شنبه, 03ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست نام‌آوران ایرانی کوروش بزرگ زندگی‌‌نامه‌ی کوتاهی از مردی بزرگ

کوروش بزرگ

زندگی‌‌نامه‌ی کوتاهی از مردی بزرگ

علیرضا افشاری

زمانی که بزرگان هفت‌ خانواده‌ی «مادی» به‌خاطر یورش‌های وحشیانه‌ی «آشوریان» به پیشنهاد حکیمانه‌ی «دیااکو» گوش فرا داده و دست یاری به‌یکدیگر دادند، خشت نخست بنای شاهنشاهی نوین ایران گذاشته شد (شاهنشاهی‌های پیشدادی و کیانی را شاهنشاهی‌های کهن ایرانی می‌نامیم). ایرانیان کشاورز و دام‌پرور صلح‌دوست که در برابر فشارهای روزگار، تن به رزم‌آوری داده بودند پس از کشته شدن «فریبرز» (فرورتیش)، پادشاه و سپاه‌سالار ایرانی در برابر آشوریان، به‌پشتوانه‌ی زیرکی و شجاعت «هوخشتره» (کیاکسار) که با «بابلیان» هم‌آوا شده بود، امپراتوری خونخوار آشور را از صحنه‌ی هستی بیرون کردند، و جهان متمدن نفسی به آسودگی کشید.

اکنون، پادشاهی، به «آستیاگ» (ایشتوویگو) خوش‌گذران رسیده و شاهنشاهی تازه‌بنیادی که باید در یاری‌رسانی به «سپنتا‌مینو» (اندیشه‌ی نیک) در جنگ با «انگره‌مینو» (اندیشه‌ی بد) بکوشد، می‌رود تا علت وجودی خود را از دست داده و با نارضایتی بزرگان و سرداران، از هم بپاشد. نه تنها شاهنشاهی ماد بلکه تمدن شرق که 2500 سال از عمر آن می‌گذرد، نیاز به خونی تازه دارد. در کنار مادها، سه رأس دیگر حاکمان جهان – لیدی، بابل و مصر – در کمین هستند، ضعفی از دیگری سر زند تا آن را بدرانند. این سنت و عرف این دوران است.
زمان، 558 پیش از میلاد است. کورش 41 ساله، پسر کمبوجیه (شاه - استاندار پارس) و ماندانا (شاهدخت مادی، دختر آستیاگ پادشاه به‌تازگی به‌جای پدر، بر تخت شاهی انشان نشسته است (انشان،
پایتخت ایلامیان بود که پس از حمله‌های ویرانگرایانه‌ی آشوریان، از نفس افتاده، پذیرای پارسیان، عموزادگان مادی‌ها شده بود). او، با این نسب که پدرانش سه نسل شاه بوده‌اند و هم‌چنین اخلاق خوبی که دارد (مهربان، دوستدار یاران و غم‌خوار مردمان)، میان هر دو قوم دارای محبوبیت است.

کوروش که تیزهوشی و زیرکی ویژه‌ای نسبت به طبیعت انسان و درکی عمیق از نیروهای سیاسی جهانی روزگار دارد، به این نتیجه می‌رسد که بسیاری از اشراف ماد که زیر فرمان آستیاگ‌اند از پادشاه راضی نیستند. آستیاگ که در فرمان‌روایی، دلاوری و شایستگی هوخشتره را نداشت، بیشتر اوقات خود را به تفریح در دربار شکوهمند جدید ماد در «اکباتان» (همدان) می‌گذرانید. کوروش هم‌چنین دریافت که قوم‌های تابعه‌ی شاهنشاهی ماد، که بیشتر آنها مجبور بودند سربازان سپاه ماد را تأمین کنند، از این وضع بسیار ناخشنودند و در صورت حمله به آستیاگ از او پشتیبانی نخواهند کرد و وای اگر دشمنان ایران از این وضعیت آگاه شوند.

کوروش برای اجرای طرح اصلاحات خود، قبیله‌های پارسی را که پراکنده بودند گرد آورد و یک هسته‌ی مرکزی از جنگجویان پارسی تشکیل داد و آنان را منظم و آزموده کرد، سپس در برابر خودکامگی، تن‌آسایی و تباه‌کاری‌های پدربزرگش سر به شورش برداشت. مادها به فرماندهی سپاه‌سالار خود، «هارپاگ» به وی پیوستند و در یک دگرگونی آرام به سال 550 پ.م. پادشاهی «ماد‌ و پارس» از خاندان مادی به خاندان پارسی منتقل شد. کوروش با به نمایش گذاردن تساهل، مدارا و خردمندی یک فرمانروای بزرگ، مادها را گرامی داشت: به بسیاری از نجیب‌زادگان آن‌ها مقام‌های بلندی در دربار و سپاه خویش واگذار کرد و سرزمین ماد را نخستین ایالت یا ساتراپی شاهنشاهی ایران قرار داد و آن را «مادا» نامید و اکباتان را هم سالم و دست نخورده، پس از «پاسارگاد» در تپه‌های پارس، به عنوان پایتخت دوم خویش برگزید. آستیاگ نیز این اجازه را یافت تا برای باقی عمر، هم‌چنان در دربار اقامت داشته باشد.

به‌این ترتیب بیشتر سرزمین آشور، ارمنستان کوهستانی و بخش‌های زیادی از فلات ایران به زیر یک پرچم قرار گرفت. کوروش، رویای یگانگی، آرامش و پیشرفت را در سر می‌پرورانید اما متوجه بود که برای تحقق این هدف به دو چیز نیاز دارد: یکی نیرومند‌ترین و قابل‌انعطاف‌ترین سیستم سیاسی که تاکنون بشر به خود دیده بود، دیگری داشتن یک سپاه قدرتمند که جسارت تجاوز را از دشمنان دندان تیز‌کرده‌ی سلطه‌جو بگیرد؛ از این رو با پشتکار به گسترش و بهبود این دو سیستم پرداخت، ولی دیگر قدرت‌های بزرگ منطقه، این را به صلاح خویش نمی‌دانستند...

با سقوط خاندان مادی، کروزوس، شاه جدید لیدی و پسر «آلیاتس» زمان را برای نابود کردن ایران مناسب تشخیص داد. وی با پیش‌بینی بروز هرج و مرج و ضعف در روند انتقال قدرت از پادشاه ماد به شاه پارس، و پس از مشورت با هاتف مشهور معبد شهر «دلفی» که مورد احترام و مشورت یونانیان بود، راهی جنگ با ایران شد. هاتف پیش‌گویی کرده بود که: اگر شاه لیدی از رود هالیس (قزل ایرماق) بگذرد و با ایرانیان بجنگد، امپراتوری بزرگی را نابود خواهد کرد. سال‌ها بعد، هرودوت، مورخ مشهور یونانی نوشت: «خداوند گفته بود که اگر او به ایرانیان حمله کند امپراتوری نیرومندی واژگون خواهد شد. فرد خردمند پس از دریافت این‌گونه پاسخ باید دوباره بپرسد منظور کدام امپراتوری است، خود من یا کوروش؟ امّا او آن‌چه را شنیده بود به سود خود تعبیر کرد و دوباره به پرسش نپرداخت» (تواریخ، ص 78).
کروزوس با اطمینان به این پیش‌گویی از رود هالیس گذشت و به سپاه ایران حمله کرد امّا با نهایت تعجب دید نمی‌تواند سپاه نیرومند ایران را شکست دهد. سال‌ها پیش از این نیز سپاه‌های ایران و
لیدی در همین منطقه، جنگ طولانی و سختی را با یکدیگر داشتند؛ جنگی شش ساله که به پیروزی هیچ یک ختم نشده و تنها با «صلح کسوف» به پایان رسیده بود. در یکی از روزهای جنگ خورشید گرفت و بر اثر تیرگی خورشید، سپاهیان دو طرف به وحشت افتادند و سرانجام با میانجی‌گری بخت‌النصر، پادشاه بابل، بین هوخشتره و آلیاتس صلح برقرار گشته بود.

لیدی‌ها که متوجه شدند نمی‌توانند سپاه کوروش را شکست دهند به سارد، پایتخت خود که در هشتاد کیلومتری ساحل دریای اژه قرار داشت عقب نشستند به این امید که پس از گذشت زمستان، با نیرویی تجدیدشده و یاری گرفتن از دولت-شهرهای یونی (یونانی‌) به ویژه اسپارتی‌های جنگجو، به جنگ کورش بازگردند ولی کوروش، فرصت را از دست نداد و در یکی از راهبردهای (استراتژی‌های) جنگی بزرگ زمان، سپاه لیدی را تعقیب کرد و کروزوس را که اصلاً انتظار چنین حمله‌ای نداشت، غافلگیر کرد و سپس به پیشنهاد هارپاگ، به‌وسیله‌ی شترهایی که برای باربری و حمل وسایل و آذوقه به کار می‌رفتند و بر پایه‌ی این اصل که هیچ اسبی طاقت دیدن یا استشمام بوی شتر را ندارد، سواره‌نظام قدرتمند لیدی را پراکنده کرده و سپاه آنان را شکست داد. کروزوس قصد خودکشی داشت که به دست تنی چند از محافظان کورش از مرگ رست و با نیکی‌های وی، به جمع دوستان کوروش پیوست و لیدی نیز به جمع ساتراپ‌های ایران.
سقوط لیدی به سال 546 پ.م. که به معنای چیرگی کوروش بر دومین قدرت از چهار قدرت بزرگ منطقه بود، امواج تکان‌دهنده‌ای در سراسر دنیای متمدن آن روز به‌وجود آورد. پیروزی ایران،
شهرهای یونانی ایونیه واقع در ساحل دریای اژه را که اکنون با ایرانیان هم‌مرز شده بودند، به‌کلی مبهوت کرد. آن‌ها با نهایت نومیدی از اسپارت، دولت- شهری که بر شبه‌جزیره‌ی پلوپونز که یک سوم جنوب یونان را شامل می‌شد تسلط داشت، تقاضای کمک کردند. همه‌ی یونانیان از سپاه کوچک ولی مهیب اسپارت بیم داشتند و در عین حال آن را شکست‌ناپذیر می‌پنداشتند و به آن احترام می‌گذاشتند. با این حال اسپارتیان سپاه خود را نفرستادند ولی در عوض پیکی با پیامی جسورانه نزد کورش فرستادند و تهدید کردند که اگر به شهرهای یونانی حمله برد، با واکنش اسپارت روبه‌رو خواهد شد.

برای پادشاه نیرومند ایران که بر یک سوم جهان شناخته‌شده‌ی آن روز حکومت می‌کرد، دولت - شهرهای یونانی چیزی بیش از دهکده‌هایی نبودند که در حاشیه‌ی تمدّن با پراکندگی به ستیز با یکدیگر مشغول‌اند؛ مثلاً او می‌دانست که بزرگ‌ترین دولت‌های یونانی بیش از چند هزار سپاهی ندارند و تعداد افراد ارتش بیشتر آن‌ها به چند صد نفر هم نمی‌رسد. از این رو اتمام حجّت اسپارتیان برای او، هم خنده‌دار و هم توهین‌آمیز بود. او به پیام‌آور اسپارت گفت: «من هرگز از جماعتی که در وسط شهر خود میدان خاصی دارند تا در آن‌جا یکدیگر را با سوگند و چانه زدن فریب دهند باکی ندارم. اگر سر و کارم با چنین افرادی بیفتد آن‌گا‌ه فقط صدمات وارده بر ایونی‌ها خاطر ایشان را پریشان نخواهد کرد بلکه گرفتاری خودشان نیز فراغتی برایشان باقی نخواهد گذاشت» (تواریخ، ص 103). مدتی بعد، دولت- شهرهای یونانی حاشیه‌ی دریای اژه مستعمره ایران شدند تا حریم و سپر امنیتی ایران باشند در مقابل وحشیان اروپایی.

کوروش پس از بازگشت از لیدی به مدت شش سال در ایران خاوری به سر برد و مرزهای ایران را تا سیحون و جیحون در برابر بیابان‌گردان شرق آسیا و آسیای مرکزی امن ساخت و به‌همین خاطر دژها و شهرک‌هایی را برپا داشت که یکی از آنها به نام «کوروش‌کث» (شهر کوروش) در پایین خم رودخانه‌ی سیر دریا (جیحون) و تقریباً در 25 کیلومتری جنوب خاوری خجند، هنوز به صورت دهکده‌ای به نام «کرکت» به‌جای مانده است.

در این دوران که آواز دادگری و مهربانی کوروش در جهان پیچیده بود و مردم ساتراپ‌های مختلف ایران او را «پدر» می‌نامیدند، گروه‌هایی از بابلیان از نبونید، پادشاه بابل، شکایت به نزد کورش آوردند. نبونید به‌سبب بی‌اعتنایی به ‌روحانیان و کاهنان «مردوک» یا «بعل»، خدای بزرگ بابلیان، گسترش فساد و توجه به امور غیر سیاسی و دولتی محبوبیتی نداشت. او بر خلاف خدای بزرگ و سنتی بابل به تبلیغ و رواج پرستش «سین»، خدای ماه پرداخته و به علاوه در سرزمین او اسیران بسیاری از جمله70,000 یهودی تبعیدی در بدترین وضع می‌زیستند.

بابلیان از خدا می‌خواستند تا نجات‌دهنده‌ای بفرستد و آنان را رهایی بخشد. آنان این نجات‌دهنده‌ را در شخص کوروش می‌دیدند و به ویژه یهودیان، کوروش را مسیح موعود  می‌دانستند و شبان خدایش می‌خواندند. آنان معتقد بودند که خداوند یار اوست و او را بر همه‌ی بدخواهان پیروزی می‌دهد و او هم بر یهودیان حرمت می‌نهد و آنان را روانه‌ی خانه و کاشانه‌شان می‌سازد. این آرزو برآورده شد.

نبونید ارتش خود را بسیج کرد تا به رویارویی سپاه ایران بپردازد، اما او و سربازانش یارای مقابله با نیرو‌های رزمنده‌ی ایرانی را نداشتند. در اوایل اکتبر سال 539 پ.م. (اواسط مهر) سپاه کوروش، شهر اوپیس واقع در ساحل رود دجله، در حدود دویست کیلومتری شمال بابل را تسخیر کرد و حدود یک هفته بعد، سردار کوروش، گوبریاس، سپاه ایران را به حصارهای بسیار بلند و استوار پایتخت رسانید. شهر بابل را دیواری دفاعی به بلندی پانزده متر و به طول بیش از 18 کیلومتر در برگرفته بود.
باری دیگر نبوغ جنگی کوروش راه‌گشا شد. به فرمان او، سپاهیان ایران رود فرات را با کندن آبراه‌هایی انحرافی، در عرض سه روز و از نقاطی که دیده‌بانان بابلی امکان جاسوسی‌اش را نداشتند و
در شب سوم، با گشودن همه‌ی آن آبراه‌ها، از بستر خویش برگرداندند و از محل ورود آن به شهر بابل، وارد آن شهر شدند و با کمترین هزینه‌ی انسانی، امپراتوری بابل را سرنگون کردند.

کوروش در 29 اکتبر (7 آبان)، مانند یک دوست وارد شهر شد و در آنجا مانند فرستاده و مسیح مردوک پذیرفته شد و بر طبق مراسم بابلی تاج‌گذاری کرد؛ هیچ کسی را آزاری نداد و حتا نبونید را هم بخشود و به کرمان فرستاد و تیولی به او داد تا به آسودگی زندگی کند؛ عبادت‌گاه‌ها و جاهای ویران را آباد ساخت، اسیران را آزادی داد که به سرزمین پدرانشان بازگردند، و همه جا به آبادانی کوشید.
سال‌ها بعد، زمانی که شاهنشاهی ایران، پررونق، آرام و غرور‌آفرین به پیش می‌رفت، کوروش برای جلوگیری از تهدید سکاها، به مرز شمال شرقی رفت و چون تمام دوران زندگی پرافتخارش،
دوشادوش سپاهیان خود به دفاع از این خاک اهورایی پرداخت. سال 530 پ.م. بود که در نبردی سهمگین در نزدیکی دریاچه‌ی خوارزم (آرال)، زخمی شد و درگذشت. پیکرش را به پاسارگاد آوردند تا در آرامگاهی ساده و زیبا که پیش از سفر آخر، خود طرح آن را داده بود، جای دهند که هم‌چنان به عنوان مزار یکی از بلند‌پروازترین و با استعداد‌ترین فرمانروایان روی زمین باقی مانده است. به گفته‌ی بوسانی: «مدارا و تساهل دینی او، رفتار بزرگوارانه و مهربانانه‌ای که با دشمنان مغلوب خویش داشت... و مهارت و قابلیت فوق‌العاده‌ای او به عنوان یک فرمانده‌ی جنگی، توضیح‌دهنده‌ی‌ علت ستایشی است که همه‌ی جهان، حتا بابلیان و یونانیان، نسبت به کوروش بزرگ داشته‌اند» (پارسی‌ها، ص18).

در واقع فردی یونانی نظیر گزنفون باور داشت که «این مرد شایسته‌ی همه‌گونه تحسین است» و می‌افزود که: «کوروش، زیباترین چهره، بخشنده‌ترین و بزرگوارترین قلب، آزمندترین فرد برای آموختن و بلندپروازترین پادشاه بود، چنان که می‌توانست انواع سختی‌ها و خطرات را تحمل کند (پرورش کورش، جلد1، ص11).

آری، فرمانروایانی نظیر کوروش بزرگ که ستایش فوق‌العاده‌ی دوست و دشمن را برمی‌انگیزند در تاریخ جهان بسیار کمیابند.

منبع:
• برگرفته از نامه‌ی درونی انجمن افراز، شماره‌ی 1


• برگرفته از مجله‌ی دیده‌بان شماره‌ی 1؛ ویژه پرونده ملی سد سیوند - تابستان 1386 خورشیدی

 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه