سه شنبه, 13ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست نام‌آوران ایرانی بزرگان شب اسماعیل فصیح

نام‌آوران ایرانی

شب اسماعیل فصیح

برگرفته از تارنمای مجله بخارا

 

fasih 50-70

شب « اسماعیل فصیح » صد و بیست و سومین شب از شبهای مجله بخارا بود که با همکاری مؤسسه فرهنگی هنری ملت و مؤسسه فرهنگی هنری شهرداری تهران ـ فرهنگسرای ملل در عصر روز شنبه ۱۵ تیر ماه ۱۳۹۲ در سالن « فرهنگ» فرهنگسرای ملل واقع در پارک قیطریه برگزار شد.

در این مراسم ، ابوالفضل نجاری کیکی را آماده کرده بود با روی جلد رمان  زمستان ۶۲ که در عین حال جشن این کتاب هم بود که پس از پایان مراسم بریده شد .

آغاز شب اسماعیل فصیح با سخنان علی دهباشی بود که در ابتدا از آقای زند وکیلی ، مدیریت فرهنگسرای ملل و ابوالفضل نجاری برای برپایی این مراسم تشکر ویژه کرد و از حضور خانواده اسماعیل فصیح و نیز سخنرانان سپاسگزاری نمود و سپس افزود:

« اسماعیل فصیح در تاریخ دوم اسفند ماه سال ۱۳۱۳ هجری شمسی ( مطابق با بیست و یکم فوریه سال ۱۹۳۵ میلادی ) به دنیا آمد. در تهران. زیر بازارچۀ درخونگاه، طرفهای چهارراه گلوبندک . زندگی فصیح با جنگها و انقلابهای متعدد کشورش عجین بوده که در زندگی و کارهای او نیز بی‎شک آثار عمده نهادند.

فصیح از شش سالگی ، از مهر ماه ۱۳۲۰ و شروع حملۀ متفقین در جنگ جهانی دوم به ایران به « مدرسه ابتدایی عنصری» رفت و از پاییز سال ۱۳۲۶ او دوران تحصیلات متوسطه خود را در دبیرستان رهنما آغاز و در سال ۱۳۳۲ با دیپلم طبیعی پایان داد.

در آغاز تابستان ۱۳۳۵ فصیح پس از چند سال کار و تدریس و پس انداز، درخونگاهِ ایران را ترک کرد و از راه استانبول و پاریس به آمریکا پرواز کرد و در شهر بوزمن به تحصیل ادامه داد و لیسانس شیمی گرفت . پس از یک سال زندگی در سانفرانسیسکو و ازدواج با دختری اروپایی، در شهر میسولا موفق به اخذ لیسانس ادبیات انگلیسی شد.

پس از یک سال زندگی در واشنگتن و مرگ همسر ، فصیح به ایران و به تهران برگشت و پس از مدتی در مؤسسه انتشارات فرانکلین به ترجمه مشغول شد و با معرفی نامه‎ای از صادق چوبک که خود در آن سالها در شرکت ملی نفت ایران مشغول به کار بود، در تابستان ۱۳۴۲ فصیح به اتخدام رسمی شرکت نفت درآمد و در اهواز ساکن شد.

در آغاز این سالها که سالهای تنهایی و دلمردگی در اهواز بود، فصیح به کار جدی خلق و نشر داستانهای کوتاه و رمان روی آورد .

علی دهباشی از ویژگی‎های داستان‎نویسی اسماعیل فصیح می‎گوید ـ عکس از مجتبی سالک علی دهباشی از ویژگی‎های داستان‎نویسی اسماعیل فصیح می‎گوید ـ عکس از مجتبی سالک

 

اولین رمان فصیح شراب خام ( چاپ اول ۱۳۴۷) زیر نظر نجف دریا بندری و ویراستاری بهمن فرسی به چاپ رسید و در همین دوران بود که طی یک سفر کاری از سوی شرکت ملی نفت ایران توانست در رشته زبان و ادبیات انگلیسی از دانشگاه میشیگان درجه فوق لیسانس دریافت کند. در این سالها فصیح مجموعه داستانهای کوتاه پیوسته خاک آشنا ( چاپ اول ۱۳۴۹) را توسط انتشارت صفی علیشاه به چاپ رساند و البته رمان مهم دل کور ( چاپ اول ۱۳۵۱) توسط انتشارات رز منتشر شد که این رمان بلافاصله در همان سال به چاپ دوم رسید.

 

مجموعۀ چهار داستان کوتاه تولد/ عشق/ عقد / مرگ ( چاپ اول ۱۳۵۱) توط انتشارات بابک بیرون آمد و مجموعه داستانهای کوتاه دیدار در هند ( چاپ اول ۱۳۵۳) توسط نشر امید روانه بازار کتاب شد.

رمان ماندگار داستان جاوید فصیح در مایۀ کیانی آیین زرتشتی پس از شش سال پژوهش و ویراستاری موبد رستم شهزادی ( چاپ اول ۱۳۵۸) توسط انتشارات امیر کبیر بیرون آمد.

با شروع جنگ تحمیلی ایران و عراق و بسته شدن دانشکده نفت آبادان، فصیح در ۴۷ سالگی با سمت استادیار زبان انگلیسی تخصصی مجبور به بازنشستگی گردید . و سالهای پرکاری فصیح رقم خورد. رمان ثریا در اغما ( چاپ اول ۱۳۶۲) توسط نشر نو بیرون آمد و مورد توجه بسیار و نقد ایرانیان در کشور و در خارج از کشور شد.

رمان درد سیاوش در سال ۱۳۶۴ توسط انتشارات صفی علیشاه منتشر شد. رمان بزرگ زمستان ۶۲ نیز در پاییز همین سال توسط نشر نو انتشار یافت. و فهرست آثار فصیح همچنان ادامه می‎یابد.

از اسماعیل فصیح ترجمه‎های متعددی نیز انتشار یافته که روشنگر دو زمینه از اشتغال ذهنی او به ادبیات جهانی و همچنین به علم جدید تحلیل رفتار متقابل روانشناختی و حالت‎های شخصیتی فرد منعکس می‎سازد. مشهورترین این کتابها وضعیت آخر ( چاپ اول ۱۳۶۱) نوشته دکتر تامس آ. هریس است که تا کنون بیش از دهها بار تجدید چاپ شده است

سرانجام فصیح در تابستان ۱۳۸۸ پس از بیماری طولانی در تهران چشم از جهان فروبست.

بهاءالدین خرمشاهی و مرتضی احمدی در شب فصیح ـ عکس از ژاله ستار بهاءالدین خرمشاهی و مرتضی احمدی در شب فصیح ـ عکس از ژاله ستار

 

اسماعیل فصیح بدون شک از نخستین نویسندگانی است که طبقه متوسط شهری و مناسبات شهری را وارد رمان فارسی کرد. و همچنین از نخستین نویسندگانی است که به مسئله جنگ پرداخت و کتاب زمستان ۶۲ او به نوعی ادعانامه‎ای علیه متجاوزین به سرزمین ما. و همچنین او اولین نویسنده‎ای است که علیه مهاجرت و اقامت روشنفکران ایرانی در پاریس رمان نوشت. و با دیدی انتقادی این گروه از روشنفکران را مورد ارزیابی قرار داد. و اسماعیل فصیح هیچ گاه در محافل روشنفکری حاضر نمی‎شد و از این جهت نیز منتقدین نقدهای ناروایی برای او نوشتند. بدون تردید زمستان ۶۲ یکی از شاهکارهای ادبیات جنگ محسوب می‎شود که مقاومت ملتی را در برابر هجوم همه جانبه نشان می‎دهد. فصیح با قدرت تمام مقاومت یک ملت را نشان داده است.

و در اینجا باید اضافه کنم که اولین گفت‎وگویی که اسماعیل فصیح با یک نشریه ادبی انجام داد ۱۹ سال پیش در مجله کلک و با حضور گلی امامی، کریم امامی ، دکتر قانون پرور و همین آقای فرمان آرا بود و دومین گفت‎وگوی فصیح بر روی تخت بیمارستان چند روز قبل از درگذشت او انجام شد و جا دارد اشاره کنم که فصیح به تنها نشریه‎ای که داستان داد مجله کِلک بود.»

سپس نوبت به بهمن فرمان آرا رسید تا از تجربه آشنایی خود با اسماعیل فصیح و تلاش برای ساخت فیلم از آثار او سخن بگوید:

باید اقرار کنم که آشنایی من با نوشته‎های آقای فصیح با زمستان ۶۲ شروع شده است و بعد بقیه را خواندم. ولی اولین داستانی که من از ایشان خواندم ـ زمستان ۶۲ ـ بسیار بسیار تجربۀ تکان دهنده‎ای بود . می‎خواستم آن را فیلم کنم.برای من ممکن بود که در فضایی مشابه فضای ایران ، آن را در خارج ایران هم بسازم، ولی همیشه تصمیم من این بوده که راجع به ایران در خارج از ایران فیلم نسازم. یکی از علایق و دلایلی که من برگشتم که در ایران بمانم و فیلم بسازم در واقع عشق ساختن زمستان ۶۲ بود. خوب، زمستان ۶۲ و داستان جاوید و بادۀ کهن سه تا کتابی بودند که من برای آنها سناریو نوشتم و رفتم مجوز فیلمسازی بگیرم، هر سه تا فیلم تقریباً بدون هیچ صحبت،مذاکره و حتی اصلاحیه‎ای رد شدند. حتی داستان جاوید هم رد شد و هر چه هم که تلاش کردیم به نتیجه‎ای نرسید . ولی چیزی که در این میان ارزشمند بود این بود که من بقیۀ کتابهای اسماعیل فصیح را خواندم و بعد یک ارتباط دوستانه و صمیمانه با آقای فصیح برقرار شد که امیدوارم ادامه پیدا کند. ولی متأسفانه در مورد ساختن فیلم ، باید بگویم من خیلی دلم می‎خواهد داستان جاوید را بسازم ، بیشتر از آن واقعاً زمستان ۶۲ و بادۀ کهن را . این علاقه کماکان ادامه دارد.

بهمن فرمان آرا از دلبستگی‎اش به رمان‎های فصیح گفت ـ عکس از مجتبی سالک بهمن فرمان آرا از دلبستگی‎اش به رمان‎های فصیح گفت ـ عکس از مجتبی سالک

 

دربارۀ باده کهن و عدم صدور مجوز ساخت آن ، تنها حرفی که به من زده شد بر این اساس بود که « یک شخصی که از نظر نوع زندگی که داشته آلوده است ، به دلایل خاصی به ایران برمی‎گردد و یک خانمی که پری کمال نام دارد با او آشنا می‎شود. او به خاطر این زن سعی می‎کند با مطالعه و عبادت و زهد زندگی‎اش را تغییر دهد و حتی به عرفان برسد و می‎رسد که نهایتاً اتفاق دیگری برایش می‎افتد. ولی در مورد اجازه فیلم، مطالبی به من گفتند که منجر به رد فیلم شد. بر اساس این مسئله بود که من برای خودم صورتی درست کرده بودم که چه چیزهایی را ممکن است ایراد بگیرند و کدم را می‎توانم تصحیح کنم. ولی اگر من پانصد تا مورد دیگر هم می‎گذاشتم محال بود به مغزم خطور کند که اصولاً به راه راست آوردن یک مرد توسط زن اشکالی داشته باشد. به این ترتیب بادۀ کهن هم به بن بست خورد.

اما یکی از ویژگی‎هایی که فصیح را همیشه نزد من عزیز می‎کند این بود که این مرد اهل مصاحبه نبود، اهل شلوغ کردن نبود. فصیح مرد بزرگی بود که آرام آمد و آرام رفت. برای من دردناک بود که روز تشییع جنازۀ او از مقابل خانه هنرمندان فقط هفتاد هشتاد نفر آمدند، در حالی که اگر از هر کتاب ایشان فقط ۵ تا خواننده بود باید شلوغ می‎شد.

به هر تقدیر حق آقای فصیح این نبود. و برای همین هم ما در بنیاد گلشیری جایزه‎ای برای ایشان گذاشتیم و تقدیم خانم فصیح کردیم.»

علی دهباشی به همراه بهمن فرمان آرا و کامبیز درمبخش علی دهباشی به همراه بهمن فرمان آرا و کامبیز درمبخش ـ عکس از مجبتی سالک

 

رضا جعفری ، مدیر نشر نو، یکی دیگر از سخنرانان این مراسم بود که دربارۀ تجربۀ کار با فصیح چنین روایت کرد:

«نوزده ساله بودم که رمان «شراب خام»‌ را خواندم، ‌یک‌نفس خواندم و نتوانستم زمینش بگذارم. نویسندة‌ جدید و خوش‌آتیه‌ای وارد عرصه شده بود و به عنوان سرپرست جدید انتشارات «امیرکبیر» غبطه می‌خوردم که چرا این رمان را من منتشر نکردم. تا آنکه در سال ۱۳۵۵ به دنبال خرید سهام شرکت کتاب‌های جیبی (ناشر آن)، تجدید چاپ «شراب خام» در اختیار انتشارات «امیرکبیر» قرار گرفت و باب مکاتبه با آقای اسماعیل فصیح باز شد.

به دنبال آن در سال ۱۳۵۷ آقای فصیح چاپ مجموعة‌ «عقد و داستان‌های دیگر» و «داستان جاوید» را به من ارائه داد که در اوایل سال ۱۳۵۸ منتشر شدند، در دوره‌ای که فضایی سیاست‌زده بر بازار نشر حاکم بود و در نتیجه این کتاب‌ها بسیار دیر جای خود را در بازار باز کردند.

سال ۱۳۶۱ بود که آقای فصیح رمانی را به نام «پُر کن پیاله را» برای چاپ به من داد. در آن زمان پس از کناره‌گیری از انتشارات «امیرکبیر»، انتشارات «نشر نو» را اداره می‌کردم. در این رمان، جلال آریان، در اوایل جنگ عراق علیه ایران برای آوردن خواهرزاده‌اش ثریا که بر اثر سانحه‌ای به اغما رفته بود به پاریس می‌رود و سرانجام جنازة ثریا را به همراه خود به ایران می‌آورد. پس از خواندن این رمان به آقای فصیح پیشنهاد کردم که بد نیست در جای‌جای رمان مقایسه‌ای از شرایط زندگی در ایران ایام جنگ، با زندگی خوش و بی‌دغدغة ایرانیان مقیم فرانسه وجود داشته باشد.

پیشنهاد دیگرم این بود که چون ثریا در فرهنگ و ادبیات ما جایگاهی خاص و سمبولیک دارد، بهتر است به جای آنکه جنازه‌اش به ایران بیاید، تا پایان رمان در اغما بماند. پیشنهاد سومم این بود که نام رمان «ثریا در اغما» باشد.

علی دهباشی متن رضا جعفری را قرائت کرد ـ عکس از مجتبی سالک علی دهباشی متن رضا جعفری را قرائت کرد ـ عکس از مجتبی سالک

 

آقای فصیح با خوشرویی هر سه پیشنهاد مرا پذیرفت و به این ترتیب رمان «پُر کن پیاله را» با عنوان «ثریا در اغما» در تیراژ پنج هزار نسخه روانة بازار شد و مورد استقبال قرار گرفت.

ناگفته نماند که از آقای دکتر رضا براهنی هم خواهش کردم نسخة قبل از چاپ آن را بخواند که با کمال میل پذیرفت و عنوان «ثریا در اغما» را ایشان هم تأیید کرد.

پس از آن آقای فصیح پیشنهاد کرد که کتاب «من خوب هستم شما خوب هستید» را ترجمه کند که پذیرفتم و ایشان عنوان «وضعیت آخر» را برای این کتاب انتخاب کرد که در تیراژ هفت هزار نسخه روانة بازار شد و برخلاف انتظار نزدیک به سه سال طول کشید تا جای خود را باز کرد؛ اما از آن پس سیل تقاضا برای آن سرازیر شد که به خاطر نایابی کاغذ مدتی چاپ آن به تأخیر افتاد تا آنکه با موافقت چاپخانة روزنامة اطلاعات با باطله‌های کاغذ روزنامه آن را در تیراژ شانزده هزار نسخه چاپ کردیم.

در سال ۱۳۶۴ یا ۱۳۶۵ آقای فصیح مقالة «یک روز از زندگی یک نویسندة ایرانی» را به زبان انگلیسی نوشت که دربارة وضع اهل قلم و ناشران ایران بود. این گزارش در یک مجلة انگلیسی چاپ شد و روزنامة «کیهان لندن» نیز ترجمة آن را در یکی دو شماره چاپ کرد که باعث شد دولت جمهوری اسلامی بودجه‌ای برای واردات کاغذ اختصاص دهد.

در سال ۱۳۶۵ بود که آقای فصیح رمانی دربارة خوزستان در جنگ عراق علیه ایران به «نشر نو» ارائه داد و با عنوان پیشنهادیِ من برای آن، یعنی «زمستان ۶۲» موافقت کرد و چند تغییر کوچک پیشنهادی مرا نیز پذیرفت، از جمله حذف کشته شدن منیژه همسر مصلحتی جلال آریان در راه تهران بر اثر بمباران اتومبیل. و شگفتا که چاپ دوم زمستان ۶۲ به این بهانه که «به غرور ملی لطمه می‌زند!!» تا سال‌ها اجازة پخش نیافت.

آخرین رمانی که از آقای فصیح چاپ کردم «نامه‌ای به دنیا» بود که ایشان پیشنهاد مرا برای جابه‌جایی فصل‌های آن و به هم زدن ترتیب خطی داستان پذیرفت. ولی این رمان تا سال‌ها موفق به اخذ اجازة نشر نشد.

پس از آن آقای فصیح سه کتاب «ماندن در وضعیت آخر»، «بازی‌ها» و «تحلیل رفتار متقابل» را برای «نشر نو» ترجمه کرد.

در سال ۱۳۶۹ که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مقرر کرد همة ناشران باید پروانة نشر بگیرند، «نشر نو» از پروانة نشر محروم شد و این محرومیت تا سال ۱۳۷۹ ادامه یافت. طبیعتاً آقای فصیح در این مدت اثری برای چاپ به من ارائه نکرد و بدین ترتیب همکاری ما پایان پذیرفت. کسی چه می‌داند، شاید اگر این همکاری دوام می‌داشت، بعضی از رمان‌هایی که ایشان در فاصلة سال ۱۳۶۹ تا ۱۳۸۶ منتشر نمود سرنوشت دیگری پیدا می‌کرد.

خاطرة روی خوش آقای فصیح و بردباری ایشان در قبول پیشنهادهای اصلاحی بجا یا نابجای من هرگز از یادم نخواهد رفت.»

پس از آن بهاءالدین خرمشاهی که زمانی کار ویراستاری برخی از آثار فصیح را به عهده گرفته بود، یادآور شد که با آنکه هرگز با اسماعیل فصیح دیدار حضوری نداشت، اما به واسطۀ کار ویرایش بر ‎یکی دو رمان او دائماً تلفنی با او در تماس بود و فصیح همواره از پیشنهادات او برای بهتر شدن این آثار بهره می‎جست . خرمشاهی در پایان با خواندن یک رباعی که خود برای فصیح سروده بود ، به سخنانش پایان داد.

بهاءالدین خرمشاهی ـ عکس از مجتبی سالک بهاءالدین خرمشاهی ـ عکس از مجتبی سالک

 

رضا جولایی یکی دیگر از سخنرانان بود که به اسماعیل فصیح و آثارش پرداخت:

« امروز صحبت از اسماعیل فصیح است . چهار سال پیش در همین روها خبر سفر نهایی‎اش را شنیدیم ـ البته نامنتظره هم نبود ـ اسماعیل که همیشه مرد سفر بود و در آثارش شاهد سفرهایی زیبا و شتابزده هستیم ـ یا به قصد کاوش در احوال دنیا یا پیدا کردن شخصیتی گمشده. اما حضور فصیح در میان ما آشکار است زیرا آثارش زنده مانده‎اند و همچنان خوانندگانی دارند و در آینده نیز چنین خواهد بود زیرا هر کس بخواهد تصویری از اوضاع و احوال روزگار ما به دست آورد، به یقین آثار فصیح از جمله آثار معدودی است که تصاویری از انقلاب، جنگ و زندگی انسان ایرانی را به دست او خواهد داد. » جولایی در بخشی دیگر به خاطرات زنده فصیح از شروع جنگ اشاره می‎کند، « فصیح روزهای اول جنگ در آبادان است . صحنه‎های زنده، تکان‎دهنده‎ای را از نزدیک می‎بیند که دستمایه نوشتن رمان‎های بعدی او می‎شود. او خشونت و ویرانی‎های جنگ را با دقت اما بیطرفانه در آثار خود ثبت می‎کند. جنگ تأثیری ژرف بر روح فصیح می‎گذارد. از این پس امواج جنگ در تمام آثار فصیح به خوبی احساس می‎شود.»

رضا جولایی ـ عکس از مجتبی سالک رضا جولایی ـ عکس از مجتبی سالک

 

نازنین رحیمی نیز در زمرۀ سخنرانان این مراسم بود که سروده خود را با تقدیم به اسماعیل فصیح و شخصیت داستانی جلال آریان برای حاضران خواند.

نازنین رحیمی شعر خود را با تقدیم به شخصیت رمان فصیح قرائت کرد ـ عکس از مجتبی سالک نازنین رحیمی شعر خود را با تقدیم به شخصیت رمان فصیح قرائت کرد ـ عکس از مجتبی سالک

 

شب اسماعیل فصیح همزمان شد با جشن قلم و نیز یکصدمین سال تأسیس شرکت شیفر و بازرگانی گلستانی که نمایندگی این شرکت را بر عهده دارد، با حضور در این مراسم قلم‎هایی را به سخنرانان و دیگر اهل قلم و هنر اهدا نمودند. قلمی مزین به تصویر مرتضی احمدی و قلمی با تصویر کامبیز درمبخش به آنان اهدا شد که هر دو قلم‎های خود را به موزه سینما تقدیم کردند. همچنین قلم‏‎هایی اهدا شد به خانم آنا کراسنا ولسکا( ایرانشناس برجستۀ لهستانی و استاد کرسی زبان فارسی در دانشگاه کراکف و مترجم لهستانی کتاب طوبا و معنای شب ) و خانم اوا راکو ویستکا ( یکی دیگر از ایرانشناسان لهستانی و ناشر کتاب طوبا و معنای شب به زبان لهستانی) که دخترش کارولینا ( خود نیز مدرس زبان فارسی است )این قلم را به نیابت از او دریافت کرد.

و ابوالفضل نجاری از زمستان ۶۲ چنین روایت می‎کند:

کلیشه‌ی رایج درباب دشواری شناخت آدمی به ما می‌گوید که هر انسان کتابی‌ست ناگشوده. اما اگر من امروز بخواهم این گزاره را کامل کنم خواهم گفت:هر انسان کتابی‌ست ناگشوده،علی‌الخصوص که این کتاب اسماعیل فصیح باشد -که به روایت اطرافیانش-اوراق سخت و سُتوار وجودش را نمی‌شد به راحتی ورق زد . باز هم به روایت نزدیکانش و مطالب و مصاحبه‌هایی که به رشته‌ی تحریر درنیامده می‌توان نتیجه گرفت که او انزوا و گوشه‌گیری را به حضور در مجامع ادبی و رسانه‌ای ترجیح می‌داده است . در سال‌های آخر زندگی همچون آخرین اثرش «تلخ‌کام‌» بود و سال‌ها بود این تلخی لبخند را از لبهایش گرفته بود. هرچه زندگی واقعی آقای نویسنده به دور از مصاحبه، اعلامیه و مانیفست در نشریات بود، اما در عوض کتاب‌هایش جبران مافات کرده‌اند. و شاید از خلال سطور همین کتاب‌ها راحت‌تر بتوان علل انزوای خودخواسته‌ی او را دریافت . مرور آثار اسماعیل فصیح نشان می‌دهد که رضایت و تسلیم در برابر امر مقدر جزء جدایی‌ناپذیر بینش شخصیت‌های اصلی داستان‌هایش بود. جلال آریان قهرمان اغلب داستان‌های نویسنده در کتاب زمستان ۶۲ به دفعات این تن سپردن به مقدرات را با کلمات مختلف بازگو می‌کند. اومی‌گوید :

«وقت می‌خواد. یک عده کشته می‌شن تا عده‌ی دیگه زندگی کنن. انقلاب و جنگ هم مثل زندگی سیکل داره. باید دورش رو بزنه، کامل بشه».

او به گواه شخصیت‌های اصلی داستان‌هایش تقدیرگراست و واقعیت‌های زندگی را همان‌طور که هست می‌پذیرد‌.راوی می‌گوید :

«کمی هم زندگی کن، خرک جان. مگر مریم آن شب از خداوند مسیح و انجیل و عهد قدیم نقل قول نمی‌کرد که هر چیز را زمانی است، زمانی برای زندگی‌، زمانی برای مرگ‌. زمانی برای جنگ، زمانی برای صلح، زمانی برای آمدن به کوت عبداله، زمانی برای رفتن به هیلتونِ آتن، زمانی برای خر حمالی جلال آریان، زمانی برای عشق و حال نامبرده، زمانی برای کلنجار رفتن دنبال بچۀ معلول مطرود در جبهه‌های مبارزۀ حق علیه باطل، زمانی برای کلنجار رفتن با جانیس و بردوی سفید در رختخواب. من از نور و ایمان ساخته نشده‌ام ، من اهل خاکم و بد….»

ابوالفضل نجاری ـ عکس از مجتبی سالک ابوالفضل نجاری ـ عکس از مجتبی سالک

 

جلالِ آریانِ اسماعیلِ فصیح رمز پیروزی در جنگ زندگی را پیکار با حوادث و پیشامدهای پیشِ ‌رو نمی‌داند؛ بلکه راهش را تسلیم می‌داند و همواره از جنگ با سرنوشت طفره می‌رود. گویا این تسلیم،چندان ریشه در اندیشه‌های متافیزیکی ندارد و آبشخور این رضایت در برابر سرنوشت محتوم،اعتقاد به پوچی و بی‌معنایی زندگی است. آنچنان که در طول داستان زمستان ۶۲ از تمثیل نمایشنامه‌ی «در انتظار گودو»ی ساموئل بکت استفاده کرده است و زندگی خودش را همچون استراگون و ولادیمیر در یک انتظار ابدی و انجام کارهای بیهوده و بی‌معنی می‌بیند. جلال آریان می‌گوید :

«من خودم را مدتی با «در انتظار گودو» مشغول می‌کنم، بعد بلند می‌شوم کفش‌ها و کت و شلوارم را در می‌آورم، می‌لغزم زیر لحاف نرم و دراز می‌کشم. گوربابای موشک و بمب و صدام، هر سه. در این فکرم که منصور فرجام حالا دارد چکار می‌کند ؟ فرشاد دارد چکار می‌کند ؟ مریم دارد چکار می‌کند ؟ صدام دارد چکار می‌کند ؟ جانیس دارد چکار می‌کند ؟ عزیز دارد چکار می‌کند ؟ کتاب را بر می‌دارم و یکی دو صفحه می‌خوانم. اگر برای هیچی خوب نیست، شب‌ها برای خواباندن من وسیله‌ای است.کافی است فقط چشم‌هام را با زِرهای کلاسیکِ ولادیمیر و استراگون روی دو صفحه‌اش خسته کنم. «کی؟» «چی؟» « اصلاً معنی تمام این اوضاع چیه؟» «کی از کی سو استفاده کرده؟» « از خداوند » « چرا؟» « برای اینکه او اینها را نجات نمیده» «از جهنم؟» « نفهم! از مرگ!» « فکر کردم گفتی از آتش جهنم» « از مرگ و نابودی، نفهم! از مرگ !»

و در جایی دیگر یقه خودش را می‌گیرد و در یک تک‌گویی طولانی نارضایتی‌اش را با تصاویر وحشتناک و بی‌رحمانه‌ی جنگ پس می‌زند و تلویحاً خویشتن و خواننده‌اش را دعوت می‌کند که پذیرای وضعیت خویش باشند و از گرفت‌و‌گیرهای روزمره و تنهایی شکوه نکنند‌:

«نه من اصلاً دلگیر نیستم. امشب اینجا تنهام، وسط بی‌برقی، مثل فضای بین ستاره‌ها‌، باشکوه و خالی و سرد …آمده‌ام خیر سرم، خانه.آمده‌ام به اتاق مجللم در هتل رویال آستوریا-فجر . فقط خودم را با انواع و اقسام باربیتورات و بنزیدرین و سدیم آمیتال پر کرده‌ام . از اسپید بال‌های منصور فرجام هم زده‌ام. اما دلگیر نیستم. نه دلگیر نیستم. هر وقت هم گاهی‌ گداری دلگیر شدم، سعی می‌کنم چشمهایم را ببندم و فکر کنم آن بیرون‌، در این شب خوشگل، چندین هزار نفر الآن در خوزستان دارند وحشت تجربه می‌کنند‌. چند نفر دارند می‌میرند؟یا مرده‌اند ؟ چند نفر تکه تکه شده‌اند؟ چند نفر زیر آوارند ؟ چند نفر در حال خونریزی اند ؟چند نفر معلولند ؟ چند نفر تنشان با اصابت شیشه پاره پاره شده ؟ چند نفر در اثر گاز و دود و آتش خفقان گرفته‌اند ؟چند نفر زیر تانک له شده‌اند ؟چند نفر روی مین منفجر شده‌اند ؟ چند نفر در اسارتگاه‌های این ور و آن ور پوسیده‌اند ؟ یا دارند می‌پوسند ؟ در تجاوز به شهرها ، چند نفر زیر تانک و تایر ماشین و خودرو خمیر شده‌اند ؟ چند نفر را گرفته‌اند کتک زده‌اند ؟ چند نفر را شکنجه داده‌اند ؟ از چند تا دختر ازالۀ بکارت شده؟ چند زن مورد تجاوز قرار گرفته‌اند؟ چند نفر اموالشان به تاراج رفته؟ چند نفر را خفه کرده‌اند‌؟ چند نفر را در جا تیرباران کرده‌اند ؟ حق چند نفر خورده شده؟ چند نفر دارند از ترس بمب و موشک در تاریکی می لرزند؟ ….نه ، من دلگیر نیستم. من فقط آمده‌ام اینجا یک دورۀ فشردۀ گزارش‌نویسی انگلیسی تدریس کنم. آمده‌ام دنبال بچۀ مطرود. امشب فقط کمی با مواد آرام بخش و کوفت‌های دیگر منگم . یک شهر هم می‌تواند مثل یک آدم منگ باشد …..بترسد و بلرزد.»

جلال آریان همواره خواست و ارادۀ یک نیروی برتر را در تمام امور زندگی‌اش می‌بیند و این گویا باوری است که از لحظۀ تولدش با اوست و کاری برای تغییر آن نمی‌توان کرد. گویا این تسلیم و رضای دیوانه‌وار مادرزادی است. اما این احساس رضایت و تسلیم صوفیانۀ جلال آریان نوعی حصار بین او و دنیای پیرامونش ایجاد کرده و ازخودش می‌پرسد:

«من چرا نمی‌توانم معنای شهادت و از خود گذشتگی این جوانان را بفهمم»

حتی جایی که بحثی دربارۀ معنای شهادت در می‌گیرد از مداخله و اظهار نظر امتناع می‌کند و علاقه‌ای هم به این بحث نشان نمی‌دهد. اما با کشته شدن نزدیک‌ترین دوستش و وارد شدن یک ضربۀ شدید احساسی باورهای سختش دود می‌شود و به هوا می‌رود. اما درنهایت باز هم داستان با نشانه‌هایی از تسلیم شدن و رضایت جلال آریان از این حادثه به پایان می‌رسد.

« آره ، بریم ….چه بخواهیم چه نخواهیم این کار الان روی کله و سرنوشت ما حک شده. راهی نیست »

و در جایی دیگر بر بی‌معنی بودن زندگی صحه می‌گذارد و اصلاً خودش را ناتوان و عاجز از یافتن معنی زندگی‌اش می‌داندو این همان ایده‌ی مرکزی نمایشنامه‌ی ساموئل بکت است:

« زندگی تابناک آریان، در ایران، یک روز خیلی می‌بازی‌، یک روز اصلا نمی‌بری. در اهواز می‌گیری‌، در تهران پس میدی، هیچ معنی دارد؟ ترا چه به معنی. تو فقط تابوت بکش. تو حرکت می‌کنی ، فعالیت می‌کنی، اما توی لجن».

فصیح در معدود گفتگوهایش در بستر بیماری با روزنامة اعتماد در فروردین ۱۳۸۶ درباره‌ی شخصیت «جلال آریان» می‌گوید: «در هر داستانی که جلال آریان در آن حضور دارد، یک نفر هست که رنج می‌برد و تلاشش را می‌کند اما ماجرا به مرگ ختم می‌شود، در نهایت مرده آن فرد را حمل می‌کند مثل زمستان ۶۲ …

فصیح در همین مصاحبه در پاسخ به این سئوال که چرا آریان همیشه گرفته و رنجور است می‌گوید:

«از دردهای قلب و مغز و این‌هاست دیگر. یک حادثة بدی که اتفاق می‌افتد آدم را به این راحتی‌ها ول نمی‌کند که.»

شخصیت جلال آریان و اسماعیل فصیح آنچنان درهم تنیده شده که تفکیک آنها از یکدیگر دشوار است. بی تردید نویسنده نیز از دردهای قلب و مغز رنج می‌بُرد و حوادثی در زندگی‌اش اتفاق افتاده بود که به راحتی او را رها نکرد اما کوته‌نظری است اگر اسماعیل فصیح را تنها از خلال رمان‌ها و شخصیت‌های داستان‌هایش بازشناسیم. چرا که هر انسان کتابی است ناگشوده علی‌الخصوص اگر این کتاب یک اثر هنری باشد.

همسر اسماعیل فصیح در کنار کیک زمستان 62 که ابوالفضل نجاری آماده کرده بود ـ عکس از مجتبی سالک همسر اسماعیل فصیح در کنار کیک زمستان ۶۲ که ابوالفضل نجاری آماده کرده بود ـ عکس از مجتبی سالک

 

خانواده گلستانی ـ عکس از مجتبی سالک خانواده گلستانی ـ عکس از مجتبی سالک

 

صحنه ای از مراسم اسماعیل فصیح ـ عکس از ژاله ستار صحنه ای از مراسم اسماعیل فصیح ـ عکس از ژاله ستار

 

اهدای قلم از سوی مؤسسه گلستانی ـ عکس از مجتبی سالک اهدای قلم از سوی مؤسسه گلستانی ـ عکس از مجتبی سالک

 

علی دهباشی به همراه کامبیز درمبخش ـ عکس از ژاله ستار علی دهباشی به همراه کامبیز درمبخش ـ عکس از ژاله ستار

 

مرتضی احمدی ـ عکس از مجتبی سالک

مرتضی احمدی ـ عکس از مجتبی سالک

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید