گزارش
در آستانه سالروز بازگشت آزادگان به میهن - اگر خون دل بود، ما خوردهایم ...
- گزارش
- نمایش از جمعه, 27 مرداد 1391 12:48
- بازدید: 3830
برگرفته از روزنامه اطلاعات
*سردار سرتیپ 2 پاسدار آزاده مصطفوی و سرهنگ آزاده زندی
هر روز از دوران هشت ساله دفاع مقدس قصههای واقعی و به یاد ماندنی همراه با خود دارد که با تمامی سختیهای آن شیرین و دلنشین است.
درست است جنگ به مفهوم واقعی خود برای هر انسان در هر مسلک و دینی نا خوشایند است اما یکی از دلایلی که جنگ یا به عبارتی زیباتر، دفاع مقدس ما را از جنگهای دیگر متمایز کرده، صبغه الهی و مذهبی یا همان جهاد فی سبیل الله که یکی از فروع دین مان هم هست میباشد. شهادت، مجروحیت و اسارت واژههایی شاخص در دفاع مقدس است.
هر کدام از این کلمات بار معنوی خاصی دارد. آنچه در این مجال از آن سخن به میان میآوریم نیمه پنهان دفاع مقدس است که بسیار ناشناخته و در پس پرده پوشیده شده است. آری جنگ نابرابر در سلولهای سرد و مخوف رژیم بعث که بیش از چهل هزار اسیر از نیروهای مردمی، بسیج، سپاه، ارتش و... را در وضعیتی نامناسب و رفتاری وحشیانه، مدت زمانی بیشتر از ده سال در خود جای داد، باید اسارت را به معنای صحیح آن برای آگاهی و ثبت و ضبط آن در تاریخ معاصر کشورمان معنا کنیم تا آیندگان و نسل امروز بدانند که روزگاری بهترین و فداکارترین انسانها توانستند با استقامت و پایداری در اردوگاههای موصل 1، 2، 3، 4، رمادی، عنبر، تکریت و... در مقابل سربازان و درجه داران و افسران از خدا بی خبر بعثی چنان بایستند که حسرت شنیدن یک آه را بردل دشمن بگذارند.
انسان اگر با بهترین امکانات در خوش آب و هواترین نقطه جهان باشد، دوری از خانواده و خویشان و وطن برایش سخت و نگران کننده است چه برسد به اینکه اسیر دژخیمان رژیم بعث عراق باشد.
حال اگر بخواهیم ذرهای کوچک از یک روز اسارت اسیر را که هم از نظر روحی و جسمی در تنگنا است بیان کنیم یقیناً نخواهیم توانست آنچه را که شایسته و بایسته است به نحو مطلوب ارائه دهیم. آزادگان با روحیهای خاص خود، با توکل به خدا و توسل به ائمه اطهار و از خود گذشتگی و ایثار چنان درسی به عراقیها و نیروهای صلیب سرخ دادند که به اقرار آنها در طول جنگهای گذشته هیچ کدام از اسرای جنگی دارای چنین روحیهای نبودند.
حال که سخن از اسارت است این وظیفه و مسئولیت خطیر، مرا بر آن داشت که نکاتی هرچند مختصر برای مخاطبین بیان کنم تا مظلومیت دوستان و برادران عزیزم در دوران اسارت را که با جان و دل از همه چیز خود گذشتند و پوزه صدام و منافقین را به خاک مالیدند تا حدودی بر آنان که وارث این خونها و مظلومیتها هستند مشخص شود.
پرده برداشتن از رفتار وحشیانه و غیرانسانی جنایتکاران رژیم بعث عراق از ابتدای اسارت تا پایان آن که قریب به ده سال طول کشید، باعث میشود تا نسلهای بعدی بدانند آن چه که تاکنون از حماسه آفرینیهای اسارت، مقاومت اسرا و رفتار غیر انسانی رژیم بعث گفته، شنیده یا نوشته شده بسیار اندک و ناچیز است.
واقعیتهای اسارت به این سادگی و راحتی قابل گفتن نیست. عدم احساس مسئولیت و سکوت ذلت بار صلیب سرخ جهانی در برابر وحشی گریهای رژیم بعث با اسرای ایرانی که با تأسف با گذشت این همه سال از ورود آزادگان سرافراز به میهن اسلامی، هنوز در خاموشی نهفته است خود جای بسی تأمل دارد.
سخن گفتن از اسارت شاید برای خیلیها معنا و مفهومی نداشته باشد. اما اگر آنان خود آن روزهای طلایی و پرافتخار را از نزدیک درک کرده بودند، هرگز نگاهی اینگونه نداشتند.
*معنا و مفهوم اسارت:
لحظه اسارت یعنی اوج غافلگیری و بدترین خاطره دوران زندگی یک اسیر آن هم توأم با تجاوز ارتش بعثی به خاک میهن و تجاوز به انقلاب اسلامی. اسارت یعنی مواجه شدن با یک زندگی غیر قابل تصور و دور از انتظار، توأم با افکار رویاهای پوچ و رها نشدنی.
اسارت یعنی آه و حسرت، رنج و محنت، درد و مشقت، سختی و مصیبت، ناله و فریاد، ترس و اضطراب، کابوس و وحشت، کمخوابی و بیخوابی، تحمیل و تحقیر، محرومیت و محدودیت، بیحرمتی و اهانت، یأس و ناامیدی، سرنوشت نامعلوم و بی خبری از وطن و خانواده، فراقت و غربت، خبرهایی یک طرفه و مغرضانه همراه با شایعه، چشم انتظاری و بلاتکلیفی، آرزوهای دور و دراز اما دست نیافتنی، معاشرت اجباری با افراد مختلف با عقاید و سلیقههای گوناگون، آرزوی فرار و نجاتی غیر ممکن، راز خود را پنهان داشتن از ترس این که مبادا بغل دستیات جاسوس باشد، یعنیروزها، ماهها و سالهای تکراری توأم با یک غم جانکاه، دیدن مکرر چهرههای کریه جلادان کلاه قرمز بعثی کابل بهدست، از سوی دیگر دیدن چهرههای مظلوم و اندوهناک مردان و افراد کم سن و سال گرفتار در چنگال بعثیان ددمنش، ناله و فریاد دلخراش اسرای مریض در داخل آسایشگاه و....
مواقعی پیش میآمد که بچهها شب را تا صبح از درد به خود میپیچیدند ولی فریادرسی نبود آنها در نهایت جان به جان آفرین تسلیم میکردند. من خودم شاهد بودم و دیدم یکی از بچهها به نام کاظمی که اهل قصر شیرین بود، شب تا صبح ناله کرد و از درد به خود پیچید. هرچه فریاد میزدیم یک نفر در حال مرگ است هیچ گوشی شنوا نبود، تا این که بعد از نماز صبح در نهایت مظلومیت و غربت دار فانی را وداع گفت.
اسارت یعنی سوختن و ساختن، خون دل خوردن و مدارا کردن با کمترین امکانات، کنار آمدن با یک قالب صابون، یک لیوان پودر لباسشویی برای یک ماه شستن لباس و هم برای ظرف غذا. جیره غذای 24 ساعته مان دو قرص نان شبیه نان ساندویچیهای قدیمی البته کوچکتر از آن بود. تازه آنها را در کنار اردوگاه نگه میداشتند تا خشک و بیات شود. آن وقت به اسرا میدادند و میگفتند اسیر ایرانی نباید نان گرم بخورد. غذای هر نفر در 24 ساعت هم فقط چهار قاشق برنج نیم پخت بود. خورشت غذا خصوصاً در اوایل اسارت بیشتر مواقع پوست بادمجان، کمی رب گوجه فرنگی و کمی روغن با آب فراوان بود.
بعضی مواقع هم آبگوشت گوشت گاو کرم زده میدادند. سوخت زیر دیگها به وسیله لاستیک فرسوده تأمین میشد. بریدن لاستیکها خودش شکنجه دیگری بود. اردوگاه را دود لاستیک فرا میگرفت. غذا کاملاً بوی دود میداد. خوابیدن در فضایی به عرض 60 سانتیمتر و طول یک متر و بیست سانتی متر در طول ده سال آن هم به پهلو کار سادهای نبود.
اسارت یعنی حمام کردن در سرمای زمستان با آب سرد. بعضی مواقع اسیر در اثر شدت سرما زیر آب دوش سرد سکته میکرد و قسمتی از بدنش فلج میشد. اسارت یعنی موقع استفاده از سرویسهای بهداشتی و حمام یکباره فشار آب را به حدی کم میکردند که به ناچار با حوله، تن صابونی مان را تمیز میکردیم و از حمام بیرون میآمدیم. در سالهای اول اسارت صد نفر از دو عدد دوش حمام آن هم بصورت عمومی استفاده میکردند و اینکه چگونه استفاده میکردیم خود داستان دیگری است.
اسارت یعنی عدم امکان رعایت نظافت و بهداشت طوری که اوایل اسارت سرویسهای بهداشتی اردوگاه پر از لجن و کثافت میشد. در طول شبانه روز به صد نفر یک ربع وقت برای استفاده از سرویسهای بهداشتی و حمام کردن میدادند به جهت محدودیت زمانی ناچار در داخل آسایشگاه معمولاً از محل و پنجرهها رفع حاجت صورت میگرفت. بوی مشمئزکننده و تهوع آور
و به تبع آن شپش، ساس، گال و انواع حشرات موزی که باعث خارش بدن توأم با انواع و اقسام امراض میشد، اسرا را کلافه کرده بود.
در تنگدستی اسارت، گذشت، سخاوت و انفاق ارزش خاصی داشت. سال 1367 در اردوگاه رمادی رژیم بعث به خاطر این که بگویند ما به اسرای ایرانی میوه میدهیم روزی مقداری سیب و پرتقال در داخل یک ظرف در وسط آسایشگاه قرار دادند و به اسرا گفتند کسی حق ندارد دست به میوهها بزند تا ما فیلم برداری کنیم. اسرا را کنار میوهها نشاندند و فیلم گرفتند. فیلم برداری که تمام شد با بی شرمی تمام میوهها را برداشتند و بردند.
یکی از اسرا به نام خسرویان که اهل اصفهان و درجه دار ارتش بود توانسته بود یکی از سیبها را به قول خودمان کش برود و آن را داخل کیسه سربازیای که در اختیار داشتیم برای روز مبادا قرار بدهد. بعد از چند روز، آن روز مبادا فرا رسید، عراقیها اسرا را سه شبانه روز بدون دلیل بی آب و نان داخل آسایشگاه گذاشتند و درها را بستند و رفتند و روز سوم که شد بیشتر اسرا توان حرکت نداشتند حتی با هم صحبت نمیکردیم که انرژی مصرف نشود. در آن شرایط طاقت فرسا آن برادر اصفهانی سیبش را از داخل کیسه در آورد و آن را بین صد نفر تقسیم کرد. همان مقدار کم را داخل دهانمان گذاشتیم.
با مزه مزه کردن آن احساس میکردیم که کمی رمق گرفته ایم. آن روز خسرویان میتوانست آن سیب را زیر پتویش بخورد، بدون این که کسی متوجه خوردنش شود ولی او این کار را نکرد و در نهایت گذشت و سخاوتمندی سیب را در اختیار هموطنان اسیرش قرار داد. این است معنی واقعی گذشت و سخاوتمندی.
*شکنجه در اسارت
در اسارت، زمان شکنجه معلوم نبود به همین خاطر انتظار کشیدن برای شکنجه شدن و نظاره بر شکنجه دیگران خودش یک نوع شکنجه به حساب میآمد. هجوم غافلگیرانه جلادان کابل به دست که برایشان خواب و بیداری اسرا معنا نداشت و به شکنجه به عنوان یک تنوع در کار روزانه نگاه میکردند، تمامی نداشت. آنها وحشیانه با سر و صداهای عجیب و غریب وارد آسایشگاه میشدند و تا جایی که توان داشتند بر بدن ضعیف اسرا کابل میزدند.
اسارت یعنی کار و بیگاری توأم با ضرب و شتم. کامیونهای کمپرسی در محوطه اردوگاه شن خالی میکردند و اسرا را وادار میکردند شنها را با دست پهن کنند. اینقدر این کار ادامه پیدا میکرد تا اینکه از سر انگشتشان بچهها خون جاری میشد. یکی دیگر از شکنجههای روحی و جسمی بعثیها این بود که در داخل محوطه اردوگاه در مساحتی حدود دوهزار متر مربع آب فاضلاب را روی زمین رها میکردند و اسرایی را که از دیدگاه عراقیها حزب اللهی بودند وارد زمین سرشار از لجن و کثافت میکردند و با زور کابل دستور میدادند داخل لجنها بدوند.
در حال دویدن سربازان عراقیها با جلوی پای بچهها میگذاشتند تا بچهها به شدت به زمین بخورند. پس از مدتی و به زور وادارمان میکردندکه به سرو صورت یکدیگر لجن بمالیم، اما بچهها از این کار امتناع میکردند. با همان وضع بدون اینکه لباس از تن خارج کنیم زیر دوش آب سرد میبردند و بعد ما را وارد آسایشگاه میکردند. اسرایی که داخل آسایشگاه بودند به افتخار مقاومت برادرانشان صدای الله اکبر و صلواتشان در اردوگاه طنینانداز میشد. به خاطر تکبیر مجدداً اسرا زیر شکنجه میرفتند اما در نهایت جلادان بعثی بودند که از شکنجه کردن خسته میشدند.
اسارت یعنی شکنجه روحی، شکنجه جسمی و در کل یعنی جنگ اعصاب، یعنی کشیدن دندان بدون اینکه لثه بیحس شود، یعنی انتقال بیماران به بیمارستان توام با شکنجه، یعنی آمپول زدن به کفل به حالت سرپا، یعنی یک روز قبل از فرارسیدن تاسوعا و عاشورای حسینی تزریق آمپولهایی به اسرا که تا سه روز حالت سردرد، تهوع و استفراغ دچار شوند و نتوانند عزاداری کنند.
در اردوگاه رمادی یک افسر اطلاعاتی به نام عزالدین با ضربات مشت و سیلی، فک میشکست و پرده گوش پاره میکرد. ضمناً اسرا در یک موقعیت مناسب از تاریکی شب استفاده کردند و انتقام سختی از عزالدین گرفتند. سرباز دیگری به نام نبی، کاری با بچهها میکرد که بعضی از اسرا زیر شکنجههایش از هوش میرفتند. اردوگاه موصل، یک درجه دار به نام جاسم داشت که با ضربات کابل معروف به سه شعبه، از بدن اسرا خون جاری میکرد.
سرباز دیگری هم به نام جمعه علاوه بر ضرب و شتم با بلوک سیمانی کمر اسرا را میشکست و آنها را قطع نخاع میکرد. ناگفته نماند اینها گوشهای از رفتار جلادان بعثی در طول سالهای اسارت بود. در اردوگاهها، زندانها و سیاه چالهای رژیم بعث بسیاری از اسرا نقص عضو و بسیاری دیگر زیر شکنجهها به درجه رفیع شهادت نایل آمدند. با تمام این تفاصیل سختترین مصیبت برای اسرا در درجه اول وجود نحس دشمن متجاوز در سرزمین میهن اسلامی بود و بعد هم دیدن وجود کریه عده قلیل خودباختگان ایرانی که با رژیم بعث همکاری داشتند.
*اسارت یعنی قناعت
اسارت یعنی قدر عافیت دانستن، اسارت یعنی به قناعت معنی دادن. اسارت و غربت، عشق به وطن، هموطن و خانواده را در دل شعلهور میکند، اسارت عاطفه خانوادگی را پر معنی میکند. به عنوان مثال مادر یعنی صفای دل، پدر یعنی آرامبخش خانواده، فرزند یعنی حلاوت زندگی، برادر یعنی پشتیبان، خواهر یعنی غمخوار، همسر یعنی وفادار.
وفاداری یعنی پایداری در سختیها و در پی آن کسب عزت و سعادت دنیا و آخرت، پس همسر نسبت به دیگران نقش مهمتری دارد. افسوس، پشتیبانی و عذاب وجدان در اسارت معنای دیگری داشت. پشتیبانی برای آنان که در حق دیگران به وبه پدر و مادر و همسر کوتاهی یا ظلم کرده بودند. اسارت بود که عملاً به اسرا آموخت بدون رضایت پدر و مادر زندگی صفا و خوشی ندارد.
اسارت با تمام سختیها و مرارتهایش بهترین دانشگاه خودشناسی و خودسازی بود. چون انسان بدون خودسازی نمیتواند موفق باشد.
دعا و مناجاتهای اسارت از نظر روحی و معنوی حال و هوای خاص خودش را داشت. این اسارت بود که عملاً به ما آموخت انسان چگونه از گل نازکتر، از کوه استوارتر و از فولاد مقاومتر است. انسانی که فاقد ایمان و اراده باشد و امید و توکلش در اثر حرارت ذوب میشود ولی انسان با ایمان تا آخرین نفس پایدار میماند. مکمل انسانهای با ایمان، توکل به خدا، نماز با حضور قلب، انس با قرآن، تدبیر در آیات و معانی آن، پیروی از راه ائمه هدی(ع)، عبرت گرفتن از تاریخ، مشورت با انسانهای عالم، آگاه، با ایمان و با تجربه، در واقع وجود انسانهای آگاه و با ایمان در اسارت نعمتی بود برای دیگر اسرا.
سلام و درود الهی بر آزادگان سرافراز و سلحشوری که در برابر تمام مصائب و مشکلات اسارت طبق وظیفه شرعی عمل کردند و هرگاه صلاح دیدند طبق وظیفه شرعی تقیه و سکوت کردند یا اینکه فریاد زدند، شکنجه شدند، زیر شکنجهها جانانه مقاومت کردند و حتی در چنگال دشمن بعثی مبارزه کردند و تا حد شهادت پیش رفتند ولی تن به ذلت ندادند. در واقع رنگ تیره اسارت را با رنگ خدایی روشن کردند. اسارت عملاً به ما آموخت اسیر واقعی کسی است که از هوای نفس پیروی کند. خداوندا ما را با قوانین قرآن بیشتر آشنا نما و در عمل به احکام قرآن یاری فرما، ما را با آئین پیامبر و اهل بیتش زنده بدار و بمیران، کشور ما ملت ما رهبر ما را از بلیات ارضی و سماوی مصون و محفوظ بدار. آمین
سرا پا اگر زرد و پژمردهایم
ولی دل به پاییز نسپردهایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خوردهایم
اگر داغ دل بود ما دیدهایم
اگر خون دل بود ما خوردهایم
اگر دل دلیل است آوردهایم
اگر داغ شرط است ما بردهایم
اگر دشنه ی دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گردهایم
گواهی بخواهید:اینک گواه
همین زخمهایی که نشمردهایم
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر بردهایم
مرحوم قیصر امین پور
هیأت معارف جنگ
سپهبد شهید صیاد شیرازی