داستان ایرانی
چند حکایت از اسرارالتوحید
- داستان ایرانی
- نمایش از یکشنبه, 26 آبان 1392 08:30
- بازدید: 18310
برگرفته از تارنمای تبیان به نقل از کتاب اسرارالتوحید، برگزیدهٔ متون نثر فارسی
فرآوری: مهسا رضایی
اسرارالتوحید
ابوسعید ابوالخیر از مشهورترین عرفا و پیران طریقت است که گفته ها و مجالس او فیض بخش مریدان وی و پویندگان طریقت در همه ی ادوار بوده است. محمد بن منور از نوادگان بوسعید کتابی در شرح احوال و اقوال نیای خویش مدون ساخته که به اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید، مشهور است. این کتاب از متون فارسی ارزشمند نیمه ی دوم قرن ششم هجری است که هم از جهت نثر فارسی و هم محتوای عرفانی آن حائز اهمیت است.
حکایات:
* گفته اند که پدر شیخ ما ، بابوابوالخیر ، سلطان محمود را عظیم دوست داشتی و او را در میهنه سرایی بکرد و بر دو دیوار سقف های آن بنا، نام سلطان محمود و ذکر حشم و خدم و پیلان و مراکب او نقش فرمود. و شیخ کودک بود. پدر را گفت: «مرا درین سرا، یک خانه بنا کن چنانک آن خانه خاصه من باشد و هیچ کس را در آن هیچ تصرف نباشد.» پدر او را خانه ی بنا کرد در بالای سرای، که صومعهی شیخ آن است. چون خانه تمام شد و در گل گرفتند، شیخ فرمود تا بر در و دیوار و سقف آن بنوشتند که «الله الله الله» پدرش گفت: «یا پسر این چیست؟» شیخ گفت:«هر کسی بر دیوار خانه ی خویش نام امیر خویش نویسند.» پدرش را وقت خوش گشت و از آن چه کرده بود پشیمان شد و بفرمود که تا آن همه که نبشته بودند از سرای او دور کردند و از آن ساعت باز در شیخ به چشم دیگر نگریست و دل بر کار شیخ نهاد.
* شیخ ما گفت که روزی پیش بلقسم بشر یاسین بودیم، ما را گفت: «ای پسر! خواهی که با خدای سخن گویی؟» گفتیم:« خواهیم، چرا نخواهیم؟» گفت: «هر وقت که در خلوت باشی این گوی و بیش از این مگوی.»
بی تو جــانا قـــــرار نتوانم کـــرد / احسان تو را شمار نتوانم کرد
گر بر تن من زبان شود هر مویی / یک شکر تو از هزار نتوانم کرد
ما همه وقت این همی گفتیم تا به برکه ی این در کودکی، راه حق بر ما گشاده گشت.
* استاد عبدالرحمان گفت که مقری شیخ ما بود، که روزی شیخ ما در نیشابور مجلس می گفت. علویی بود در مجلس شیخ. مگر بر دل علوی بگذشت که نسب ما داریم و عزت و دولت، شیخ دارد. در حال شیخ روی بدان علوی کرد و گفت: «بهتر از این باید و بهتر از این باید.» آنگه روی به جمع کرد و گفت: «می دانید که این سید چه می گوید؟ می گوید: نسبت ما داریم و عزت و دولت آنجاست. بدانک محمد صلوات الله علیه آنچه یافت از نسبت یافت نه از نسب که بوجهل و بولهب هم از آن نسب بودند. شما به نسب از آن مهتر قناعت کرده اید و ما همگی خویش در نسبت بدان مهتر در باخته ایم و هنوز قناعت نمی کنیم. لاجرم از آن دولت و عزت که آن مهتر داشت ما را نصیب کرد و بنمود که راه به حضرت ما به نسبت است نه به نسب.»
شیخ را گفتند: «فلان کس بر روی آب میرود.» گفت: «سهل است، بزغی و صعوه ای نیز برود». گفتند :«فلان کس در هوا پرد.» گفت:«مگسی و زغنهای میپرد.» گفتند: «فلان کس در یک لحظه از شهری به شهری می شود.» شیخ گفت:«شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب میشود. این چنین چیزها را بس قیمتی نیست. ...
* شیخ عبدالصمد بن محمد الصوفی السرخسی، که مرید خاص شیخ ما بود حکایت کرد که من مدتی از مجلس شیخ ما ابوسعید (قدس الله) غایب ماندم، به سببی و عظیم متاسف بودم، بدانک آن فواید از من فوت شد. چون در میهنه شدم شیخ ما مجلس میگفت، بر تخت نشسته. چون چشم شیخ بر من افتاد گفت: «ای عبدالصمد، هیچ متاسف مباش که اگر توده سال از ما غایب گردی ما جز یک حرف نگوییم و آن یک حرف برین ناخن توان نوشت و اشارت به ناخن انگشت مهین کرد، از دست راست – و آن سخن این است: «ذبٌح النفس و الا فلا» چون شیخ این کلمه بگفت فریاد بر من افتاد و از دست بشدم.
* نوشته اند: درزی و جولاهه ای با هم دوستی داشتهاند و چون به هم بنشستند میگفتندی که این کار این شیخ هیچ بر اصل نیست. روزی با یکدیگر میگفتند که این مرد دعوی کرامت می کند؛ بیا تا هر دو به نزدیک وی در شویم، اگر شیخ بداند که ما هر یکی چه کار کنیم و پیشهی ما چیست، بدانیم که او بر حق است و آنچ می کند بر اصل است. هر دو متفکر وار به نزدیک شیخ ما درآمدند. چون چشم شیخ بر ایشان افتاد گفت، بیت: به فلک برد و مرد پیشه ورند زان یکی درزی و دگر جولاه پس اشارت به درزی کرد و گفت: این ندوزد مگر قبال ملوک آنگه اشاره به جولاهه کرد و گفت: وان نبافد مگر گلیم سیاه ایشان هر دو خجل گشتند و در پای شیخ افتادند و از آن انکار توبه کردند.
* خواجه عبدالکریم خادم خاص شیخ ما ابوسعید بود، گفت: روزی درویشی مرا بنشانده بود تا از حکایت های شیخ ما او را چیزی می نوشتم. کسی بیامد که «شیخ تو را می خواند.» برفتم. چون پیش شیخ رسیدم ، شیخ پرسید که «چه کار میکردی؟» گفتم : «درویشی حکایت چند خواست، از آن شیخ، می نوشتم.» شیخ گفت:»یا عبدالکریم! حکایت نویس مباش ، چنان باش که از تو حکایت کنند.»
* خواجه امام مظفر حمدان در نوقان یک روز می گفت که «کار ما با شیخ بوسعید هم چنان است که پیمانه ای ارزن . یک دانه شیخ بوسعید است و باقی من.» مریدی از آن شیخ ما ابوسعید، آن جا حاضر بود، از سرگرمی برخاست و پای افزار کرد و پیش شیخ ما آمد و آنچ از خواجه مظفر حمدان شنوده بود با شیخ حکایت کرد. شیخ گفت:«خواجه امام مظفر را بگوی که آن یک هم تویی ما هیچ نیستیم.»
* شیخ را گفتند: «فلان کس بر روی آب میرود.» گفت: «سهل است، بزغی و صعوه ای نیز برود». گفتند :«فلان کس در هوا پرد.» گفت:«مگسی و زغنهای میپرد.» گفتند: «فلان کس در یک لحظه از شهری به شهری می شود.» شیخ گفت:«شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب میشود. این چنین چیزها را بس قیمتی نیست. مرد آن بود که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بخسبد و بخورد و در میان بازار در میان خلق ستد و داد کند و با خلق بیامیزد و یک لحظه، به دل، از خدای غافل نباشد.»
* روزی درویشی به میهنه رسید و هم چنان با پای افزار پیش شیخ ما آمد و گفت: «ای شیخ بسیار سفر کردم و قدم فرسودم. نه بیاسودم و نه آسودهای را دیدم.» شیخ گفت: «هیچ عجب نیست. سفر تو کردی و مراد خود جستی. اگر تو درین سفر نبودی، و یک دم به ترک خود بگفتی هم تو بیاسودیی و هم دیگران به تو بیاسودندی. زندان مرد، بود مرد است. چون قدم از زندان بیرون نهاد به مراد رسید.» ...
سبک شناسی:
اسرار التوحید که از کتب مهم تصوف و عرفان است به سبب توجه بیشتر صاحبان این آثار به معنا و مطالب کتاب، از تصنع در بیان و کلام به دور است. از طرف دیگر داستانی بودن اینگونه کتابها، خود عامل دیگری است که قلم نویسنده را به شرح ماجراها به زبان ساده تر نزدیک می سازد.
مرحوم بهار اختصاصاتی برای این کتاب ارجمند مذکور داشته که مختصر آن چنین است:
1. این کتاب از معدود کتب قرن ششم است که سبک قدیم یعنی سبک سامانی، در آن ملحوظ است.
2. چون صوفیان کلمات بزرگان خود را مانند اخبار و احادیث کلمه به کلمه ضبط می کرده اند و تصرف در آن را کمتر جایز می شمرده اند، اعتبار عبارات و جمله های این کتاب بسیار است.
3. جمله های کتاب به زبان محاوره ی آن عنصر است.
4. بعضی ویژگی های لغوی کتاب: الف: استعمال بعضی ترکیبات سره ی فارسی مانند: ناخن پیراه، (ناخن گیر) دست پیمان (شال و انگشتر عروس) شکنبه وا (آش شکنبه و شاید :سیرابی).
ب: استعمال افعالی که با دال ختم می شود با حرف (ت) به رسم قدیم چون: کنیت، زنیت، بیاییت ( به جای: کنید، زنید، بیایید)
ج: رسم خط کهن بعضی واژه ها، مانند: مه اندیش (میندیش) و ابدال حروف مانند: فام (وام).
ضمنا شماره کلمات عربی در اسرارالتوحید در حدود سی درصد است.