تاریخ كهن و باستان
پیدایش اجتماع همگرا در نیمسدهی نخست برآمدن هخامنشیان
- تاريخ كهن و باستان
- نمایش از دوشنبه, 11 شهریور 1392 18:42
- بازدید: 5886
برگرفته از فصلنامه فروزش، شماره پنجم (زمستان 1391)، رویه 70 تا 75
دکتر صدرالدّین طاهری
دکترای پژوهش هنر و استادیار دانشکدهی مرمت دانشگاه هنر اصفهان
این مقاله تلاش دارد با ترسیم چهرهی سیاسی و نژادی غرب آسیا در نیمهی ابتدایی هزارهی نخست پ. م. و تغییر روابط خصمانهی رایج در این دوران، با ایجاد امپراتوری هخامنشیان، به نشانههای آغازین گذار ساکنان فلات ایران از ایل به ملت بپردازد. پرسش نخستین این پژوهش بررسی گوناگونی نژادی منطقه و درگیریهای برآمده از آن و سپس نگاه به تفاوت ساختاری هخامنشیان با دولتهای سلف در برخورد با این پراکندگی قومی است. به نظر میرسد دیپلماسی آسانگیری دینی و بهره بردن از رسوم، نمادها و تواناییهای همهی ساکنان شاهنشاهی در آفرینش یک فرهنگ فرانژادی سبب شد تا این سرزمین پهناور، پس از دو هزاره نبرد پیاپی، دورانی از آرامش به درازای یک سده را تجربه کند و بستر شکلگیری هویت ملت ایران گردد.
نمایی از غرب فلات ایران
اگر سه هزار سال واپس برگردیم و نگاهی به چهرهی آسیای غربی بیندازیم شمار بسیاری از دستههای نژادی ناهمگون را میبینیم که از کرانههای آرال و درهی سند تا مدیترانه با کوچروی و سکونتهای فصلی زیست میکنند، و نیز گروههای تازهای از مهاجران فرارودانی را که در پی نیاکانِ آزیاتیک خود از گذرگاههای خاوری و باختری دریای مازندران پای به این منطقه مینهند. (بنگرید به: دیاکونوف، 1375) از شمالشرق سکانژادان ــ که داریوش آنان را به سه دستهی هومنوشان، تیزخودان و سکاهای آنسوی دریا بخش میکند ــ به مردمان فلات ایران یورش میآورند. اورارتوها از شمالغرب به ساکنان کنارهی دریاچهی ارومیه حمله میکنند، و نوهیتیان و بازماندگان اقوام میتانی از آناتولی. سربازان جنگدیده و افزارمند آشوری از غرب پی غارت سالانهی اسب و برده میآیند و بابلیان از جنوبغرب به روستاها و شهرهای زاگرس میتازند.
اینمیان، گروههایی از اقوام کمابیش مانده در تاریکیِ پیش از تاریخ چون کاسپیان، هیرکانیان، کادوسیان و آماردها در شمال، و هوریان، کاسیان، لولوبیان، گوتیان و ماناها در غرب فلات با پایهریزی اتحادیههای قومی به مقابله با این لشگرکشیهای دورهای میپردازند، گرچه ایستادگی در برابر ارتشهای نیرومند عملاً برای بسیاری از اقوام ناممکن است و درصورت رها نکردن شهرها به دست ایلغار و آتش، سرنوشت آنان مرگ، نفی بلد یا بردگی خواهد بود. وارثان حکومت دیرینهسال ایلام نیز، که دژهایی استوارتر دارند، گاه به انتظار حملهی بابلیها و آشوریان مینشینند و گاه خود به میانرودان یورش میبرند. این تصویر برساخته از گلنوشتهها، تنها، نمایی از غرب فلات ایران فرادست میدهد و هنوز از رخدادها و تنازعات مرکز و شرق در این دوران کمابیش بیخبریم.
تبعیض نژادی
تبعیض به رفتارهایی گفته میشود که حق اعضای یک گروه را برای استفاده از فرصتهایی که در برابر دیگران گشوده است سلب میکند (گیدنز، 1376: 281).
با نگاهی گذرا به تاریخ تکامل انسان درمییابیم که پس از گذار از دوران چند میلیون سالهی کوچ و زندگی در دستههای پراکنده، بشر با برپا داشتن نخستین روستاها و استقرار فصلی و سپس یکجانشینی همیشگی دست به تجربهی زندگی جمعی میزند. این دوران را به استناد یافتههای باستانشناختی کمابیش میتوان آرام و تهی از درگیری دانست. اما از هنگامی که گروههای انسانی در پایان دوران فراپارینهسنگی (10000 پ. م) در غرب آسیا، با اهلی کردن گیاهان و جانوران از گردآوری به تولید خوراک روی میآورند بسته به میزان دارایی جامعهی کوچک خود ممکن است از سوی بیگانگان تهدید گردند.
نزدیک به آغاز عصر مفرغ (حدود 3000 پ. م.) با دستیابی به فن ساخت سلاحهای مقاوم فلزی و تشکیل دولت ـ شهرهای ابتدایی وابسته به تجارت، بهجای جوامع کشاورز و دامپرور دوران نوسنگی، خواستهای بشر نیز دگرگون میشوند. اکنون دیگر تنها نیاز انسان غذا نیست، پس برای تاختن به شهرهای دارا و آباد یا کاروانهای تجاری دستههای سوارکار و افزارمند شکل میگیرند و آموزش جنگ میبینند. این دوران را میتوان زمان پا گرفتن آغازین حکومتها دانست که تا رسیدن به عصر آهن (1300 پ. م.) هر کدام قلمرو خویش را به فراخور توان نظامیشان گسترش میدهند، در جنگهای بزرگ با دیگر دستهها آبدیده میشوند و برای پایدار ماندن و پیش راندن مرزهایشان رو به وضع قوانین و کشیدن حصارهای طبقاتی میان خود و شکستخوردگان میآورند.
نقش دین، در این میان، توجیه این مرزهای طبقاتی و کشتارها و گردآوری سرباز برای نبردی تازه است. بدین روال تبعیض رو میگشاید و انسانها دستهبندی میشوند. شکست نظامی ممکن است جایگاه اجتماعی پستی را تا چند سده برای یک قوم رقم بزند و اغلب برهم زدن دوباره این ساختار جز با جنگ ناممکن است. پذیرش باجگذاری شاه پیروز و ستایش نژاد وی به تدریج بدل به نخستین قانون نانگاشته و ناگزیر جوامع بشری میگردد. نگریستن به سرنوشت دراویدینها، ساکنان متمدن باستانی درهی سند، که به دست آریاییان مهاجم در هزارههای دوم و اول پ. م. به جنوب پس زده شدند، نشان میدهد که قواعد وضع شده در این دوران گاه دوام بسیار یافتهاند. فرزندان این بومیان اصلیِ شبهقاره امروز به نام پاریه (نجس) فرودستترین کاست جامعهی هندی را شکل میدهند.
گروه نژادی مسلط در هر جامعهای با این استدلال که اعضای گروه اقلیت از نظر هوشی پستترند و لیاقت و قابلیت کافی برای خدمت به خود و جامعه را ندارند نژادپرستیاش را توجیه میکند (کوئن، 1375: 266). گرچه این قاعده اساس علمی ندارد و هرگز در شرایطی برابر به آزمون نهاده نشده، اما در طی چند هزارهی اخیر جوامع بشری آن را به کمال پذیرفتهاند و نخستین سنگ بنای پا گرفتن هر حکومت مبتنی بر آریستوکراسی یا الیگارشی بوده است. گرچه اغلب برتری یا فرودستی یک قوم را در ابتدا آوردگاههای نظامی رقم زدهاند اما در گذر زمان این روابط چنان ریشه گرفتهاند که گاه خود افراد نیز جایگاه جبری خویش را به عنوان بخشی از هویت نژادیشان پذیرفته و باور کردهاند.
درستی این سیستم تا پایان سدههای میانه در غرب هرگز به دید شک نگریسته نشد. پس از كنفرانس وستفالیا در 1648 م. و پیدایش دولت مدرن بود که گوناگونی قومی به یكی از موضوعات جدّی مناقشات سیاسی تبدیل گردید (قمری، 1384: 19). باید به یاد داشت که دیدگاه امروزی ما در باب دوری از نژادپرستی و باور به ارزشهای برابر انسانی پا گرفته در سدههای اخیر است و دنیای باستان را نباید به چشم امروز نگریست. گرچه رخ دادن مکرر ژنوسایدها (نسلکشی) و اتنوسایدها (قومکشی) در دوران نو نشان از راه درازی دارد که هنوز تا رسیدن به جهانی بدون تبعیض پیشِ روی انسانهاست.
برخورد با اسیران، نینوا، شمال عراق، آشوری جدید، حدود 681 - 700 پیش از میلاد
روابط نژادی در دنیای باستان
نخستین گام برای شناخت روابط جاافتاده میان اقوام در میانهی هزاره نخست پ. م. میتواند مرور کوتاهی بر بیانیههای شاهان آشوری به عنوان صاحبان اصلی قدرت نظامی در این دوران باشد.
دربارهی رفتار آشوریها پس از هر پیروزی با ملتهای شکستخورده دانستههای فراوانی در دست است، زیرا سخن گفتن از گستردگی پیروزی و کشتار، نیروی شاهان باستانی را به رخ دشمنان میکشید. به فرمانِ «تیگلات پیلهسر اول» پس از پیروزی بر موشکیها از سرهای کشتهها برجی ساختند، کاخها را ویران کردند، روستاها را به آتش کشیدند، زنها و بچهها را به اسارت بردند، پیکرهی خدایان را ضبط کردند و داراییها را به غنیمت گرفتند. «آشور ناصرپال» از سرهای کشتهشدگان هرمی برپا داشت. برای کسانی که میخواستند خود را از یوغ آشوریان برهانند هیچگونه رحمی روا نبود. پوست شورشیان را زنده میکندند و آنان را همچون پرده بر دیوارهای شهر میآویختند، برخی را درون دیوارها زنده به گور میکردند و برخی دیگر را بر باروی شهر به چهار میخ میکشیدند.
بر یک نقشبرجستهی آشور ناصرپال، بازگشت پیروزمندانهی سپاه آشور را به تصویر کشیدهاند. در این تصویر، کاتبان به شمارش سرهای بیشمار بریدهی دشمن مشغولند و نوازندگان چنگ با نوای ساز خود پیروزی به دست آمده را جشن میگیرند. «تیگلات پیلهسر سوم» از اشاره به ویرانی کامل شهرهای اشغالشده و همسطح کردن آنها با زمینهای اطراف لذت میبرد. سناخریب در به چهار میخ کشیدن رهبران ملتهای شکست خورده و به خاکستر مبدل کردن شهرهای آنان تردیدی به خود راه نمیداد. او از به آتش کشیدن شهرها و روستاها لذت میبرد و دود حاصل از این آتشسوزیها را که سر بر آسمان میکشید، قربانی خوشایندی برای خدایان میدانست.
«آشور بانیپال» در خشونت سرآمد همهی پیشینیان خود بود. او سرِ دشمنان شکستخورده را از بدن جدا میکرد و لبهای اسیران را دو پاره میکرد. او در بابل برای آرامش قلب خدایان دست به کشتارهای هراسناکی زد. به دستور وی، زبان برخی از اسیران و دستهای برخی دیگر را بریدند و آنها را در برابر سگها، گرگها، گرازها و پرندگان گوشتخوار و ماهیهای رودخانه و در کانالهای آب انداختند. او پس از تصرف شوش، به سپاهیان خویش یک ماه اجازه داد تا هر آنچه را میخواهند و میتوانند برای خود به غنیمت برند. به فرمان وی گورهای همهی پادشاهان پیشین ایلامی را ویران کردند و استخوانهای آنها را با خود بردند. (مجیدزاده، 1376: 345 ـ344)
آشور بانیپال در نوشتاری به شکرانهی ویرانی شوش میآورد: «من شوش، شهر بزرگ مقدس، جایگاه خدایان و محل اسرار آنها را به خواست آشور و ایشتر فتح کردم... درِ گنجهایش را که در آن زر و سیم و مال فراوان بود گشودم... تمامی طلا و نقره و ثروت سومر، اکد و کاردونیاش (بابل) را که شاهان پیشین ایلام در آن گرد آورده بودند... آنها را به عنوان غنیمت جنگی به سرزمین آشور آوردم. من زیگورات شوش را، که از آجرهایی با سنگ لاجورد لعاب داده شده بود، و تزیینات بنا را، که از مس صیقلیافته ساخته شده بود، شکستم... پیکرهی گاوهای نر سترگی را که زینتبخش درها بودند از جا کندم، معابد ایلام را با خاک یکسان کردم و خدایان و الاهههای آن را به باد یغما دادم. سپاهیان من به بیشههای مقدس آنان که تا آن هنگام هیچ بیگانهای از کنار آنها گذر نکرده بود گام نهادند، اسرار آن را دیدند و به آتش کشیدند. من گور شاهان قدیم و جدید آن را... ویران و متروک کردم. و استخوانهای آنان را به سرزمین آشور آوردم... من مدت یک ماه و بیست و پنج روز راه از سرزمین آباد ایلام را به بیابانی ویران تبدیل کردم. من بر خاک روستاهای آن نمک و آهک پاشیدم. من دختران و همسران شاهان، همهی خانوادههای قدیم و جدید شاهان ایلام، شهربانان، شهرداران شهرها... تمامی پیشهوران، مردان و زنان... چهارپایان بزرگ و کوچک را، که تعدادشان از ملخ بیشتر بود، به عنوان غنیمت جنگی به سرزمین آشور روانه ساختم... جانوران وحشی از برکت وجود من (در خرابههای آن) به آسودگی خواهند زیست. آوای انسان، (صدای) سم چهارپایان بزرگ و کوچک، فریادهای شادی... به دست من از آنجا رخت بربست. (مجیدزاده، 1376: 337)
یهودیان از کوروش درخواست کمک می کنند
نقاشی از Gustave Doré نقاش فرانسوی (1883-1832)
کورش و رویکرد نو
ردههای اقلیت، از جمله اقلیتهای بسیار کوچک، بیش از همه رنج میبرند و مهمترین منبعِ ستیزههای بالقوه هستند (تافلر، 1364: 200). کینههای نژادیِ رخنموده در دوران آشوری، آسیای غربی را در سدههای هفتم و ششم پ.م. به میدان نبردهایی بزرگ و سرنوشتساز بدل ساخت که همهی مدعیان سنتی قدرت را فرسود و پس از اورارتوها و نوهیتیان، آشوریان را نیز از صحنه کنار نهاد. مادها و بابلیان، پیروزمندان این نبرد، هیچیک توان شکل دادن به حکومتی فراگیر را نیافتند. پس، کوروش فرزند کمبوجیهی پارسی بر آستیاگ ماد قیام کرد و به هگمتانه دست یافت. با کشف رویدادنامهی پادشاهی نبونید دانستههای ارزشمندی از این دوران فرادست آمده است که نشان از نگاهی تازه به روابط اجتماعی دارد:
سال ششم (550/ 549 پ.م.) ـ شاه آستیاگ سپاهش را فراخواند. آنان بهسوی کوروش، شاه اَنشان، به پیش تاختند تا به نبردی پیروزمندانه با او درآیند. اما سپاهیان آستیاگ بر شاه خود شوریدند. او را به زنجیر کشیده و به کوروش سپردند. آنگاه کوروش، بهسوی کشور هگمتانه پیش تاخت و سرای پادشاهی او را تصرف کرد. (Pritchard, 1969: 305)
آنگاه به سال 539 پ.م کورش با گشودن بابل نخستین امپراتوری بزرگ تاریخ را پایه نهاد. در تواریخ هرودوت (کتاب یکم) از ورود بدون جنگ کوروش به بابل و سرپیچی سربازان بابلی از فرمان شاه نبونید سخن میرود، سالنامهی بابلی این رخداد را چنین شرح میدهد: «در ماه تیسری کوروش در اپیس، بر ساحل نیالا، در برابر سپاه بابل ایستاد. سپاهیان بابلی شورش کردند و بسیاری از سربازان کشته شدند. به روز چهاردهم تموز (12 اکتبر 539 پ.م) شهر سیپار بدون جنگ تسخیر شد و نبونید گریخت» (Hinnz, 1976: 106).
در ادامهی رویدادنامه بابلی میخوانیم:
سال هفدهم (538/539 پ.م.) ـ گَئوبَروَه، فرماندار گوتیوم، همراه با سپاه کوروش بدون جنگ و پیکار به بابل اندر آمد و نگاهبانی از نیایشگاه اِسَگیلَه به سپرهای گوتیان سپرده شد تا مبادا هیچیک از سپاهیان به درون اسگیله و دیگر بناهای مقدس آن پا بگذارند. از آن پس، آیینها و مراسم به مانند گذشته برگزار شدند. کوروش به بابل اندر آمد. به پیش گامهای او، شاخههای سبز افشانده میشد. او با مردمان شهر، پیمان صلح و آشتی گذارد. کوروش به همهی مردمان بابل، پیام درود و شادباش فرستاد. گئوبَروَه به فرمانداری بابل برگماشته شد و همهی خدایان اَکَد، که نَبونید آنها را در بابل بیقدر کرده بود، به شهرهای مقدس خودشان بازگردانده شدند... کمبوجیه، پسر کوروش، به نیایشگاه برفت و پیشکشیهایی را با دست خویش بر پیکر نَبو فراز برد. سپس از نزد نَـبـو بهسوی اسگیله فرا رفت و در برابر بِـل و خدا مـاربیتی گوسفندی را پیشکش بکرد. (Pritchard, 1969: 306)
متن ارزشمند دیگری که میتواند بر این رخداد نور بیفکند کتیبهای است که کورش خود دستور نگارشش را داده و نشانی از گفتارهای رایج دنیای کهن در آن نمیتوان یافت. در بخشی از این نوشته چنین آمده است:
خط ۲۴ ـ ارتش بزرگ من به صلح و آرامی وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید.
خط ۲۵ ـ وضع داخلی بابل و جایگاههای مقدسش قلب مرا تکان داد... من برای صلح کوشیدم. نـَبونید مردم درمانده بابل را به بردگی کشیده بود، کاری که در خور شأن آنان نبود.
خط ۲۶ ـ من بردهداری را برانداختم. به بدبختیهای آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم که همهی مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم که هیچ کس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند. مردوک از کردار نیک من خشنود شد.
خط ۲۷ ـ او بر من، کورش، که ستایشگرِ او هستم، بر پسر من، کمبوجیه، و همچنین بر همهی سپاهیانم،
خط ۲۸ ـ برکت و مهربانی اش را ارزانی داشت. ما همگی شادمانه و در صلح و آشتی مقام بلندش را ستودیم...
خط ۳۲ ـ فرمان دادم تمام نیایشگاههایی را که بسته شده بود بگشایند. همهی خدایان این نیایشگاهها را به جاهای خود بازگرداندم. همهی مردمانی را که پراکنده و آواره شده بودند به جایگاههای خود برگرداندم. خانههای ویران آنان را آباد کردم. همهی مردم را به همبستگی فراخواندم.
خط ۳۳ ـ همچنین پیکرهی خدایان سومر و اَکـَّد را که نـَبونید بدون واهمه از خدای بزرگ به بابل آورده بود؛ به خشنودی مَردوک، به شادی و خرمی،
خط ۳۴ ـ به نیایشگاههای خودشان بازگرداندم، بشود که دلها شاد گردد... (Kuhrt, 1983: 83-97)
عکس قدیمی از مقبره کوروش بزرگ در سال 1335
پس از گشودن بابل، کورش یهودیانی که از دوران نبوکدنصر (بختالنصر) در اسارت به سر میبردند آزاد و روانه زادگاهشان اورشلیم ساخت، داراییهای غارتشده هیکل سلیمان را به آنها برگرداند و برای دوباره ساختنش یاریشان کرد. نرمش کورش با قوم اسیر برای جوامع آن روزگار رویکردی ناآشنا و تازه است. یهودیان کورش را «موعود یَهُوه» میخوانند که اشعیای نبی (وفات 681 پ.م.) آمدنش را بشارت داده بود. در کتاب اشعیا دربارهی وی چنین آمده است: عقاب شرق و مرد همسخن خویش را از جای دور فرا میخوانم (اشعیای نبی،46:11). خداوند دربارهی كورش میگوید که او شبان من است و شادمانی مرا به کمال خواهد رساند (اشعیای نبی، 44:28). من او را به عدالت برانگیختم و تمامی راههایش را راست خواهم ساخت. شهر مرا بنا کرده و اسیران مرا آزاد خواهد کرد (اشعیای نبی، 45:13).
عزرا، پیامبری همزمان با کورش، دربارهی رفتار او پس از گشودن بابل مینویسد: و نیز ظروف طلا و نقرهی خانه خدا كه نبوکدنصر آنها را از هیكل اورشلیم گرفته و به بابل آورده بود، كورش پادشاه آنها را بیرون آورد و به شیشبصّر نامی، كه او را والی ساخته بود، تسلیم نمود (كتاب عزرا، 5:14). کتاب تواریخ نیز به او اشاره دارد: «كورش، پادشاه فارس، چنین میفرماید: یهوه خدای آسمانها، تمامی ممالك زمین را به من داده است و او مرا امر فرمود كه خانهای برای وی در اورشلیم كه در یهوداست، بنا نمایم. پس كیست از شما از تمامی قوم او؟ یهوه خدایش همراهش باشد و برود» (كتاب تواریخ، 36:23).
بدین سان میتوان دریافت که کورش با رفتار آرامشبخش و دور از خشونت در بابل و فرمانی که برای آزادی مردمان شکستخورده روا داشت نخستین گام ــ و گامی بس بلند ــ را در راه پایه نهادن یک ملت همگرا با گرد آوردن اقوام و نژادهایی که دشمنی دیرینه داشتند برداشته است.
داریوش بزرگ با لباس مصری در برابر آنوبیس و ایزیس، موزه بریتانیا
داریوش؛ رهبر مقتدر
به عقیدهی ماکس وبر قدرتی که بتواند از طریق به دست آوردن رضایت فرودستان مشروعیت بیابد را میتوان «اقتدار» نام نهاد. قدرت رهبر مبتنی بر تلاشهای او در پایدار نگاهداشتن گروه است. (توسلی، 1374: 424)
پس از سر آمدن دوران کمبوجیه و گئومات، و آشوبهایی که منطقه را دوباره به آوردگاه اقوام بدل ساخته بود، داریوش توانست سراسر شاهنشاهی را باز به زیر یک پرچم گرد آورده و جدال را پایان بخشد. داریوش را میتوان رهبری صاحب اقتدار دانست که همپای تداوم سیاست کورش در آرام ساختن آسیای غربی، با پایه نهادن نخستین دیوانسالاری تاریخ و ایجاد ارتباط مداوم تجاری و سیاسی میان ساتراپیها شالودهی «ملت» گردآمده به دور بیرق هخامنشیان را استواری بخشید. چونان که نسلهای پس از او کمتر شکی در وجود این ملت به دل راه دادند و همهی اقوام پذیرش خویش را در این جامعهی یکپارچه امری طبیعی دانسته و بدان رضا دادند. امنیت برآمده از این همسویی میان نژادهای پیش از آن درگیر، چنان ثبات و آرامشی به کشور بخشید که تا پایان دوران هخامنشی کمتر اثری از جدال در این منطقه دیده میشود. جنگهای پس از هخامنشیان نیز بیشتر یورش اقوامی از خارج به مرزهای ایران فرهنگی بودهاند. شیواترین گزارش این سیاست را میتوان در نوشتاری از داریوش به دبیرهی میخی در شوش که DSe نام گرفته است بازیافت:
بند 4 ـ گوید داریوش شاه: بسا بد کرداری شده بود، من به نیکی گردانیدم. سرزمینها به دیگری برمیتاختند و یکی دیگری را فرو میکوبید. من بهخواست اهورامزدا چنان کردم که یکدیگر را نکوبند. هر یک در ماندگاه خود هستند. از این قانون من بیمناکند که زورمند، ناتوان را نمیکوبد و نابود نمیکند. (Briant, 2002: 166)
متن ارزشمند دیگری که در کنار آرامگاه داریوش در نقشرستم نگاشته شده و DNb نام گرفته نشان میدهد که آرامش شاهنشاهی هخامنشی را بایست حاصل اقتدار و فرزانگی داریوش دانست:
«خدای بزرگ است اهورامزدا که این زیبا را که دیده میشود آفرید، که شادی را برای مردم آفرید. که خرد و دلیری را در داریوش شاه نهاد.
داریوششاه میگوید: به خواست اهورامزدا من اینسانم که دوستِ راستی هستم، نادرستی را دوست نمیدارم. خواست من آن نیست که ناتوان به خاطر توانا به بیداد تن دهد، خواست من آن نیست که توانا به خاطر ناتوان به بیداد تن دهد.
راستی؛ این است خواست من. من یاور مردِ دروغگو نیستم. من تندخو نیستم. آنچه مرا خشمگین سازد، آن را به نیروی اندیشه مهار میکنم. بر مهار انگیختگی خویش توانمندم.
مردی که یاری میکند، او را بسته به یاریاش میپایم. آنکه آسیب میرساند، او را بسته به آسیبش پادافره میدهم. نه مرا کام است که مردی آسیب رساند. نه مرا کام است که آسیبرسان پادافره نبیند.
آنچه مردی دربارهی مردی میگوید، آن مرا قانع نمیکند تا آنکه سخن هر دو تن را بشنوم.
آنچه مردی میکند بسته به توانش از او میپذیرم، از او خشنود میشوم و خشنودی من بسیار است و وفاداران را پاداش بسیار میبخشم» (Kent, 1953: 140).
بیگاری کشیدن از اسیران و بردگان در دنیای باستان هرگز کار نکوهیدهای نبوده است. به نوشتهی هرودوت و دیودوروس دهها هزار بردهی خارجی برای ساخت هر یک از اهرام مصر به کار گرفته شدند (Godley, 1920: 125). به نوشتهی سیما جیان (تاریخنگار چینیِ همزمان با شی هوانگدی) هفتصد هزار تنی که برای ساخت آرامگاه امپراتور به کار گرفته و بسیاری از آنان کشته شدند دو دسته بودند: بردگان و بدهکاران (Man, 2007: 125). نزدیک به یک میلیون برده برای ساخت دیوار چین جان خود را از دست دادند (Slavicek, 2005: 35). رومیها 20000 اسیر یهودی را وادار کردند برای ساخت کولوسیوم سنگهای چند تنی را به رم حمل کنند. تمام بنا را بردگان ساختند (Cassel, 1997: 3).
نگاهی به گلنوشتههای یافتهشده در بایگانی تختجمشید آگاهی خوبی از زندگی در دوران هخامنشی به دست میدهد. همهی کارگران، پارسی یا تراکیهای، لیدیایی یا بابلی، کاپادوکیهای یا سُغدی، و از هر گوشهی کشور که باشند برای کار یکسان دستمزد برابر گرفتهاند. به کارگران جیرهی افزون، به مناسبت سختی کار و اضافه پرداختها و پاداشهای گوناگون، داده شده و کسی به بیگاری و بردگی گرفته نشده است. به این پاداشها باید جیرهی ویژهای که دیوان اداری به نام «کمک شاهانه» به کارگران میداد افزود. همهی اعضای خانوادهی کارکنان دربار از نظر مالی زیر پوشش نظام اداری قرار داشتند، و کارگران حق عیال و اولاد میگرفتهاند. (کخ، 1387: 44ـ41)
رفتار با زنان در دوران هخامنشی نیز میتواند آموزنده باشد. زنان در جوامع غربی همیشه یک گروه به نسبت کمقدرت و زیردست، یا یک نوع «اقلیت»، بودهاند. اعتراض فمینیستی به این منزلتِ اقلیتی نیز همیشه اکثریت قدرتمندتر ــ یعنی مردان ــ را تهدید میکرده و درنتیجه پیوسته مورد مخالفت آنها بوده است (ریتزر، 1374: 464). این زیردستی زنان را میتوان در غرب تا میانه سدهی بیستم و در برخی کشورها تا امروز نیز پی گرفت.
اسناد بایگانی هخامنشی نشان میدهند که زنان سهم مهمی در کارگاهها داشته و برای کار یکسان دستمزد برابر با مردان میگرفتهاند: مثلاً در خزانهی شیراز در سال 494 پ.م. دو مرد و 51 زن و همان سال در خزانهی رخا 75 زن و تعدادی مرد هر کدام در برابر انجام کار هنری ظریف دستمزدی یکسان گرفتهاند؛ زنان باردار هدیهی شاهی و کمکهای پس از زایمان و پنج ماه تمام جیرهی ویژه دریافت کردهاند؛ و پس از تولد نیز نوزادان در زمان کار مادر بهوسیلهی مهدکودک نگهداری شدهاند؛ در کارگاهها اغلب با بانوان مدیر روبهرو میشویم که بالاترین دستمزد را دریافت میکنند؛ در کنار دستمزدِ برابر زنان میتوانستند ساعات کار کمتر یا نیمهوقت بردارند؛ محیط کاری زن و مرد یکی بود و امکانات کارآموزی و ارتقای شغلی برای هر دو یکسان فراهم میشد. در میان اسناد موجود شمار مدیران و سرپرستان زن کم نیست. در میان مالیاتدهندگان نیز به نام بانوانی برمیخوریم که صاحب گله یا ملک شخصی بودهاند. (کخ، 1387: 41 و 42)
دستاورد سیاست هخامنشی
قومپرستی به طرد بیهودهی خردمندی و دانش فرهنگهای دیگر میانجامد و از تبادل و رشد فرهنگی جلوگیری میکند. (کوئن، 1375: 42)
گرچه دستاوردهای سیاستِ دوری از قومپرستی و یکسان شمردن اقوام را میتوان در رشد و شکوفایی سریع هنری، فنی و تجاری آسیای غربی در نیمهی دوم هزارهی نخست پ.م. پی گرفت، اما برماند ارزشمندتر این تدبیر از سوی نخستین شاهان هخامنشی پایان بخشیدن به کینههای کهن نژادی در فلات ایران بوده است. بدینسان، سلسلههای آینده در همین قلمرو فرهنگی پا گرفتند و میان اقوام آن، به جای رقابت دیرین، انس و همدلی حاکم گشت. و راهی دراز طی شد تا ایران برای ساکنانش حکم میهن یافت و امروز گونههای نژادیاش در هویتی چنان یکپارچه و همگون شراکت دارند که گسستن پیوندشان ناممکن به نظر میرسد.
فرجام
با بررسی چهرهی سیاسی و اجتماعی آسیای غربی و تغییرات آن در میانهی هزاره نخست پ.م. درمییابیم که برپایی امپراتوری هخامنشی به جدالهای رایج در این منطقه طی هزارهی پیشین پایان میبخشد و سیاست بهکارگیری اقوام گوناگون در یک دستگاه اقتصادی فراگیر آنان را برای پذیرش در ملتی همگرا و یکپارچه آماده میکند. همچنین گرامی داشتن رسوم و آزادی بخشیدن به اندیشههای گوناگون دینی، زمینهی بروز نبردهای تازه را محو میسازد.
کتابنامه
تافلر، آلوین. ورقهای آینده، ترجمهی عبدالحسین نیکگهر، تهران: البرز، 1364.
توسلی، غلامعباس. نظریههای جامعهشناسی، تهران: سمت، 1374.
دیاکونوف، ایگور میخایلویچ. تاریخ ماد، کریم کشاورز، تهران: پیام، 1375.
ریتزر، جورج. نظریهی جامعهشناسی در دوران معاصر، محسن ثلاثی، تهران: علمی، 1374.
قمری، داریوش. همبستگی ملی در ایران، تهران: تمدن ایرانی، 1384.
کتاب مقدس عهد عتیق و عهد جدید، ویلیام گلن، هنری مرتن، ترجمهی فاضل همدانی، تهران: اساطیر، ۱۳۷۹.
کخ، هایدماری. از زبان داریوش، پرویز رجبی، تهران: کارنگ، 1387.
کوئن، بروس. مبانی جامعهشناسی، غلامعباس توسلی، تهران: سمت، 1375.
گیدنز، آنتونی. جامعهشناسی، منوچهر صبوری، تهران: نی، 1376.
مجیدزاده، یوسف. تاریخ و تمدن بین النهرین، تهران: نشر دانشگاهی، 1376.
Briant, Pierre, From Cyrus to Alexander: A History of the Persian Empire, Eisenbrauns, 2002.
Cassel, J., Roman Colosseum: Slaves v. Lions, www.plato.acadiau.ca, 1997.
Godley, A. D., Herodotus, The Histories, Cambridge: Harvard University Press, 1920.
Hinz, Walther, Darius und die Perser, Eine Kulturgeschichte der Achämeniden, Holle - Verlag, Baden - Baden: 1976.
Kent, Ronald G., Old Persian Grammar, Texts, Lexicon, 2nd rev. ed., American Oriental Society, New Haven, 1953.
Kuhrt, Amélie, "The Cyrus Cylinder and Achaemenid Imperial Policy" in: Journal for the Study of the Old Testament, 25, 1983.
Man, john, The Terracotta Army, Bantam Press, 2007.
Pritchard, James B., Ancient Near Eastern texts relating to the Old Testament, 3rd., Princeton University Press: 1969.
Slavicek, Louise Chipley, The Great Wall of China, Philadelphia : Chelsea House Publishers, 2005.