شنبه, 03ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی زبان پژوهی فرهنگ واژه‌های اوستا

زبان پژوهی

فرهنگ واژه‌های اوستا

ج1، احسان بهرامی، به یاری فریدون جنیدی، نشر بلخ،1369

استاد فریدون جنیدی

به نام خداوند جان و خـرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد


در «دینکرت» یکی از نامه‌ها که به دبیره پهلوی برجای مانده است و گزیده‎ای از اوستای باستان است، پرسش‎های فراوان است که پرسنده از دانا می‎پرسد و یکی از آن نوشته‎ها چنین است که: چرا دین(اوستا، نمازهای دینی) را به آوازی ناآشنا و نهفته اوستا نام گوییم!  و این سخن نشان می‎دهد که در همان هنگام نیز زبان اوستایی برای گویندگان پهلوی، زبانی نهفته و دور بوده است، چنان که ایرانیان آن را به درستی درنمی‎یافته‎اند، و انبوه نامه‎ها که به زبان پهلوی بر اوستا نگاشته می‎شد. همه از برای گزارش واژه‎های دور از زبان و سخنان دور از اندیشه‎ مردمان بود و برخی از همین گزارش‎ها که به «زند» نامبردار بود، هنوز در دسترس ما هست و از برخی بخش‎های اوستا که با ستیزه روزگار از میان رفت، گزیده‎ها و نوشته‎های پراکنده در دفترهای پهلوی برجای مانده است، چنان که نامه «بندهش» از روی یکی از نسک‎های اوستای کهن به نام «دامدات نسک» فراهم آمده است.
در بسی از نوشته‎های پهلوی این سخن دیده می‎شود: پت دین گویت: به دین گوید، یا در نوشته‎های دینی چنین آمده است… و نویسندگان نوشته‎های پهلوی با این سخن، به گفتار ویژه‎ خود اندر می‎شدند و چنان می‎نماید که همه این گفتارها از نوشته‎های کهن اوستا، یا از آن بیست و یک نسک اوستا که امروز پنج نسک آن را در دست داریم، به زبان پهلوی درآمده است.
انبوه این گزارش‎ها نشان می‎دهد که اگرچه زبان اوستایی از دیدگاه توده مردمان، زبانی نهفته بوده است، دبیران و نویسندگان و دینیاران، همه آن زبان را به خوبی آموخته‎اند، چنان که به خوبی آن را ترجمه یا گزارش می‎کرده‎اند و دفتر کوچکی که به نام «خورتک اپستاک» یا خرده‎اوستا از نوشته‎های «آتورپات ماراسپندان»  بر جای مانده است، به خوبی بازمی‎نماید که آن دانای هژیر هنگام خویش، تا چه اندازه بدان زبان چیره بوده است، که در گزیده خویش، به زبان اوستایی چنین گفتارهای ویژه آورده است که نوشته او، از دیگر بخش‎های اوستای نو که شاید یکهزار سال پیش از او نوشته شده است، بازشناخته نمی‎شود و دگرگونی‎ها تنها در واژه‎ها روی داده است. چنانکه در آن واژه‎های نو جای واژه‎های کهن را گرفته است!
پس از اسلام نیز این رشته زنجیر پاره نشد و تا آنجا که در توان اندک موبدان بر جای مانده بود، نامه‎ها به دبیره پهلوی و اوستایی و گاهگاه به گزارش دوباره دفترهای زند، از گفت‎وشنودهای پهلوی به فارسی دری نوشته‎ می‎شد  و موبدان به دربار خلیفگان رفت‎وآمد داشتند و در گفت‎وشنودهای دینی دیدگاه خویش را در میان می‎نهادند و پیروزی یکی از آنان بر شخصی به نام «گجستک ابالیش»  در گزارش دبیران دربار برجای مانده است:
انبوه نوشته‎ها و دفترهای پهلوی پس از اسلام که برخی از آنها بسی بزرگ و در خور سنجش با کارهای بزرگ فرهنگی دیگر دوران اسلامی است، چونان بندهش، دینکرت، گزیده‎های زاتسپرم، نامه‎های منوشچر… نشانه پویایی فرهنگ بهدینان و یاوری آنان به جنبش فرهنگی ایران است.
از سویی نباید چنین انگاشت که این دستاوردها تنها ویژه موبدان زرتشتی بوده است. گنج نپشته‎های بزرگ ایرانی چونان گنج نپشته بزرگ بخارا که پورسینا بدان دست یافت، هنوز سرشار از دفترهای پهلوی و اوستا بوده است. زیرا که در زمانی اندک از سده سوم تا هنگام پورسینا چندان دانشمند و اندیشمند در «ورز رودان»  نبوده‎اند که چنان گنج نوشته بزرگ را فراهم آورند، تا کسی چون پورسینا را به شگفتی افکند و بی گمان در آن گنج، نوشته‎های پیشین نیز بر جای بوده ا ست!
ترجمه چند بخش از شاهنامه که آزادمرد خراسان، فردوسی ایران آنها را از روی نوشته‎های پهلوی به فارسی دری درآورده است  و نیز آگاهی دیگر نویسندگان ایرانی چون ابوریحان بیرونی، مسعود تبری؛ ثعالبی… از زبان پهلوی، به ویژه سهروردی که بی‎گمان از روی نوشته‎های پهلوی و کهن‎تر از پهلوی برداشت کرده است نشان می‎دهد که دیگر ایرانیان نیز از این میدان چندان دور نبوده‎اند و پرتو تابناک آن گاهگاه بر چهره آن بزرگمردان و بر دفتر ایشان افتاده است و بدان، فروغ و جان و نیرو داده است.
بسی از نسک‎ها اوستا و به ویژه اوستاهای بایسته که موبدان را برای انجام آیین‎های دینی به کار می‎آمده هم‎اکنون در دست هست و برخی از این دست‎نوشته‎ها نمونه‎ای از زیباترین شاهکارهای نگارش دبیره اوستایی است و نشان می‎دهد که نویسنده چه اندازه در این کار آزمایش داشته تا بدین پایه از زیبایی نگارش رسیده باشد. 
پارسیان هند که بازماندگان خراسانیان گریخته به هندوستان‎اند، پس چند سده ماندن در آن دیار، دفتر و دین و آیین را از دست دادند و چون چنین شد در سال 847 یزدگردی پیکی به نام نریمان هوشنگ را روانه مرز نیاکان کردند، تا او بنگرد که آیا هنوز در ایران زرتشتیان می‎زیند و اگر چنین است از آنان دین و آیین بیاموزد و به هندوستان بازگردد و هنگامی که او با نامه ایرانیان به هند بازگشت، ایرانیان در آن نامه از بزرگان پارسی هند درخواست کردند که «برای یاد گرفتن خط پهلوی و روش درست برگزاری مراسم مذهبی، دو هیربد دانا بیایند و خط پهلوی بیاموزند و شایست نشایست بدانند، در راه خشگان نزدیک است از قندهار تا سیستان نزدیک است و از سیستان تا یزد از این بیم نیست.
از آن سال  تا سال 1137 یزدگردی بیست و دو پیک از هندوستان به ایران آمدند و با آموزش‎های پیاپی به هندوستان بازگشتند….
اینجا بود که موبدان و هیربدان دانایان هند سررشته اوستاخوانی و اوستا دانی را در دست گرفتند و کانون فرهنگی خویش را فروزان کردند، تا آنکه در سال 1758 میلادی انکتیل دوپرون فرانسوی رهسپار هندوستان شد و در شهر «سورات» اوستا را از روی گفتار «دستور داراب» یکی از موبدان پارسی نوشت و با ترجمه آن در سال 1771 به چاپ رساند و در اینجا اروپاییان را گمان بر این افتاده است که اوستا در این سال‎ها بر دست آن فرانسوی(کشف) گردیده است!
اگر گوهری کانی، چون گوگرد یا آهن برای نخستین بار از سنگ و کان به در آورده شود، می‎توان از پیدایی آن سخن گفت و در چنین رویداد آن مردمان که زودتر بدان گوهر دست یابند، از دیدگاه دانش پیشرفته‎تر به شمار می‎آیند. چنان که بسی از این گوهرها، چند هزار سال پیش بر دست ایرانیان از دل سنگ به درآمده و به جهانیان پیشکش شده است!
چنین کشور، در جهان دارای فرهنگی برتر است که با چشم کنجکاو و رای پژوهنده، پرده‎های پوشاننده زمان و زمین را یکایک می‎گشاید و رازهای نهفته را یکایک بازمی‎نماید!
کشورهای دیگر، اگر از راه بهره‎وری از اندیشه‎های جهانی، پس از چندی همان پدیده‎ها را بیاموزند و دریابند، شاگرد و بهره‎ور اندیشه اینان به شمار می‎آیند و اگر همان پدیده‎ها را خود، پس از چند سده، یا چند هزاره دریابند، چند سده یا چند هزاره در کاروان دانش جهانی از اینان دیرتر و دورتر و پس‎مانده‎ترند.
اکنون می‎باید که داوری کرد که در رهنوردی درازآهنگ کاروان دانش جهانیان که در آن،‌ اندیشه‎ها به یکدیگر می‎پیوندد و سخن و جامه و داستان و پندار و انگاره و نشانه و نماد پدید می‎آورد و در این رهگذر به نگاشتن اندیشه‎ها می‎پردازد و دفتر و دیوان و شمار و آمار پیدا می‎شود… تا بدانجا که دفتری گرامی و بی‎مانند چون اوستا پدید می‎آید و هزاران سال بر جان و روان پیروان خود در ایران‎زمین و هندوستان می‎گذرد… اگر در جهان، قاره‎ای پیدا شود که تازه به همه چیز رسیده و همه‎چیز را از همه‎جا به زور شمشیر و نیرنگ فراهم آورده… مردمانش و دانایانش به دفتر اندیشه و اندریافت چندهزارساله ایران بر بخورند و گمان برند که آن را «کشف» کرده‎اند، به آنان چه می‎شاید گفت؟!
انبوهی از نویسندگان و پژوهندگان ایرانی این زمان،‌که در هر کار چشم به دست و گوش به فرمان اروپاییان دارند، چنین گمان می‎کنند که ایرانیان، در آموزش اوستا، وامدار پژوهندگان اروپایی‎اند، باز آنکه چون نیک بنگریم، اروپا و دستگاه دانش و پژوهش جهان، در آموزش اوستا وامدار ایرانیان‎اند.
پس از انکتیل دوپرون، بورنف فرانسوی به ترجمه‎ای از اوستا به سانسکریت که بر دست دستور نیروسنگ پاسری انجام گرفته بود، دست یافت و در سال 1833 هات نخست یسنا را به یاری آن با یادداشت‎های فراوان به چاپ رسانید و به گفته اروپاییان اوستاشناسی از آن هنگام پایه علمی به خود گرفت:
اکنون اروپا خویش را کانون اوستاخوانی و اوستاشناسی می‎داند و دانشمندان آن دیار هرگاه که بایسته می‎بینند، از آزمایش‎های خویش در آموختن سانسکریت نام می‎برند که در پرتو آن اوستا نیز بازشناخته می‎شود!!
پس باید دید که آنان زبان سانسکریت را چگونه آموختند!
ایرانیان به خوبی در یاد دارند که پزشک نامی ایران برزویه با سرمایه‎ای فراوان از سوی انوشیروان به هندوستان رفت و در کار شناسایی داروهای گیاهی هندی رنج برد و نامه‎ای به نام «پنجاتنترا» را که به زبان سانسکریت در گنج نپشت پادشاه هند بود، در همانجا خواند و ترجمه کرد و آن را به نام کلیلک و دمنک به ایرنا آورد و آنگاه که در زمان خلیفگان بر دست روزبه پارسی(ابن مقفع) به زبان تازی ترجمه گردید، با زبان تازی ره به اروپا گشود و بدینسان اروپاییان نخستین بار به کوشش همه‎جانبه ایرانیان به یک نامه سانسکریت دست یافتند!
پس از آنکه نصرالله منشی به فرمان سامانیان ترجمه آن دفتر به تازی را که بر جای مانده بود، به فارسی بازگرداند و سده‎ها در دست بود. از آنجا که خواندن آن که سخت به تازی آمیخته بود، خوانندگان فارسی زبان را به ویژه در هندوستان دشخوار می‎آمد و مصطفی خالقداد ایرانی به فرمان اکبرشاه آن را از روی نوشته سانسکریت دوباره به فارسی ساده درآورد که به نام پنجاکیانه یا پنج داستان، که همان کلیلک و دمنک باشد، برگرداند.
پس از اسلام دانشمند فرزانه ایران، ابوریحان همراه با لشکر خونخوار محمود به هندوستان رفت و محمودیان را چشم به گنج‎های زر و گوهر هند بود و ابوریحان را گوش به سخنان گوهرآمیز برهمنان آن سامان و همگان می‌دانند که با آنکه برهمنان از آموختن زبان سانسکریت به دیگران خودداری می‎کنند، در نگاه و سخن و رفتار ابوریحان ما چه دیدند که پی به اندیشه پاکش بردند و دروازه‎های شهر بزرگ سانسکریت را بر رویش گشودند و او را تا کرانه‎های دور اندیشه نیاکان ره نمودند!
ابوریحان از هندوستان با دفتر بزرگ و پر از شگفتی مال‎الهند بازگشت و محمودیان با تکه‎های زر و گوهر که از تندیسه‎های بتکده سومنات به یغما برده بودند.
سخن از مصطفی خالقداد رفت. همو ترجمان جوگ باشست بزرگترین دفتر اندیشه هند است.
دیگر رهنورد بزرگ ایرانی در جهان اندیشه هندوستان میرغیاث‎الدین علی قزوینی است که دفتر بزرگ مهابهارات را به فارسی درآورد که آن را شاهنامه هندوستان می‎خوانند.
دیگر نویسنده و ترجمان ایرانی داراشکوه خواهرزاده آصف‎خان تهرانی است که دست به کار بزرگ ترجمه اوپانیشادها به زبان فارسی زد  و همین نامه بزرگ است که بزرگترین آموزگار اروپاییان  در زبان سانسکریت به شمار می‎رود و آنان نخستین بار با این کتاب از زبان سانسکریت آگاه گردیدند… و با این کتاب به زبان سانسکریت ره بردند و دیگر دفترهای بی شمار ایرانیان که ترجمه از سانسکریت بود، در این راه پرشگفتی رهنمای آنان بود.
و اکنون فرزندان آنان را گمان بر این افتاده است که: «زبان اوستایی دستور ندارد، ما به یاری دستور زبان سانسکریت پی به دستور زبان اوستایی برده‎ایم!»
فرزندان آن نیاکان فرزانه که جهان را به تیغ خامه خویش گشوده بودند و بر فراز ابرهای اندیشه، در آسمان       بی کرانه دانش پرواز می‎کردند و به همه سوی جهان، دانش و فرهنگ و دفتر و دیوان گسیل داشتند و جهانیان از پس گذشت هزاره‎ها هنوز وامدار کوشش و بینش آنان‎اند… فرزندان آن نیاکان، اگر چندی دست بر روی دست گذارده و چشم به دهان دیگران دوزند… شایسته چنین سخنان و سزاوار چنین داوری‎ها و در خور چنین سرشکستگی هستند!
جوانان ایران بر پای خیزید! و گرد و غبار روزگار ستم جهانخواران را از سر و روی و چشم و گوش خویش بپردازید و باور کنید که خون آن نیاکان در رگ‎های شما روان است و مغز و اندیشه و اندریافت شما بازمانده و یادگار آن بزرگان است!
بر پای خیزید و فرهنگ خویش را بازشناسید و جایگاه خویش و کشور خویش را در جهان بازیابید و ارزش دستاوردهای بی شمار فرهنگی پدران و مادران خویش را در پهنه میدان فرهنگ جهانی بازبینید و در این زمان که هیاهویی خفیف، از جنبش آبخیزهای ژرفای دریای جان ایرانیان به گوش می‎رسد و از همه‎سو جنبش های فرهنگی تازه را پدیدار می‎آورد… در این زمان که بیش از هر زمان جان ایرانیان را نیاز بیداری و آگاهی فراگرفته است، در این زمین که پیش از هر زمین دیگر کانون فروزش فرهنگ جهان بوده، در این سرزمین که اکنون نیز کانون و میانه جهان است… سر بلند دارید و به رهاوردهای گذشته خویش ببالید و پای بر ستیغ دماوند بگذارید و از آنجا بنگرید که نیاکانتان چگونه با فروتنی و‌آزادمنشی، جهانیان را  زیستن و با آزرم به اندیشه دیگران نگریستن آموختند!
این زمان زرین را، که همهمه نهفته بیداری جان ایرانیان، نرم‎نرمک آشکار می‎شود از دست مدهید!
این تپش، تپش دل فرهنگ ایران است، آن را دریابید!
این دم، دم گرم جان نیاکان است، آن را فروبرید!
اگر باید چنین کنیم، نخستین کار بایسته در زمینه پژوهش زبان‎های ایرانی، شناختن نخستین سنگ‎های پی ساختمان است و برای دستیابی بدین، می‎باید که به واژه‎های کهن ایرانی دست یافت. پس می‎باید که این فرهنگ یکی از باورهای استوار برای جنبش فرهنگی ایران به شمار رود و شگفتا که پیش از بهمن 57 گزارنده این فرهنگ، احسان بهرامی، سال‎ها دفتر را به دست گرفته و به این در و آن در می‎رفت تا راهی برای چاپ آن بیابد و همه سازمان‎های فرهنگی! آن زمان پاسخ سرد به وی می‎دادند و برخی از آنان نام اوستا را به گوش نشنیده بودند… و یکی از نشانه‎های یک همبستگی نیرومند ملی در جنبشی که جان ایرانیان را در این هنگام، فراگرفته، امروز آشکار می‎شود که می‎بینیم کاری که در همه آن زمان دراز، به انجام نرسید، امروز فرجام می‎یابد!
اوستا:
امروز زبانی را که دفترهای پیشین ایران بدان نوشته می‎شود زبان اوستایی می‎خوانیم و این واژه خود در نوشته‎های اوستا به چشم نمی‎خورد که در نوشته‎های پهلوی به گونه اپستاک دیده می‎شود.
درباره این واژه سخنان فراوانی گفته شد. آنچه بهتر از مه است، اینست که گروهی اوستا را از رشیه وید گرفته‎اند که دانش باشد و گروهی دیگر نیز آن را از ویستی که آن نیز دانش و آگاهی است، می‎دانند.
این دو ریشه‎یابی به گمان نگارنده دور از خود واژه است زیرا که اوستا در گونه کهن‎تر زبان پهلوی اپستاک بوده و با «و» آغاز نمی‎شده است، باز آنکه اگر چنین نیز بیندیشیم، این واژه با پیشوند «ا» معنی بی‎دانشی، یا ناآگاهی را به خود می‎گیرد.
و از سویی، چون این واژه در نوشته‎های پهلوی آمده، می‎باید معنی پهلوی آن را به دست آورد و ریشه‎یابی کهن‎تر از آن چنان که با دگرگونی وات سنگین‎تر «پ» به وات سبک‎تر «و» درست نمی‎نماید.
در این بی‎گمانیم که اسکندر گجستک چون به دژنپشت ایران رسید، از روی نادانی و کینه‎وری و رشک آن گنجینه بزرگ جهانی را که بر روی دوازده هزار پوست گاو به دبیره زرین نوشته بودند، بسوخت و خاکستر کرد و به دریا ریخت…
ایرانیان چند سده از دفتر و نوشته خویش دور بودند، مگر گروهی اندک که آن دفترها را در خانه پنهان و نهفته می‎داشتند!
و از آن هنگام تا زمان پادشاهی بلاش اشکانی، چهار سده ایرانیان را دفتر و دیوانی نبود. تا آنکه بلاش بفرمود تا دفترهای پراکنده و پنهان را که در دست برخی موبدان و دبیران بازمانده بود، گرد آوردند.
از سرتاسر ایران تنها بیست و یک نسک  پیدا شد و چون آن همه را در یکجا گرد آوردند،‌ دیدند که سه گونه گفتار است. چند دفتر گاسانیک یا سروده‎هایی چون گاثاها چند دفتر مانتریک که نمازها و آفرین‎ها و یادهای بایسته در آیین‎ها را دربرمی‎گیرد و چند دفتر داتیک که داد و دهش و آفرینش یزدان و نیز داد و قانون‎های کشور بزرگ باستانی که بازمی‎نماید!
چون خواستند که آن نسک‎ها را به دبیره پهلوی بنویسند، برخوردند که واک‎های ویژه آن زبان ناآشنا را نمی‎توان با این دبیره نوشت… آنگاه فرزانگان فراهم نشستند و از روی دبیره پهلوی دبیره‎ای برساختند که دارای 44 نگاره بود و همه آواهای شگفت آن زبان نهفته را بدان توان گفت!
اینجا معنی اوستا یا اپستاک روشن می‎شود.
چهار سده مردمان ایران دفترهای دانایان پیشین را ناپیدا می‎دیدند.پستاک پهلوی گونه‎ای دیگر از پیتاک پهلوی است که در فارسی آن را «پیدا» می‎خوانیم و اوستا بر روی هم «ا + پیدا= ناپیدا» معنی می‎دهد و چون نامی را که چهار سده بر زبان و روان مردمان ایرانشهر گذشته بود، نمی‎توانستند دیگر کرد، همان نام بر آن دفترها ماند و با دگرگونگی از پهلوی به فارسی به گونه «اوستا» درآمد و بهترین گواه این سخن نیز همان گفتار دینکرت است که به گونه ناآشنا و نهفته اوستا نام از آن یاد کرده است!
چون ایرانیان چهار سده از گرامی‎ترین یادگارهای نیاکان خویش به دور مانده بودند، همه آن نسک‎ها را به گونه فرمان دین پذیرا گشتند و سر بر فرمان نیاکان نهادن را با جان و دل خواستند و چون پیامبر ایرانی زرتشت بود، همه آن نوشته‎ها را زرتشت خواندند و اوستا نام نامه دینی ایرانیان را به خود ویژه کرد. باز آنکه امروز روشن می‎شود که اوستا نامی کهن نیست و نامی است که ایرانیان در زمان گم بود و ناپیدا بودن آن دفترها بر آن نهاده بودند و به جز بخشی از آن که «گاثاها» بوده باشد هیچ نسک دیگرش از زرتشت نمی‎باشد و به دین زرتشتی پیوند ندارد. مگر آنکه همه آنها تراوش اندیشه ایرانیان در زمان‎های دور و دراز زندگی و فرهنگ ایرانی است. برخی از این کتاب‎ها پس از زرتشت نوشته شد و برای آنکه آن را در دید زرتشتیان به راست به شمار آورند، در هر بخش آن پرسش و پاسخی میان زرتشت و اهورامزدا آورده‎اند و چون پاسخ از سوی اهورامزدا داده می‎شود پس کار کردن بدان، خویشکاری هر زرتشتی گرویده  است!
برخی از آنها چون وندیداد و یشت‎ها دیدگاه‎های کهن ایرانی و پیش از جدایی هندوان از ایران است که پس از زرتشت با شیوه تازه (اوستای نو) نوشته شده.
هندیان زبان کهن خویش سانسکریت را «سمز کرته بهاشا» می‎نامند که زبان ویراسته شده و زبان به‎شده و خوب شده معنی می‎دهد و چون دستور آن زبان بر زبان اوستا نیز دستور می‎راند، نشان می‎دهد که در زمانی دور، هنگامی که هنوز هندوان و ایرانیان در ایرانویج می‎زیسته‎اند، ایرانیان کهن برای نگارش دفترهای خویش زبانی ویراسته به جز از زبانی که بر زبان مردمان روان است، آراسته بوده‎اند و آن همین زبان است که امروز سه گونه گویش آن را در سانسکریت، اوستا و فارسی هخامنشی بازمی‎یابیم.
پس بهتر آن می‎بود که ما نیز این زبان را زبان فرهنگی کهن ایران بنامیم، اما چون از آن زمان که اسکندر گجسته دوازده هزار دفتر دانایان پیشین ایران را سوزانده است، بیست و دو سده بیش می‎گذرد و در این بیست و دو سده همواره این نسک‎ها با همین نام خوانده شده است، نمی‎توان آن را دگرگون کرد… ما نیز می‎باید که آن را اوستا بنامیم، شاید که همین نام، همواره یادآور کار زشت تباهکاران تاریخ باشد!
درباره این دفتر
احسان بهرامی گزارنده این دفتر از بیست و چهار سال پیش آغاز به کار آن کرده بود و چون در آغاز کار بنیاد نیشابور، اندیشیدم که می‎باید فرهنگی از واژه‎های اوستایی فراهم آوریم و بهتر آنست که این فرهنگ ترجمه فرهنگ کانگا باشد که گام نخست را پشت سر یک ایرانی نژاده گذاشته باشیم با موبد فرزانه رستم شهزادی سخن را در میان نهادم که با یاری وی و موبدان فرزانه اردشیر آذرگشسب و فیروز آذر گشسب این کار را بیاغازیم.
وی به من گفت که این کار چندی پیش انجام شده و یک دفتر آن نزد ایشان بود به من نمود و گوشزد کرد که همین کار، با ویرایش و نگرشی تازه، تو را به هدف می‎رساند و نیاز به دوباره کاری نیست!
دفتر را گرفتم و ناشکیبا و بی‎آرام به خانه بردم و بررسی کردم… اما سالها گذشت تا احسان بهرامی را بیابم و درباره آن با وی سخن گویم.
او از پیشامدهای نابهنجار دست از شهر شسته و به کشاورزی روی آورده بود و هیچکس آگاهی او را نداشت! تا آنکه پس از چند سال جست‎وجو دست روزگار او را به گونه‎ای که در اندیشه‎ام نمی‎گنجید به من رساند. بیدرنگ کار را آغاز کردیم و از آن زمان هفت سال می‎گذرد که از کار ویرایش، حروفچینی‎های شش‎گانه، صفحه‎‎آرایی و ویرایش نادرستی‎های چاپی و نگرش دوباره آن پرداخته‎ایم و بیگمان چاپ این فرهنگ از آغاز کار چاپ در ایران تاکنون دشخوارتر از همه کارهای چاپی بوده زیرا که افزون بر دین دبیره و گاه دبیره پهلوی و سانسکریت، در هر برگ آن چهار گونه حروفچینی داریم که هر گروه آن جداگانه چیده شده و بریده شده و در جای خود چسبانده شده است و برخی از برگ‎های این دفتر هست که از 75 تکه جداگانه سر هم شده باشد و اکنون اینچنین ساده به چشم نگرنده می‎آید! کار حروفچینی این فرهنگ نیز بسیار فنی بود و بویژه آوانویسی‎های فارسی و لاتین آن که با نشانه (آکسان)های بیشمار کسی را می‎خواست که تحصیلات بالاتر از لیسانس ادبیات داشته باشد و در این کار، ا. گرمانیک، نویسنده و پژوهشگر ارمن و سرپرست بخش پژوهش‎های ارمنی بنیاد چون کار را ناگزیر دید با همه گرفتاری‎های خویش به یاوری ما برخاست که اگر نگرش تیز و دلسوزی همه‎جانبه وی در کار نمی‎بود، این بخش از فرهنگ با نادرستی‎های فراوان به دست خواننده می‎رسید.
نگرش او تا بدانجا بود که گاهگاه لغزش‎هایی را که کمابیش در یک کار بزرگ روی می‎دهد(و آوانویسی‎های مرا نیز دربرمی‎گرفت) با دیده تیزنگر درمی‎یافت و مرا نیز آگاه می‎کرد. همو بود که بخش فهرست انگلیسی را نیز در دفتر چهارم نگریست و در کار آن یاوری بس ارزنده کرد.
احسان بهرامی که در آغاز نمی‎دانست این کار از دیدگاه فن چاپ تا چه اندازه فنی و دشخوار است، گاهگاه برمی‎افروخت و نیازمند بود که من با آرامش و لبخند و امید، آتش وی را که سالها در اندوه چاپ فرهنگ هر زمان تندتر می‎شد فروبنشانم. خوشبختانه فروتنی و دید دانشمندانه وی، یاور خوبی در ویرایش فرهنگ بود و در هر دیدار، بررسی انبوه واژه‎های تازه و نگرش و ویرایش دیگر بایسته بود و هر بار، با گفت‎وگو و شنیدن سخنان من با من همرای می‎شد.
کار فهرست‎برداری که بیش از یکسد هزار فیش داشت، چشم راست آن یار نازنین را بیمار کرد چنانکه برای درمان و کاردپزشکی به کشور دانمارک رفت و هنوز نیز کار درمانش به پایان نرسیده است که فرهنگ از پس 24 سال به چاپ می‎رسد.
سنجش این فرهنگ
هیچ کار بزرگ از نادرستی و لغزش برکنار نیست و من خود به خوبی می‎دانم که اگر یکبار دیگر این فرهنگ را بازنگرم،‌ ده‎ها لغزش چاپی و ویرایشی و شاید لغزش در گفتار یا هر لغزش دیگر در آن بیابم.
بنابراین از استادان خردمند و خوانندگان فرزانه که به چنین لغزش‎ها برمی‎خورند، خواهش دارم که آن نادرستی را از فرهنگ بپیرایند و بر من نیز ببخشایند که کاری را که انجام آن در خور چند گروه دانشی و فنی بوده است و تاکنون در ایران مانند نداشته است، به تنهایی انجام داده‎ام و یاور من یکی دو دوست وفادار بوده‎اند که هرکدام گاهگاه دست مرا گرفته‎اند.
پس این فرهنگ با نگرش ایرانیان می‎باید که پیراسته‎تر و آراسته‎تر گردد و در آینده به گونه‎ای بهتر از این به دست ایرانیان رسد.
چراغ راه من در این کار بزرگ این اندیشه بوده است که ما ایرانیان را نمی‎شاید که پشت سر اروپاییان گام برداریم و بهتر همان است که گام نخست را بر پایه‎ای گذاریم که بر دست یک ایرانی دیگر بنیاد شده، دستوری از خانواده دستوران که اوستا را از پدران و نیاکان خویش آموخته و چشم بر دست دیگران ندوخته است،… و این کار به یاوری خداوند پیروزگر به انجام رسید… و آینده هنوز از آن ما است و رهروان این راه درازآهنگ خود دانند که گام‎ها را یکایک چگونه بردارند و کمی‎ها و کاستی‎ها را چگونه بپیرایند و این اندازه گفتار را برای آگاهی دوستان از یورش‎ها و نقدهای پیروان اروپاییان به این فرهنگ بسنده می‎دانم!
ما تا نود و پنج درسد کار را به انجام رسانیدیم، یاران پنج درسد دیگر را به فرجام رسانند!به یاری یزدان کار را آغاز کردیم، اما یک چنین فرهنگ با چنین ویژگی‎های فنی در هنگامی که بهای کاغذ یکباره به بالا رفت، بی پشتیبانی سرمایه بی دریغ به چاپ نمی‎رسید.
به خواست خداوند در آن هنگام هرمزد سروشیان فرزانه آزاده‎ای را که می‎خواست به نامگانه مادر خویش دست به کارهای فرهنگی زند و بنیادی برای چاپ نوشته‎هایی پیرامون فرهنگ ایران فراهم آورد، با بنیاد نیشابور آشنا ساخت و نمونه کارهای فرهنگی را که در این بنیاد به چاپ می‎رسید، در راستای اندیشه خویش یافت. اما دریغا که در همان روزگار فرزند جوان فرهیخته اندیشمندش که نشانه‎های یک نبوغ بزرگ را با استواری زیر گام می‎نهاد و می‎رفت که یکی از بزرگترین چهره‎های دانش جهانی شود، در دیاری دیگر از جهان برفت و سایه‎ای از اندوه بر چهره پدر و مادر و آشنایان خویش افکند….
هرمزد سروشیان بسیار زود به خود آمد و آن بنیاد را که می‎خواست به نام مادر بنیان نهد، به نام فرزند بنا نهاد و با بزرگواری همه هزینه‎های چاپ این فرهنگ را پذیرا گشت، اما کارهای ایشان چنان بود که بیشتر زمان‎ها در کشوری دیگر به سر می‎برد و نگرشی ویژه و فرهنگی و سرمایه‎ای بی دریغ را بایسته می‎کرد که هر دم به یاری ما بشتابد.
پس از چند سال دوست فرزانه دانشمند علی آیت‎اللهی موسوی که از خاندان دانش و فرهنگ کرمان‎اند، به نمایندگی ایشان به یاری ما شتافتند و چنان با ‎آغوش باز همه کارها را پذیرا گشتند و هر زمان که بایسته بود، بی درنگ دست ما را گرفتند، که کار چاپ و فرهنگ از لیتوگرافی تا پایان صحافی در زمانی کمتر از چهار ماه به انجام رسید و آنان که به کار چاپ، با دستگاه‎های موجود در ایران آشنایی دارند، خود دانند که این نیز یکی از شگفتی‎های کار ما است.
آفرین یاد
اینک که کار چاپ به پایان می‎رسد، با دلی سرشار از مهر و زبان پر از آفرین به همه یاران که به گونه‎ای در کار این دفتر یار ما بوده‎اند، ستایش و آفرین درود می‎فرستیم، به:
شادروان دستور کانگای بزرگ نویسنده فرهنگ کانگا که با دریافت یک فرمان تاریخی بزرگ از روان نیاکان، دست به کار فرهنگ اوستای خویش زد.
استاد پورداود که نویسنده این دفتر را در خانه خویش پذیرا شد و اوستا را به او آموخت.
احسان بهرامی گزارنده فرهنگ که با شور و التهاب کار فرهنگ را بیست و چهار سال دنبال کرد.
دکتر بهرامشاه غریب شاهی که در ویرایش کار انگلیسی این فرهنگ ما را راهنمایی کرد.
ا. گرمانیک پژوهشگر تیزنگر ارمن که از یاوریش یاد کردم.
همه حروفچینان این فرهنگ که در درازنای چند سال هر یک به گونه‎ای یاور ما بوده‎اند. خسرو هادیان و منیژه فرهنگی برای شکیبایی فراوان در کار صفحه‎آرایی فرهنگ مسلم حدادی مدیر و کارکنان لیتوگرافی فیلم گرافیک برای سرپرستی کار لیتوگرافی و دل دادن و به سامان رساندن آن، به گونه‎ای که از کار ایشان به نام همکاری فرهنگی می‎توان یاد کرد. عباس موقتیان مدیر و کارکنان چاپ 2000 که انبوه فرم‎های فرهنگ را به سامان رساندند.
اصغر آزادی نجیب برای فراهم آوردن کاغذ ضرب و گالینگور جلد، چنانکه گویی همه این کارها را برای خود انجام می‎دهد.
اصغر عبداللهی مدیر و کارکنان صحافی آذین که بهره کوشش هفت ساله ما را در جامه‎ای زیبا آراستند.
دوست گرامی علی اکبر خرمشاهی که بخشی بزرگ از کار این فرهنگ، زیر چراغی فراهم آمد که ایشان روشن کرده بودند و سرانجام دوست فرزانه محسن رئوفی که در همه کارها از لیتوگرافی تا صحافی با نگرش و دل‎بندی ویژه یار و یاور بنیاده بوده‎اند.
دوست فرزانه ارجمند علی آیت‎اللهی موسوی که بی یاری ایشان بدین زودی‎ها کار فرهنگ به پایان نمی‎رسید.
فرزانگان هرمزد سروشیان و مریخ مزدایی پدر و مادر داغدیده آن جوان ناکام که به جای اشک و آه فرهنگ و دانش پیشکش ایرانیان کرده‎اند.
خدایشان یار باد و بهره کار نیکشان به جهانیان رساد.
با درود و آفرین ویژه به روان و فروهر آن جوان ناکام سرن سروشیان که رفتنش نیز برای بازماندگان نشانه‎های نیک برجای می‎گذارد.

فریدون جنیدی
اورمزد روز و امرداد ماه 1369 خورشیدی

 

برگرفته از تارنمای بنیاد نیشابور

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه