پنج شنبه, 01ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی داستان ایرانی برگی از دفتر کهن اسرار التوحید

داستان ایرانی

برگی از دفتر کهن اسرار التوحید

برگرفته از روزنامه اطلاعات، شماره 25928، چهارشنبه یکم امرداد 1393

محمد منور

چه گویم؟

استاد بوعلی دقاق مجلس داشت و گرم شده بود و مردمان خوش شده بودند. مردی گفت: «این همه می‌بینم، خدای کو؟» استاد بوعلی گفت: «من نیز هم از این به فریادم!» گفت: « پس ندانی، مگو.» گفت: «پس چه گویم؟»


جوانمردی

شیخ ما [ابوسعید ابوالخیر] قدس‌الله روحه‌العزیز روزی در حمام بود. درویشی شیخ را خدمت می‌کرد و دست بر پشت شیخ می‌نهاد و شوخ1 بر بازوی شیخ جمع می‌کرد؛ چنانک رسم قایمانِ2 گرمابه باشد تا آن کس ببیند که او کاری کرده است. پس در میان این خدمت، از شیخ سؤال کرد که: «ای شیخ، جوانمردی چیست؟» شیخ ما حالی گفت: «آنک شوخ مرد پیش روی او نیاری!»

همه مشایخ و ائمه نیشابور چون این سخن بشنودند، ‌اتفاق کردند که کس در این معنی بهتر از این نگفته است.


هیچ کس

روزی شیخ ما ـ قدس‌الله روحه‌العزیزـ در نیشابور به تعزیتی می‌شد. معرّفان پیش شیخ بازآمدند و خواستند که آواز دهند، چنانک رسم ایشان بود و القاب برشمرند. چون شیخ را بدیدند، فروماندند و ندانستند که چه گویند. از مریدان شیخ پرسیدند که: «شیخ را چه لقب گوییم؟» شیخ آن فروماندگی در ایشان بدید، گفت: «درروید و آواز دهید که: هیچ کس بن هیچ کس را راه دهید.» معرفان دررفتند و به حکم اشارت شیخ آواز دادند که: «هیچ‌کس بن هیچ کس را راه دهید!»

همه بزرگان سر برآوردند؛ شیخ را دیدند که می‌آمد، همه را وقت خوش گشت و بگریستند.


احکام نجوم

در آن وقت که شیخ ما قدس‌الله روحه‌العزیز به نیشابور بود، یک سال مردمان سخن منجمان و حکمی که ایشان کرده بودند، بسیار می‌گفتند و عوام و خواص خلق به یکبار در زفان3 گرفته بودند که: «امسال چنین و چنین خواهد بود.» یک روز شیخ ما مجلس می‌گفت و خلق بسیار آمده بودند. به آخر مجلس، شیخ ما گفت: «ما امروز شما را از احکام نجوم سخن خواهیم گفت.»

همه مردمان گوش و هوش به شیخ دادند تا چه خواهد گفت. شیخ گفت: «ای مردمان، امسال همه آن خواهد بود که خدای خواهد؛ همچنانک پار همه آن بود که خدای تعالی خواست!» فریاد از خلق برآمد.


دست و دل

آورده‌اند که در آن وقت که شیخ ما قدس‌الله روحه العزیز به نیشابور بود، استاد امام ابوالقاسم قشیری را ـ قدس‌الله روحه‌العزیزـ پیغام داد که: «می‌شنویم که در اوقاف تصرف می‌کنی؛ می‌باید که نیز تصرف نکنی.» استاد امام جواب باز فرستاد که: «اوقاف در دست ماست، در دل ما نیست.» شیخ ما جواب باز فرستاد که: « ما را می‌باید که دست شما چون دل شما باشد!»

اسرار التوحید

پی‌نوشتها‌:

1ـ چرک 2ـ دلاکان 3ـ زبان

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه