پنج شنبه, 01ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست نام‌آوران ایرانی بزرگان به‌یاد دکتر محمود افشار - پروفسور فضل‌الله رضا - 1

نام‌آوران ایرانی

به‌یاد دکتر محمود افشار - پروفسور فضل‌الله رضا - 1

برگرفته از روزنامه اطلاعات

 

به کوشش حمید سعادت

به‌ایران زمین رحمت‌آور که هست
زتو زنده چون شیرخــــوار از لبن

انقلاب دانش‌ و فن‌آوری چهارصد سال پیش در غرب پدیدار شد و بنیان گرفت. براثر آن به تدریج بهره‌دهی کار با ماشین برکار دستی فزونی یافت. کشورهای غربی در سایه نفوذ سیاسی و نظامی به کمک صنایع ماشینی بازارهای اقتصادی مهم را به‌دست آوردند.

تا سیصد سال، یعنی تا پایان سدة نوزدهم میلادی، دولت‌های ناتوان کشورما، ناآگاه از پیشرفت‌های دانش و فن‌آوری و فرهنگی و اقتصادی غرب، ایران را مانند جزیره جهل و رکود، از دنیای صنعتی برکنار نگهداشتند.

در دوران رکود سیصد ساله کشور ما، قلیلی از عالمان روشن بین و اهل فرهنگ کوشیدند که لااقل چراغ نیم مرده‌ای از فرهنگ والای کهن و مدارج معنوی ایران را همچنان روشن نگهدارند. در آن سه سده، به همت بعضی از متفکران و فیلسوفان و روحانیون و نویسندگان و شاعران، مانند شیخ بهائی، ملاصدرا، هاتف اصفهانی، حاج ملاهادی سبزواری، امیرکبیر، قائم مقام فراهانی، مشعل فرهنگ ملی ایران به کلی خاموش نشد و نیم‌فروزان سوسویی می‌کرد.

شور نشور است در جهان و تو درخواب
گیرم خواب تو مـــرگ، تا کی و تا چند

(ادیب المماک فراهانی)

صد و چند سال پیش، همزمان با آغار نهضت مشروطه خواهی، ایران صدای زنگ‌های بیدار باش جهانی را شنید و آهسته آهسته بیدار شد و به راه افتاد. خوشبختانه کوشش و همت بلند فرهنگیان توانست چراغ نیم‌سوز فرهنگ ملی را روشن نگهدارد، و از پیشرفت‌های دنیای جدید اندک مایه‌ای برای فروزش آن مشعل برگیرد.

در این صد و چند سال آگاهی از پیشرفت‌های علم و فن‌آوری غرب موجب شد که ایران بتواند برخلاف سده‌های پیش به عرصه بین‌المللی پای بگذارد و به حساب آید. پس از یک‌صد سال تلاش امروز ایران به جائی رسیده که میلیون‌ها زن و مرد تحصیل کرده دارد که تا اندازه‌ای دنیای جدید را می‌شناسند و از اوضاع سیاسی جهان آگاهی دارد.

به‌نظر من توفیق نسبتاً سریع ایران در این صد سال در مرحله اول مرهون خدمت قلیلی از نامداران دوران رکود سیصد ساله گذشته است که چراغ کم‌نور معرفت و هنر ملی را لااقل نیم‌سوز روشن نگاه داشتند.

دو عامل مهم از پیشرفت سریع‌تر ایران درصد سال گذشته می‌کاست. یکی زمان لازم برای جبران رکورد سیصد ساله و دیگری ترمیم کاستی‌های تقلید صوری، از نقش‌های بازار و افزایش اعتماد ما نسبت به غنای فرهنگی و هویت ملی و خلاقیت خودمان. باری در آغاز مشروطیت، به کوشش معدودی از روشن بینان و خدمت‌گزاران فرهنگ، معارف ما با دانش غرب پیوند یافت و تغییر جهت از آن زمان آغاز شد.

اگر برای نمونه بخواهیم لااقل از چند تن نام برده شود، در کنار بعضی روحانیون مشهور، کسانی مانند طالب اف، یحیی دولت‌آبادی، آخوندزاده، تقی‌زاده، کاظم‌زاده ایرانشهر، داور، دکتر محمد مصدق، احمد قوام (قوام السلطنه)، علی‌اکبر دهخدا، محمدعلی جمال‌زاده و محمود افشار، به ذهن می‌آیند. این گروه (نسل اول اروپا دیده) توشه‌ای از فرهنگ ایران را با خود به همراه داشتند و تحصیل تمدن غرب ایشان را از ارزش سوابق فرهنگی ما به کلی غافل نمی‌کرد. این‌ها هنوز آثار شیخ بهائی و هاتف و حاج ملاهادی سبزواری و قائم مقام فراهانی و رهبری بعضی مردم بلند همت خودمان را به یاد داشتند.

یک دهه پس از این گروه، با خدمت گزاران فرهنگ نسل دوم روبه‌رو می‌شویم که در دهه اول سده چهاردهم شمسی برای تحصیل به اروپا رفتند و پس از تحصیل به ایران بازگشتند، افرادی به اصطلاح متخصص، مانند پزشک و مهندس و کارگزار. نام‌هائی چون مهندس مهدی بازرگان، دکتر عیسی صدیق، دکتر محمود حسابی، دکتر عبدالله شیبانی، مهندس احمد رضوی، دکتر محمد قریب، مهندس غلامعلی فریور، دکتر محسن هشترودی، دکتر غلامحسین صدیقی، پروفسور تقی فاطمی، مهندس عبدالله ریاضی به ذهن می‌آیند.در نسل‌های بعد، شمار تحصیل کرده‌های غرب فراوان‌تر بود. یک نوع گسترش روش‌های غربی مد روز شد. واردات ماشینی غربی، اجناس وطنی را نزار و بی‌مقدار کرد. تقلید به جا یانابه جای غرب در ذهن‌ها جای گرفت.

