یادمان
باستانشناسان سربازان جنگی فرهنگی هستند
- يادمان
- زیر مجموعه: ديدهبان یادگارهای فرهنگی و طبيعی ایران
- چهارشنبه, 10 شهریور 1389 21:19
- آخرین به روز رسانی در چهارشنبه, 10 شهریور 1389 21:19
- نمایش از چهارشنبه, 10 شهریور 1389 21:19
- بازدید: 5307
برگرفته از ایسنا
«اندر سرنوشت میراث فرهنگی ایران»
یک مدرس دانشگاه:
باستانشناسان سربازان جنگی فرهنگی هستند
یک مدرس رشتهی باستانشناسی در مقالهای با عنوان «اندر سرنوشت میراث فرهنگی ایران» با اشاره به پیشینهی باستانشناسی در کشور، به بررسی شرایط کنونی آن پرداخت.
به گزارش گروه دریافت خبر بخش میراث فرهنگی خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، کامیار عبدی ــ مدرس رشتهی باستانشناسی در دانشگاه علوم و تحقیقات و سردبیر مجلهی «باستانشناسی و تاریخ» ــ با اعتقاد به اینکه «اُفت اداری و علمی باستانشناسی در ایران در سالهای اخیر اعتراض بسیاری از باستانشناسان حرفهیی و استادان باستانشناسی دانشگاههای کشور، از جمله صاحب این قلم را برانگیخته» در مقدمهی مقالهی خود آورده است: «تصمیمات جدیدی با استدلالهای ناثواب در حوزهی باستانشناسی به مرحلهی اجرا گذاشته شده است که تبعات آن نهتنها باستانشناسی ایران را در کوتاهمدت بیش از این تضعیف خواهد کرد، بلکه در بلندمدت چه بسا تمامیت ارضی و هویت ملی ایران عزیزمان را در معرض تهدید قرار خواهد داد. از این رو، لازم میبینم مطلبی نگاشته و به وظیفهی خود عمل کنم که فرداها نگویند، چرا دیدید و خاموش نشستید و اجازه دادید باستانشناسی ایران اینچنین به حضیض ذلت فروغلطد».
عبدی ادامه داده است: «اگر از باستانشناسان مختلف سؤال کنید، تاریخهایی مختلفی را برای پیدایش علم باستانشناسی ذکر میکنند، گروهی تاریخ باستانشناسی را تا دورهی بابل نو در سدهی ششم قبل از میلاد عقب میبرند، اما گروهی پیدایش باستانشناسی را از تحولات علمی دورهی رنسانس در سدههای شانزدهم و هفدهم میلادی یا حتا عصر روشنگری در سدههای هجدهم و نوزدهم میلادی در اروپا میدانند.
تاریخ دقیق پیدایش باستانشناسی را در این مقاله با ما کاری نیست؛ مهم این است که در 150 سالی که از شکلگیری باستانشناسی در مقام یک رشتهی آکادمیک میگذرد، این علم از جنبههای گوناگون نظری، روششناختی و کاربردی دچار تحولات فراوان و چشمگیری شده است، بخصوص از اواخر دههی 1980 و طی دههی 1990 میلادی باستانشناسی شاهد تغییرات نظری و کاربردی عمدهای بوده است. دو دلیل بنیادین را بر این امر میتوان برشمرد: اولا پیدایش مکتب پسامدرنگرایی و رواج آن در باستانشناسی که قصد داشت، باستانشناسی را از ماهیت خشک علمی آن زدوده و به آن، شکل و شمایلی کاربردیتر و سیاسیتر بدهد. ثانیا دگرگونیهای بنیادین ژئوپولیتیکی در سطح جهانی، بویژه فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و رویش کشورهای ریز و درشت از میان خاکستر شوروی سابق، و به موازات آن، تغییرات عمدهی سیاسی در کشورهای اقماری شوروی در بلوک شرق، بویژه در بالکان در اواخر دههی 1980 و اوایل دههی 1990 موجب شد که باستانشناسی در این صفحات ماهیت و کاربردی بس متفاوت بیابد.
جالب اینکه به موازات این تحولات بنیادین و گسترده در کشورهای بهاصطلاح «جهان دوم» (بلوک شرق سابق)، در «جهان اول» (کشورهای غربی) و «جهان سوم» (کشورهای در حال توسعه یا عقبمانده) نیز شاهد گسترش کاربردی باستانشناسی بودهایم. راه دور نرویم؛ در خاورمیانهی خودمان که هم از نظر باستانشناسی اهمیت فراوان دارد و هم درگیریهای سیاسی، ملی و قومی همواره در آن رواج داشته، طی سی سال گذشته شاهد گسترش همهجانبهی باستانشناسی و کاربرد باستانشناسی در تسری مباحث سیاسی، مذهبی، ناسیونالیسیتی یا قومیتگرایانه بودهایم.
در عراق، کشوری که سابقهی تاریخیاش در مقام کشوری مستقل فقط به سال 1923 میلادی بازمیگردد، در زمان رژیم بعث، باستانشناسی با تکیه بر دستاوردهای درخشان تمدن عظیم بینالنهرین به وسیلهای برای تشکیل، تحکیم و ترویج پانعربیسم و ناسیونالیسم عراقی بدل شده بود، پدیدهای که حتا با فروپاشی رژیم بعث و تحولات بنیادین در عراق در سالهای اخیر، بهنظر نمیرسد که تغییر چندانی کرده باشد.
ایضا در ترکیه، کشور دیگری با سابقهی تاریخی کمتر از صد سال، از باستانشناسی برای ترویج دیدگاه پانترکیسم استفاده میشود. مصر شاید بهترین نمونه باشد که از طرفی، به کمک باستانشناسی، هویت ملی و نفوذ سیاسی خود را پیش میبرد و از طرف دیگر، به کمک آثار باستانیاش و به میمنت صنعت گسترده و پیشرفتهی جهانگردیاش در سال چندمیلیارد دلار به جیب میزند.
از طرفی دیگر، کشورهای قد و نیم قد عربی حاشیهی جنوبی خلیج فارس را شاهدیم که البته خود میدانند نه سابقهی تاریخی کشورهایی مانند عراق را دارند، نه میراث غنی باستانشناختی کشورهایی مانند مصر را، بنابراین با هدفی دیگر، پول بادآوردهای را که از برکت فروش نفت عایدشان میشود، صرف فعالیتهای باستانشناختی و احداث موزههای بزرگ و متعدد میکنند و آن هدف اینکه خود را به جهانیان در حکم حکومتهایی فرهنگدوست و علمپرور قالب کنند و برای خود، جایی در میان کشورهای بهاصطلاح توسعهیافته و روشنفکر جهان باز کنند. از جمله نتیجهی این فعالیتهای آنان شیطنتهایی مانند تلاش برای تغییر نام خلیج فارس است که در دهههای اخیر موجب آزار و اذیت فراوان ما ایرانیان شده است.
از اینها که بگذریم، وقایعی است که در کشورهای شمالی ایران رخ میدهد و به کمک باستانشناسی توجیه علمی مییابد. کشورهایی بدون سابقهی تاریخی که تقریبا یکشبه از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروری در مرزهای شمالی ما شکل گرفتند، امروز همگی برای ایران مدعی شده و در تلاشاند، بخشی از میراث فرهنگی ایران را به نفع خود قلب کنند. در غرب دریای مازندران، در جمهوری آذربایجان، خاقانی شیروانی را از شعرای ملی خود میشمرند و سلسلهی صفوی، بخصوص شاهاسماعیل را از فرمانروایان تاریخی خود میخوانند. در جمهوری ارمنستان ما ایرانیان را به سخره میگیرند که «عربزده» شدهایم و این ارمنیها هستند که زبان فارسی و فرهنگ ایرانی را از هجوم اعراب محفوظ داشتهاند. در دیگر سوی دریای مازندران، در ترکمنستان، محوطهی باستانی آنو را خاستگاه تمدن جهان میدانند و فرهنگهای شاخص باستانشناختی مانند جیتون را که گسترهی جغرافیاییاش در ایران بیشتر است تا در ترکمنستان، نشانهای میدانند که در پیش از تاریخ شمال شرق، شرق، تا سرحدات فلات مرکزی ایران بخشی از «ترکمنستان بزرگ» بوده است. تاجیکها که مدتهاست فردوسی را شاعر ملی خود میخوانند، و دیگر کشورها هم مدتی است در تلاشاند تا رفتهرفته ملیت دیگر بزرگان تاریخ ایران چون ابوعلی سینا، ابوریحان بیرونی، و خوارزمی را به نفع خود تغییر دهند.»
وی در ادامهی این مقاله بیان کرده است: «شاید خوانندگان این مقاله چنین عنوان کنند که این قبیل اقدامات، شیطنتهای تعدادی کشور تازه به دوران رسیده است و کشوری با اصالت فرهنگی و پیشینهی تاریخی مستحکم، بعید است به چنین اعمال بچهگانهای دست بزند. برای اینکه به این خوانندگان نشان دهیم که این پدیدهای است جهانشمول و نه محدود به عدهای کشور جوان و جویای نام و هویت تاریخی، بیایید سری بزنیم به کشورهایی که نه تازه به دوران رسیدهاند و نه با مشکل بیهویتی و بیتاریخی مواجهاند. شاید بریتانیا نمونهی خوبی باشد. علیرغم تفاوتهای قومی ـ تاریخی بین مردم انگلستان، اسکاتلند و ولز، شاهدیم که تمام آنان در زمینهی هویت ملی خود، چه شهروند «بریتانیای کبیر» (Great Britain) باشد چه «پادشاهی متحده» (United Kingdom) که روی مدارک شناسایی اتباع این کشور ـ چون گذرنامهی آنان ـ ظاهر میشود، اتفاق نظر دارند. با توجه به اینکه بریتانیای کبیر کشوری است که علاوه بر مرزهای سیاسی، با مرزهای طبیعی نیز از دیگر کشورها مجزا شده، از این مزیت برخوردار است که کشورهای دیگر نمیتوانند مدعی میراث تاریخی ـ باستانشناختی آن شوند؛ هرچه از آثار باستانی در این کشورها پیدا میشود، از دیدگاه مردم ذاتاً بریتانیایی است؛ اما با وجود این، شاهدیم که حتا در اینجا نیز به کمک باستانشناسی بر ماهیت بومی فرهنگهای تاریخی و پیش از تاریخی بریتانیا تأکید میشود: فعالیتهای میدانی باستانشناختی افزون بر افزودن بر دانش علمی، هر بار تأکید میکنند که برای مثال، طراحی و احداث یادمانهای کلانسنگی این سرزمین، بویژه معروفترین آنها «استن هنج» در دشت سالزبری در جنوب انگلستان، دستاورد بریتونها یا نیاکان باستانی بریتانیاییها است.
شاید برای خوانندگان جالب باشد که در کل مجمعالجزایر بریتانیا که مساحت آن حدود 220هزار کیلومترمربع (یعنی حدود یکهشتم ایران) است، از قرن شانزدهم میلادی فعالیتهای میدانی باستانشناختی (اعم از بررسی و کاوش) در جریان بوده است. گروهی از باستانشناسان حتا بریتانیا را خاستگاه باستانشناسی میدانند؛ اما با وجود مساحت اندک و انبوه فعالیتهای باستانشناختی، بریتانیا همچنان از نظر باستانشناسی از فعالترین کشورهای جهان است و بخشهای دولتی، دانشگاهی و خصوصی بهشدت در آن به بررسی و کاوش مشغولاند. شنیدهها حتا حاکی از آن است که فعالیتهای پژوهشی باستانشناختی در بریتانیا در دهههای اخیر سیر صعودی طی کرده است، چراکه برای مثال، تعداد نهادهای باستانشناختی بریتانیا (اعم از نهادهای دولتی، دانشگاهی و خصوصی) در سی سال گذشته دو برابر شده و از حدود 140 به حدود 300 نهاد افزایش یافته است.
باز هم در اروپای غربی، در کشورهایی مانند فرانسه و آلمان که هویت ملی کاملاً جاافتادهای دارند و تا جایی که این نگارنده خبر دارد، احدی جسارت آن را ندارد که در فرانسوی بودن ژاندارک یا ویکتور هوگو، یا آلمانی بودن واگنر یا گوته تردید کند یا ادعا کند که بقایای انسان کرومانیون که در فرانسه بهدست آمده یا انسان هایدلبرگ که در آلمان پیدا شده، مال فرانسویها یا آلمانیها نیست، میبینیم که فعالیتهای باستانشناختی مدام گسترش مییابد و بخشی از آن در جهت تقویت هویت فرانسوی و آلمانی است.
در باب اهمیت آثار باستانی در این دوره و زمانه شاید همین بس که یادآوری کنیم که در اوایل دههی 1990 دو کشور جاافتادهی اروپایی، ایتالیا و اتریش، بر سر «اُتزی» (Otzi) یا «مرد یخی» (The Iceman) دچار درگیری لفظی شدند و تا آستانهی قطع روابط سیاسی پیش رفتند.
از آن سو، روسیه را شاهدیم که به شیوهای دیگر و با تأکید بر نتایج کاوشهای بلندمدت و گستردهی باستانشناختی در محوطهای باستانی به نام آرکاییم (Arkaim) در جنوب کوههای اُرال در نزدیکی مرز روسیه و قزاقستان مدعی است که روسیهی باستان خاستگاه مردم هندواروپایی بوده است، ادعایی که تبعات فرهنگی ـ تاریخی آن بهروشنی فراتر از مرزهای روسیه و تمام سرزمینهایی را دربرمیگیرد که مردم هندواروپایی اکنون در آن زندگی میکنند، از ایرلند گرفته تا هندوستان.
خلاصهی کلام اینکه باستانشناسی امروز دیگر باستانشناسی صد سال قبل و وسیلهای تفننی برای عدهای بورژوای فارغالبال نیست که برای سرگرمی آخر هفته و پیدا کردن اشیای عتیقه برای مجموعههای شخصی خود به حفاری در محوطههای باستانی دست میزدند. باستانشناسی امروز حتا مانند باستانشناسی سی سال قبل نیست که ماهیتی کاملاً علمی به خود بگیرد و از هرگونه مبحث سیاسی ـ ایدئولوژیک پرهیز کند. باستانشناسی امروز یک ابزار مهم سیاسی است که کشورهای مختلف از آن بهوفور و جدیت برای طرح و توجیه ادعاهای (درست یا نادرست) سیاسی، ناسیونالیستی، مذهبی، و ایدئولوژیکی خود استفاده میکنند.»
عبدی در بخش دیگر این مقاله آورده است: «حال بیایید به وضعیت باستانشناسی در کشور خودمان، ایران نگاهی بیندازیم. در آستانهی انقلاب اسلامی در سال 1357 متولی باستانشناسی ایران نهادی بود به نام «مرکز باستانشناسی ایران» که تحت ریاست مدیری باکفایت به نام دکتر فیروز باقرزاده و با تعداد انگشتشماری باستانشناس، دوشادوش هیأتهای بزرگتر و متخصصتر خارجی به پژوهش در زمینهی موضوعات گوناگون در باستانشناسی ایران مشغول بود؛ اما از آن سو، اقدامات خودزاورانهی رژیم پهلوی، بخصوص جشنهای دوهزار و پانصدمین سال تأسیس شاهنشاهی ایران و سوءاستفاده از میراث باستانی ایران، بویژه میراث هخامنشی نظیر پاسارگاد و تخت جمشید برای مشروعیت بخشیدن به سلسلهی پهلوی و سلطنت محمدرضاشاه، این برداشت و پنداشت نادرست را در ذهن بسیاری حک کرد که باستانشناسی رشتهای است در خدمت طاغوت، غافل از اینکه هیچیک از باستانشناسان ایرانی نهتنها در این اقدامات با رژیم پهلوی همکاری نمیکردند، بلکه آن را نوعی سوءاستفاده از باستانشناسی و آثار باستانی میدانستند.
گروهی تحت تأثیر این قبیل دیدگاههای نادرست، ابتدا با کدورت با باستانشناسی برخورد کردند. در نوشتههای آن روزها، اصطلاحات رقتباری چون «باستانشناسی، مردهریگ طاغوت» باستانشناسان را که به اندازهی تمام اقشار مردم ایران در جهت سرنگونی رژیم پهلوی تلاش کرده بودند، بس مکدَر کرد. اخبار مربوط به اقدام به تخریب تخت جمشید با ماشینآلات سنگین در روزهای اول پیروزی انقلاب لرزه بر اندام تمام باستانشناسان انداخت، اقداماتی که به همت افراد دنیادیده و ژرفاندیش چون شهید بهشتی تحقق نیافت.
در زمینهی تشکیلات آموزشی باستانشناسی، با انقلاب فرهنگی (1358 تا 1361) زمزمههایی مبنی بر انحلال گروه باستانشناسی دانشگاه تهران ـ تنها مرکز آموزش باستانشناسی در ایران در آن سالها ـ فقط با اعتراض گروهی از استادان باستانشناسی، و مقالات روشنگرانهی آنان بود که تحقق نیافت.
در زمینهی تشکیلات اجرایی باستانشناسی، تا مدتی بلاتکلیفی وجود داشت تا اینکه در سالهای نخستین پس از انقلاب با یک کاسه کردن مرکز باستانشناسی ایران و چند اداره و سازمان ریز و درشت دیگر مانند مرکز مردمشناسی، اداره کل حفاظت آثار تاریخی، سازمان ملی حفاظت آثار باستانی، موزهی ایران باستان، مجموعهی کاخ موزههای تهران، اداره کل بیوتات و دفتر آثار تاریخی، نهادی جدید با عنوان «حوزهی معاونت حفظ و احیای میراث فرهنگی» در وزارت فرهنگ و آموزش عالی تشکیل شد. در سال 1365 اساسنامهی این معاونت تحت عنوان جدید «سازمان میراث فرهنگی کشور» تسلیم مجلس شورای اسلامی شد. این اساسنامه در سال 1366 به تصویب مجلس رسید و سازمان میراث فرهنگی کشور در بهار 1368 رسماً آغاز به کار کرد. این سازمان چهار معاونت داشت که یکی از آنها معاونت پژوهشی بود که خود شامل سه مدیریت پژوهشی میشد که یکی از آنها مدیریت پژوهشهای باستانشناسی بود. در سال 1375 که معاونت پژوهشی سازمان به «پژوهشگاه میراث فرهنگی» تبدیل شد، مدیریت پژوهشهای باستانشناسی نیز به «پژوهشکدهی باستانشناسی» تغییر نام یافت.
سازمان از هنگام تأسیس، مدتی تحت نظر وزارت فرهنگ و آموزش عالی بود و سپس، در سال 1373 به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی واگذار شد و در نهایت، در سال 1379 به یکی از سازمانهای تحت نظر نهاد ریاست جمهوری تبدیل شد. در این سالها، سازمانهای دیگری نیز به سازمان میراث فرهنگی الحاق شدند که ارتباط برخی آنها با مقولهی میراث فرهنگی سطحی و ظاهری بود: با الحاق سازمان مراکز ایرانگردی و جهانگردی در سال 1383، سازمان به «سازمان میراث فرهنگی و گردشگری کشور» تغییر نام داد و با الحاق سازمان صنایع دستی در سال 1386 به «سازمان میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی کشور». پیشنهادهای مربوط به الحاق سازمان حج و زیارت و سازمان حفاظت از محیط زیست به سازمان میراث فرهنگی خوشبختانه هیچگاه تحقق نیافت، وگرنه امروز با غولی بیشاخ و دم سروکار داشتیم که آنقدر معاونت و مدیریت داشت که تمام بودجهاش صرف گرداندن امور یومیهی آنها میشد و ریالی برای وظایف پژوهشی، آموزشی، و محافظتی باقی نمیماند.»
این باستانشناس اضافه کرده است: «گمان نمیکنم نیازی به توضیح باشد که وضعیتی چنین سیال و تغییرات پیدرپی و مداوم، چه تأثیری بر راندمان سازمان و از جمله تشکیلات باستانشناسی داشت. علاوه بر این، در برخی موارد انتصاب مدیرانی که با مقولهی میراث فرهنگی و باستانشناسی آشنایی چندانی نداشتهاند، سبب شد که کارشناسان رشتههای گوناگون از جمله باستانشناسان، به جای اینکه بر فعالیتهای پژوهشی خود متمرکز شوند، مدام نگران باشند که تغییر ساختاری یا مدیریتی بعدی کی رخ خواهد داد و چه تأثیری بر کار آنان خواهد داشت.
بنابراین به اعتقاد اکثریت قریب به اتفاق دستاندرکاران بهجز پنج سال در زمان مدیریت شادروان دکتر مسعود آذرنوش (1379 تا 1384) که با اقتدار و قاطعیت خاص خود توانست روحی به کالبد نیمهجان باستانشناسی بدمد، طی سی سال گذشته در مجموع باستانشناسی ایران در حال افول تدریجی بوده است. بخصوص در ماهها و هفتههای اخیر، تصمیماتی اتخاذ شده است که عواقب مخربی در زمینهی باستانشناسی ایران ایجاد خواهد کرد.
بر هیچ کسی پوشیده نیست که ایران امروز دورهای مهم را میگذراند و دشمنان خارجی ایران از هر حربهای برای اختلاف بین مردم ایران و مردم و دولت استفاده میکنند. یقیناً بدین جهت بود که مقام معظم رهبری با درایت خاص خود سال 1387 را سال «اتحاد ملی و انسجام اسلامی» خواندند. در این شرایط، تقویت اتحاد ملی از اولویتهای مهم دولت است و از هر وسیلهای، از جمله باستانشناسی باید برای دستیابی به این مهم استفاده کرد.
حال پرسش ما این است که چرا بهرغم این فرمودهی مقام معظم رهبری و با وجود اینکه ایران امروز از هر زمان بیشتر به اتحاد ملی نیاز دارد، یک سازمان دولتی با تصمیمگیریهای خود در جهت تضعیف باستانشناسی ایران عمل میکند، باستانشناسی که شاید مهمترین وسیله برای تقویت اتحاد ملی ایران است، آن هم در زمانی که همگان انتظار دارند، سازمان میراث فرهنگی کشور همچون کشورهای دیگر که در بالا به آنها اشاره کردیم، در جهت گسترش و فعالتر کردن باستانشناسی ایران کوشش کند، بودجهی بیشتری را به فعالیتهای باستانشناسی اختصاص دهد و نتایج پژوهشهای میدانی باستانشناختی را برای تحکیم اتحاد ملی به کار برد، این زمانی است که نهتنها باید پژوهشهای باستانشناختی را در ایران گسترش داد، بلکه هیأتهای باستانشناسی ایرانی را باید به کشورهای دور و نزدیک گسیل داشت تا آثاری را که بهدست ایرانیان باستان در کشورهای ریز و درشت چون عراق، ترکیه، سوریه، افغانستان، آذربایجان، ارمنستان، گرجستان، ازبکستان، قرقیزستان، تاجیکستان، عربستان، امارات متحدهی عربی و عمان برپاداشتهاند، کاوش کرده و نقش مهم ایران و ایرانیان را در تمدن بشری به جهانیان نشان دهند.
آیا منطقی است که یک کشور در زمان جنگ، ارتش خود را منحل کند یا در حین فاجعهای طبیعی، چون زلزله یا سیل، واحدهای مدیریت و مقابله با بحران را مرخص کند. ایران امروز در حال جنگ است، اما جنگی سرد که جنگافزارهای آن کتب و مقالات علمی و آثار باستانی است. باستانشناسان بیش از آن که پژوهشگر یا نویسنده باشند، سربازان این جنگ فرهنگی هستند. اگر قصد داریم، در این جنگ پیروز شویم، باید باستانشناسان را تقویت کنیم تا بیشتر پژوهش کنند و بیشتر بنویسند. با اقداماتی نظیر آنچه شاهد آن هستیم نهتنها رزمندگان خود را در جبههی فرهنگی تضعیف میکنیم، بلکه با تهی کردن خط مقدم جبهه، در عمل، دعوتنامهای به دشمنان دور و نزدیک خود میفرستیم تا بیایند و با فراغت خاطر، بدون حضور باستانشناسان و دیگر کارشناسان، میراث فرهنگی ما را ـ از آثار باستانی گرفته تا میراث معنوی ـ تاراج کنند، در موزههایشان به نام خود بهنمایش بگذارند و در کتابهایشان با عناوین مندرآوردی منتشر کنند.»