روحی وی، به خصوص گرایشش از شرع محض، به کمال اخلاقی از طریق ریاضت و تهذیب نفس به روش عرفا تأثیر داشته است.
در زندگینامه خود ـ المنقذ من الضلال ـ مینویسد در بین فقیهان، عدهای را میشناسد که مثل امیران در جاه و مکنت میزیستهاند و ظاهراً هیچ چیز از حشمت وزیران کم نداشتهاند؛ مثلا مشطب فرغانی چنان ظاهر آراستهای داشت که در وجود او هیچ چیز، انسان را به یاد دین و خدا نمیانداخت! (زرینکوب، 1353، ص128) غزالی قبل از تحول روحی وقتی در وضع و حال خود میاندیشید و لباس فاخر و مرکب قیمتی و سر و وضع آراسته خویش را که مخصوصا در روزهای ورود به نظامیه وی را به وزرا و امرای بزرگ مانند کرده بود، میدید، هیچ نشانی از پارسایی واقعی در وجود خود نمیدید. بعدها این وضع خود را نشانه «ریا» یافت و به تحلیل آن به عنوان یکی از آفتهای فساد اجتماعی پرداخت.
یکی دیگر از دلایل گرایش غزالی به اخلاق عرفانی و تصوف، عدم پایبندی دانشمندان عصر به شریعت اصیل و انسانیتپرور بوده است. او که خود برای فقه از جهات معنوی و مادی مزایای مهمیقائل شده (غزالی، 133، ج1، صص3ـ4)، و در موضوع فقه اعم از فروع و اصول تعداد زیادی کتاب نگاشته و بعد به علوم مربوط به حیات اخروی و مسائل مربوط به اسرار عمیق دین علاقهمند شده است... (همان، ص4)، نقل میکند که هرچند در بین فقها و محدثان بغداد تعداد انسانهای وارسته کم نبود، ولی در بین سیصد یا چهارصد تن فقیه نظامیه، که در مجلس درس و مناظره غزالی حاضر میشدند، اعمال بعضی از آنها آمیخته با «ریا» بود؛ به طوری که گاهی طاعت برای خلق صورت میگرفت و نه برای خدا و دیگر اینکه عدهای از آنان به طاعت کردن، معجب بودند (غزالی، 1359، صص 139ـ142) و اندیشهای جز جاهطلبی، مالاندوزی و دنیاجویی نداشتند.
مشاهده تظاهر و ریا در فکر، قول و عمل اطرافیان، غزالی را از علم و موقعیت خویش بیزار میکرد. در منهاجالعابدین، طرح «عقبه بواعث»، اشاره کلی به موضوع «ریا و عجب» دارد و میگوید اگر کسی از این دو فارغ شود، با نشاط تمام روی به عبادت خواهد آورد و با شوق و رغبت، بدان قیام خواهد کرد.
شاید دلیل اصلی مخالفت او با فلاسفه، متکلمان و فقیهان هم بدین جهت بود که هر یک از این علوم، ایجاد تعصب میکند و از این منظر، حقیقت فدای تعصب میشود. به علاوه قائلان به آن، خود را به لحاظ عملی ملتزم به عقایدشان نمیدانند و لذا قیل و قال هیچ یک از آنان در کمال اخلاقی و سلامت رفتار فردی و اجتماعی مؤثر نیست.
کیمیای اخلاق
«اخلاق» جمع «خُلْق» و «خُلُق» است و به گفته راغب اصفهانی در کتاب «مفردات»، این دو واژه در اصل به یک ریشه باز میگردند. خلق به معنی هیأت و شکل و صورتی است که انسان با چشم میبیند و خلق به معنی قوا و سجایا و صفات درونی است که با چشم دل دیده میشود؛ بنابراین میتوان گفت: «اخلاق مجموعه صفات روحی و باطنی انسان است.»
همین معنی را مرحوم فیض کاشانی در کتاب «حقایق» آورده است؛ آنجا که میگوید: «بدان که خوی عبارت است از هیأتی استوار با نفس که افعال به آسانی و بدون نیاز به فکر و اندیشه از آن صادر میشود.» غزالی حقیقت خلق نیکو را چنین تبیین میکند:
«بدان که آدمیرا از دو چیز آفریدهاند: یکی کالبد که به چشم سر بتوان دید و دیگری روح که جز به چشم دل، نمیتوان به آن راه یافت. هریکی از این دو را نیکویی و زشتی است. یکی را حسن خُلق گویند و آن دیگر را حسن خَلق. حسن خُلق عبارت از صورت باطن است، چنان که حسن خلق عبارت از صورت ظاهر است. و همانطور که صورت ظاهر نیکو نباشد، مگر آنکه چشم نیکو بود و بس یا دهان نیکو بود و بس، یا... تا آنگاه که بینی و چشم و دهان جمله نیکو نبود و اندر خور یکدیگر نبود، همچنین صورت باطل نیکو نبود تا آنگه که چهار قوت اندر وی نیکو نبود: قوّت علم، قوت خشم، قوت شهوت و قوت عدل میان این هر سه.» (غزالی، 1361، ج2، ص6)
رسول(ص) اندر دعا میفرمود: «بار خدایا! خلق مرا نیکو آفریدی، خلق من نیز نیکو گردان.» (همان، ص4)
در دیباچه کیمیای سعادت، تأکید میکند که: «چون گوهر آدمیدر اول آفرینش ناقص و خسیس است، ممکن نگردد وی را از این نقصان به درجه کمال رسانیدن، الا به مجاهدت و معالجت.» (همان، ص5)
«و چنان که آن کیمیا که مس و برنج را به صفای زر خالص رسانَد، دشوار بوَد، و هر کس نشناسد، همچنین این کیمیا که گوهر آدمیرا از خست بهیمیت به صفا و نفاست ملکیت رساند، تا بدان، سعادت ابدی یابد هم دشوار بوَد و هر کسی نداند و همان طور که کیمیا را نمیتوان در گنجینه هر پیرزنی یافت؛ زیرا جای آن در خزانه ملوک است، جای کیمیای سعادت ابدی نیز در خزانه ربوبیت است و جای این خزانه در آسمان، جواهر فرشتگان و در زمین، دل پیغمبران میباشد. پس هر که این کیمیا جز از حضرت نبوت جوید، راه غلط کرده باشد، و حاصل کار وی جز پندار و گمان چیز دیگری نیست. فکشفنا عنک غطائک فبصرک الیوم حدید: (50/22) باز بردیم و برکشیدیم از تو پردة گمان تو، چشم تو امروز تیزبین است.» (همان، ص5)
از نظر غزالی هدف حق تعالی از ارسال 124هزار پیغمبر، یکی آن است که «نُسخت این کیمیا در خلق آموزند، و با ایشان بگویند که جوهر دل را در بوته مجاهدت چون باید نهاد و اخلاق ذمیمه را که خبث و کدورت دل از اوست از وی باید زدود، و اوصاف حمیده را به وی چون باید کشید.»
و به اجمال، مقصود از کیمیا را چنین بیان میکند که آدمیاز هر چه مینباید (یعنی صفات نقص)، پاک و برهنه شود و به هر چه میبباید (یعنی صفات کمال)، آراسته گردد. سرجمله این کیمیا را رویگردانی از دنیا و رویآوری به خداوند میداند.(همان، ص6) از این رو صفات نقص و اخلاق ناپسندیده (نظیر: خشم، بخل، حسد، کبر، عجب و ریا و نفاق) را «مُهلکات» مینامد و آنها را در قالب ده کتاب در ربع سوم احیاء علومالدین شرح میدهد.
طریقه آراستن دل به اخلاق پسندیده (چون: صبر، شکر، محبت، رضا، رجا و توکل) نیز تحت عنوان «منجیات» در ده کتاب شرح داده شده است. از این رو، وی تنها به بررسی در منشأ عیوب نفسانی بسنده نکرده، بلکه به چارهجویی از رفع بیماریهای اخلاقی نیز پرداخته و معتقد است همان طور که هدف از مجاهده با نفس (یعنی همان جهاد اکبر)، از بین بردن شهوات نفسانی نیست، بلکه تعدیل آنهاست (غزالی، 1368، ج3، صص54 ـ55)، در تربیت و ادب نیز سخن از تغییر نیست، بلکه صحبت از اصلاح است و تأمین عدالت و حق هم که هدف دین است، بدون تربیت دینی ممکن نیست.
از نظر غزالی خلق نیکو سعادتی است که سه سبب دارد: یکی اصل فطرت، که آن عطا و فضل الهی است و بعضی افراد در اصل فطرت نیکو خلق مثلا سخی، متواضع و یا... خلق میشوند. دوم اینکه انسان اراده کند و خود را مکلف نماید که افعال نیکو انجام دهد و در این کار به قدری ممارست و اصرار بورزد تا این خلق، عادت و ملکه او گردد و تکلف کاملا زایل و اخلاق نیکو جزء طبع وی شود. به علاوه ثمرة وی آن است که صفت خیر، درون دل میشود و سر این، علاقه میان دل و تن است (غزالی، 1361، ج2، ص75) سوم، همصحبتی با کسانی که اخلاق و افعال نیکو دارند نیز به ضرورت سبب خلق نیکو در انسان میشود، هرچند خود از آن بیخبر باشد. (غزالی، 1368، ج3، ص13)
هرکس که به کار نیکو عادت کند، اخلاق نیکو در او پدیدار میشود و سرّ اینکه شریعت کار نیکو فرموده، همین است که مقصود از این، گردیدن دل از صورت زشت به صورت نیکوست.(غزالی، 1361، ج2، ص11) هر کسی که این سه نصیبش گردد، به درجه کمال اخلاقی میرسد و هر که از این هر سه محروم ماند، در شقاوت کامل است. عدهای هم بین او میباشند که درجات مختلف از سعادت و شقاوت را برگرفتهاند. (همان، ص13)
حق تعالی چنین تقدیر کرده که عدهای کردار و رفتارشان سبب سعادتمندی و عدهای دیگر سبب شقاوتمندی گردد. آدمیخود نمیتواند خویشتن را بشناسد و به اراده خود خوشبخت و سعادتمند باشد مگر به فضل الهی.
بر مبنای فکر اسلامی، غزالی نیز تأکید میکند نمونه کامل اخلاق، از بدو خلقت تا ختم آن در وجود شخص پیامبر(ص) و درجه کمال نبوت ایشان متحقق شده است: پیامبران راه سعادت و شقاوت را بر مردم آشکار ساختند. (غزالی، 1361، ج3، صص 12ـ13)
به این ترتیب میبینیم که اخلاق در غزالی، فردمحور است؛ ولی او اخلاق را به تنهایی، غایت کمال فردی نمیداند، زیرا کمال خلق آن است که عنان خویش را به دست شرع دهد و فرمانبرداری از شرع بر وی آسان شود و در باطن هیچ منازعت و گرانی با شرع نماند. در این باره در کیمیای سعادت، که آن را «به حقیقت کیمیای سعادت ابدی» میداند، به شریفه فلا و ربک لا یؤمنون حتی یحکّموک فیما شجر بینهم ثم لایجدوا فی انفسهم حرجا (قرآن کریم 4/65)، استناد میکند. (غزالی، 1361، ج2، ص16)
پس احیای حقیقی اسلام به معنای احیای اخلاق جمعی مسلمانان از طریق تحول در اخلاق فردی آنان است. در المنقذ من الضلال نیز میگوید: «اکنون مشتاق اصلاح خود و دیگرانم... پس از خداوند میخواهم ابتدا مرا اصلاح کند و سپس مرا وسیلهای برای اصلاح دیگران قرار دهد؛ مرا هدایت و سپس وسیلهای برای هدایت دیگران کند.» (غزالی، 1397، ص43)
در غزالی، اخلاق، صورت باطن و نسبت خلق و خلق، همان نسبت ظاهر و باطن است. در تعریف خلق گفته است: «خلق عبارت است از هیأتی راسخ در نفس، که کارها از آن به سهولت و آسانی صادر شود، بیآنکه به اندیشه و رؤیت فکر و تأمل حاجت بود. پس اگر هیأت چنان باشد که از او فعلهای خوب که در عقل و شرع ستوده بود صادر گردد، آن را خوی نیک خوانند و اگر فعلهای زشت از او صادر شود، آن را خوی بد گویند.» (غزالی، 1368، ج3، ص113)
غزالی خوی را کردار، قوت و معرفت نمیداند؛ زیرا خلق «هیأت نفس و صورت باطنه آن» است (همان، ص114)، بلکه خوی خوش صفت سید پیامبران و فاضلترین اعمال صدیقان و ثمرة مجاهده متقیان و ریاضت متعبدان است. (همان، ص103)
در ابتدای کتاب ریاضت نفس در بیان فضیلت خوشخویی و نکوهش بدخویی، فرمایش حق تعالی بر پیامبر را ذکر میکند که فرمود: و انک لعلی خُلُق عظیم (قلم 68/4) و میافزاید که: خوی پیامبر، خوی قرآن بوده است. و در ادامه قول پیامبر را که فرمود «بُعثت لاُتمّم مکارم الاخلاق» (مرا بفرستادهاند تا خویهای نیک را تمام گردانم) نقل میکند. در همانجا در «چیستی دین»، «ایمان» و «عمل فاضلتر» خوشخویی و گشادهرویی، روایات و اقوال مختلفی در برکات و ثمرات خوی خوش آورده است. (همان، صص 107تا111)
ولی به چیستی و حقیقت خوی خوش نپرداخته و فقط ثمره آن را بیان کرده است و به نقل از حضرت علی(ع)، آن را در سه چیز دانسته است: پرهیز از محرمات، جستن حلال، و فراخ داشتن نفقه بر عیال. سؤالی که مطرح میشود، این است که با این تفاسیر، آیا از نظر غزالی اخلاق در انسان، غریزی است یا اکتسابی؟ از عبارتی که در ذیل میآید، پاسخ غزالی فهمیده میشود: «کودک در نزد پدر و مادرش امانت است.
قلبش پاک و گوهرش نفیس و ساده و خالی از هر نقشی و صورتی است و پذیرای هر نقش، و به هر سو که او را متمایل کنند، متمایل شود. اگر او را به اعمال خیر عادت دهند، بدان خصلت رشد یابد و در دنیا و آخرت خوشبخت شود، و پدر و مادر و هر معلمیکه او را تعلیم میداده، در ثواب او شریک باشند؛ و اگر او را به کارهای زشت عادت دهند، و چون بهایم واگذارندش، به شقاوت و هلاکت افتد و گناه بر گردن سرپرست و ولی او افتد.» (همان، ص62)
ولی در عین حال، حسن خلق (که اعتدال بین قوه عقل و کمال حکمت و اعتدال قوه غضب و شهوت و اطاعت آنها از عقل و شرع میباشد)، تنها با تربیت به دست نمیآید، بلکه به دو وجه حاصل میگردد: یکی به وجود الهی و کمال فطری و دیگری به اکتساب این صفات به مجاهدت و ریاضت، یعنی به واداشتن نفس بر کارهایی که مقتضی آن خلق مطلوب است. (همان، ص50)
احیاء علومالدین
احیاء علومالدین، بزرگترین و مهمترین اثر غزالی در دوران پختگی فکری و روحی اوست. گفته شده است که «اگر همه کتابهای عالم اسلام از میان میرفت و فقط احیاء باقی میماند، با داشتن این کتاب، گویی چیزی از دست نرفته بود!» (پورجوادی، 1379، صص52 و94) این کتاب را غزالی در دوران کنارهگیری از تدریس در مدرسه نظامیه، و بعد از بروز دگرگونیای روحی و شوریدگیهای فکری و بر اثر برگزیدن راه مجاهده و ترک مجادله، و در ایام سفر و اقامت چند ساله به شام و قدس و حجاز به رشته نگارش کشید و حاصل مراقبات صوفیانه و مطالعات عالمانه خود را در آن به ودیعت نهاد.
احیاء علومالدین کارنامه عظیم غزالی در دوران عزلت اوست. کتابی است بزرگ در حدود 1600 صفحه رحلی، که بعدها به مناسبتهای مختلف تلخیص شد.
بهترین و اولین تلخیص از کتاب احیاءالعلوم، به دست خود مصنف، تحت عنوان «کیمیای سعادت» نوشته شد که از مهمترین کتب اخلاقی و ادبی زبان فارسی است و همچون نسخه اصلی و کامل «احیاءالعلوم» موجود نیست. متن کیمیای سعادت در مقام مقایسه، متنی کامل و موثق از تعالیم غزالی است.
اساس احیاءالعلوم بر اندیشه تربیت و اخلاق است؛ ولی در کیمیای سعادت مسائل تربیتی کمتر میشود و اخلاق پررنگ میگردد. هدف غزالی از «اخلاق» در احیاءالعلوم، در واقع تربیت صوفیانه است. در نزد هیچ متفکر اسلامی، به اندازه غزالی تا این حد، فکر مستقل و بدیع راجع به اخلاق را نمیتوان یافت. (زرینکوب،1353، ص187)
تلخیص دیگر از احیاءالعلوم، «لبابالاحیاء»، از برادرش شیخ احمد غزالی است. «منهاج القاصدین» از ابنالجوزی، «عینالعلم» از محمدبن عثمان بلخی و «محجهالبیضاء فی تهذیب الاحیاء» از ملامحسن فیض کاشانی، دیگر تلخیصهایی است که از این کتاب صورت گرفته. البته در میان همه تلخیصها، محجهالبیضاء منزلت ممتازی دارد.
کتاب منقسم است به چهار بخش «عبادات»، «عادات»، «مهلکات» و «منجیات»، که هر یک از این بخشها مشتمل بر 10 کتاب است. غزالی در مقدمه احیاء میگوید که این نحوه تدوین را از کتب فقه گرفته است تا سبب رغبت فقهدوستان به مطالعه آن باشد؛ زیرا کتب آنها هم منقسم به چهار بخش است. البته ماهیت مطالب کتاب نیز بهگونهای است که این تفکیک را برمیتابد. به هر حال اربعین فصول احیاء علومالدین عبارتند از:
1ـ ربع عبادات: کتاب العلم، کتاب قواعد العقاید، کتاب اسرارالطهاره، کتاب اسرار الصلاه، کتاب اسرار الزکاه، کتاب اسرار الصوم، کتاب اسرار الحج، کتاب آداب تلاوه القرآن، کتاب الاذکار و الدعوات و کتاب ترتیب الاوراد.
2ـ ربع عادات:کتاب آداب الاکل، کتاب آداب النکاح، کتاب آداب الکسب و المعاش، کتاب الحلال و الحرام، کتاب آداب الالفه و الاخوه، کتاب آداب العزله، کتاب آداب السفر، کتاب آدابالسماع و الوجد، کتاب الامر بالمعروف و النهیعن المنکر، کتاب آداب المعیشه و اخلاقالنبوه.
3ـ ربع مهلکات: کتاب شرح عجائب القلب، کتاب ریاضه النفس، کتاب کسرالشهوتین: شهوه البطن و شهوه الفرج، کتاب آفاتاللسان، کتاب ذم الغضب و الحقد و الحسد، کتاب ذمالدنیا، کتاب ذمالبخل و ذمحبالمال، کتاب ذمالجاه و الریاء، کتاب ذمالکبر و العجب و کتاب ذمالغرور.
4ـ ربع منجیات: کتاب التوبه، کتاب الصبر و الشکر، کتاب الخوف و الرجاء، کتاب الفقر و الزهد، کتابالتوحید و التوکل، کتابالمحبهو الشوقو الانس و الرضا، کتابالنیه و الاخلاصو الصدق، کتابالمراقبهو المحاسبه، کتابالفکر و کتابذکرالموت ومابعده.
در ربع عبادات رابطه مخلوق با خالق، و در ربع عادات روابط آدمیان با یکدیگر، و در دو ربع مهلکات و منجیات رابطه آدمیبا خویشتن مورد فحص و کاوش قرار میگیرد؛ و همین دو ربع مهلکات و منجیات است که در تببین نظریه اخلاقی او در باب معنای راستین حسنخلق و شیوه تهذیب اخلاق، مدنظر مؤلف مقاله است؛ زیرا در ربع مهلکات است که غزالی در باب علم اخلاق و تزکیه قلب و درمان رذایل با ما سخن میگوید و در ربع چهارم به بررسی فضایل یا صفات نجاتبخش(المنجیات) میپردازد که نشاندهنده مساعی مثبتی هستند که سالک برای تقریب به حق، مصروف میدارد و شرحی دلکش از این موضوع میآورد.
فضایلی که از نظر ترتیب بر بقیه مقدماند، عبارتند از: توبه، زهد، فقر و صبر. توبه متعلق به دوره تزکیه در عمر است که شرط لازم ورود به مراحل بالاتر است و نوعی دگرگونی معنوی است. تائب که میداند قلبش در ظلمات گناهان فرو پیچیده شده است، دچار ندامت میشود و برای همیشه آنها را ترک میگوید، و برای این است که باید قبل از هرچیز، حب دنیا را ریشهکن کند.
زهد اعراض از چیزی است و اقبال به چیزی بهتر و عالیتر. در زهد بالاترین مرتبه، محبت به حق است که ما را وا میدارد تا بهشت و جهنم را هم فدای خدا کنیم، و این مرتبه زهد مطلق است. زاهد واقعی آن است که با غوطهوری در محبت حق، به فقر و غنای دنیوی بیاعتنا شود.
از زیباییهای احیاءالعلوم یکی دیگر است که هر کتاب با خطبهای مناسب موضوع آغاز میشود. این خطبهها در نهایت فصاحت کلام و دلنشینی اقامه شده و چنان است که با دقت و غور در خطبه میتوان به کیفیت مطالب آن فصل پیبرد.
نکته دیگر آنکه عدهای از محققان معتقدند که غزالی مانند بسیاری از نویسندگان قرون وسطی مطالب آثار دیگران را، بدون ذکر ماخذ در احیاءالعلوم نقل کرده و در این کار از پیشینیان و معاصرین خود پیشیگرفته و نسبت به دیگران دراین کار مهارت بیشتری از خود نشان داده است. نباید این موضوع را از نظر دور داشت که کتابی با این حجم را نمیتوان صرفا به کمک حافظه، و با منابع و مآخذ محدود تالیف کرد. (پورجوادی، 1379، صص52 94)
اخلاق در احیاء
شاید اگر در این بخش از مقاله عنوان «صورتگریچینی» میداشت، مناسبتر مینمود، همان حکایت نقاشی رومیان و چینیان؛ رومیان صورتگری میکردند و چینیان زنگار میزدودند، چون پرده برانداختند، آنچه در جانب رومیان بود، به صد تلألؤ خود را مینمود. این حکایت را غزالی در احیاء العلوم در کتاب شرح عجایب دل برای تببین علم علما و اولیا ذکر کرده است. از نظر او علما و حکما میکوشند تا علم کسبکنند وآن را به شیوه صورتگران رومیبه درون قلب خویشبرند؛ و کار اولیای خدا این است که قلب را تصفیه کنند و از هرگونه زنگ و کدورت پاک کنند، تا آنچه را علما به شیوه اهل روم در قلب نقش میکنند، آنها با روشنی و جلایی افزونتر به دست آورند.
در این بخش از مقاله برای رعایت اختصار، از تمام مطالب ربع مهلکات، نکاتی از کتاب«شرح عجایب دل» و کتاب«ریاضت نفس» مطرح میشود تا جلوه صورتگری چینی غزالی به قدر وسع نشان داده شود. گرچه باید اذعان داشت که امهات نظریه غزالی در باب اخلاق و مجاهده با نفس و تزکیه قلب و درمان رذایل در همین دو بخش به تفصیل ذکر شده است.
غزالی در خطبه آغازین کتاب شرح عجایب دل میگوید: «مستعد معرفت به دل است، نه به جارحهای از دیگر جوارح او. پس دل است که دانندة خدای است و اوست که کارکننده است برای رضای او، و اوست که شتابنده و متقرب است به حضرت الهی، و اوست که راه راست نماینده است بدو؛ و جوارح دیگر جز اتباع و خدم و آلات او نیستند.»
چنان که از این مطلع برمیآید، او معتقد است عجایب دل و اسرار آن از عالم ملکوت است، و کمتر کسی است که به فهم حقیقت جان خویش موفق باشد. چنان که فرمود: «ان الله یحول بین المرء و قلبه» و حایل شدن خداوند بدین معناست که وی را مانع شود از مشاهده و مراقبه و صفتهای آن. پس دانستن دل و حقیقت اوصاف او، اصل دین است و قاعده طریق سالکان؛ زیرا که«اذا ارادالله بعبد خیرا جعل له واعظا من قلبه: چون خدای تعالی به بندهای نیکویی خواهد، از دل وی، برای وی واعظی سازد. و « من کان له قلبه واعظ، کان علیه منالله حافظ: هرکه را از دل وی، پنددهندهای باشد، از حقتعالی بر وی نگاهدارندهای بود. و این دل است که ذکر در وی قرار گیرد. الا بذکرالله تطمئنالقلوب.
غزالی بر این امر تأکید میکند که به علم باطن است که میتوان از حقیقت دل آگاه شد، و اگر انسان بداند هدف از خلقت او سفر به سوی خداوند است، همه اعضا و جوارح را به خدمت دل میگیرد تا دل، راه سفر را به سلامت طی کند. مرکب دل در سفر او به سوی خداوند، تن است؛ توشه او علم است و رسیدن به علم منوط به عمل صالح است و کمال و سعادت آدمیاین است که شایسته جوار حضرت حق شود.
غزالی تاکید میکند همه همّ و غم بنده باید مصروف این امر شود که دل را جز به افعال و اعمال پسندیده مسپارد، تا در آیینه دل، هر روز نور و ضیا و اشراق، زیادت گردد؛ و همه اینها مرهون جهاد و همت معنوی است که والذین جاهدوفینا لنهدینهم سبلنا.
تمام تلاش غزالی در بخش شرح عجایب دل مصروف این ماجراست که تحت عناوین مختلف و به وجوه مختلف که چهارده عنوان است، به صافی کردن دل و روشن کردن چراغ ایمان در دل تاکید کند. از استشهادات زیبای او یکی این روایت منقول از پیامبر(ص) است که: اتقوا فراسه المؤمن، فانه ینظر بنورالله. و کم نیستند استشهادات او که مبتنی بر روایات و آیات مختلف هستند.
غزالی که در کتاب شرح عجایب دل، ما را به ایمانی درونی فرامیخواند. در کتاب ریاضهالنفس، نظریه اخلاقی خود را بیان میکند. ابتدا خلق را تعریف میکند که خلق صورت باطن آدمیاست، و عبارت است از هیأتی راسخ در نفس که کارها از آن به سهولت و آسانی صادر شود، بیآنکه به اندیشه و رؤیت حاجت بود؛ و در باطن چهار رکن است که از خوبی آن چهار رکن، خوشخویی، تمام شود و آنها قوه علم و قوه غضب و قوه شهوت و قوه عدل هستند، و عدل آن است که غضب و شهوت را تحت اشارت عقل و شرع درآورد. و از اعتدال این چهاراصل، همه خویهای نیکو حاصل شود.
غزالی به تصریح بیان میکند که میتوان به ریاضت، نفس را تزکیه و اخلاق را تهذیب کرد؛ زیرا اگر اخلاق قابل تغییر نبود، وصیتها و پندها و تأدیبها باطل بود. او میگوید موجودات دو قسماند: آنها که به کمالاند چون آسمان و ستارگان و اندامهای ظاهر و باطن آدمی، و آنها که در ایشان قوّت پرورش است که میتوان به ریاضت و مجاهده فرمانبردارشان کرد. نکوخویی و اعتدال قوا، یا به وجود کمال الهی و فطری است که بعید نیست در طبع و فطرت حاصل آید، چنانکه در حضرت عیسی و حضرت یحیی علی نبینا و علیهمالسلام بود؛ و دیگر به کسب و به مجاهده و ریاضت و واداشتن نفس به کارهایی که خوی مطلوب اقتضا کند. همانگونه که تن در ابتدا کامل آفریده نشده، و کمال و قوت او به نشو و تربیت به غذاست، نفس ناقص قابل کمال آفریده شده و کمال او به تزکیه و تهذیب اخلاق است.
اینکه منظور غزالی از اکتسابی بودن اخلاق چیست، در طول سالیان دراز محل گفتگو و مناقشه بوده است، چنان که کمی پس از فوت او عینالقضاه همدانی دراینباره ابراز نظر نمود و گویا او اولین کسی بوده که از این زاویه به مباحث اخلاقی غزالی نگریسته است. بگذریم از اینکه قاضی همدانی، امام را به طرح موضوعی بس بدیهی محکوم کردهاست: «آن دلیل که خواجه امام غزالی آوردهاست برآنکه اخلاق تغییر پذیرد، چیزی مشکل نیست تا توان گفت که قدما ندانستهاند. و این مذهبی قدیم است که اخلاق تغییر نپذیرد، و چندین هزار ورق در آن سیاه کردهاند. و اگر کشف آن اشکال بدین آسانی بودی، مگر چنین دراز بنکشیدی و قدما از آن مذهبی بر نساختندی.»(عین القضات همدانی، 1348، ج2، ص319) البته این امر بعید نیست اگر عدهای گفته باشند نفس تربیتپذیر نیست و غزالی خواسته باشد بدون ذکر اسم از آنها، نظر خود را بیان کردهباشد. گواینکه بسیار شنیدهایم که تربیت نا اهل را چون گردکان برگنبد است. و یا آنچه منسوب به فردوسی است که گفته است:
درختی که تلخ است وی را سرشت گرَش برنشانی به باغ بهشت
ور از جوی خُلدش به هنگام آب به بیخ انگبین ریزی و شهدناب
سـرانجام گوهـر به کار آورد همان میوه تلخ بار آورد!
و حتی اگر این طور بوده باشد که غزالی، جواب پرسش مقدر را داده است، خالی از لطف نیست که این خود، نشان از اهتمام او به تذکر و توجه به مخاطب دارد. کما اینکه هر دو کتاب احیاء علومالدین و کیمیای سعادت مشحون از این تذکرات و تنبیهات است. استشهادات او به آیات و روایات در تبیین علم آموزی و گذر از مرحله حجاب حس به عالم نور، نمونهای از همین دست تذکرات است. میگویم تذکر، چون در سنت عرفانی ما، همین مقوله، روشی بوده که بسیاری آن را به کار میبستهاند. گو اینکه وقتی عین القضات میگوید: قدما اشاره به کمال اخلاق بعد از مرگ داشتهاند، باز خود بیان نمیکند که قدما کیستند. بنابراین نقدی که به تلخی به غزالی وارد دانسته، به طریقی موجه بر خود وی نیز وارد است.
باری، غزالی کتاب ریاضه النفس را در یازده بیان تنظیم کرده است و با برشمردن بیماریهای نفس، راههای معالجه را نیز یک یک بر میشمرد. وی با ظرافت به این نکته اشاره میکند که همچنان که نسبت تن به گل است، نسبت به روح به خدای تعالی است؛ از این روست که خداوند نفس را به خود اضافت کرده و فرمودهاست: «نفختُ فیه من روحی». او امهات خویهای نیک را این چهار بر میشمرد: حکمت، شجاعت، عفت و عدل؛ و کمال آدمیرا در اعتدال این چهار قوه میداند.
سخن پایانی اینکه اخلاق در غزالی، علمیشرعی و اکتسابی است. سراسر کتاب نصیحهالملوک مشحون از جامعیت اخلاق شرعی و معارف عرفانی و به طور کلی«حکمت عملی» اعم از انفرادی، اجتماعی و سیاسی است. با مطالعه احیاء علومالدین، کیمیای سعادت و نصیحهالملوک درمییابیم چه غزالی مرحله اول زندگی یعنی«غزالی فقیه اصولی متکلم» و صاحب منصب کرسی ریاست و ندیم مقام وزارت و امین دستگاه خلافت و چه غزالی مرحله دوم یعنی دوره پس از تصفیه و تطهیر دل در سایه ریاضت و مجاهده نفس، همان«صوفی وارسته، تسلیم جاذبهگریز و رهایی»(زرینکوب، 1353، ص127)، آزاد شده از جلال و حشمت فقیه بزرگ بغداد و... ، اخلاق را فقط در حیطه شرع میدیده و معتقد بوده است فلسفه، کلام، تصوف در مسائل الهی باید بر بنیان دین استوار شوند و با اصول آن هماهنگ گردند.
همچنین طبق نظر وی، همه امور اخلاقی دو طرف«محمود» و«مذموم» دارند که مقصود حفظ«اعتدال» برای کسب کمال اخلاقی دنیوی و غایت سعادت اخروی است؛ مثلا به بخیل توصیه میشود آنقدر مال خود را به دیگران ببخشد تا اعطای مال یا بخشیدن بر او آسان گردد و بخل نورزد؛ ولی نه به حدی که به «اسراف» که مذموم است، بینجامد. غزالی ترازو و معیار چنین حدی را «شریعت» میداند و میگوید همان طور که ترازوی علاج تن، علم طب است، معیار عمل اخلاقی نیز شریعت میباشد. آنچه مطابق فرمان شریعت است، باید همان را انجام داد. کمال خلق آن است که انسان عنان اراده خویش را به دست شرع سپارد و فرمانبرداری از آن را دوست بدارد و بداند که بندگی و متابعت شریعت راه سعادت آدمیاست.(غزالی، 1361، ج2، صص15ـ 16)
چون بعد از مرگ، سر و کار آدمیبا حق خواهد بود، و الیه المرجع و المصیر، هر کسی را قرارگاه باکسی است، سعادت وی آن باشد که دوستدارش باشد و هر چند دوستتر دارد، سعادت او بیشتر میشود، از آنکه لذت و راحت از مشاهدت محبوب زیادت بود. (غزالی،1361، ج1، ص63) پس به ضرورت متابعت، شریعت و ملازمت حدود احکام، ضرورت راه سعادت است و معنای زندگی همین است و هر که از حدود شرع، به تصرف خویش، درگذرد، به هلاکت نزدیک میشود؛ (غزالی، 1361، ج1، صص64ـ65) بنابراین اخلاق غزالی صرفاً شرعی است. از نظر او اخلاق بر مبنای تکلیف شرعی تا حدی که از تکلیف به صورت طبع درآید، نیکوست و این ابتدای سعادت است؛ ولی سعادت واقعی انسان وقتی است که جوهرهاش، فرشته شود و صفات غریب این عالم را از خود دور نماید. با صفت فرشتگی، اعمال از عالم بشریت میگذرد، به حقیقت حق واصل و صرفاً به عشق حضرت الاهیت انجام میپذیرد.(غزالی، 1361، ج2، صص11-18)
غزالی همه نکات اخلاقی مورد نظر خود را از قول دیگران بیان میکند. غالب استنادات او از قرآن، حدیث، روایات و گفتار خلفاست و از فلاسفه و متفکران نقلی ندارد؛ مثلا وقتی درباره «حسد» سخن میگوید، از آیات قرآنی، احادیث پیامبر(ص) و پیغمبران و انس، عون بن عبدالله، بکربن عبدالله، ابن سیرین، حسن بصری و... نقل قول میآورد و در تاکید مطالب، از اخباری که در مذمت آن آمده نقل میکند. (همان، صص123-132)
غزالی بر این اعتقاد نیست که ارسال رسل به منظور نیکویی خلق خلق بوده باشد، بلکه رسولان به قصد اینکه آدمیان سیره آنان را پیش گیرند و راه آنان و اولیایشان را ادامه دهند، فرستاده شدهاند. انبیا آمدهاند «تا خلق را از دنیا به آخرت خوانند و آفت دنیا و بلا و محنت وی فرا خلق بگویند، تا از وی(دنیا)حذر کنند»؛ زیرا دنیا سر همه شرها و منشأ گناهان است و دوستی آن ریشه و اصل همه معصیتهاست؛(همان، صص134-135) لذا اخلاق غزالی، کیمیایی درونبینی است و کسانی را که در خارج از شرع اسلامیباشند، شامل نمیشود.
منابع
ـ پورجوادی، نصرالله، غزالی و مآخذ صوفیانه او، مجله معارف، دوره هفدهم، شماره3، صص52-94
ـ زرینکوب، عبدالحسین، فرار از مدرسه، درباره زندگی و اندیشه ابوحامد غزالی، انجمنآثار ملی، تهران، 1353.
ـ عین القضات، عبدالله بن محمد؛ نامههای عینالقضات همدانی، بنیاد فرهنگ ایران، تهران، 1348
ـ غزالی، ابوحامدمحمد؛ احیاء علومالدین؛ ترجمه مؤید الدین محمد خوارزمی، به کوشش حسین خدیوجم، انتشارات علمیو فرهنگی، چ دوم، تهران، 1368.
ـ همو؛ المستصفی من علام الاصول، 2ج، قاهره، 1333ه/1914م.
ـ همو؛ المنتقذ من الضلال، به کوشش حسین حلمیبن سعید استانبولی، استانبول، ترکیه، 1397 هـ. /1977م.
ـ همو؛ جواهرالقرآن، ترجمه حسین خدیوجم، چاپ سوم، انتشارات اطلاعات، تهران، 1365
ـ همو؛ کیمیای سعادت، تصحیح حسین خدیوجم، انتشارات علمیو فرهنگی، تهران، 1361
ـ همو؛ مجموعه رسائل الامام الغزالی، چ1، دارالفکر، بیروت، 1416ق.
ـ همو؛ منهاجالعابدین، ترجمه عمربن عبدالجبار سعدی ساوی، تصحیح احمد شریعتی، انجمن حکمت و فلسفه اسلامی، تهران، 1359.
ـ همو؛ نصیحه الملوک، تصحیح مجدد و حواشی و تعلیقات جلالالدین همایی، انتشارات بابک، تهران، 1361
ـ کیایینژاد، زین الدین، 1363، ارزش عقل از نظر غزالی، مجله معارف، شماره3، صص199-208
ـ لانوست، هانری، سیاست وغزالی، ترجمه مهدی مظفر، 2ج، ج1، بنیاد فرهنگ ایران، 1354.