پنج شنبه, 01ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی شعر «کشور میانه» - رضا آقازاده

شعر

«کشور میانه» - رضا آقازاده

رضا آقازاده
کارشناس ارشد فرهنگ و زبان‌های باستانی

1

نه آسمان بود، نه زمین
نه اختران، نه اَپاختران
آفرینش نبود.
هرمزد در روشنایی بی‌کرانه
اهریمن در تاریکی بی‌کرانه
هرمزد از اهریمن باخبر
اهریمن از روشنایی بی‌خبر،
چون او پس‌دانش و زدارکامه بود.
میان‌ هرمزد و اهریمن،
تهیگی بود
این دو تنها در مرز کرانه‌مندند.

*

افسانه‌ها چنین می‌گویند:
اهریمن از آن ژرف‌پایه برخاست
به مرز روشنایی آمد
چون روشنایی را دید
برتاخت چرا که رَشک‌وَر بود!
ولی زود دانست که ناتوان است،
بازگشت،
در اعماقِ تاریکی فرو رفت
تا سپاهی گرد آورد تازش را.
«پیدا است راندن اهریمن
جز به رَوایی آفرینش نشود
و آفرینش جز به زمان،
و با خلق زمان
ناگزیر هر دو می‌آفرینند1».
ازین روی اهریمن در تاریکی
دیوان را آفرید جنگ هرمزد را.

*

سایه در تاریکی رشد کرد
سپاه گرد کرد،
اهریمن همیشه در تاریکی رشد می‌کند.
تاریکی نادانی است،
نادانی شرارت است
دانایی تنها راهِ مقابله با تاریکی است
ازین روی
هرمزد آفرینشِ مینوی کرد
«اَمشاسپندان»2 را آفرید
که «بهمن»؛ اندیشه نیک، سرِ آن است.
اهریمن هم چنین کرد
«کماله دیوان» را آفرید.
هرمزد آفرینش مادی کرد
آسمان را، آب را، زمین را‌
و مردمان را به گونه‌ی جهان مادی.3
اهریمن هم آفرینش مادی کرد
ضد آفرینش هرمزد،
اضداد پدید آمد.
هرمزد آشتی پیشنهاد کرد
و اهریمن ناآشتی آورد
چرا که ویژگی اهریمن
ناآشتی است...

*

به گات‌ها پیداست
هرمزد و اهریمن
در سکون و در سکوت بودند
این مردمانند که به کدامان، روی آورند
به سوی نیروی افزاینده
و یا نیروی کاهنده.
انسان شد آوردگاه؛ مینو و ماده را
نبردِ پایانی در وجود اوست
این نبرد در لحظه خلق می‌شود،4
این نبرد ادامه دارد،
انسان تعیین کننده است،
جهان بدان سوی می‌رود که انسان بدان سوی است
ازیرا «از کسانی شویم که این جهان را
تازه می‌کنند.»
این دو نیرو از ازل بوده است.


2

مَه بود
برف بود
رأس در سکوتِ برف فرو می‌رفت...
از تو باخبریم ای سرزمین میانه
نَسک‌های کهن، نشانی از تو می‌دهند:
فرا گرفته است البرز این هَرای بلند
سراسر جهان را.
البرز به هشت‌سَد سال می‌رُست.
«هوگرِ بلند» در میانه‌ی البرز
سراسر، زرین و درخشان است
«تیرکِ» البرزش گویند،
آن چنان بلند است که
خورشید و ماه و ستارگان
از پس آن باز می‌گردند،
این کوهِ تنها.

*

ای «هوگر بلند» تو ما را
به «خُوَنیرثِ بامیک»رهنمونی،
به «ایران‌ویچ».
سرزمین من آن جا است
میان شش کشور؛
«اَرزَه، سوَه، وُئورُبَرِش، وُئورُچَرِش، ویدَدَفش، فرَدَدَفش».

*

به سویت رهسپاریم
ای کوه تنها؛ «هوگر».
مرغ «چَمروش»،نگهبان البرز یاور ماست.
«سی و سه» زمین را
در می‌نوردیم.
گاو«هَدیوَش» که «سَریسوگ» گویندش
را دوباره می‌بینیم.

*

به سوی هوگرِ بلند می‌تازیم
از دریای «فراخکرت» می‌گذریم
«پودیگِ» ژرف‌ترین، بُنِ فراخکرت
انبار آب‌های زمین است،
آن را در می‌نوردیم
«کَمرود» و «سیاه بُن» را
می‌گذریم،
«سَت وِیس» را می‌گذریم،
دریاها را می‌گذریم.
با «مرغ کَمَک» می‌جنگیم و
خشکسالی را بر می‌اندازیم.
«وَنِ وَس تخمک» را که دور کننده غم‌ها است
می‌یابیم
«گوکَرَن»؛ هوم سپید را می‌خوانیم
آن که دشمن‌اش «وزغِ» اهریمن آفریده است،
با او می‌نبردیم.
«خر سه پا» در آن جایگاه فرمانروا است.

*

به سوی هوگرِ بلند می‌تازیم
دو اژدها در کمین‌اند:
«گَندرو»؛ اژدهای زرّین پاشنه
و اژدهای شاخدار؛
که بلعنده‌ی اسب است
که بلعنده‌ی مرد است
آن بلعنده‌ی زهرآلودِ زرد رنگ را
نابود می‌کنیم.
«گرگ کبود»؛ پَشَن را یارای
مقاومتِ با ما نیست.

*

از «کیانسه» می‌گذریم
از زمینِ«پتیشخوارگر» تا به «بُنِ گوزگ»
که آرش تیر افکند از کوه «خُوَنوَنت».
می‌گذریم از کوه «اَرزور»؛ جایگاه دیوان
که درِ دوزخ است،
باکی نداریم،
ما رزم تن به تن را آموخته‌ایم
پیکار را آزموده‌ایم.

*

به سوی هوگرِ بلند می‌تازیم
با «مَهرکوشان» می‌جنگیم،
از میانِ برف و بوران
از میانِ کولاک
می‌گذریم،
آن چنان که کیومرث و سیامک،
آن چنان که جمشید،
«وَرِ» جمکرت پناهگاهی است استوار
در میانِ راه،
می‌آییم تا تو را دریابیم.

*

نه از سرما
نه از توفان، نمی‌هراسیم
باد را باره می‌کنیم
«کَرشیفت»، رَد پرندگان با ما است
آن که سخن گفتن داند،
دیوان را نابود می‌سازد.
«اَشوزُشت» با ما است آن که «مرغِ زوربَرَک»
و «مرغِ بهمن» است؛ آن که او را
«جغد» خوانند.
یاریگرانی از جنس راستی!

*

سرماها را در می‌نوردیم
تا بازیابیم سرزمین میانی‌مان را
غارهای کهنِ خونیرث
کاخ‌های بلند ساخته شده،
به دست مردمان نخستین
سربرافراشته در دامنِ کوه هوگر
دو رود افسانه‌ای در اَپاختر؛
«اَرَنگ» و «وِه»،
و هژده رودِ از آن دو جدا گشته،
از البرز جاری‌اند،
زیبایی‌هایش وصف‌ناشدنی است.

*

به سوی هوگرِ بلند می‌تازیم
ایران‌ویچ زمستان‌هایش دَه ماه
و تابستان‌هایش دو ماه است
افسانه‌ها می‌گویند تابستانش نیز
زمین و گیاه و آب،
سرد است.
ایران‌ویچ چنین است.

*

مردمان ایران‌ویچ
شیون و مویه را ننگ داشتند،
استوار بودند، دانش‌کامه،
تنها راهِ گذر از تاریکیِ اهریمن را
در دانش اندوختن جُستند
آسمان‌ها را گشتند
زمین را در نوردیدند
دانش را به اوج رساندند
و ناگاه در میانِ حوادث روزگار
ناپدید شدند.
ما بازماندگانِ این راهِ روشنیم
رهسپاریم به سوی هوگرِ بلند
به سوی خونیرث بامیک
به سوی ایران‌ویچ...


پیوست به جای دیباچه

در نوشتن تاریخ عمومی ایران از این کتاب‌ها سود جسته‌ایم اوستا، بُن‌دَهش، مینوی خرد. گزیده‌های زاداسپرم. نگاهمان به شیوه‌ی آموزش تاریخ‌ در میهن‌مان این گونه است که این شیوه آموزش کمبودهایی دارد و دقیق نگاشته نشده است.

تاریخ اجزای به هم پیوسته‌ایست که نبودِ هر یک از این اجزا خللی جبران‌ناپذیر بر پیکره‌ی آن خواهد بود چرا که تاریخ نماینده یعنی نشان‌دهنده‌ی اندیشگیِ مردمانِ این پیکره نیز هست؛ تاریخِ اندیشگی همگام با تاریخِ عمومی است. اکنون که تاریخ این گونه است پس در آموزه‌هامان نیز باید نگرشی دیگرگونه داشت، نگرشی با زوایای پنهان و نیمه آشکار که افسانه‌اش می‌نامیم. افسانه با اسطوره تفاوت دارد. اسطوره واژه‌ای وارداتی و در معنای خرافات است ولی افسانه‌ که ما بکارش می‌بریم ردپایی در تاریخ و واقعیت دارد و نشان از کوشش‌های نیاکان در شناختن نخستین‌ها، آسمان و زمین و جهان مینوی. برای روشن شدن این مطلب نگاه کنید به کتاب «افسانه اسطوره» نوشته نجف دریابندری نشر کارنامه، 1390. اسطوره پنداشتنِ جریانات مینوی و مادی و کاووش‌های علمی مردمان ایرانی ضربه‌ای بس هولناک به تاریخ علمِ این پهنه گسترده‌ی ایرانی‌نشین‌هاست. وجود هرمزد و اهریمن دو نیروی افزاینده و کاهنده که با آفرینش جهان مادی به جنبش اندر، ‌آیند اندیشه‌ است که متفکرین ایرانی، جهان را این گونه دیده‌اند (نک: بُن‌دهش، مینوی خرد، گزیده-های زاداسپرم)، ریزش باران هم از دریا، هم از کوه، اندیشه است که دانشمندان ایرانی آن را کاویده‌اند (نک: مینوی خرد). وجود هَرابورزِئیتی یعنی البرز بر پیرامون جهان و کوهِ تنها در میانه‌ی آن یعنی تیرک، اندیشه است که مردمان ما آن را محاسبه و دیده‌اند. و... پس کدامانِ این موارد را اسطوره می‌نامند، مطالبی که افسانه هم نتوان گفتنش. بلی تاریخ عمومی ایران نه از مطالبی که در کتاب‌های کنونی نوشته شده است بلکه از دورانی آغاز می‌شود که زمستان‌اش دَه ماهه و تابستانش دو ماهه است. نامش ایران‌ویچ است در میان خونیرث بامیک و خونیرث بامیک در میانه‌ی شش کشور دیگر است و بسا که پیش از این سرماها که ما بدان آگاه نیستیم.

این سروده مانند، دو بخش است یکی پیش از آفرینش و دودیگر درباره البرز و ایران‌ویچ که سرزمین میانه است و این در همه دوران‌ها حتی پس از اسلام مورد استفاده دانشمندان و تاریخ‌نویسان ایرانی بوده است. در پیش آفرینش به دو نیرویی اشاره رفته است که از آغاز در هستی و در وجود ما بوده‌‌ است و این ما هستیم که به سوی هر کدام برویم آن را تقویت کرده‌ایم، یکی نیروی افزاینده است که هرمزد است و دودیگر نیروی کاهنده است که اهریمن است. اهورامزدا آن یگانه‌ایست که هرمزد و اهریمن را در هستی جاری ساخته است. نکته مهم در این است که برای آفرینش، بایستی زمان خلق می‌شد، با خلق زمان اهریمن نیز توان آفریدن می‌یابد لاجرم، این موضوع اضداد را رقم می‌زند و جهان به سوی بالندگی پیش می‌رود ولی نیروی کاهنده یا همان اهریمن همیشه در حال تخریب است، او در تاریکی به سر می‌برد و از نادانی مردم استفاده کرده و حمله می‌برد، باید همیشه در حال دانش‌اندوزی بود و در همه حال با اهریمن مبارزه کرد و نشود روزی همچون دوران تازش ذهّاک به ایران که فردوسی بزرگ سرود:

هنر خوار شد جادوی ارجمند، نهان راستی آشکارا گزند
شده بر بدی دست دیوان دراز، به نیکی نرفتی سخن جز به راز

دیگر سخن این است که در مطالعه متن‌های باستانی نباید این یک نکته را از نگاه دور داشت که یک نظر، یک عقیده، یک استدلال در آن دوران وجود داشته و همه را به زرتشت نسبت دهیم، نه این درست نیست. ما یک زرتشت داریم و یک زرتشتی‌گری، ما اندیشمندان داریم نه یک اندیشمند. پس کسانی که به محض شنیدن یک مطلبی از متن‌های قدیم، پای می‌فشرند که ایرانی چنین و چنان، به راه خطا رفته‌اند. برای نمونه آفرینش زمان است که باعث حرکت آفرینش هرمزد و اهریمن شده است این نظر اندیشمندی است بنام «فرنبغ دادگی» نویسنده کتاب «بُن‌دهش» (خوانش روان‌شاد مهرداد بهار است و فریدون جنیدی در کتاب داستان ایران دادکیا خوانده است)، اندیشمند دیگری بنام «زاداسپرم» داریم، نویسنده کتاب «گزیده‌های زاداسپرم» ( برخی معتقدند ابوریحان بیرونی، ابو را برای زاد آورده و ریحان هم معرّب اسپرم، سپرم است) که همین داستان آفرینش را نقل کرده ولی نظرش درباره زمان با نظر فرنبغ دادگی تفاوت دارد. فرنبغ دادگی می‌گوید:«پیدا است راندن اهریمن جز به رَوایی آفرینش نشود و آفرینش جز به زمان و با خلق زمان ناگزیر هر دو می‌آفرینند» (بخش نخست همین سروده) و زاداسپرم می‌گوید:«زروان توانا بود که آفرینش اورمزد را حرکت بخشد بی‌آنکه آفرینش اهریمن را به حرکت درآورد، زیرا اصل یکی دیگری را زیان‌رسان و متضاد بود»،(گزیده‌های زاداسپرم، ترجمه محمدتقی راشد محصل، رویه: 36). مبحث زمان در میان اندیشمندان ایرانی از مباحث بسیار مهم و جدّی چه در ایران باستان و چه پس از اسلام بوده است. اشاره به گَرزمان، زَرمان، زَروان و فرقه‌ای تفکری بدین نام، زمان اَکرانک یعنی بی‌کرانه و زمان کرانه‌مند واژه‌ها و بخش‌بندی‌هایی است که ایرانیان درباره زمان به کار برده‌اند. در پس از اسلام نمونه را بنگرید به «رساله‌ی نهایه البیان فی درایه الزمان» از داوود بن محمود بن محمد قیصری.
 اندیشمند دیگر «دانا» نامی است که کتاب «مینوی خرد» را نگاشته است. «آذر فرنبغ پورِ فرخزاد» که از نویسندگان آغازین کتاب «دینکرت» است، کتاب «گجستک اَبالیش» از نوشته‌های اوست که تسلط او را بر مباحث فلسفی و کلامی نشان می‌دهد. «آذرباد فرزند امید» از دیگر اندیشمندانی است که راهِ فرخزاد را در به ثمر رساندن کتاب دینکرت ادامه می‌دهد و کسان دیگر که اندیشه‌های فلسفی-شان نه اندیشه‌های دینی، با دیگران تفاوت دارد. ما در ایران باستان اندیشمندان داریم نه یک اندیشمند.

پی‌نوشت‌ها:

1. نگاه شود به پیوست این سروده در پایان.
2. تجلیات اوهرمزد، کیفیت صدور موجودات از صادر نخست، هفت مرحله عرفانِ ایرانی.
3. عالم کبیر و عالم صغیر
4. فرشکرت، خلق مدام

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید