زبان پژوهی
دری فارسی و یا فارسی دری یک زبان واحدیست که از یک ریشه آب میخورد و از یک باغستان سر میکشد
- زبان پژوهي
- نمایش از یکشنبه, 20 شهریور 1390 16:34
- بازدید: 6560
برگرفته از فر ایران
نویسنده: انجنیر{مهندس} خلیل رئوفی [آلمان] کاسل ـ جرمنی
یکی از شایسته سالاریهای بلند انسانی در عرصه ارجگذاری به مقام آدمیت و رسیدن به علوی معنوی در آن نهفته است که انسان بتواند رسالت ذات الوجودی خود را یک جا در آمیزهی خرد، با ارزشهای والای فرهنگ و معنویت پیوند زده و در همه حال و احوال ازین باغستان پر طراوت و پر بار که جوهر جان آدمی را سرشار از غنای عشق و رستگاری میسازد، به ذهن و روان خود جلال و روشنایی بیشتر بخشد.
از آن جایی که تمدن و فرهنگ مجموعهی اندوختهها و ساختههای مادی و معنوی جامعهی بشری را احتوا میکند. فلذا خارج از آن رسالت حیات انسانی؛ جنس کم ارزشی خواهد یود که خارج از عوالم معنا قرار دارد. تا آن جا که دانشمندان این عرصه، فرهنگ را صفت ذاتی جامعه قلمداد کرده و نظر میدهند وقتی فرهنگ را از انسان با فرهنگ و خود آگاه و دارای ثروت و غنانی انسانی، میگیرند و فرهنگ زداییاش میکنند وجودی خالی میشود درست به صورت یک مجسمهی خشک درمیآید که تسلیم و رنگ پذیر است. هر لباسی را که بخواهند به سادگی به تنش میکنند و پشت ویترینش میگذارند.
به همین گونه زبان نیز که یکی از ارکان اصلی و لازمهی حیات است، بیشتر از همه در عرصهی فرهنگ ارزش خود را در جامعه بازتاب میدهد. زبان است که تعامل فرهنگ و داد و ستد الفاظ و واژهها را در دیالوگهای [گفتگوهای] مروجی و یا در اندیشههای بلند تصویری، البته در هر زبان بحت توانایی و محدودههای تصویرگرایی آن در قالبهای موزون و تکلم دلنشین و گاهی هم اعتراضی و قهرآمیز، در فریادهای دادخواهانهی مردم علیه بیعدالتیهای اجتماعی، انعکاس میدهد. زبان توام با آغاز پیدایش انسان به وجود آمده و تدریجا مسیر تکاملی خود را پیموده است. زبان اگر از یک سو وسیلهی ارتباط و تفاهم در بین انسانها بوده، از جانب دیگر به مثابه مادهی تفکر و دانش و انتقال، نقش محوری را در حیات تمدنی یک جامعه بازی میکند. تاریخ و فرهنگ هیچ ملتی را نمیتوان از تاریخ و زبان آن ملت جدا کرد. زبان مروج هر قوم و قبیله و نژادی از ادوار بدوی ماقبل التاریخ تا امروز یک جا با سیر تکامل جامعهی آنها، از ابتداییترین وسیلهی افهام و تفهیم اشارهتی گرفته تا ظهور خط و کتابت و چاپ و سرانجام تا سطح ادبیات بلند آفرینشی، همه و همهی آن در تشکیل فرهنگ یک جامعه اثر بخشی مستقیم دارد.
پیدایش زبان فارسی دری و مراحل اوجگیری آن در خراسان بزرگ و افغانستان امروزی که به هزاران سال پیش برمیگردد در قصههای اسطورهای و شهنامههای رزمی، ازآن تذکر به عمل آمده است اما پیگیری دقیق آن از هزارهی قبل از میلاد در یکی از قدیمترین کتابهای جهان یعنی اوستا که بوسیلهی زردشت بزرگ به ظهور رسید، به ریشهیابی آغازید و سرانجام با گذشت زمان در حوزههای تمدنی فلات آریان در دو سوی هندوکش، به زندهترین و شیرینترین زبان در منطقه گسترش یافت که امروز بیش از یکصد و بیست میلیون انسان بدان سخن میگویند. هزارها نشریه و کتاب، صدها سایت اینترنتی و کانالهای تلویزیونی در سراسر جهان به زبان دری فارسی نشر و پخش میگردد. روی همین اصالت تمدنی و گستردگی فعال آن است که یونسکو در نظر دارد فارسی دری را بحیث زبان رسمی جهان، بشناسد.
بدینگونه زبان واحد فارسی دری در محدودهی جغرافیای حادثه بار خود آبدیده شد و در تلالوی ستارههای درخشان الفاظ، ظرافت و موشگافیهای کلمات و واژهها، به مروارید کم همال ادبیات زمان مبدل گردید.
چه شاهان و جهانگشایان نامدار از عرب و عجم گرفته تا ترک و تازی که اگر از یک سو به سرکوب این زبان شمشیر تبغیض میکشیدند اما از جانبی ناگزیر بودند دفتر و دیوان دربار سلطنتی را در حمایهی زبان دری فارسی به شکل تمدنی آن بیارایند، از دانش دبیر فخیم و کاردان آن به ادارهی امور مملکت رسیدگی کرده و بدین بهانه تاریخ زمان را به سود بهای معنوی خود قلم زنند. در عین زمان همین گردن کشان استبداد، خلفای عیاش و ستمگر بودهاند که شبهای عاشقانهی حرمسراها را در تصاویر جادوگرانه و لذتبخش زبان فارسی دری و درپای می و مطرب به شبهای افسانوی تاریخ مبدل کردهاند.
هر چند توفانهای حوادث مدهش و ویرانگر، باربار، کاخ سربلند این زبان پر بار را با همهی غنامندی کم نظیرش به خاک برابر ساخت و در تاراج وحشیانهی مهاجمان آتشسوز، از استبداد فرهنگ ستیزی خلفای بغداد شروع تا حملات سلطان علاوالدین جهانسوز، صاعقه چنگیز، امیر تیمور کورهگان، با بریها استعمار هندبر طانوی ]بریتانیایی[ و امثال آن جفاهای بیکرانی را در حق فرهنگ و زبان مردمان آرین زمین و خراسان روا داشتند، داشتههای هزاران سالهاش را به آتش کشیدند و از گنجینهی کتابخانههای بیشمارش تلهها و کوهههای خاکستر به جا گذاشتند، مگر باز هم این ققنوس زرین بال، از دل آتشفشانها دوباره سرکشید و باز هم بگونهای تجدید حیات کرد که گسترهی آن کانونهای تمدنی منطقه را تا قلب هندوستان تحتالشعاع خود قرار داد.
به شواهد تاریخ، پس از هر شکست و فتور، مدتی نمیگذشت که علمای جدید و شاعران شیرن کلام و بلند مرتبتی، در هر دورهیی از تاریخ در بلادهای دور و نزدیک سربلند میکردند که با فرزانگی و خردمندی درفش کاویانی زبان و فرهنگ خود را از سقوط نجات داده و مشعل آن را فروزان نگهداشتهاند.
به قول پژوهشگر و شاعر فرهیختهی افغانستان استاد واصف باختری:
روزگاری این زبان در مقاطع گوناگون تاریخ، زبان رسمی سرزمینهای بسیار وسیعی بوده که از اروند رود شروع، تمام ایران، سراسر افغانستان کنونی، قفقاز و ماورای آن، آسیای میانه و ترکستان چین و گاهی زبان رسمی سراسر قاره هند و در دورههایی هم زبان رسمی امپراطوری عثمانی بوده است.
سلطان سکندرلودین در سال 1485 در دهلی به سلطنت رسید، تصمیمگرفت برای ادارهی امور کشور افرادی را به دربار راه دهد که با زبان و ادب فارسی آشنایی داشته باشند. در حقیقت پایه و اساس زبان دری فارسی در هندوستان در همین عصر نهاده شد و تدریجا به نشو و نما و شگوفایی رسید. کاملترین فرهنگ شعری فارسی به نام فرهنگ جهانگیری درزمان اکبر شاه به سال 1017 قمری]987 خورشیدی[ نوشته و اکمال شد و بعدا هم فرهنگ رشیدی و سراج اللغات بود که در تکامل این زبان دست به دست میگشت.
خانوادهی سلطنتی مغولان مهمترین خانوادهایست که از سال 1526 تا 1857 ]م/905 تا 1326 خ[ در قلمرو هندوستان حکومت داشتند. در عهد حکمروایی همین خاندان مقتدر، هنرپرور و ادبنواز، به ویژه در عرصهی رشد فرهنگ و زبان فارسی بود که تا امروز خاطرههای جاودانش به مثابه سرچشمهی افتخارات هندوستان در تاریخ آن کشور درخشش دارد.
قبل از خاندان مغل ]مغول[ از سال 1206 ]م/ 585 خ [ خانوادههای سلطنتی مختلفی چون خاندان سلطنتی غلامان، خلجیان تغلقیان ولودیان که فرمانروانی دهلی بودهاند نیز اکثرا فارسی زبان بوده و در اثر توجه آنها زبان و ادبیات دری فارسی به نطفهبندی آغاز کرده بود. روی هم رفته در عهد شاهان و امرای مسلمان هندوستان، همیشه فارسی به حیث زبان رسمی دربار جلوهگری داشته است که حتا دولت استعماری انگلیس در هندوستان مدتها با زبان دری فارسی با مردم آن سرزمین مراوده میکرده است.
انگلیس که در نقشههای غاصبانهی استعماری خود که میدانست زبان دری فارسی و فرهنگ آزادیبخش آن بر ضد استعمار آمادهی قیام است، در گام نخست، انهدام زبان فارسی را در سرخط کاری خود قرار داد که سرانجام موفق به این کار گردید زبان دری را در سرزمین هندوستان ملغی اعلان کرد و انگلیسی را جانشین آن ساخت.
کانونهای فرهنگی زبان فارسی دری درسرزمین هندوستان، نویسندگان و سرایشگران بیشماری را که در آفرینش الهامبخشی شعر و غزل، اعجاز تصاویر و آرایش کلام، به سخن حلاوت جاودانه بخشیدهاند، از خود به جا مانده است. حضرت ابوالمعانی بیدل، اقبال لاهوری، واقف، امیرخسرو دهلوی، عرفی مرزا غالب و دیگران که افتخاراتشان بیشتر به فارسی گویی و ایجاد سبک ادبیات هندی در قلمروزبان فارسی بوده است که ازین بحر بیکران گوهریاب شده و مروارید سخن را با شگفتیهای عجیبی به رشتهی تصویر کشیدهاند. آنٌهاییکه خود را از این فرهنگ بیگانه احساس نکرده و عاشقانه به آن دلبستگی داشتهاند، اقبال لاهوری که در عمق معانی ادبیات فارسی شناوراست میگوید:
تنم گلی ز خیابان جنت کشمیر
دل از حریم حجاز و، نوا ز شیراست
و مرزا غالب که زبان اصلیاش اردو است، مگر سرایش دری فارسی را در نازک خیالیهای شعری خود نسبت به زبان مادری یعنی اردو، همیشه ترجیح داده است:
فارسی بین تا چه بینی نقشهای رنگارنگ
بگذر از مجموعهی اردو که بیرنگ من است
حافظ شیراز در وصف سلطان غیاثالدین پادشاه بنگال که فرهنگ زبان دری فارسی را در دربار خود جاداده بود این غزل را برای وی هدیه مینماید:
ساقی، حدیث سرو و گل و لاله میرود
این بحث باثلاثه و غساله میرود
شکرشکن شوند، همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله میرود
حافظ ز شوق مجلس سلطان غیاث دین
غافل مشو که کار تو از ناله میرود
و بیدل این شاعر اعجاز آفرین قرن دوازده شمسی ق که ره بردن در بحر کلام و اندیشهی ملکوتیاش کار هر مدرسه خوانی نیست، مرتبت تغزل پارسی دری را در تصاویر جادویی خود تا افلاک بلند میبرد.
معنی بلند من فهم تند میخواهد
سیر فکرم آسان نیست کو هم و کتل دارم
بدین گونه فرهنگ پر بار دری حدود هشت سده تاریخ در هندوستان عمر کرد از اواخر قرن نوزدهم میلادی به بعد که دستان استعمار، ثروتهای افسانوی مادی و معنوی سرزمین پهناور هندوستان را به تاراج کشیده بود زبان فارسی دری را نیز پس از این مدت طولانی، به سوی زوال و خاموشی سوق داد.
گویند در دربار غزنویان، ابوالعباس اسفرائینی وزیر، چون خودش دسترسی والایی به زبان فارسی داشت با یک جرئت بیسابقه کتابت دربار را که تا آن وقت عربی بود به فارسی تعویض کرد، این چرخش هر چند خلافت بغداد را مضطرب گردانید اما به شکوه دربار آل غزنه شهرت تاریخی را به ارمغان آورد. زمانی که اسفراینی کشته شد وزارت به خواجه حسن میمندی تعلق گرفت. میمندی که شهامت ادامهی این کار را نداشت زبان دربار را دوباره به عربی ترویج داد. اما بعد از وی که نوبت وزارت به حسنک وزیر میرسد، مجددا فارسی را زبان رسمی دربار میسازد. نخستین جسارت تاریخی را در برابر فرهنگ زدگی عربی، رویگر زادهی خراسانی یعقوب لیث انجام داد. یعقوب لیث، فارسی را در دربار خود جایگزین زبان عربی ساخت. در تاریخ سیستان آمده است، هنگامی که در وصف یعقوب لیث صفاری قصایدی به زبان عربی سروده بودند به طبعش موافق نمیافتد، میگوید «چیزی که من اندرنیابم چرا باید گفت» و همان است که شاعران دل میگیرند و بعد ازین به سرودن اشعار دری فارسی رو میآورند. از جمله حنظلهی باد غیسی است که میسراید:
مهتری گر به کام شیر در است
شو خطر کن ز کام شیر بجوی
در دستگاه احمدشاه ابدالی سال 1747 ]م/ 1126 خ[ هر چند خودش پشتون تبار بود ولی فرهنگ زبان دری جایگاه خاصی پیدا کرد و آن را زبان رسمی دربار ساخت. او خودش به زبان دری نیز شعر میسرود یکی از کارهای برجستهی او در عرصهی زبان دری فارسی آنست که در جملهی غنایم نفیسه، دیوان خطی میرزا عبدالقادر بیدل را از هندوستان به افغانستان انتقال داد که پیش از آن مردم این مرز و بوم با بیدل و شعر بیدل آشنایی نداشتند.
زمانی که فتوحات احمد شاه ابدالی در نیم قارهی هند از پهنهی پیروزیها میگذشت مهر پادشاهیاش به این عبارت مزین بود:
حکم شد از خالق بیچون به احمد پادشاه
سکه زن برسیم و زر از پشت ماهی تا به ماه
در اینجا قدرت زبان فارسی و ظرافت هنری شاعر دربار را میبینیم که با یک بیت سخت دلکش و پر محتوا، جهانی را در رکاب احمد شاه ابدالی فرا میخواند.
بدین گونه امواج پهناور این زبان در مد و جذر بیپایان خود هزاران سال در برابر ستم استعمار و ویرانگران تمدن، استوار ایستادهگی کرد و راه خود را به درون دربارهای افسانوی جهان گشایان با سربلندی باز نمود و در طول قرنها عاشقانه در دلهای ملت فرهنگ دوست گاندی فقید جا گرفت. استاد باختری در این مورد چنین اظهارنظر میکند:
همان گونه که زبان عربی در همه کشورهای عرب نشین، فلسطین، مصر وکشورهای شمال آفریقا، زبان عربی است و یا انگلیسی، در همه جهان، زبان واحد انگلیسی است و نام بومی به خود نگرفته، زبان فارسی دری ]نیز[ یک زبان است که در روزگار خلافت، درین دورهها از بقایای زبان پهلوی ساسانی و اشکانی و بقایای ازفرس باستان یا زبان اوستانی در اثر امتزاج آنها به وجود آمده است.
زبان دری فارسی امروز به مثابه یک زبان و فرهنگ شهکار و رسالت آفرین در جهان شناخته میشود و برای مردم تاجکستان، افغانستان و ایران، قسمتهایی از آسیای میانه و بقایای سلاطین مغل ]مغول[ در هند، مایهی افتخار و در خور غنیمت معنوی به حساب میآید. زبان دری فارسی به مثابه روح زنده این ملتها، سرنوشتشان را در یک حوزهی مشترک فرهنگی با هم گره زده است. پاسداری ازین کاخ بلند که فردوسی بزرگ با معماری گوهر نظم و نیروی تفکر و اندیشه آن را به پا ایستاد کرد، آن گونه که از گزند باد و باران آسیبپذیر نیست، امروز به همدلی و آفرینشگری بیشتر اهل خبره و پژوهشگران، شاعران و قلم به دستان این سه کشور همزبان و کانونهای فرهنگی هندوستان، نیاز مبرم دارد تا از تبادل تجارب و اندیشههای سودمند یکدیگر، هنوز هم در گسترش و همسویی این فرهنگ گشنبار، گامهای بلند و استواری برداشته شود.
مگر از آن جایی که دیده میشود جوشش این، پیوندهای فرهنگی در یک زبان واحد، ناراحتیهای بعضی از حلقات معین را به سوی خود متوجه ساخته و زمزمههایی در مورد دوگانگی و یا جداسازی زبان فارسی دری از همدیگر از این سو و آن سو به گوش میرسد. آنها مدعیاند که گویا زبان تاجیکی متعلق به تاجکستان دری مربوط به افغانستان و فارسی هم مال ایران است این سه زبان از هم متفاوت بوده هر کدام ریشه و تاریخچهی مختص به خودش را داراست. ازین گونه نظریه پردازیها که اصلا پایهی علمی و تحقیقی نداشته عمدتا یا از تنگ نظریهای تعصب ذهنی منشا میگیرد و یا هم تلویحا سیاست تنش بازیهای روز را با خود دارد که در هر صورت نمیتواند در حوزههای زبان شناسی قابل مکث و تایید باشد.
بناء با در نظر داشت دلایل و استشارههای تاریخییی که در بالا از آن تذکار رفت از یک سو، پژوهشهای همه جانبه محققان زبان شناس جهان از سوی دیگر ثابت میسازد که دری فارسی یک زبان واحد است و در طول هزارههای تاریخی با هم ریشه مشترک داشتهاند اگر تغییراتی در لهجهها وجود دارد که مسلما در خصلت هر زبانی نهفته است، معنای جدایی زبانها را بازگویی نمیکند. و باز هم میبینیم که شاعران بزرگ سدههای پیشین این زبان واحد در سرایش تغزل و چکامهها اگر در جایی فارسی سخن گفتهاند در جای دیگری غزلهای دلنشین خود را به واژهگاه دری آراستهاند که هیچ نوع مرزی را در آن حایل ندیدهاند. به گونهی مثال نظامی گنجوی شاعر توانای قرن ششم که از اهل گنجهی ایران است میفرماید:
نظامی که نظم دری کار اوست
دری نظم کردن سزاوار اوست
حافظ شیرازی اگر در جایی از قند پارسی سخن میزاند و حلهی گرانبهای آن را تا به بنگالهی هندوستان پر آوازه میسازد اما در غزل ناب دیگری بر واژههای زیبای دری اتکا دارد:
ز شعر دلکش حافظ کسی شود آگه
که لطف طبع و سخن گفتن دریاند
و ناصر خسرو قبادیان بلخی که پارسی را از دری جدا نمیداند، شوریده و عاشقانه چنین میفرماید:
من آنم که در پای خوکان نریزم
مراین قیمتی در لفظ دری را
در اخیر باید گفت این آقایانی که دست به تجزیه یک زبان و یک فرهنگ واحد دراز میکنند و با کج اندیشیها مساله جداسازی را پیشکش مینمایند. به یقین باید گفت که درین تلاش بیپایه، نه تنها آرمان گرایی خود را برملا میسازند بلکه برایشان جای تشویش است که از ادامهی این اقامهی دعوا، سطح دانش و آگاهی دست داشته خود را نیز در جامعهی فرهنگی و ادبی حوزههای زبان شناسی زیر سئوال قرار دهند.