پنج شنبه, 01ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست فردوسی و شاهنامه شاهنامه بینش شاهنامه ـ بخش دوم

شاهنامه

بینش شاهنامه ـ بخش دوم

برگرفته از روزنامه اطلاعات

 

دکتر جلال خالقی مطلق

در زیر به چند نمونة نادرتر توجه می‌کنیم:

1. یکی از عادات ناپسند مردم پیشه‌ کردن تن‌پروری و کاهلی است:

تن‌آسانی و کاهلی دور کن
بکوش و ز رنج تنت سور کن

که ایدر تو را سود بی‌رنج نیست
چنان هم که بی‌پاسبان گنج نیست

(همان، ج7، ص198ـ199،بیت 1322ـ1323)

کاهلی به ویژه بر جوانان عیب بزرگی است:

چو کاهل بود مرد بُرنا به کار
از او سیر گردد دل روزگار

(همان، ج 7، ص 206، بیت 1411)

به بینش اخلاقی شاهنامه، حتی اگر کاری به دلخواه نباشد، بهتر از بیکاری و کاهلی است:

چو بیکار باشی مشو رامشی
فگار است بیکار اگر باهشی

ز هر کار کردن، تو را ننگ نیست
و گر کار با بوی و با رنگ نیست

(همان، ج 7، ص 425، بیت 4114ـ4115)

در جوامع پیشرفتهٔ امروز نیز مسئولان کشورها می‌کوشند تا بیکاران را به کاری وا دارند، اگرچه آن کار پایین‌تر از صلاحیت آنها باشد؛ زیرا زیان جسمی و روانی بیکاری بیشتر است تا کارِ «بی‌رنگ و بوی» و جز شخص بیکار، جامعه نیز از آسیب‌ بیکاری مصون نخواهد بود. شاعر با قرار دادن فگار و بیکار در کنار یکدیگر، تنها در پی جناس‌سازی نبوده است، بلکه به آزردگی روانی حاصل از بیکاری اشاره دارد و معنی فگار در اینجا در تفسیر نهایی همان «افسردگی» امروزی ماست.

2. آن که توانگر است، باید مال را هزینه کند و نه خزینه:

توانگر که تنگی کند در خورش
دریغ آیدش پوشش و پرورش

توانگر که باشد دلش تنگ و زفت
شکم زمین بهتر او را نهفت

(همان، ج7، ص302، بیت 2646؛ ص206، بیت1408)

چه گوهری که هزینه نشود همان سنگ است:

وگر چون بباید، نیاری به کار
همان سنگ و هم گوهر شاهوار

(همان، ج7، ص191، بیت 1230)

ولی بیش از توانایی خود نباید هزینه کرد:

هزینه چنان کن که بایدت کرد
نشاید گشاد و نباید فشرد

(همان، ج7، ص181،بیت 1115)

و:

هزینه به اندازه گنج کن
دل از بیشی گنج بی‌رنج کن

(همان، ج7، ص 407، بیت 3909)

اگر گنج او بیش از هزینة او بود، باید بخشش کند، ولی در بخشش چهارشرط را نگه دارد. نخست بخشش ناخواسته:«که نیکو بود داده ناخواسته»(همان، ج5، ص 87، بیت 115)

دوم بخشش با سزاوار بخشش:

چنین داد پاسخ که بخشنده مرد
کجا نیکوی با سزاوار کرد

(همان، ج7، ص 187، بیت 1179)

بپرسید بخشش کدام است بهْ
که بخشنده گردد سرافراز و مِه

چنین داد پاسخ کز ارزانیان
مدارید باز ایچ سود و زیان

(همان، ج7، ص 421، بیت 4065ـ4066)

از جمله این ارزانیان کسانی‌اند که تهیدستی آنها نه از کاهلی، بلکه از ناسازگاری بخت یا ناتندرستی است و دیگر اینکه تهیدستی خود را آشکار نمی‌کنند. در شاهنامه از این تهیدستان آبرومند که به اصطلاح صورت خود را به سیلی سرخ نگاه می‌دارند با عنوان «درویش کوشنده و پوشیده» نام رفته است: «نگهبان کوشنده درویش باش» (همان، ج 8، ص101، بیت 1319)؛ «چو درویش پوشیده (متن: پیوسته) بُد، بیش داد» (همان، ج 8، ص 241، بیت 3158)

سوم اینکه در بخشش نیز باید مانند هر کار دیگری زیاده‌روی نکرد:

به بخشش بیارای و زُفتی مکن
بر اندازه باید ز هر در سخن

(همان، ج7، ص141، بیت 696)

و چهارم اینکه در بخشش نباید چشمداشت سپاس و پاداش داشت، بلکه این کار را باید برای آرامش جان و روشنی دل خود کرد:

چو رادی که پاداش رادی نجست
ببخشید و تاریکی از دل بشست

(همان، ج7، ص421، بیت 4062)

وگرنه او نه بخشنده، بلکه بازرگانی است که تجارت کرده است: ‌

چنین گفت کان کس که با خواسته
به بخشش کند جانش آراسته

و گر بر ستاننده آرد سپاس
ز بخشنده بازارگانی شناس

(همان، ج7، ص186، بیت 1176ـ1177)

و نیز برای لاف زدن نباید گشاده‌دستی کرد:

هزینه، سدیگر،که از بهر لاف
به بیهوده بپراگند بر گزاف...

میانه‌گزینی، بمانی به جای
خردمند خواندت پاکیزه‌رای

(همان، ج 6، ص 226، بیت 467ـ469)

3. بیشتر از توانایی و هنر خود نباید لاف زد: «نباید زبان از هنر چیره‌تر» (همان، ج 7، ص424، بیت 4108)، «بداند که چندست با او هنر» (همان، ج7، ص426، بیت4120)

هر آن کس که راند سخن بر گزاف
بود بر سر انجمن مرد لاف

به گاهی که تنها بود در نهفت
پشیمان شود زان سخنها که گفت

(همان، ج7، ص454ـ455، بیت 4433ـ 4434)

با نداشتن دانش در کاری، باید خاموشی گزید و به دانش خویش نباید غره گشت:

ز دانش چو جان تو را مایه نیست
به از خامشی هیچ پیرایه نیست

چو بر دانش خویش مهر آوری
خرد را ز تو بگسلد داوری

(همان، ج7، ص 180، بیت 1104ـ 1105)

منش پست و کم‌دانش آن کس که گفت
منم کم ز گیتی کسی نیست جفت

(همان، ج 7، ص 205، بیت 1400)

تو در انجمن خامشی برگزین
چو خواهی که یکسر کنند ‌آفرین

چو گویی، همان گوی کاموختی
به آموختن در جگر سوختی

(همان ، ج 7، ص211، بیت 1268 ـ 1269)

و نیز از گفتن سخنان بیهوده باید پرهیز کرد:

مگوی آن سخن کاندرو سود نیست
کزان آتشت بهره‌ جز دود نیست

(همان، ج7، ص181، بیت 1118)

4. به چیزهای ناممکن نباید دل بست: «بپیچی دل از هر چه نابودنی‌ست» (همان، ج7، ص424، بیت 4103)

دگر کو ز نابودنی‌ها امید
چنان بگسلد دل چون از باد بید

(همان، ج7، ص189، بیت 1203)

به نایافت رنجه مکن خویشتن
که تیمار جان باشد و رنج تن

(همان، ج7، ص 180، بیت 1102)

5. باید دانش آموخت و همیشه آموخت و فرزند را نیز به دبستان داد: «نگردد دلش سیر از آموختن»(همان، ج7، ص205، بیت 1397)

سپردن به فرهنگ فرزند خُرد
که گیتی به نادان نشاید سپرد

(همان، ج7، ص190، بیت 1222)

زمانی میاسای از آموختن
اگر جان همی خواهی افروختن

چو فرزند باشد، به فرهنگ‌دار
زمانه ز بازی بر او تنگ‌دار

(همان، ج6، ص227، بیت 480 ـ 481)

6. باید تن را نیرومند داشت:

ز نیرو بود مرد را راستی
زسستی دروغ آید و کاستی

(همان، ج7، ص180، بیت 1103)

ولی نیرومندی تن در افراط در خوراک نیست:

چنین هم‌ نگهدار تن در خورش
نباید که بگزایدت پرورش

بخور آنچنان کان بنگزایدت
به بیشی خورش تن بنفزایدت

مکن در خورش خویش را چارسوی
چنان خور که نیزت کند آرزوی

(همان، ج7، ص211 ـ 212، بیت 1479 ـ 1481)

چنان داد پاسخ که کمتری خوری
تن‌آسان شوی، هم‌ روان پروری

(همان، ج7، ص209، بیت 1439)

ج. بینش پادشاهی

شاهنامه یکی از مهمترین آثار ادب فارسی در نوع ادبی آیینه خسروان («مرآت‌الامراء») به شمار می‌رود که در آن مشروحاً به شرایط پادشاهی و وظایف پادشاه و سیاست مُدُن پرداخته است:

1. مشروعیّت: در بینش پادشاهی در شاهنامه، نخستین شرط پادشاهی برخورداری از مشروعیّت است. اصطلاح مشروعیّت1 در شاهنامه «سزاواری» است که به ضرورت وزن سزاوار به کار رفته است.

مشروعیّت یعنی اینکه پادشاه از نسل مستقیم پادشاه باشد و یا اگر پادشاه پیشین فرزندی نداشته باشد، جانشین او نژاد خود را به یکی از شاهان پیشین، و در صورتی که سلسله‌ای برافتد، نژاد خود را به یکی از پادشاهان پیشدادی یا کیانی برساند.

پادشاهی که چنین شرطی داشته باشد، ازتأیید الهی نیز برخوردار بود، دارای «فرّ» یا «فرّه» (پهلوی «خَورَّه») و سزاوار پادشاهی ایران است؛ مثلاً آبتین پدر فریدون که به دست ضحّاک، کشته شد، نژادش را به تهمورث می‌رسانید (همان ، ج1، ص65 ، بیت 158 ـ 160). از این رو، خداوند فرّه را که جمشید بازگرفت، به فریدون داد و او را سزاوار پادشاهی ایران کرد (همان، ج1، ص 62، بیت 110 ـ 111) . و یا پس از مرگ زو تهماسپ، که فرزند نداشت، کیقباد را که از نژاد فریدون بود، یعنی از مشروعیّت برخوردار بود، از البرز آوردند و بر تخت نشاندند (همان، ج1، ص338 ، بیت 146 ـ 148) . و یا نژاد اردشیر بنیانگذار سلسلة ساسانی را پس از چند پشت به بهمن کیانی می‌رساندند (همان ، ج6، ص 139 ـ 143)

ولی از سوی دیگر، کسی با صلاحیت بهرام چوبین، چون نژاد شاهی نداشت، دارای مشروعیت نیز نبود (همان، ج7، ص600 ـ 606 ؛ ج8، ص21 ـ 38،59 ـ66 ،144 ـ 145، 152 ـ 153، بیت 1998 ـ 2004).

مثال دیگر شاه نامشروع فرایین است که حتی پس از آنکه بر تخت پادشاهی نشست، پسر بزرگ او بدو هشدار داد که چون تو نژاد شاهی نداری، تو را از تخت سرنگون خواهند کرد. از این رو بهتر است تا دیر نشده بار خود را ببندی: «مباش ایمن و گنج را چاره کن» (همان، ج8، ص 386 ، بیت 5 ـ 7).

ادامه دارد

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید