پنج شنبه, 01ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست تازه‌ها گزارش آستان مولانا - به قلم بدیع‌الزمان فروزانفر

گزارش

آستان مولانا - به قلم بدیع‌الزمان فروزانفر

برگرفته از روزنامه اطلاعات

 

به قلم بدیع‌الزمان فروزانفر

یاد دارم که طفل بودم و پدر و عم من، در اثناء صحبت اشعاری دل‌انگیز به طریق مثل می‌آوردند و از امواج صورت و حرکات آنان، آثار سرخوشی و شادمانی محسوس می‌گردید، وقتی می‌پرسیدم این شعر از کیست؟ می‌گفتند که از «ملا»ست.

پدر من و دیگر واعظان و عالمان آن ولایت نیز به همین روش، اشعاری بر سر منبر انشاد می‌نمودند و بعضی از مستمعان که حالتی یا اندک مایه اطلاعی داشتند، سر از خوشی می‌جنبانیدند. وقتی در خانه از قائل شعر تحقیق می‌کردم، در پاسخ من می‌گفتند: از مثنوی است. پیران خاندان و خویشان کهن سال، در ضمن قصه و حکایت‌های گذشته نقل می‌کردند که جد و جدۀ من اشعار بسیاری از «مثنوی» حفظ داشته‌اند و در مجالس و بر سر منبر می‌خوانده‌اند.

روایت می‌شد که نیای من بدین سبب نزد عوام و فقیهان تنگ مغز آن روزگار چندان مقبول و پسندیده نبود و پیوسته این طایفه به تلویح یا تصریح، او را در روایت اشعار مثنوی سرزنش می‌نمودند و او گوش بدین سخنان فرا نمی‌داد و گاهی نیز منکران را به صوب رشاد ارشاد می‌کرد و بر ادله واهی آنان خط بطلان می‌کشید.

می‌شنیدم که چون جد من تحصیلات خود را به پایان رسانید، از استاد اجازه اجتهاد درخواست و او به جهت آزمایش علم و دانش و نیل او به درجه اجتهاد، فرمود تا رساله‌ای در شرح و بیان این بیت مثنوی بنویسد:

حیرت اندر حیرت آمد زین قصص/ بی‌هشیّ خاصگان اندر اخص

این روایات کم و بیش در وجود من موثر می‌شد و آن اشعار در خاطر نقش می‌بست، ولی هنوز نمی‌دانستم که ملا کیست و مثنوی چیست! قدری که درجه تحصیل بالا رفت و به خط فارسی آشنائی و از قرائت قرآن فراغ حاصل آمد و هنگام آن رسید که در مقدمات عربیت خوضی رود و شروعی افتد، مرا به مکتب دیگری سپردند که معلم یا به اصطلاح آخوند آن مکتب، پیری بود هشتاد ساله که به خدمت بسیاری از کملّین و رجال رسیده، بصیرت بیشتر و اطلاع کاملتری داشت.معلم مکتب پس از آنکه چندی سپری شد، سرگذشت خود را برای ما شرح می‌داد که: من در ایام جوانی، صیت حاج ملاهادی حکیم سبزواری را شنیده از بشرویه به سبزوار افتادم، در آن موقع حاج ملا سلطان علی گنابادی (از مشایخ بزرگ قرن اخیر) هم به قصد تحصیل حکمت و ادراک خدمت و صحبت حکیم در سبزوار به سر می‌برد و «مغنی» درس می‌داد و من مقدمات عربیت را نزد آن بزرگوار خوانده، به محضر حاجی حاضر می‌گردیدم و در ضمن سرگذشت‌های شگفت، از حاجی و شاگردان او نقل می‌کرد و اشعار مثنوی برای ما می‌خواند و او را در حال خواندن نشاطی عجیب دست می‌داد.

این مکتب دار پیر که علاوه بر ادراک مجلس حکیم سبزواری، در طهران سعادت حضور عده‌ای بسیار از دانشمندان مانند مرحوم جلوه و آقا محمد رضای قمشه‌ای را یافته بود، حالات و اطوار شگفتی از خود به ظهور می‌آورد و به مثنوی عشق می‌ورزید و روی هم رفته جهان دیده و مجرب و آزاده منش بود و ما را به آزادگی و حریت ضمیر سوق می‌داد و صحبت او مرا بر آن می‌داشت که «مثنوی» را به دست آورم و بخوانم و به تقلید پدر و نیای خودم، از آن گنجینه آسمانی توشه‌ای برگیرم و سخنان خود را در مجالس بدان گوهران ثمین آرایش دهم.

در دیه کوچک ما ـ که از هر جهت فقیر و بی مایه بود و اهل سواد آن انگشت شمار بودند ـ دسترسی به کتاب مثنوی میسر نمی‌گردید، چه تنها سه نسخه چاپی آن وجود داشت که دارندگان آن را چون راز عشق مخفی می‌نمودند و نسخه خانوادگی هم در دست عاریت گیرندگان تلف شده بود. روزگاری گذشت و ایامی به خوشی و تلخی سپری شد، تا اینکه عزیمت مشهد جزم گردید و آنجا به محضر استادم مرحوم عبدالجواد ادیب نیشابوری (1281 ـ 1344) راه یافتم و به کلی ربوده آن بیان شیرین و گفتار ملیح گردیده سر از قدم نشناختم و دل بر فراق خویشان و پیوستگان نهاده، آهنگ اقامت کردم تا از محضر استاد فایده برگیریم.

استاد مرحوم در علوم بلاغت و فنون ادب سخت توانا و بر اسرار آن نیک واقف بود و ذوقی از نسیم صبحگاه لطیف‌تر داشت و اشعار فراوان از قدماء شعرای عرب و ایران که انتخاب آنها از جودت فکر و لطف قریحه او حکایت می‌کرد، محفوظ او بود و گاه و بی‌گاه به قرائت و املاء آن ابیات، مجلس افاضت و محضر درس را نمودار جنات عدن می‌ساخت و از فرط رغبت به تکمیل طالب علمان، همواره اصرار می‌کرد که آن اشعار گزیده را بنویسند و از بر کنند.

رسم چنان بود که دانش‌آموزان روشن بین، علاوه بر مجلس درس ـ که فیض عام و به منزله خوان‌یغما بود و نزل دانش در کنار مستحقان و نامستحقان ریخته می‌شد ـ صبحگاه به حجره خاص ـ که مسکن شبانروزی استاد بود ـ حاضر شوند و آنچه میسر گردد، از افاضات و معارف وی به قید کتابت در آورند و ابیات و قصاید منتخب به عربی و پارسی در دفاتر خود بنویسند و روز دیگر حفظ کرده، به قصد تصحیح بر استاد فرو خوانند.

اما بیشتر محفوظات استاد از گفتار متقدمان پارسی و تازی بود و به ابیات جزل و حماسیات، میلی هرچه تمامتر به خرج می‌داد و از شعرهای رقیق و نازک کاری‌های متاخرین لذت نمی‌برد و دانش‌آموزان را هم به مذاق خود، مشغول دیوانهای شعراء خراسان می‌کرد و از مطالعه سخن دیگران باز می‌داشت.

بنده هم به جهت آنکه عقیده ثابتی به استاد داشتم و راستی آنکه به صفاء ذهن و لطافت قریحه او معجب بودم و به فضائل نفسانی وی عشق می‌ورزیدم و گاهی نیز نظمی بی‌سر و سامان و بیتی شکسته بسته می‌سرودم به راهنمایی آن فاضل فرشته‌خو، به تتبع و مطالعه دیوانهای پیشینیان وقت صرف می‌کردم چندان که شب و روز هنگام آسایش و حرکت از خواندن یا تکرار و حفظ شاهنامه و دیوان فرخی و مسعود سعد و منوچهری غفلت نمی‌ورزیدم و طبعاً نظر به پیروی سلیقه استاد با مولانا جلال‌الدین سروکاری نداشتم، سهل‌است خالی از انکار هم نبودم!

در آغاز سال 1303 به طهران آمدم و روزگاری پس از آن، باز کارم مطالعه همان نوع شعر بود تا بدان غایت که از مطالعه دیوانها خاطرم را ملالتی شگفت به هم می‌رسید و بیش میلی و رغبتی نماند. در این میانه یکی از دوستان (حاجی ملک‌الکلام) مرا به خواندن آثار سنائی خاصه «حدیقه» هدایت کرد و من به موجب گفتۀ او حدیقه را به دست آوردم و از روی کمال بی‌رغبتی به قرائت آن پرداختم ولی چیزی نگذشت که عهد من با خرم‌دلی و مسرت از گفتۀ شاعران تجدید یافت و پنداشتی دری از رحمت به رویم گشودند.

دردسر ندهم و از حال و کار خود سخن نرانم؛ حدیقه و آثار سنائی کلید سعادتی دیگر به دست من داد، زیرا مرا با آثار و گفتار مولانا جلال‌الدین راهبر شد و بنده شیفته و فریفتۀ «مثنوی» گردیدم و به ذوق تمام دل‌ در کار مطالعۀ آن بستم و هر بیت که به نظرم خوش و دلکش می‌آمد، حفظ می‌کردم، اما هنوز نمی‌دانستم مولانا جلال‌الدین که بوده و در چه عهدی می‌زیسته و کدام حوادثی بر وی گذشته است؟

اما سبب اصلی و باعث حقیقی در توجه این ضعیف به تحقیق تاریخ زندگانی و مطالعۀ احوال مولانا جلال‌الدین، آن بود که در تابستان سال 1308 یکی از خداوندان معرفت فرمود که من دربارۀ ملاقات مولانا با شیخ سعدی به کتب تذکره و منابع تاریخی راجع به زندگانی این دو بزرگ بنگرم و چگونگی آن را پژوهش کنم. بنده نظر به اهمیت سؤال همت بستم که هرچه ممکن باشد، به غور این موضوع برسم و این نقطۀ تاریک را روشن کنم زیرا گمان می‌کردم که پیشینیان سایر قسمت‌های تاریخ حیات مولانا را چنانکه باید، واضح و روشن ساخته‌اند.

به کتب تذکره و تواریخی که بدین مطلب مربوط می‌نمود نظر افکندم و مدتی دراز در سنجش و مقایسۀ اخبار و روایات صرف کردم. راستی هرچه پیشتر رفتم از مقصود دورتر افتادم و هر قدر بیشتر خواندم، کمتر دانستم و نزدیک بدان بود که عزمم قرین فتور گردد و همتم سستی پذیرد و از سر نومیدی، روی در کار دیگر کنم. قضا را، در مهرماه همان سال تدریس تاریخ ادبیات فارسی در دانشسرای عالی (دارالمعلمین عالی آن روز) بدین ضعیف واگذار شد و ناچار گردیدم که در تاریخ مردان بزرگ و ناموران این کشور استقصائی هرچه تمامتر کنم، تا در نزد دانشجویان به سمت تقصیر موسوم نگردم و داغ اهمال بر جبین کارم نخورد. بدین جهت تجدید عزم نمودم و دل بر مطالعۀ دواوین و آثار قدما نهادم و هرچند می‌بایست، احوال بسیاری از شعرا و نویسندگان را تحقیق نمایم. با این همه از مقصود اصلی هم غافل نبودم و گاه و بیگاه، آنچه می‌یافتم برکاغذ پاره‌ای تعلیق می‌کردم و در گوشه‌ای می‌گذاردم تا نوبت تدریس به شرح احوال و تحقیق آثار مولانا رسید. بار دیگر مجموع آن تعلیقات و یادداشت‌ها را به میزان خرد سنجیدم و برابر یکدیگر بداشتم؛ این همه اخباری سست و متناقض بود که عقل به بطلان آن گواهی می‌داد و در حکم خرد، راست نمی‌نمود و روایتی چند مکرر بود که متأخرین از متقدمین گرفته و بی‌هیچگونه تأمل و تدبری در صحت و سقم آن، در کتب خود آورده و گاهی برای اظهار قدرت، سجعی بارد، یا ترصیعی بی‌مزه در عبارت افزوده بودند. دانستم که آنچه آنان نوشته و بنده گرد آورده‌ام، غالباً افسانه‌آمیز و از حقیقت و مطابقت تاریخ برکنار است. غم و اندوه گریبان جانم بگرفت، برعمر گذشته دریغ می‌خوردم و راه به جایی نمی‌برم و وقت نیز تنگ درآمده بود. در این میانه خبر شدم که نسخۀ «مناقب» افلاکی نزد دوست ارجمند آقای سید عبدالرحیم خلخالی موجود است. درخواستم تا آن نسخه را به رسم امانت بدین بنده بفرستند. از آنجا که ایشان را به نشر آثار گذشتگان اهتمامی بسیار است، آن کتاب عزیز و نامۀ نفیس را از بنده دریغ ننمودند. قرب یک ماه در مطالعۀ آن روز و شب مصروف کردم و چند بار از آغاز تا به انجام خواندم و اخبار صحیح و مطالب تاریخی آن را بی‌هیچ تصرفی نقل نمودم.

اما این کتاب هرچند از قدیمی ترین منابع تاریخ زندگانی مولاناست و مؤلف آن خود مثنوی خوان تُربت شریف بوده و به خدمت سلطان ولد و عده‌ای از اصحاب مولانا رسیده و اکثر روایات او منتهی می‌شود به کسانی‌که سعادت ادراک مجلس مولانا یافته‌اند، با این همه از حسن عقیدت یا نظر به ترویج خاندان مولانا اغلب روایات و حکایات را با ذکر کرامات آمیخته و نیز در نقل سنین و تواریخ به هیچ روی دقت ننموده، چندانکه تشخیص درست از نادرست به دشواری میسر است.
 

سخن آشکار و گشاده می‌گویم، پس از مقابلۀ این روایات با آنچه از کتب دیگران یادداشت کرده بودم بدین نکته برخوردم که تحقیق زندگانی مولانا برای تذکره‌نویسان ایرانی سخت دشوار و مشکل بوده است. چه، مولانا در همان آغاز زندگانی از میهن خود به دور افتاده است و اهل میهن وی، از سوانح عمر و حوادث حیات او بدین جهت کمتر آگاهی داشته‌‌اند. گذشته از آنکه زندگی او اسرارآمیز بوده و موافق و مخالف رفتار و گفتارش را نوعی دیده و به اقتضاء فکر و اندیشۀ خود تأویل می‌نهاده‌اند و از این‌رو وی خبرهای آمیخته به کرامت و داستان‌های انکارانگیز که هیچ‌یک در حکم خرد روا نیست، در تاریخ آن بزرگوار افزوده و سرچشمۀ‌ تحقیق را به گل انباشته‌اند.

بار دیگر از روان پاک مولانا همت خواستم و مجموعۀ تعلیقات را بر آثار آن صراف عالم معانی عرضه داشتم و شرحی دربارۀ مولانا در قلم آوردم. دوستان من که از این‌کار باخبر بودند، مرا تحریض و ترغیب نمودند تا نتیجۀ رنج خود را به وسیلۀ خطابه منتشر سازم. بنا به خواهش ایشان در زمستان 1311 شش خطابه راجع به زندگانی و آثار مولانا در انجمن ادبی ایراد کردم و ادارۀ‌ تندنویسی مجلس، از راه مساعدت و همراهی دو تن از تندنویسان (همدمی و صفاکیش) را مأمور کردند که القائات این ضعیف را به قید کتابت درآوردند و بنده را مرهون محبت و همراهی خویش ساختند، زیرا در حقیقت زمینۀ این تألیف را ادارۀ تند‌نویسی مجلس به دست من دادند.

دوستان که گفتار بنده را شنیده و از فرط عنایت، نیم هنر دیده و هفتاد عیب ننگریسته بودند، دم به دم مرا بر تألیف مختصری مشوق و محرض می‌آمدند و بنده قلت بضاعت خویش را با عظمت مقام مولانا سنجیده، بر این کار دلیری نمی‌نمودم زیرا می‌دانستم و هم‌اکنون می‌دانم که هرچه تحقیق ما به غایت رسد، باز دست اندیشه از دریافت پایگاه آن گویندۀ آسمانی کوتاه است.

از شما پنهان چه دارم، گاهگاهی هم به رسم فال، از روان مولانا دستوری می‌خواستم و ورقی از مثنوی برمی‌گشودم اجازت نمی‌رسید و بنده از کار بستن فرمان دوستان خود تن می‌زدم و دیده بر رهگذار غیب گشود می‌داشتم. چند ماهی بیش برنیامده که «معارف سلطان‌العلما بهاء ولد» از کتابخانۀ استاد دانشمند آقای علی‌اکبر دهخدا به دست من افتاد و برق امیدی در گوشۀ دلم بتافت. آن را به مطالعه گرفتم و هر چه مرا در کار بود به شکل یادداشت به نوشته‌های پیشین بیفزودم و گره بسی از مشکل‌ها را بدان وسیلت باز کردم و خیالم تا حدی آرامش پذیرفت.

در پائیز 1312، یکی از دوستان مشفق با جناب آقای علی‌اصغر حکمت ـ وزیر دانش‌پرور معارف ـ سخنی از رنج و کوشش من به میان آورده بود و جناب معظم له که دلباختۀ دانش و فریفتۀ آثار بزرگان این کشورند، اشارت فرموده بودند که بنده این تألیف را آغاز کنم و هر چه زودتر به سر آورم. بنده را بیش جای عذر نماند. با جهد تمام روی در این کار کردم و همت بستم که فرمان به جای آرم. چند صفحه از فصل نخستین بنوشتم اما خاطرم پریشان بود و میل داشتم که نسخۀ ولدنامه را هم پیدا کنم و با اطمینان بیشتر به تألیف این نامه پردازم زیرا یکی از دوستان وعده کرده بود که آن کتاب را برای من بفرستد، ولی این اندیشه به حصول نپیوست و خیال من تشویش تمام داشت.

ناگاه سعادت آسمانی و پرتو باطن مولانا این حجاب هم از چهرۀ مقصود بر گرفت و نسخۀ ولدنامه، تألیف سلطان ولد پیدا شد و به ملکیت این ضعیف درآمد و در مدت اندک، عنایت پنهانیان گره‌گشائیهای عجب کرد و لوازم کار از نسخ خطی کهن غزلیات و مثنوی بی‌هیچ کوششی پیاپی میسر گردید ولی وظایف دیگر در عهدۀ اهتمام بنده افتاده بود و زیادت فراغی نمانده و عوارض جسمانی و نالانی و ناتوانی پیش آمده، دواعی همت و بواعث عزیمت، فتوری هرچه قویتر می‌نمود و انجام این منظور در عهدۀ تعویق می‌ماند و این بنده از اسباب ظاهری نومید گشته، با دل سوزان و چشم اشکبار، دست به درگاه خدا برداشته از ملهم غیبی مدد می‌خواستم که فرصتی بادید آید و مجالی میسر شود تا از این آتش تابناک که در زیر خاکستر الفاظ و عبارات نهفته مانده و هر یک چند به دم سوخته‌ای، گوشه‌ای از رخ روشن جلوه داده و اینک پس از هفتصد سال در جان این ضعیف زبانه زده، پرتوی به عاریت گیرم و چراغ استعدادی چند که منتظر زبانۀ نور است، بدان فروغ ظلمت‌سوز بگیرانم. ناگاه برق عاطفت الهی روشنی نمود و قانون تأسیس دانشگاه به تصویب مجلس شوری رسید و به موجب تبصرۀ مادۀ 16 تألیف رساله‌ای برای بنده ضروری گردید و گویی این تبصره کحل‌الجواهر عزیمت من بود. ناچار مطالعه آثار مولانا و منابع قدیم و جدید را از سر گرفتم و گرم در کار آمده، کارنامه مولانا را می‌نبشتم که دوست فاضل ارجمند من آقای رشید یاسمی در تابستان 1313 از سفر اروپا ارمغانی گرانبها به من آورد و آن، مجموعۀ تعلیقات و یادداشت‌هایی بود که استاد بزرگوار کامل الحال و القال آقای کاظم‌زادۀ ایرانشهر از گفتۀ بازماندگان و معتقدان مولانا در عهد حاضر گرد آورده‌اند. استاد صاحبدل خیال کرده بودند که شرح حالی از مولانا بدان قلم جانبخش و بیان شیرین تألیف نمایند؛ وقتی که آقای یاسمی صحبت کوشش بنده در این راه کرده بودند، تمامت آن یادداشت‌ها را برای تکمیل این تصنیف بفرستادند و گذشت خود را از معنویات ـ که سخت‌ترین عقبۀ طریق سلوک است ـ نیز به ثبوت رسانیدند.

بنده با نهایت اهتمام، روز و شب به انشاء و تحریر این رساله می‌گذرانیدم تا آنکه در اردیبهشت 1314 به پایان رسید و آن را به شورای دانشگاه تهران تقدیم نمودم و شورای دانشگاه، پس از رسیدگی در امرداد همان سال، به تصویب رسانیدند.

در این میانه «مقالات شمس» نیز به سعی وزارت معارف عکس‌برداری شده، در دسترس بنده گذاشته آمد و لوازم تکمیل کار هرچه فراهم‌تر گردید، ولی وسایل انتشار و طبع دست فراهم نمی‌داد. عاقبت آن هم به توجه جناب آقای حکمت وزیر معارف که مبدأ و منشأ تألیف این کتاب بوده‌اند، صورت امکان پذیرفت و شورای دانشگاه نیز اجازه دادند که به طبع این رساله اقدام نمایم، زیرا این تاریخ تقریباً هفتصدمین سال ظهور مولانا می‌باشد. در این موقع به دلم گذشت که در مطالب و فصول و ابواب کتاب تصرفی کنم و اگر حاجت باشد، مطابق اسناد نوی که به دست آمده، سخنی بیفزایم یا بکاهم زیرا اسباب کار به هر جهت، مهیا شده و از منابع قدیم، کتب ذیل به دست من افتاده بود:

1ـ معارف سلطان العلما بهاء ولد، نسخۀ خطی متعلق به استاد دانشمند آقای علی‌اکبر دهخدا که ممیزات آن را ذکر نموده‌ام.2ـ مقالات شمس، نسخۀ عکسی متعلق به وزارت معارف، ممیزات آن مذکور است. 3ـ مثنوی مولانا جلال‌الدین، چاپ علاءالدوله.4ـ کلیات شمس، چاپ هندو نسخۀ خطی قدیمی که ظاهراً در قرن هشتم نوشته شده، متعلق به مؤلف و نسخۀ خطی از کتاب خانۀ جناب آقای حاج سیدنصرالله تقوی.5ـ رباعیات مولانا، طبع اسلامبول.6ـ فیه مافیه، یا مقالات که تقریرات مولانا جلال‌الدین است، طبع طهران.7ـ مثنوی‌های ولدی، نسخۀ خطی متعلق به مؤلف. 8ـ معارف سلطان ولد. 9ـ مناقب العارفین تألیف شمس‌الدین افلاکی که مشتمل است بر شرح حال: سلطان العلما بهاء ولد، برهان‌الدین محقق، شمس‌الدین تبریزی، مولانا جلال‌الدین، صلاح‌الدین زرکوب، حسام‌الدین چلبی، بهاءالدین محمد معروف به سلطان ولد، عارف چلبی فریدون بن سلطان ولد. مؤلف این کتاب معاصر سلطان ولد بوده و اطلاعات مفید از تاریخ خاندان مولانا به دست داده و خامه‌ای توانا داشته است و اکثر مطالب آن را در ضمن این رساله مندرج کرده‌ام، چندانکه خوانندگان را به خواندن مناقب حاجت نیست و هر جا که انتقادی لازم بوده است هم، دریغ نداشته‌ام.10ـ ثواقب محمود مثنوی خوان که در سنۀ 998  تألیف یافته و مستند اکثر مطالب آن همان روایات افلاکی می‌باشد.

... از تذکره‌ها و کتب دیگر که هر جا سخنی از آنها روایت کرده‌ام، پای صفحه نوشته‌ام.

دیگر بار عزم نو کردم و تألیف خود را سراپا خوانده، به مناسبت، مطالبی کسر و اضافه نموده و دو فصل یکی دربارة آثار مولانا و دیگر در ذکر خاندان وی بر اصل بیفزودم تا مجموع کتاب به موجب «تلک عشرة کامله» دارای ده فصل گردید، به ترتیب ذیل:

فصل اول ـ آغاز عمر. فصل دوم ـ ایام تحصیل. فصل سوم ـ دورة انقلاب و آشفتگی.

فصل چهارم ـ روزگار تربیت و ارشاد. فصل پنجم ـ پایان زندگانی. فصل ششم ـ معاصرین مولانا از مشایخ تصوف و علما و ادبا. فصل هفتم ـ شهریاران و امراء معاصر. فصل هشتم ـ صورت و سیرت مولانا. فصل نهم ـ آثار مولانا. فصل دهم ـ خاندان مولانا

و عزیمت بنده چنان است که اگر فرصت یابم، دومین جلد این کتاب را که به تحقیق و مطالعه آثار و عقائد مولانا مخصوص است، از صورت تعلیق بیرون آرم و به جمال تدوین بیارایم و اینک این تألیف ناچیز را بر نظر هنرمندان می‌گذرانم. امید که مقبول افتد.

محتاج به یادآوری نیست که اکثر مطالب این تألیف نظر به ارتباطی که با عوالم عشق و ارادت دارد، با اصطلاحات مخصوص این طائفه نوشته شده و و حمل آن بر ظاهر، خلاف مراد است.

 

بهمن ماه 1315 بدیع‌الزمان

هجده سال بعد...

نزدیک به هیجده سال پیش، این رساله ( زندگانی مولانا )که از نظر خوانندگان محترم می‌گذرد، به طبع رسید و به اندک مدت، نسخ آن کمیاب بلکه نایاب گردید و از دیرباز یاران عزیز و دلباختگان احوال و آثار مولانا، تجدید طبع آن را خواستار می‌آمدند و این ضعیف به علت قلت بضاعت و نیز به سبب مشغولی به مقابلة دیوان کبیر و تحلیل و شرح مثنوی و تصحیح فیه مافیه و معارف بهاء ولد، فرصت و توفیق این خدمت نمی‌یافت و چون در نتیجة گذشت روزگار و دوام مطالعه در احوال و آثار مولانا و راهنمایی دوستان دانشمند به اسناد و مدارک جدید دست یافته بود، پیوسته این هوس در سر می‌پرورانید که تألیفی مستقل، متکی بر اسناد و نظرهای تازه‌تر بنیاد نهد و دربارة احوال مولانا به شرح‌تر سخن گوید، لیکن این هوس جامة عمل نپوشید و فرصتی مناسب و حالی شورانگیز که خامه را در بیان حال و زندگانی آتشین آن بزرگ در گردش تواند آورد، روی ننمود و به تکلف و عبارت‌پردازی، شرح چنان سوز و شوق میسر نمی‌گشت چه اگر شور و حالتی در تألیف نخستین از خلال عبارت زبانه می‌زند آن نه از مؤلف کتاب است که آن مایه را نگارنده از برکت صحبت پیران آن روزگار و خاصه در سایة ولایت باطن‌پرور و حال‌آفرین مادر خویش حاصل کرده بود و اکنون سالهاست تا دست عنایت و لطف بی‌شائبه مادر از سر وی برگرفته و درهای معانی و سوز درون بر روی او فراز کرده‌اند و آن آتش که از منبع انوار بزرگان در کانون سینه داشت، به آمیزشهای سرد و در برف ریز مشاغل دنیوی فسرده و خاکستر شده است و با چنین، فسرده دلی، خاموشی بهتر می‌نمود تا اینکه در خرداد ماه سال پیشین دوست عزیز فاضل آقای دکتر سید صادق گوهرین که به آثار مولانا عشقی شگرف دارد، الحاح در پیوست و در عذر فروبست و آقای اکبر زوار مدیر محترم کتابفروشی زوار قدم شوق در میدان ارادت نهاد و بر تجدید طبع این رساله همت گماشت و مشکل مادی از میان برخاست و بهانه را جای کمتر ماند و نگارنده به یاد ایام شیرین گذشته مطالعة رساله را از سر گرفت و بعضی مواضع را اصلاح کرد و اصل را به حالت اولین بازگذاشت و طلسم ترکیب آن را از هم نگشود، زیرا چنانکه گذشت، آن یادگار ایامی است که از مهربانی و نیکوداشت و تعهد مادر برخوردار بوده، و به حقیقت، آنچه نوشته، پرتو انوار باطن مادر است که بر روزگار و احوال وی تافته و سخن وی را مایة نور بخشیده است، ولی به جهت تکمیل، بعضی از مطالب را که مفید می‌پنداشت، در آخر کتاب به عنوان «اضافات و توضیحات» اضافه کرد و تهیه فهارس آن را بر عهدة آقای دکتر گوهرین گذاشت و آن دوست فاضل خواهش این ضعیف را پذیرفتار آمد و این نقص را مرتفع ساخت و اینک رسالة تحقیق در شرح حال مولانا، به همراه اضافات و توضیحات و فهارس در دسترس خوانندگان گذارده می‌شود. امید که این خدمت مقبول درگاه مولی و مولانا قرار گیرد.

به تاریخ شنبه اول خرداد ماه 1333 شمسی، مطابق نوزدهم رمضان 1373 قمری مقدمة چاپ دوم بخامة این ضعیف: بدیع‌الزمان فروزانفر، اصلح‌الله حاله و مآله به پایان رسید.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید