گفتگو
مصاحبه با یک دختر۱۶ساله که نقّال و شاهنامهخوان است
- گفتگو
- نمایش از سه شنبه, 21 مرداد 1393 10:30
- بازدید: 4255
برگرفته از تارنمای جام جم
رفتار و نوع کلام نیوشا احمدزاده، جوانترین نقال زن ایرانی، به هیچ عنوان شبیه دخترهای نوجوان 16 ساله این دوره و زمانه نیست. شروع صحبتهایش را به سبک نقالیهایی که روی صحنه میبرد، آغاز میکند؛ تا ما هم دستمان بیاید چطور باید با او صحبت کنیم: « به نام خداوند جان و خرد/ کزین برتر اندیشه برنگذرد/ به هستی یزدان نیوشاترم/ همیشه سوی داد کوشاترم» یعنی این گفتوگو باید با مصاحبههای معمولی که با همسن و سال هایش انجام میدادیم، فرق کند.
جام جم سرا: او میگوید از چهار سالگی علاقه زیادش به نقالی را احساس میکرده. جرقه آن در همان سن کم با یک اتفاق ساده رخ میدهد. بعد از آن زمان است که بیتهای شاهنامه و حماسههایش میشود ورد زبان او و شب و روز را با آن میگذراند. در تمام جملاتی که بر زبان میآورد یاد پدر و گفتههایش است و از او دائما نقل قولهایی به میان میآورد. نیوشا احمدزاده، خانوادهیی شاهنامهخوان دارد. به طوری که دو خواهر 12 و سه سالهاش هم کم از او ندارند و برای خودشان یک پا نقال هستند. روزنامه اعتماد با او و پدرش نوربخش احمدزاده که حدود 20 سال میشود نقال اشعار شاهنامه است گفتوگویی کرده که در ادامه میخوانید. جام جم سرا شیوه نگارش و رسم الخط منبع مطلب را نیز تغییر نداده است:
در خانواده ما شاهنامهخوانی ریشه دارد. من همیشه گفتهام لالایی شبهای من، صدای شاهنامه خواندن پدرم بوده. حتی زمانی که من در وجود مادرم در حال رشد و نمو بودم؛ با صدای شاهنامه پرورش پیدا کردم. میتوانم بگویم اولین خانوادهیی هستیم که به طور جدی کار شاهنامهخوانی و روایتگری شاهنامهخوانی را آغاز کردیم
از زمانی که من نقالی را شروع کردم، آنقدر با عشق این کار را انجام دادم که در مدرسه من را میدیدند؛ تمام همسن و سال هایم نیز به کارم علاقهمند شدند. الان خیلی از دوستانم هستند که من برای آنها انگیزهیی شدهام تا کار نقالی را انجام بدهند البته به سبکهای متفاوتتری. چون من در ایران برای خودم صاحب سبک هستم. سبک من به گونهیی است که روایتگری میکنم
نیوشا، اولین دختر نوجوان ایذهیی نقال است که چهرهاش آدم را یاد تهمینه و رودابه میاندازد. سبزهرو با چشم و ابروی مشکی کشیده و صورتی گرد که در آن چهره، توقع سنی بیشتر از یک نوجوان 16 ساله را برای شما تداعی میکند. او ماجرای اولین تکبیت نقالیاش را اینطور تعریف میکند: «اولین اجرایی که داشتم، بسیار اتفاقی در سن چهار سالگی رخ داد. پدرم در آن زمان به عنوان پژوهشگر در یکی از همایشهای اهواز دعوت شد. زمانی که به اهدای جوایز رسید، من دستان مادرم را رها کردم و به سمت پدرم رفتم. از قرار مجری خوشذوقی هم آنجا بود. میکروفنش را جلوی من گرفت و گفت: «دختر جان شما هم بلدی شاهنامه بخوانی؟» من هم همان زمان تک بیتی که پدرم همیشه با خودش زمزمه میکند را با صدای بلند و قرایی خواندم: «چو ایران نباشد تن من مباد / بدین بوم و بر زنده یک تن مباد » این بیت را خواندم و بعد از آن بود که انگیزهام برای حفظ ابیات شاهنامه بیشتر و بیشتر شد.
یک بیت اشتباه خواندم، آن را تصحیح کردم
محکم و شمرده حرف میزند. انگار که دائما خود را جلوی صحنهیی میبیند که صدها نفر او را تماشا میکنند. پس با این حس و حال باید هم استوار و حماسی حرف بزند. واژههایی که در کلامش استفاده میکند و حرکتهای دستهایش گویای آن است که شب و روزش را با شاهنامهخوانی میگذراند. او بعد از آن تکبیت نقالیاش که انجام میدهد دیگر این حس در وجودش شکل میگیرد که راهش را انتخاب کرده است. پس اجرای دومش را در سن شش سالگی با اعتماد به نفس کامل روی صحنه میبرد: «اجرای بعدیام را در سن شش سالگی داشتم. در آن زمان به یک همایش در یکی از روستاهای خوزستان دعوت شدیم. این همایش هر سال در ایام عید برگزار میشود. باز هم در آن برنامه اجرای من ناگهانی بود. پدرم میخواست برنامه اجرا کند، اما من خیلی اصرار کردم تا او را همراهی کنم. با وجود تاکیدهای پدرم که میگفت اجرای برنامه زنده بسیار دشوار است و ممکن است بیتی یا کلمهیی را فراموش کنم، با این حال پذیرفتم در مقابل نزدیک به شش هزار نفر برنامه نقالی اجرا کنم. حتی یادم هست که یک بیت را اشتباه هم خواندم. اما خیلی راحت برگشتم و آن بیت را تصحیح کردم. در آن زمان بود که دیگر دوست داشتم کار نقالی را به طور جدی آغاز کنم.»
شاهنامهخوانی در خانواده ما ریشه دارد
خانواده احمدزاده انگار شاهنامه نمیخوانند؛ با شاهنامه زندگی میکنند. نیوشا میگوید خانوادهاش از پدر و مادرش گرفته تا دو خواهر کوچکترش همهشان به شاهنامهخوانی علاقهمند هستند: «در خانواده ما شاهنامهخوانی ریشه دارد. من همیشه گفتهام لالایی شبهای من، صدای شاهنامه خواندن پدرم بوده. حتی زمانی که من در وجود مادرم در حال رشد و نمو بودم؛ با صدای شاهنامه پرورش پیدا کردم. میتوانم بگویم اولین خانوادهیی هستیم که به طور جدی کار شاهنامهخوانی و روایتگری شاهنامهخوانی را آغاز کردیم. داستانهایی که پدرم برای ما انتخاب میکند مادرم آنها را به زبان عامیانهتر میخواند. حتی کار طراحی لباسهایی که برای اجرا آنها را بر تن میکنم هم برعهده مادرم است. این لباسها به زنان بختیاری و نقالهای ایرانی برمیگردد که مادرم به بهترین شکل ممکن آنها را طراحی میکند و برای ما میدوزد.»
خواهران، دنبالهرو نقالی
آنوشکا و سوتیام خواهرهای 12 و سه ساله نیوشا هستند که آنها نیز دنباله کار خواهر بزرگترشان را پیش گرفتهاند: «آنوشکا خواهر 12 ساله من به سبک جدیدی شاهنامهخوانی میکند. او داستانهای شاهنامه را بخشبخش کرده. یعنی داستانهای شادی و غم در شاهنامه را به صورت جداجدا نقالی میکند. سوتیام نیز با اینکه تنها سه سال دارد با زحمتهایی که مادرم برایش میکشد و ابیات شاهنامه را برایش میخواند؛ آنها را مرور میکند و نشان میدهد که نقالی کردن را دوست دارد. در حال حاضر نیز ستایشنامه را هم از بر کرده است.»
او از مهمترین دغدغهیی که با آن روبهرو بود حرف میزند. دغدغهیی که یک دختر نوجوان چطور میتواند دست به کار نقالی بزند؟ اتفاقی که کمتر رخ میدهد یا اصلا رخ نمیدهد. نیوشا با اینکه سن کمی دارد اما توانست با این موضوع هم بجنگد و وارد کاری شود که همه آن را مردانه میدانند:
«زمانی که کار نقالی را شروع کردم مخالفتها زیاد بود. میگفتند چون دختر هستم نباید در این جمعها حضور پیدا کنم. شاید خیلی از نزدیکان ما هم مخالفت کردند. من بعد از خانم فاطمه حبیبیزاد که ملقب به گردآفرید است و از دانشآموزان استاد مرحوم مرشد ترابی است، اولین دختر نوجوان بختیاری و ایرانی هستم که به طور جدی کارم را در نقالی آغاز کردهام.» البته کمک خدا را هم در این موفقیت بیتاثیر نمیداند: «کسی که این کار را آغاز میکند و به کارش ایمان دارد خداوند هم او را تنها نخواهد گذاشت. به طوری که لحظه لحظه آن فرد را مورد حمایت خودش قرار میدهد. فردوسی هزاران سال پیش در یکی از بیتهای خود فرمودند: «چو فرزند را باشد آیین و فر / گرامی به دل بر چه ماده چه نر / چو فرزند باشد به فرهنگدار / زمانه ز بازی برو تنگ دار » فردوسی در آن زمان هم تفاوتهای جنسیتی را رد میکند. البته در کنار وجود مخالفتها، افرادی مانند داییام بودند که بسیار من را کمک و حمایت کردند.»
الگوی همکلاسیهایم شدهام
عشق به کار نقالی باعث شد که نیوشا در مدرسه برای همکلاسیهایش هم الگو باشد و به دختران مدرسهاش نیز این باور را منتقل کند که آنها هم میتوانند در این عرصه ورود پیدا کنند: «از زمانی که من نقالی را شروع کردم، آنقدر با عشق این کار را انجام دادم که در مدرسه من را میدیدند؛ تمام همسن و سال هایم نیز به کارم علاقهمند شدند. الان خیلی از دوستانم هستند که من برای آنها انگیزهیی شدهام تا کار نقالی را انجام بدهند البته به سبکهای متفاوتتری. چون من در ایران برای خودم صاحب سبک هستم. سبک من به گونهیی است که روایتگری میکنم. یعنی گفتهها و شنیدههایی که از حضرت فردوسی داریم را از زبان خود فردوسی میآورم و چیز دیگر به آن اضافه نمیکنم. به نوعی روایتگری میکنم.»
گویندگی و مجریگری را دوست دارم
به هر حال نمیتوان منکر این قضیه شد. بازیگری و حضور در فعالیتهای تلویزیونی، سینمایی و تئاتر وسوسهیی است که نمیتوان از آن گذشت. وقتی از این نقال نوجوان در این باره سوال کردیم در جواب میگوید: «پیشنهادهایی برای بازی در تئاتر به من میشود. مثلا کلاس سوم دبستان بودم که پیشنهاد برای بازی در تئاتر داشتم. چون پدرم هم 15 سالی تئاتر کار کرده بود، بدم نمیآمد تئاتر را هم تجربه کنم. با وجود این پشنهادات، پدرم مخالف بود و میگفت انرژیام را صرف شاهنامهخوانی کنم. چون در ایران به شاهنامه خیلی کمتر پرداخته میشود. شاید هیچ نوجوانی نخواهد این کتاب با این عظمت و سنگینی را بخواند و به همسن و سالهای خودش ارائه بدهد. من پیشنهاد پدرم را با جان و دل پذیرفتم. با این حال به خیلی از کارهای هنری دیگر نیز علاقه دارم. علاوه بر پیشنهاد برای بازی در تئاتر، برای مجریگری و گویندگی هم پیشنهاد داشتم. اگر خداوند یاری کند دوست دارم در زمینههای اجرا یا گویندگی وارد شوم و آنها را هم تجربه کنم. اما این کارها را برای سالهای بعد میگذارم. اجازه آن را هم از الان از پدرم گرفتهام. به بازیگری چندان علاقهمند نیستم. اما به خاطر بیانی که دارم برای اجرا و گویندگی فکر میکنم بتوانم بهتر خودم و تواناییهایم را نشان بدهم.»
دختر پزشک نقال
نیوشا در حال حاضر دوم دبیرستان است و میخواهد رشته تجربی را برای ادامه تحصیل انتخاب کند و دلش میخواهد در آینده پزشک نقال شود: «برای ادامه تحصیل علوم تجربی را انتخاب کردم و دوست دارم پزشک شوم. با توجه به اینکه ادبیات دوست دارم و مطالعهام در این زمینه زیاد است در کنار درسهای مدرسهام به پدرم قول دادهام که ادبیات را هم تا آنجا که انرژی دارم ادامه دهم.» این دختر روایتگر شاهنامه از شاعران بزرگ دیگر ایران زمین نیز غافل نشده است و در کنار شاهنامه گوشه چشمی به اشعار شاعران دیگر هم دارد: «پدرم همیشه میگوید چون شاهنامه میخوانی، فقط تکیه به شاهنامه نداشته باش. ما در ایران شاعران بسیار بزرگی مانند سعدی، حافظ، مولانا و صدها شاعر دیگر داریم. برای همین هر شب در خانه یک ورق از حافظ و سعدی هم میخوانیم.»
خانواده ما میتواند الگو باشد
انگار شعر و ادب در فامیل آنها ریشه دارد و تنها در خانواده پنج نفره احمدزاده خلاصه نمیشود: «محفلهای شعر و شاعری علاوه بر خانواده خودم در فامیل هم هست. حتی پدرم به دخترعموهایم که کوچک هستند میگوید مثلا اگر این 5 بیت شاهنامه را الان حفظ کنید شما را به پارک خواهم برد. واقعا آنها تشویق میشوند و حفظ میکنند. » او میگوید: «خانواده ما میتواند الگوی خوبی برای سایر خانوادهها باشد. خواندن شاهنامه به یک فرد جرات و جسارت بسیار میدهد. در ایام عید یک برنامهیی داریم با عنوان خانواده و شاهنامه که از استان خوزستان شروع کردهایم. در هر شهری از استان میرفتیم خانوادگی شاهنامه را اجرا میکردیم و مردم استقبال خوبی میکردند. اگر خداوند فرصت بدهد در ایام تعطیلات بعدی به شهرهای دیگر هم خواهیم رفت و این اجرا را باز هم با خانواده خواهیم داشت. احساس میکنم خواندن شاهنامه وظیفهیی است به گردن تمام نوجوانهای ایرانی که میخواهند وارد اجتماع شوند. اگر این کتاب را بخوانند آنقدر جسارت پیدا خواهند کرد تا پایان زندگی میتوانند مقابل مشکلات و مسائل زندگی شان ایستادگی کنند. من هم با نقالی کردن، وظیفه خودم را انجام میدهم.»
قوم لر، شاهنامه نمیخواند، با آن زندگی میکند
نوربخش احمدزاده، پدر نیوشا هم صحبتش را با بیتی از شاهنامه آغاز میکند: «به نام خداوند جان و خرد / کزین برتر اندیشه برنگذرد / نخستین فطرت پسین شمار / تویی خویشتن را به بازی مدار» بعد از 15 سال فعالیت در عرصه تئاتر بود که آقای نوربخش، حس درونیاش باعث میشود این حرفه را کنار بگذارد و حرفه نقالی را به عنوان اصلیترین حرفه هنریاش در دست بگیرد: «یادم نمیآید زیر کدام درخت بلوط به دنیا آمدم، اما یادم میآید اولین آوایی که شنیدم آوای شاهنامهخوانی اجداد و نیاکانم بود. شاهنامهخوانی میراث کهنی است که در خانواده ما به ارث رسیده. به خاطر همین این حس در من وجود داشت. در ابتدا سعی کردم این حس را با تئاتر ارضا کنم. اولین بار در انجمن نمایش کار کردم و بعد آرام آرام رفتم به این سمت که ضرورت شاهنامه پژوهی وجود دارد. با شاهنامهخوانی و ترویج فرهنگ و هنر میتوان به این ضرورت پرداخت. این شد که به سمت شاهنامه گرایش بیشتری پیدا کردم.» 20 سالی میشود که نقالی میکند و ادامه میدهد: «به جرات میتوانم بگویم بختیاریها و قوم لر شاهنامه را نمیخوانند، بلکه با شاهنامه زندگی میکنند.»
این نقال خوان در کنار عشقی که به هنر دیرین کشورش دارد کارمند وزارت بهداشت و درمان است و امرار معاش خانوادهاش را از این طریق تامین میکند. او مدیر یکی از بیمارستانها در استان خوزستان است. سوالی که برای ما پیش میآید این است که آیا بیماران و همراهانشان او را با این مدل مو و ریش در بیمارستان پذیرفتهاند که با ابیاتی از فردوسی پاسخ میدهد: «چو بیمار زارست و ما چون پزشک / ز دارو گریزان و ریزان سرشک / بیک دارو ار او نگردد درست / زوان از پزشکی نخواهیم شست / دگر موبدی گفت انوشه بدی. چون در خدمت مردم هستیم به یک چهره تبدیل شدیم که دیگر اینگونه من را پذیرفتهاند. ناخودآگاه وقتی به سمت شاهنامه و حماسه میآیید و با رستم و اسفندیار زندگی میکنید این فضا شما را تحت تاثیر قرار میدهد و وارد زندگی شما میشود.»
ایذه، قطب شاهنامهخوانی در ایران
آقای احمدزاه میگوید هیچوقت اصرار نداشته که خانوادهاش وارد نقالی شوند و تنها علاقه خود آنها بوده که به این سمت کشیده شدهاند: «علاقه در هرکاری بسیار شرط است. خوشحال هستم که دخترانم راه من را ادامه خواهندداد. در سرزمینی که من زندگی میکنم کوه، تفنگ و حماسه وجود دارد که همینها باعث میشود ناخودآگاه به این سمت کشیده شوند. علاقهمندی زیادی برای شاهنامهخوانی در ایذه وجود دارد. حتی 50، 60 نفر از سن مهدکودک به بالا و خردسالانی هستند که کار نقالی و شاهنامهخوانی میکنند. با این تفاسیر به جرات میتوانم بگویم شهرستان ایذه قطب شاهنامهخوانی در ایران است. در درون من به شخصه انفجاری رخ میدهد و یک بغض فروخورده چند هزار سالهیی را بعد از رخ دادن این انفجار بر تارهای خسته خود احساس میکنم و باعث میشود با جان و دل ایران را فریاد بزنم. تو این را دروغ و فسانه مدان / به یک سان روشن زمانه مدان / از او هر چه اندر خورد با خرد / دگر بر ره رمز معنی برد».