شعر
چامه پارسی 3- پارسی را پاسداریم
- شعر
- نمایش از پنج شنبه, 12 خرداد 1390 08:43
- بازدید: 4655
برگرفته از تارنمای خاوران
خواجه محمد نعیم قادری
پارسی را پاسداریم
من زبان پارسی را پاسداری می کنم
و بیان خویش را فرهنگ داری می کنم
خون دل خوردم مدام و باسرشک دیده ام
گلشن باغ ادب را آبیاری می کنم
من زبان پهلوی را خوانده ام دّر دری
واژه های ناب آنرا ساختاری می کنم
شهر یاران ادب را می نهم ارج گران
هر یکی را هرکجا حرمت گذاری میکنم
چون زبان ماست گنج معرفت اندرجهان
احترازاز فحش وطعن وجعلکاری میکنم
من به حرف نابکار دشمنان بی ادب
چون گذشته صبر دارم، بردباری میکنم
الامان از شهر نو و الحذر از شـــــعر نو(1)
من بخود کی صیغه تقلید جاری می کنم
کاخ ایوان ادب را آب و رنگ تازه یی
با سرایش های نغز آیینه داری می کنم
ژاژ خایان را به نام عشق میسازم ادب
بازبان پارسی مردم مداری می کنم
می زنم بر فرق هر یاوه سرا چوب ادب
از حریم ملک معنی پاسداری می کنم
نیست مداحی و فحاشی مرا در شآن لیک
من ازین فرهنگ حس شرمساری می کنم
مینهم مرهم به زخم مردمان ملک و دین
التیام درد ملت زین مجاری می کنم
می برم رنج یتیمان از بلای صلح وجنگ
درد مندان وطن را غمگساری می کنم
هست صلح و عشق جاری در زبان پارسی
هر جماعت را به لطف مهر، یاری می کنم
دوش با شمشیر تیز و حال با خون قلم
گلزمین فارسی را آبیاری می کنم
واجب آمد پاسداری از زبان فارســی
این وجیبه را ادا با لطف باری می کنم
بهر تحکیم بنای دین انسان ساز خود
معنی فرهنگ را در ملک جاری می کنم
در کویر خشک آفت دیدۀ این مرز و بوم
لاله شعر دری را سبزه کاری می کنم
در ثقافت می نمایم کار های بی نظیر
حرف و املا غلط ویرا ستاری می کنم
بهر برپائی رستاخیز فـرهنگی چنان
اهل علم و معرفت را یار یاری میکنم
تا بـــــروید در نهاد ما درخت معــرفت
کار فرهنگ و هنر را افتخاری می کنم
زنده گی بی فهم ودانش آرزوی ما مباد
نو بهار معرفت را گــــل عذاری می کنم
تا کـــه پیرایش شود دّر دری در میهنم
بانی اندیشه مشق ابتکاری مـی کنم
کاخ بنیاد ستم را مضمحل خواهم نمود
آب را در جو یبار عدل جاری می کنم
عهد من با "آریازاد" است تا روز پسین
این وطن کی طمعه گرگان هاری می کنم
آنچه دراین مملکت از جور بد اندیش رفت
سالها بینی برایش سوگواری می کنم
هر که پا را کج نهد او را نکوهش می کنم
از کیان ملک جم من پاسداری می کنم
ادعای بیش و کم از "ما ومن" درکشورم
بهر آمارش چنین لحظه شماری می کنم
من که آز آزادگـــان ســـــرزمین خـــــاورم
کی به اهریمن دمی هم سازگاری میکنم
دست بی فرهنگ دشمن بشکنم باردگر
حامیانش را زهر صحنه فراری می کنم
طالب آدمکـــش و میهن ستیز قرن را
خاک پای قهرمان با استواری می کنم
کی بســـــان نوکران اجنبی در مملکت
چاکری و بردگی و سر سپاری می کنم
مسخ بنمودست همین بیگانه ها تاریخ ما
من خراسان را زهر جرثومه عاری میکنم
نی یمین ونی یسارم، نی سیاه وسرخ رنگ
موکب آزادگی را جان نثاری مــــــــی کنم
مدعی را گو اگر داری تو از مردی نشـــــان
بین که در میدان رزمت چون عیاری میکنم
می نوازم مردم با علم و با فرهنگ را
دشمنان را سر دچار شرمساری میکنم
رنگ ما را کرد ه طاغوت زمانه زار وزرد
قطع بنیاد شر و طرز شراری می کنم
ما چسان تخریب میراث نیاکان بنگریم
باچنان ذلت کجا،کی بردباری می کنم
دشمنان مملکت غــرق اند در ناز و نعم
من، که قــوت لایموت نان جواری میکنم
ریشه های جــهل راهرجای میبایدکشید
جهد و پیکاری به هر لیل و نهاری میکنم
برسر آنم که گر روزی شود در مملکت
کار را بر اهل کارش واگذاری می کنم
در ره عشق وطن تا زنده باشم هرکجا
جانفشانی مینمایم،جان نثاری میکنم
خواهمی امن وامانی از برای کشـورم
من نکوهش حمله های انتهاری میکنم
دارم ایمــــــان مـــتین و اعتقاد راستین
زین سبب از ناکسان پرهیزگاری میکنم
فارسی و تاجکی گوییند و یا در دری
هرکسی منها کند من بی قراری میکنم
نیست فرقی در میان لهجه هــای دلنشین
من به لطف لهجه های خویش کاری میکنم
فارسی چون عروةا لوثقی ابنای وطن
این حقیقت را بیان و کامگاری می کنم
همدلی ازخود مگیر ای همزبان نازنین
زنده این دوران نو را همچو پاری میکنم
همزبانا! گر تو باشی همره و همکارمن
دانش و اندیشه را هم پایداری می کنم
در تقابل با دسایس های اعدای وطن
دایمآ تآکید بر وجدان کاری می کنم
گر"من" و "تو" "ما" شویم وروزآید باهمی
کشـــــــــــور ماتمسرا را باغ باری می کنم
باز هم با معجز فرهنگ انسان ساز خود
کار هـــای جاودان و ماندگاری می کنم
عظمت پارینۀ فرهنگ را در هر زمان
از خداوند توانا، خواستاری می کنم
گفت اندر جمع یاران با صراحت قادری
کز زبان پارسی، خود پاسداری میکنم
1) به معنی تجدد که در تعارض با تمدن قرار دارد