توشه فرهنگ ایرانی که نسل‌های بعد، هنگام سفر تحصیلی با خود به غرب می‌بردند، رفته رفته کوچک‌تر می‌شد، و جامه‌دان غربی که هنگام بازگشت از غرب با خود همراه می‌‌آوردند بزرگ‌تر و پرخریدارتر. غالب اجناس متنوعی که سوغات غرب بود، با صورتی زیباتر از معنی جلوه می‌کرد. بخشی از واردات مانند آب و برق و راه‌آهن و بهداشت ضروری بود اما بخش دیگر اثرشان بیشتر جنبه بازاری و رفاه روز داشت، نه بنیادی و همراه با خلاقیت و نشان از هویت ملی. اجناس وارداتی، به‌جا یا بی‌جا، به اندازه یا به گزاف، تفوق غرب و ناتوانی‌ ما را در ذهن مردم شرق القا می‌کرد.

فراتر از اجناس وارداتی، به تدریج میلیون‌ها تحصیلکرده ایرانی رنگ تقلید آموزش غربی پذیرفتند که برای هماهنگی با دنیای جدید بی‌حاصل نبود، به ویژه آنجا که خلاقیت روش‌ها و ساخته‌های وطنی را رفته رفته بهبود می‌بخشید. هرچند در آغار کارها، گاه از تقلید گریز نیست ولی تقلید روزانه مُدها نوعی بردگی و عبودیت داوطلبانه است. به خلاف «کهن جامه خویش پیراستن» که آزادگی و سروری می‌پرورد.بزعم این بنده، اکنون ایران در سایه پیشرفت‌های دانش و فن‌آوری جهانی از موهبت بزرگی برخوردار شده است که می‌تواند در سده دوم پس از دوران مشروطیت خود را به رده کشورهای پیشرفته برساند و حتی در معنی از سقف مادی و ماشینی و حرص جهان خواری فراتر بپرد.

بشتاب چار پّره که بگرفته ره نه‌ای

سدّ ره تو جز که قصور همم کجاست

گر پای رفتنت نکند دست یا رئی

باری به سر شتافتنت چون قلم کجاست

(ادیب پیشاوری)

عرایض خود را درباره چگونگی امکان پیشروی و پرواز ایرانیان درصد سال دوم پس از مشروطیت به زمان دیگری باز می‌گذارم که سخن به درازای بیشتر نکشد.

آینده نگری از یزد

دکتر محمود افشار پایه‌گذار مجله پر بار و پیشاهنگ «آینده» (1304 هـ.ش)، از فرهنگیان نام‌آور نسل اول بعد از مشروطیت است که در نسل بعد از خود نیز اثر فرهنگ ژرف گذاشت. «آینده» چهار دوره به تواتر (تا سال 1338) انتشار یافت.

کوشش و کارآئی و خدمات این فرهنگ نامدار چند بُعد پربار دارد، مانند نویسندگی، شاعری، امور قضائی و سیاسی و ملی و نکوکاری. شرح خدمات و حتی اشاره کوتاه به ابعاد سیاسی، قضائی، اداری و ملی دکتر افشار در این وجیزه نمی‌گنجد، ولی خوشبختانه در کتاب‌ها و مقالات صاحب نظران گردآوری شده است.

دکتر افشار پس از سال‌ها خدمتگزاری فرهنگی، در سال 1337 به ایجاد بنیاد موقوفات فرهنگی خود پرداخت. بنیاد موقوفات برومند و توانمند او پنجاه سال است که به کارهای فرهنگی ادامه می‌دهد.

اکنون 25 سال از در گذشت دکتر افشار می‌گذرد. این مقاله را به یاد او و تاثیرش بر نسل بعدی که نگارنده را نیز در برمی‌گیرد، می‌نویسم. جا دارد که ما ایرانیان پراکنده در جهان، ارج خدمت‌های فرهنگی و نکوکاری و مهر به پاسداری زبان پارسی و مردم محروم کشور ایران را همیشه به یاد بیاوریم و از نکوکاران پیروی کنیم. فرهنگ غنی ایران گنج خانة وطن ماست.

ای که دستت می‌رسد کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار

نام نیکو گر بماند ز آدمی
به کزاو ماند سرای زرنگار(سعدی)

هر خدمت اجتماعی و فرهنگی، ناگزیر کاستی و اشتباه به همراه می‌آورد، که باید به تدریج آن را بهبود بخشید. ولی کاستی‌ها و اشتباهات فرهنگی خدمتگزاران ایران را، در بوق و کرنای رسانه‌های نیرومند دمیدن پسندیده نیست.

عیب می‌جمله بگفتی هنرش نیز بگوی
نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند(حافظ)

از خصوصیات دکتر افشار

دکتر محمود افشار شخصیت فرهنگی معتدل و ممتاز داشت. در وهله اول او یک ایرانی وطن‌دوست بود. تاریخ و فرهنگ و ادب ایران را می‌شناخت و به آن مهر ورزید. چهارسال تحصیل در هندوستان و هفت سال در اروپا. آن هم در نوجوانی و جوانی که آدمی زیاد تاثیر محیط جای می‌گیرد، هویت ایران او در دگرگون نکرده بود.

در آغاز سده چهاردهم هجری که سفر به اروپا آسان‌تر می‌شد، صدها جوان ایرانی برای تحصیل به اروپا رفتند یا فرستاده می‌شدند و به اصطلاح پس از فارغ‌التحصیل شدن به ایران باز می‌گشتند. آنها غالباً به کار دولتی می‌پرداختند و بعضی از آنها در سیاست و فرهنگ، دولتمردان و خدمتگزاران نامدار شدند. خدمات معدودی از آنها در نسل‌های آینده ایران تاثیر گذاشت. دکتر افشار از معدود تاثیرگذاران نامدار آن دوران بود.

میانه‌روی از خصوصیات بارز دکتر افشار است. هیچ‌گاه نخوانده و نشنیده که او بخواهد به نحو قاطع و جزمی مثلاً بر روش دانشگاه‌های فرانسه یا سیاست انگلیس یا صنایع آلمان تاکید کند. در فرهنگ مرد فراخ‌نگر میانه‌رو بود. در مجله «آینده» هم به سازندگی و وصل توجه داشت، و تا می‌توانست با دولت‌ها و دگر اندیشان نمی‌ستیزید.

بعضی از فرنگ رفته‌های ما، با تاریخ فرهنگی و اسلامی شرق نا آشنا بودند و برای گشایش بندهای اجتماعی و اقتصادی و صنعتی ایران نگاهشان پیرو مد روز غربی‌ها بود. گوشه چشمی به عظمت گذشته شرق و شمشیر جهانگیر زبان و فرهنگ فارسی نداشتند و ریشه‌های تمدن غرب را هم کم می‌شناختند.

مجله آینده با کسانی همگام شد که فرهنگ ایران کهن و جهان غرب را می‌شناختند. کسانی مانند علی‌اکبر دهخدا، محمدعلی و ابوالحسن فروغی، حسن وثوق، دکترمحمدمصدق، تقی‌زاده و دکتر محمود افشار که به پایگاه فرهنگ ایران دلبستگی داشتند. البته مقصود من در این جا کلی‌گرائی و ستایش بی‌چون و چرا نیست که هر که را نام می‌بریم او را در سیاست و خدمت به کشور بی‌کاستی قلمداد کنیم. کاستی‌های بعضی مشاهیر ایران را خوانندگان خوب می‌دانند، تاکید نگارنده در این مختصر، برشکافتن نکوکاری‌های فرهنگی نام‌آورانی است که بر نسل‌های آینده اثر گذاردند و آنها را راهنمایی کردند که ایران بیدار شده، حرفی هم برای گفتن دارد و رکود گذشته را می‌تواند جبران کند.


نگاهی به مجله آینده

نگارنده که در دوران کودکی خود، در آغاز سده چهاردهم شمسی، فقر معنوی و آموزشی و اقتصادی ایران را لمس کرده، اکنون در بازنگری به آن زمان‌ها بعضی رویدادها را تاثیر‌گذار می‌پندارد. شاید امروز کسانی آن کارها را کم اهمیت و زائیده جبر زمان بدانند.

در کشور فقیری که تازه از زیر سلطه‌ی حکومت‌های استبدادی بیرون می‌آمد، و امنیت نداشت، مدرسه و کتابخانه و انجمن‌های فرهنگی نایاب بود، کم‌کم دبستان‌ها و دبیرستان‌ها به جای مکتب خانه‌ها ریشه گرفتند. دانشگاه تهران در مهرماه 1313 به وجود آمد. کنگره هزاره فردوسی آغاز پیوند فرهنگی نوین ما با غرب شد.

در میان مجلات ادبی جزیی‌نگر و جهان ناشناس آن زمان، مجله کلی‌نگر «آینده» به وجود آمد و درخشیدن گرفت. مجله‌ «آینده» یک نوع میانه‌روی خردمندانه را پیروی می‌کرد. مقالات آن کوتاه و متنوع بود. گزارش مجلس شورای ملی، نظری به جهان سیاسی غرب، یادی از مفاخر فرهنگی ایران مانند ابن‌سینا و عمرخیام، همراه با چاشنی شعر و ادب (منوچهری و سنایی و فردوسی و سعدی و حافظ...)، میدان دادن به نویسندگان و شاعران و مترجمان برکنار مانده و کم شناخته شده، مانند سیداحمد ادیب پیشاوری، بدیع‌الزمان فروزانفر، یحیی‌دولت‌آبادی، دکتر عیسی صدیق اعلم، ملک‌الشعرای بهار، رشید یاسمی، نصرالله فلسفی ... و گشودن درهای سیاست داخلی و خارجی به روی خوانندگان با مقالات یا نطق‌های کسانی مانند(سیدحسن مدرس، دکترمحمدمصدق، علی‌اکبر داور، حسن وثوق، محمودافشار...)

مجله «آینده» آنهائی را که درونمایه‌ی شعر و ادب داشتند و در حاشیه نشسته بودند به میدان آورد و به مردم شناساند. اقتراحات اجتماعی و فرهنگی مطرح کرد و اهل ادب و دانش را به سبق‌جوئی خواند. «آینده» در مدح و قدح میانه‌رو بود. آن مختصر که این دور افتاده اطلاع دارد، بنیان‌گذار «آینده» دنبال جاه و مال نبود. پذیرش بعضی مشاغل اداری گمان ندارم چیزی بر شخصیت‌ فرهنگی وی افزوده باشد. پذیرفتن کارهای دولتی و ملی مانند منبری برای پیوند با توده مردم، از سنت‌های آن زمان بود، همان‌گونه که یک نقاش یا خطاط بزرگ نقشی و خطی را برای سرمشق آیندگان می‌نویسد و می‌خواهد هنرش را به خواستاران برساند.

اعتدال فرهنگی ملی و جهان‌بینی مجله «آینده» از سرمشق‌های تأثیرگذار برای مجلات و خدمتگزاران فرهنگی نسل‌های بعدی ایران بود. در دهه‌های اوایل دوران مشروطیت کشور ایران تازه راه افتاده بود. مدارس جدید و کتاب و مطبوعاتی که جوان‌ها را راهنما باشد فراوان نبود درسی که دانش جویان در مدرسه یاد می‌گرفتند جزء وظایف روزانه بود، دبیرستان‌ها کتابخانه نداشتند. همین قدر تیم‌های ورزش و برخی مجلات و روزنامه‌ها و کتاب‌‌های غیردرسی غالباً نوجوان‌ها را مشغول می‌داشت ولی روان‌تشنگان معرفت را ارضا نمی‌کرد.

مجله وزین «سیاسی ـ ادبی ـ فرهنگی » دکتر افشار در سال‌های 1304 و 1305 آوردگاه خواص و نامداران شد، با نویسندگانی چون دکتر محمود افشار، یحیی‌ دولت‌آبادی، حسن وثوق، علی دشتی و شاعران و ادیبانی مانند بدیع‌الزمان فروزانفر، ادیب پیشاوری، اعتصام‌زاده، رشیدیاسمی و حیدرعلی کمالی، ملک‌الشعرای بهار. تاثیر روش فکری و قلم و بیان این نامداران در ما که یک نسل بعد از افشار به میدان می‌آمدیم بیشتر بود. در میان ما آنها که مستعد بودند از خلال نمونه‌های نوشته‌ها و تفکرات نویسندگان مجله «آینده» به راه افتادند. «آینده» مجلات دیگری را نیز چون «مهر و مهرگان» و «یغما» به بازار آورد که با روش مجلات کهن ادبی فاصله داشت.

در مدرسه‌ها همچنان درس مکتبی می‌خواندیم که ژرفای معرفت نداشت، انشاء می‌نوشتیم، افکار قالبی درباره اصصلاح جدید «وطن‌پرستی» به هنجار غربی‌ها می‌آموختیم. به جای فراگرفتن واژه‌های کلیدی تازی در ادب فارسی، مقامات حمیدی و نصاب الصبیان ابونصر را از بر می‌کردیم.


حتی در درس‌های شیمی و فیزیک و تاریخ هم کتاب درسی خوب نداشتیم. با نبردهای جنگ جهانی اول و خط ماژینو از طریق جزوه‌نویسی اطلاع سطحی پیدا می‌کردیم.

مجله آینده و سیاست

ده سال بعد، ما نسل بعد از دکتر افشار، در دوران بلوغ خود شماره‌های قدیم مجله «آینده» را جستجو می‌کردیم و می‌خواندیم. مثلاً «نطق‌های مهم» جلسه 269 شهریور 1305 مجلس شورای ملی در موضوع قرارداد 1919 در شماره 12 مجله «آینده» مهرماه 1305 درج شده بود، که دکتر محمدمصدق قرارداد را از نظر قضائی رد می‌کرد و وثوق‌الدوله را تبهکار می‌خواند:

«بنده به بزرگ‌ترین خیانتی که ایشان مرتکب شده‌اند می‌پردازم که قرارداد است. قرارداد یعنی تسلط دولت مسیحی بر دولت مسلمان و به زیان وطن‌پرستی اسارت ملت ایران .... »

سیدحسن مدرس درباره قرارداد در نطق خود اشاره می‌کند:

«زیرا عقیده‌ام این بود که قرارداد یک عقد فضولی است. ولی یک معامله فضولی را که نگذاشتند واقع شود، بعداز به هم خوردن و از بین رفتن آن دیگر تنقید در روزنامه و مجلس چیست؟»

وثوق‌الدوله در نطق دفاعیه خود مطالبی می‌گوید که با سیاست ارتباط دارد. هر چند بحث سیاسی بیرون از چهارچوب این مقاله فرهنگی است. حسن وثوق در پایان سخن اشارتی زیرکانه و ادیبانه به دکتر مصدق دارد که بد نیست از نظر خوانندگان بگذرد:

« غالب محصلین و مبتدیان سیاست در دوره تحصیلات خود یک دوره تحصیل درس وجاهت را لازم می‌دانند و اگر ایشان فعلا در آن دوره از تحصیلات خود واقع هستند، البته بنده ایراد و اعتراضی بر ایشان ندارم ولی باید عرض کنم که من در دوره تحصیل سیاست از تعلیمات این کلاس به کلی صرف‌نظر کرده و از کلاس ماقبل، مستقیماً و به طور طفره به کلاس بعد رفتم. به این جهت در مبارزه عوام فریبی و وجاهت طلبی ممکن است مغلوب شوم ولی از ایشان سئوال می‌کنم که لااقل در موقعی که سخن از منافع عالیه مملکت گفته می‌‌شود، آیا بهتر است باز هم ارزش آن کلاس را تکمیل نمایند یا شاگرد بنده بشوند.»

دکتر مصدق مخالف شاه شدن پهلوی، رئیس الوزرای وقت است، می‌گوید:

«اگر شما بخواهید شخص پهلوی شاه بشود بدون مسئولیت، به مملکت خیانت می‌کنید، زیرا او یک شخص موثری است/ یک شخص مقتدری است که امنیت را در این مملکت ایجاد کرده است و کارهای مهمی به نفع و به مصالح مملکت کرده است... آن رئیس‌الوزرائی که بتواند مثل ایشان به مملکت خدمت کند کیست؟

اگر شما چنین شخصی را به من نشان بدهید چاکر شما هستم...

خوب اگر ما قائل شدیم که آقای رئیس‌الوزرا شاه هستند، رئیس الوزرا هستند، وزیر جنگ هستند، رئیس عالی کل قوا هستند، ... من اگر سرم را ببرند، قطعه قطعه ریزریزم کنند، به این شکل حکومت رای نخواهم داد.»ص 220 ـ 221 «آینده» شماره 4(جلسه نهم آبان 1304 مجلس شورای ملی)


ترجمه‌نامه‌ای را که ناپلئون بناپارت از کشور فرانسه به فتحعلی شاه نوشته در «آینده» می‌خواندیم:

«عده زیادی از پادشاهان که پیش از تو بر مردم ایران سلطنت کردند ارزش آن را نداشته‌اند که بر این ملت فرمانروائی کنند...

نادرشاه جنگجوی سترگی بود... اما آن عقلی که در آن واحد به زمان حاضر و آینده متوجه باشدداشت».

از مکتوب ناپلئون به فتحعلی شاه 6 فوریه 1805 (سیاست اروپا در ایران دکتر محمود افشار ص176)

شرح حال یکی از نوابغ رده اول جهان «ابوعلی سینا» را به قلم خود او در «آینده » می‌خوانیم:

پدرم مرا نزد سبزی‌فروشی فرستاد که حساب را با ارقام تسعه هندی بیاموزم. ابوعبدالله ناتلی که معروف به دانستن فلسفه بود به بخارا آمد. پدرم او را درخانه منزل داد به امید این که چیزی از علم به من بیاموزد... در مسئله حد به قدری قوی شدم و تعمق نمودم که ناتلی به حیرت افتاد... بالاخره یک دوره منطق نزد او به طور سطحی خواندم در صورتی که از دقایق آن اطلاع نداشت... آنگاه شروع به خواندن کتاب مجسطی (در هیئت) نمودم. معلوم شد که استاد واقف بر مطلب نیست به من گفت خودت مطالعه کن و نتیجه را به من عرضه بدار تا موارد اشتباه یا خطا را به تو بگویم. ولی نتیجه کار رفع مشکلات استاد بود که به او می‌فهماندم.

از شرح حال ابن سینا به قلم خود – برگرفته از «آینده» شماره 4 ص 267-268

نمونه‌های خوب از سروده‌های شاعران قدیم و معاصر در مجله «آینده» جلوه گر بود مانند:

استاد شیراز درس ماندگاری در سیاست می‌دهد.

همی تا بر آید به تدبیرکار
مدارای دشمن به از کارزار

در آرند بنیاد روئین زجای
جوانان به شمشیر و پیران به رای
(سعدی)

سخن والائی از سید احمد ادیب پیشاوری، که شاهکار استاد طوس، را به یاد می‌آورد:

به گوینده گیتی برازنده است
که گیتی به گویندگان زنده است

سخن از سخنگوی دانا بهست
سخن‌های نادان ستوهی دهست

کسی کو زدانش برد توشه‌ای
جهانی است بنشسته در گوشه‌ای

(ادیب پیشاوری)


سال شمار زندگی دکتر افشار

تاریخ تولد او را میان سال‌های 1311 و 1313 هجری قمری نوشته‌اند که برابر 1893 تا 1895 میلادی است. افشار از 1316 قمری در یزد آموزش مکتبی داشت و سپس به مدرسه مشیریه یزد رفت. آنگاه در سال 1325 همراه با عموی خود به هندوستان سفر کرد.

اگر تاریخ 1313 را مأخذ تولد او فرض کنیم، آغاز درس در مکتب در سه سالگی و سفر هند در 12 سالگی قدری فشرده به نظر می‌رسد. آنگاه به ارقام زیر بر می‌خوریم:

تولد 1895 ، سفر به هند 1907 بازگشت به ایران 1910 ، سفر به اروپا 1913 ، تکمیل رساله دکترای علوم سیاسی از دانشگاه، لوزان سویس 1919.

برای یک دانشجوی خارجی که زبان فرانسه را در سویس آموخت و آنگاه به تحصیلات دانشگاهی پرداخت و درجه دکتری به دست آورد، احتمال تکمیل رساله دکتری در شرایط آن زمان در 26 سالگی مناسب‌تر از 24 سالگی است . این فرض سال تولد او را به 1311 قمری برابر با 1893 می‌رساند.

دکتر افشار در سال 1300 شمسی از راه هندوستان به ایران بازگشت و در توقف یک ساله در یزد با بانو نصرت‌ برازنده ازدواج کرد. پس از چندی تدریس زبان فرانسه در تهران و همکاری‌های حزبی و بازرگانی و نگارش مقالات، در سال 1304 مجله «آینده» را تاسیس کرد.

دوره‌های اول و دوم مجله «آینده» در 1305 – 1304 انتشار یافت و آنگاه دچار چندین سال وقفه شد. دوره سوم «آینده» در16 شماره از 1323 به بعد منتشر شد و دوره چهارم آن در 6 شماره به سال 1338.

پس از سال‌ها نویسندگی و پامیردی در نشر مجله آینده، دکتر افشار بنیاد فرهنگی گران بار خود را در 1337 تاسیس کرد. آنگاه بیش از بیست سال به سیرآفاق وانفس و جهانگردی پرداخت و در 28 آذرماه 1362 درگذشت.

هنر شاعری

هنر، به ویژه شعر و موسیقی و هنر کلامی و خوشنویسی، بخش مهمی از هویت ملی ایرانیان است. هر صاحب ذوقی ، گاه در نوجوانی ، قافیه‌ها را ردیف کرده یا با الحان موسیقی سنتی سرخوش بوده یا تمرین خوش‌نویسی کرده است. میزان الفت جوان ایرانی ، با شعر و ادب و هنرهای ملی، با کشش مهر او به فرهنگ مردم ایرن پیوند دارد. از این رو می‌بینیم که هر نویسنده. و دانشور ایرانی انعکاس ذوق و احساسات شخصی خود را در آیینه بزرگ شاعران فارسی گوی یا نقاشان و موسیقی دانان پدید می‌آورد.

دکتر محمود افشار به عقیده خودش شاعر حرفه‌ای نبود و شعرهای فراوان او ، نشانه جوشش هنر ادبی و نمایان‌گر مهر و علاقه‌اش به مردم و فرهنگ ایران است.

دکتر افشار با نظم و ترتیب و برنامه‌ریزی چشمگیری که در کارها داشت، مجموعه‌ سروده‌هایش را دوبار چاپ کرد و در هر چاپ اصلاحات و تعدیل به عمل آورد.

تعدیل‌ها گاه برای رعایت جّو اجتماعی زمان بود، و گاه برای بهبود صرف و نحو، هر چند در نزد صاحبدلان شعری که به دل می‌نشیند فارغ و بلکه برتر از تکلفات مکتبی و اجتماعی است:

ما درون را بنگریم و حال را
نی‌برون را بنگریم و قال را

در مقدمه چاپ دوم کتاب «سفرنامه و دفتر اشعار» می‌نویسد: «هیج ادعای شاعری ندارم و بیشتر اشعارم را در سفرها و مشاهدات اوضاع طبیعی و اجتماعی کشورها سروده‌ام هیچ وقت شاعر حرفه‌ای نبوده‌ام.»

چندین نسل از خاندان پدری دکتر محمود افشار در کار تجارت بودند. پدرش حاج محمد صادق فرزند دوازده سیزده ساله‌اش را به هندوستان می‌فرستد که در خدمت عموی خود، هم تجارت یاد بگیرد و هم تحصیل کند. این هم از سنت‌های تحسین‌آمیز مردم حاشیه کویر، به ویژه یزدی‌هاست که فرزندان خود را به کار عملی و حرفه‌ای و سازندگی سودآور ترغیب می‌کردند و چندان پای بند عنوان‌ها و مقامات اداری نبودند. محمود جوان سه سال در بمبئی در مدرسه انگلیسی‌ زبان تحصیل کرد و از نو جوانی در تجارتخانه عمویش عهده‌دار دفتر و حساب و کتاب بازرگانی بود. می‌نویسید:

«پدرم چون میل داشت که من از طفولیت با نظم و اصل تجاری و انشاء نامه‌ها آشنا شوم، به من سرمایه‌ای داده بود که ضمن تحصیل خودم متصدی خرید بعضی اجناس و نوشتن نامه‌ها و صورت‌ حساب‌ها و «چرخ چاپ» باشم.» آثار تمرین این نظم و ترتیب حساب و کتاب در زندگانی و در کارهای نویسندگی او آشکار است.

آغاز شاعری و نویسندگی

نخستین شعر افشار بر مبنای تاریخ سروده‌های او درنامه‌ای است که از هندوستان به پدرش می‌نویسد:

خرم آن روز که از هند به ایران بروم
به وطن باز این این غربت ویران بروم

بس که از مملکت هند دل ‌آزرده شدم
با دیگر عوض هند به زندان بروم

قصد دارم که ببینم همه یاران را لیک،
عمدة شوق من آن است به ایران بروم

چون افشار بیش از سه سال درهند نماند، این شعر ابتدایی را باید مثلاً در سن 14 یا 15 سالگی سروده باشد. از این مشاهده چند نکته می‌توان برگرفت.

محمود افشار نوجوان ، استعداد ادبی خوب داشت. کسی است که در یزد و در مدرسه انگلیسی‌ زبان هند،درس ادب فارسی نیاموخته باشد، عمویش نیز قاعدتاً او را به کار دفتری می‌گماشت. نتیجه می‌گیریم که استعداد نوجوان یزدی و گسترش تیغ جهانگیر سخن سعدی و حافظ در هند موجب شده بود که محمود افشار غزل‌هی سعدی و حافظ را به ذوق و شور مکرر بخواند. در شعرهائی که افشار در دوران بلوغ سروده، تاثیر سعدی و حافظ بر سخنش آشکار است، به ویژه تأثیر سعدی که درک غزل‌هایش برای نوجوانان آسان‌تر است.

امروز که برد معاش اندوزی زبان انگلیسی، بر لطف سخن سعدی پیشی‌گرفته ، کدام نوجوان چهارده پانزده‌ساله می‌شناسید که از برون مرز به پدر به نظم نامه بنویسد و نظمش گواهی بدهد که او غزل‌های سعدی و حافظ را هم مزه‌مزه کرده است؟حافظ می‌گوید:

خرم آن روز کزین منزل ویران بروم

راحت جان طلبم وزپی جانان بروم

دلم از وحشت «زندان سکندر» بگرفت

رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم

در ره او چو قلم گر بسرم باید رفت

با دل دردکش و دیده گریان بروم

از قدیم گفته‌اند که اشارة حافظ به «زندان سکندر» شهر یزد بوده است و آشنائی نوجوان یزدی.به این نکته نشان هوشیاری ادبی اوست.

افشار پانزده یا شانزده ساله از هندوستان به یزد برمی‌گردد و پس از چند ماهی توقف در یزد به تهران می‌رود، چون دبیرستان کامل در یزد آن زمان وجود نداشت.

در تهران در مدرسه علوم سیاسی سه سال تحصیل می‌کند، که چندان از دبیرستان گسترده‌تر و دشوارتر نبود. آنگاه برای آموزش عالی به سوئیس می‌رود. در اروپا 7 سال تحصیل می‌کند. رساله دکترای خود را در رشته علوم سیاسی به زبان فرانسه در دانشگاه لوزان سوئیس می‌نویسد. شش ماه هم در آلمان مقدمات زبان آلمانی را یاد می‌گیرد. در سال 1300 شمسی (1920) از طریق هندوستان به ایران باز می‌گردد. در همان سال با بانو نصرت برازنده ازدواج می‌کند. یک سال در یزد می‌ماند و آنگاه در هیأت یک نویسنده روشنفکر در تهران به میدان سیاست و فرهنگ و نویسندگی پای می‌گذارد.

پایگاه نویسندگی و فرهنگی دکتر افشار نیاز به توضیح ندارد. او به سرعت با نامداران ایران، فرهنگیان و نویسندگان و سیاستمداران زمان آشنایی و همکاری نزدیک یافت. کسانی مانند: حاج امین‌الضرب، یحیی دولت‌آبادی، مخبرالسلطنه هدایت، محمدعلی فروغی، دکتر عیسی صدیق اعلم، مشرف نفیسی، اسماعیل مرات، الهیار صالح، علی پاشا صالح، دکتر قاسم غنی، علینقی وزیری، ملک‌الشعرای بهار، سیدحسن تقی‌زاده، سیدحسن مدرس، حبیب یغمائی، دکتر رضازاده شفق، نصرالله فلسفی، محمود فرخ، علی دشتی، علی‌اکبر داور، میرزا طاهر تنکابنی، بدیع‌الزمان فروزانفر، رشید یاسمی، حبیب‌الله آموزگار و احمد کسروی.

نکته‌ای را که می‌باید در این‌جا برآن تأکید کرد، استعداد ادبی و شاعری و نویسندگی دکتر افشار است. او از نوجوانی به هندوستان می‌رود و آنگاه هفت سال در اروپا به زبان‌های فرانسه و انگلیسی و آلمانی تحصیل می‌کند. در شرح حال او در جایی دیده نشد که درس فارسی در دبیرستان یا دانشکده‌ای خوانده باشد.7 استعداد و همت و کارآیی، بیشتر از مدرسه و عنوان‌های مکتبی ارزش دارد. علاوه بر این، توجه به عقل معاش در خانواده بازرگانی یزد، به او این موهبت را داده بود که بتواند در آینده در تهران در خانه بازداشته باشد و با رجال شهر رفت و آمد کند.

میزان میهن‌دوستی اشخاص را از توجه آنها به فرهنگ و هویت ملی و سودی که کردارشان به مردم می‌رساند بهتر می‌تواند ارزیابی کرد. درباره دکتر افشار نیز خدمات فرهنگی و نکوکاری‌های او ارج بیشتر در بر دارد، تا مقامات اداری و اجتماعی وی.

دکتر افشار در شعری به اقتضای غزل حافظ درد دل می‌کند:

می‌پرستم ملت ایران و اینم فخر بس نیست

عیبی گر بگویندم که دولتخواه نیست

تکیه بر بازوی همت کن، نه بر شاه و وزیر

کالتفات شاه و دولت گاه هست و گاه نیست

دکتر افشار جوان هنگامی که مجله «آینده» را در تهران منتشر کرد سی‌ودو سال بیش از عمرش نگذشته بود. او با جرأت و فروتنی همراه با پشتوانه‌ای گرانسنگ از شعر و ادب فارسی، پا به میدان نویسندگی شعر و ادب گذارد. ذوق و قریحه طبیعی او آشکار است، طلبه دانش پذیری است که از گذشت روزگار و هنر استادان سخن پیوسته بهره می‌جوید.

سخندانی و شعرشناسی دکتر افشار را در کتاب «گفتار ادبی» بهتر می‌توان ارزیابی کرد. کتاب در دوران نزدیک به هشتاد سالگی او گردآوری شده، انباشته از شعرهای سنتی بزرگان و مقایسه میان سروده‌های ایشان است. دکتر افشار به گستره شعر فارسی اشراف دارد، در گوشه خاطرش گویی جمال و سادگی سروده‌های سعدی، صدرنشین است.

دکتر افشار از قول ویکتور هوگو شاعر و نویسنده فرانسوی، می‌نویسد:

«شاعر رسالت تمدن دارد بی‌آنکه در صحنه سیاست داخل شود.» این نگارنده خود را با نگرش هوگو در کل هماهنگ می‌یابد. در کلمات بحثی نیست ولی مفهوم «رسالت فرهنگی و مردمی» شاید مناسب‌تر باشد.

دکتر افشار نویسنده‌ای شاعر و فرهنگ پرور بود. او در مجله «آینده» اقتراح «فتح دهلی» را مطرح کرد. شاعران هرکس به گونه‌ای قصیده‌ای درباره لشکرکشی نادر به هندوستان پرداختند. چند قصیده در «آینده» چاپ شد. آن قصیده‌ها که تقلید صرف از قدما مانند فرخی و انوری بود زود فراموش شد. قصیده‌ای که خوش درخشید، سروده طبع خلاق ملک‌الشعرای بهار بود که نوآوری آشکار داشت.

شعر دو نارنج از شعرهای زیبای دکتر افشار است، که در نوجوانی خوانده بودم و در حافظه‌ام ثبت شد. شعری ساده و نو و خودمانی است. در شعرهای سنتی فارسی همتای آن را تا آن زمان ندیده بودم. شعر نو هم هنوز به بلوغ نرسیده بود. در آن سال‌ها شعرهایی که خیلی تقلید اروپایی داشت (مانند جیغ بنفش) نوآموزان ادب سنتی را سرمست نمی‌کرد. باری، بعدها پیش خود اندیشیدم که جوان از فرنگ برگشته به بانویی در یزد دلبسته و مکنون خاطره خود را در این صحنه خوش تقریر می‌کند.

دو نارنج آورده بودند روزی
یک از بوستان و یک از دلستانم

یکی را به صد گونه‌گون رنج و زحمت
بپرورده در بوستان باغبانم

یکی را به صد ناز و با نازنینی
فرستاده آن دلبر مهربانم

ببوئیدم و هر دو را شکر گفتم
یکی با دل خود یکی با زبانم

یکی را نهادم فرا روی میزی
یکی را گرفتم به بر همچو جانم

پراکند عطری و شوری و شوقی
یکی در وثاقم یکی در روانم

یکی را نه بویم نه در دست گیرم
دمی نیز نبود نگاهی بر آنم

یکی را زشوقی کُه دارم به بویش
ز یک دست با دست دیگر ستانم

میان دو نارنج هم‌رنگ و هم‌بو
چه فرقست آخر من این را ندانم

یک را فزونست هم رنگ و هم بو
به پیش مشامم بر دیدگانم

بپرسیدم احوال هر یک از آن دو
که گویید از خویشتن داستانم

به پاسخ چنین گفت نارنج اول
که من نازپرورده‌ی بوستانم

دگر گفت من نیز آیم ز بوستان
وگر بیشتر زین بجوئی نشانم

مرا چیده زانجای دستی که دانی
فرستاده‌ی دست آن دلستانم

چند سال پیش در سفر کوتاهی به ایران، دیداری با همسر سالمند روانشاد دکتر افشار در خانه‌اش در تهران دست داد. خواستم با سخنی او را دلشاد کنم. به مناسبت یاد از گذشته و دوران جوانی او و همسرش، شعر دو نارنج را از حافظه خواندم و ایشان را گشاده خاطر یافتم. «یاد یاران یار را میمون بود»قطعه شعر زارع از سروده‌های دوران جوانی دکتر افشار است (1392 هـ .ش). گمان دارم شعر مقارن زمانی سروده شده که افشار سه سال تحصیل در مدرسه علوم سیاسی تهران را پشت‌سر گذاشته بود، به یزد بازگشته و عازم سفر تحصیلی به اروپا بود. نگاه به وضع نامناسب کشاورز ایرانی در دلش اثر گذاشته و شعر مردمی خوبی بیرون ریخته است.

در 1382 که موقوفات دکتر افشار دفتر اشعار وی را به چاپ رسانده است، اندکی تعدیل یا شاید، اصلاح ادبی در شعر اصلی اعمال شده است. 10 بزعم نگارنده شعری که دکتر افشار در هجده ـ بیست سالگی، پیش از سفر به اروپا با نگاه به زیست کشاورزان ایران سروده، جنبه مردمی و انسانی دارد که برتر از ملاحظات سیاسی و مراعات صرف و نحو ادبی است. ابیاتی از آن به همان صورت آغازین که در ذهن مانده بود به نظر خوانندگان می‌رسد:

پاینده باش زارع بدبخت رنجبر
ای آنکه زندگانی ما در بقای تست

بدبخت خواندمت به خطا، عذر من پذیر
خوش‌بخت زیر سایه بال همای تست

در چشم خلق اگر چه فقیری و بی‌نوا
در چشم من تو شاهی و سلطان گدای تست

یک دانه زیر دست تو صد دانه می‌شود
هر خوشه‌ای که روید از آن در دعای تست

از قحط و از غلا نشود کار خلق تنگ
تا مشکلات در کف مشکل گشای تست

نیکی به خلق می‌کن و امیدوار باش
فردای رستخیز که نیکی سزای تست

گر مردم از رضای تو غافل نشسته‌اند
خشنودی و رضای خدا در رضای تست

جان حقیر من نبود لایق نثار
ورنه ز روی صدق و ارادت فدای تست

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید