شنبه, 01ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست دکتر محمد مصدق سیماى مصدق پیش از ملى شدن نفت

دکتر محمد مصدق

سیماى مصدق پیش از ملى شدن نفت

برگرفته از روزنامه شرق، 1383 خورشیدی

شادروان دکتر پرویز ورجاوند

۲۹ اردیبهشت ماه یکصد و [سی] و دومین سالگرد تولد چهره‌‌ای است که در بخش عمده‌‌ای از دوران زندگیش و در چند مقطع حساس با قبول مسئولیت و موضع گیرى هایش در جهت منافع ملى خود را با قدرت‌های مسلط داخلى و خارجى درگیر ساخته و با بى پروایى به انجام آنچه که سود ملت و میهنش در آن بوده پرداخته و خویشتن را بارها با خطر مواجه کرده است.

محمد مصدق فرزند میرزا هدایت‌الله وزیر دفتر در سال ۱۲۶۱ ه. ش. در تهران تولد یافت. چند سالى از دوران نوجوانى را همراه مادر در تبریز گذرانید و تحصیلات مقدماتى را در آن شهر دنبال کرد و با پادشاهى مظفرالدین‌شاه به تهران آمد و در سن کم مسئولیت استیفاى خراسان به او سپرده شد. این جوان کم سن و سال به زودى توانست بر کار مسلط شود و توجه را به خود جلب سازد. افضل‌الملک درباره این دوران زندگى او می‌نویسد: «... رتبه و حسب و نسب و استعداد و هوش و فضل و حسابدانى و عاملى این طفل یک شبه ره صدساله می‌رود. این جوان به قدرى آداب‌دان و قاعده‌پرداز است که هیچ تردیدى بر آن متصور نیست...»۱

در بازگشت به تهران در انتخابات اولین دوره مجلس شوراى ملى از اصفهان شرکت می‌کند و انتخاب می‌شود، ولى از آنجا که سنش کمتر از ۳۰ سال بود به مجلس اول راه نمى یابد. مصدق براى تحصیل به فرانسه و سپس به سوئیس رفت و با گرفتن دکتراى حقوق در آغاز جنگ اول جهانى به ایران بازگشت و در وزارت مالیه مشغول به کار شد. با کناره گیرى مستوفى‌الممالک از کار، عبدالحسین‌میرزا فرمانفرما به ریاست وزارتى برگزیده می‌شود و از دکتر مصدق براى قبول پست وزارت دارایى دعوت می‌کند. ولى دکتر مصدق با اظهار این‌که «با رویه سیاسى او مخالف است» از قبول پست وزارت خوددارى می‌کند و از همین مرحله نشان می‌دهد که از شخصیتى متفاوت با بسیارى از رجال زمان برخوردار است.

دکتر مصدق در کابینه اول وثوق الدوله به معاونت وزارت مالیه منصوب می‌شود و چهارده ماه در این سمت می‌ماند و چون با مشارالملک که در کابینه صمصام السلطنه به وزارت می‌رسد اختلاف پیدا می‌کند استعفا می‌دهد و براى بار دوم به سوئیس می‌رود. با انتخاب مشیرالدوله به نخست وزیرى، او طى تلگرافى از مصدق می‌خواهد که پست وزارت عدلیه را بپذیرد. مصدق که بر اثر عقد قرارداد ۱۹۱۹ از سوى وثوق الدوله دچار ناراحتى شده بود و تصمیم داشت در سوئیس بماند و به تجارت بپردازد، نتوانست دعوت مشیرالدوله را نپذیرد. از این رو از راه بمبئى و بندربوشهر به ایران بازگشت و به شیراز رسید.

در این وقت فرمانفرما والى فارس از کار کناره گرفته بود و اوضاع فارس به شدت آشفته بود. از این رو گروهى از بزرگان شیراز براى ساماندهى اوضاع از مصدق می‌خواهند تا مسئولیت والى گرى فارس را بپذیرد. آنها از مشیرالدوله تقاضا می‌کنند تا با انتصاب دکتر مصدق به سمت والى گرى موافقت کند. اعیان شیراز اظهار می‌کنند که علاوه بر حقوق ماهى ۶۰۰۰ تومان، ۵۰۰۰ تومان نیز آنها خواهند داد.

مصدق می‌گوید: «چون این پیشنهاد مخالف با سبک و سلیقه من در کار بود مورد قبول واقع نشد. گفتند حالا که شما چیزى نمى‌خواهید چیزى به شما نمى‌دهیم. گفتم مقصود این است که از مردم چیزى نگیرید، براى مردم چه فرق می‌کند وجهى بدهند ولى شما به من چیزى ندهید، که متعهد شدند نه از کسى بگیرند و نه چیزى به من بدهند. این بود که به دولت تلگراف کردم اگر رجال متنفذ به عهد خود وفا کنند من نه پول می‌خواهم نه قوا و از ماهى شش هزار تومان حقوق ایالتى هم دو هزار تومان در ماه، آن هم براى مخارج شام و ناهار پذیرایى دستگاه ایالتى بیشتر نخواهم گرفت.»۲

دکتر مصدق با قبول سمت والى‌گرى به گونه‌‌ای خیره‌کننده توانست امنیت را برقرار و منطقه را آرام بسازد و پلیس جنوب را زیر کنترل درآورد و از اعمال نفوذ انگلیس‌ها و عوامل وابسته به آنها جلوگیرى کند. دکتر مصدق در مدت والى‌گرى توان مدیریتى بالایى از خود نشان داد.

بعد از مدتى کودتاى سوم اسفند ۱۲۹۹ رخ می‌دهد. بعد از چند روز تلگراف شاه به دست والى فارس می‌رسد که در آن از کودتا و شخص نخست وزیر سید ضیاء حمایت شده بود.

دکتر مصدق از انتشار تلگراف جلوگیرى کرده و در پاسخ شاه اعلام می‌دارد: «... اگر این تلگراف در فارس انتشار یابد باعث بسى اغتشاش و انقلاب خواهد شد و اصلاح آن مشکل خواهد بود...». این موضع‌گیرى قاطع دکتر مصدق به شدت کابینه کودتا را به وحشت می‌اندازد و از این رو سید ضیاء تصمیم می‌گیرد تلگراف تندى براى دکتر مصدق بفرستد که در آن به شدت او را تهدید می‌کند. از جمله آنکه: «این حکومت جدیدالتشکیل که با اسلحه و آتش سرکرده و نماینده اقتدار قشونى است به کسانى که در معبر او ایجاد اشکالات نمایند جز مشت چیزى نشان نمى دهد و در لحظه‌‌ای واحد جان و مال و غائله و علاقه اشکال‌کنندگان به عنوان رهینه صداقت آنها در معرض تهدید گذاشته می‌شود...».

دکتر مصدق اعتنایى به تلگراف سید ضیاء نمى‌کند و طى تلگرافى به شاه تکلیف خود را به نظر شاه موکول می‌کند. دو هفته بعد تلگراف شاه مخابره می‌شود که «استعفاى شما از ایالت فارس پذیرفته شد، لازم است کفالت امور ایالتى را به قوام الملک تفویض نموده فوراً حرکت نمایید.»

دکتر مصدق که نمى خواست دست بسته خود را در اختیار سید ضیاء بگذارد جانب بختیارى حرکت می‌کند و مدتى را در آن سامان می‌گذراند. موضع گیرى دکتر مصدق لطمه شدیدى به اعتبار سید ضیاء و کابینه کودتا وارد می‌سازد.

با سقوط دولت سید ضیاء، قوام السلطنه که به دستور او در زندان قرار داشت به نخست‌وزیرى برگزیده می‌شود و پست وزارت مالیه را به دکتر مصدق می‌سپارد. دکتر مصدق که شرایط اقتصادى کشور را از جهات مختلف اسفبار می‌دید و کشور را در زیر بار قرض از بیگانگان و نبود یک خزانه قوى و سیستم مالیاتى موثر پریشان می‌دید، از مجلس اختیاراتى را گرفت و در زمینه‌های مختلف دست به اصلاحات زد و بر آن بود تا توان مالى کشور را بالا برده و جامعه را از فقر و فساد نجات ببخشد. ولى تلاش‌های او و اصلاحاتش جماعتى از صاحبان ثروت و قدرت را نگران ساخت و اکثریت مجلس چهارم به موضع گیرى پرداخت و کابینه سقوط کرد.
با سپردن سمت نخست‌وزیرى به سردار سپه، پست وزارتخانه به فروغى سپرده می‌شود.

مصدق در انتخابات مجلس دوره پنجم شرکت می‌کند. او هوشیارانه درمى‌یابد که اگر می‌خواهد هم‌چنان خدمتگزار ملت باشد جایش در مجلس است. او با محبوبیتى که در جامعه داشت در انتخابات تهران بعد از مستوفى‌الممالک و مشیرالدوله نفر سوم شد. حضور دکتر مصدق در این مجلس براى تاریخ ایران معاصر از اهمیتى خاص برخوردار است. زیرا قوى‌ترین سخنان و اعتراضى که درباره تغییر سلطنت و به قدرت رساندن رضاخان سردار سپه بیان گردید از دهان این چهره توانا بیرون آمد. این درست است که اقلیت مجلس پنجم و شخص مدرس نقش موثرى را در آن دوره برعهده داشتند و در برابر دیکتاتورى موضع گرفتند، ولى به شهادت صورتجلسه پاى مجلس پنجم و سخنانى که در آن گفته شد، آنچه مصدق گفت و مخالفت مستدل و کوبنده او با رضاخان سردار سپه، از وزنى دیگر برخوردار بود.

او در سخنانش ساختارى را که می‌رفت بر کشور حاکم بگردد مورد اعتراض قرار داد و آن را نفى‌کننده روح مشروطیت و حاکمیت ملت دانست. او در روز نهم آبان ۱۳۰۴ ضمن نفى قاجاریه و اینکه خدمتى به ایران نکرده‌اند که در خور دفاع از آنها باشد، تغییر سلطنت به نفع سردار سپه را حرکتى به سوى استقرار ارتجاع و استبداد صرف دانست. او در سخنانش گفت: «... اگر ما قائل شدیم که آقاى رئیس الوزرا پادشاه بشوند، آن وقت در کارهاى مملکت هم دخالت کنند و همین آثارى که امروز از ایشان ترشح می‌کند در زمان سلطنت هم ترشح خواهد کرد، شاه هستند، رئیس الوزرا هستند، فرمانده کل قوا هستند.»۳

«بنده اگر سرم را ببرند و تکه تکه ام بکنند و آقا سیدیعقوب (از طرفداران سخت رضاخان) هزار فحش به من بدهد زیربار این حرف‌ها نمى روم... آقاى آقا سید یعقوب!... حالا عقیده شما این است که یک کسى در مملکت باشد که هم شاه باشد، هم رئیس الوزرا، هم حاکم؟ اگر این طور باشد که ارتجاع صرف است، استبداد صرف است، پس چرا خون شهداى آزادى را بى خود ریختید؟ چرا مردم را به کشتن دادید؟ می‌خواستید از روز اول بگویید که ما دروغ گفتیم و مشروطه نمى خواستیم، آزادى نمى خواستیم. یک ملتى است جاهل و باید با چماق آدم شود!...»۴

دکتر مصدق سالیان دراز در دوران دیکتاتورى رضاشاه ناچار گردید تا به دور از صحنه اجتماع در احمدآباد به سر برد. با این حال در تیرماه سال ۱۳۱۹ بدون ذکر هرگونه دلیلى بازداشت شد و او را به شهربانى می‌برند و به زندان بیرجند تبعید می‌کنند و شش ماه بعد با پادرمیانى ولیعهد او را آزاد و به احمد آباد بازمى گردانند.

 

دوران دوم زندگى دکتر مصدق

با رویداد جنگ دوم جهانى و اشغال ایران به وسیله متفقین و بیرون کردن رضا شاه از کشور، فضاى درهم ریخته‌‌ای بر کشور حاکم شد و جریان‌های سیاسى در صحنه حضور یافتند که مهمترین آنها حزب توده سازمان یافته به وسیله اتحاد شوروى بود. حزبى که مهمترین نقش را در جهت ضربه زدن بر منافع ملى تا مرز تجزیه بخش حساسى از کشور را بر عهده داشت.

وجود شمارى فراوان از روزنامه‌هایی که وابسته به جریان‌های سیاسى همسو با قدرت‌های بیگانه بودند، فضاى پرتلاطمى را در کشور به وجود آورده بود. عوامل وابسته به سیاست انگلستان در بخش عمده‌‌ای از فعالان سیاسى و امراى ارتش را تشکیل می‌دادند، بر آن بودند تا به یارى دربار، کانون موثرى را پایه گذارى کنند و در ابعاد مختلف تثبیت قدرت کنند.

شرکت نفت با نفوذى که در جامعه داشت بر آن بود تا به بسط قدرت بپردازد و جمع پرشمارى از شخصیت‌ها را به جانب خود جلب کند و در اختیار بگیرد. روس‌ها بر آن بودند تا به یارى نیروهاى نظامى خود از یکسو، حزب توده از سوى دیگر شرایطى پدید آورند تا امتیاز نفت شمال را به دست آورده، حضورى ماندگار پیدا کنند.

در چنین شرایط آشفته‌‌ای بود که بار دیگر دکتر مصدق بعد از بیست سال غیبت از صحنه سیاسى ایران با احساس مسئولیت در برابر ملت با وجود ناتوانایى‌های جسمى پا به میدان گذارد و موجبات امیدوارى را فراهم ساخت.

او در این مرحله از فعالیت‌های زندگى پربارش با توجه به شرایط جهانى، بر آن شد تا نهضتى را پایه گذارى کند؛ نهضتى که استقلال واقعى، استقرار حاکمیت ملى و حرکت در مسیر دستیابى به عدالت اجتماعى را مورد توجه قرار داد. از این رو هوشیارانه کوشید تا راه تسلط بر منابع اقتصادى ایران از سوى بیگانگان را قطع سازد و انجام این کار را پیش درآمدى براى قطع سلطه انگلستان بر نفت جنوب قرار داد.

او با شرکت در انتخابات و حضور در مجلس چهاردهم، به یارى یک اولویت کوچک توفیق یافت تا توجه ملت ایران را به این کانون جلب بسازد و نقش فراموش شده مجلس را به عنوان مرکز اعمال اراده ملت گام به گام زنده بسازد. باشد که از این راه حرکت به سوى یک جامعه مردمسالار با تکیه بر ساختار پارلمانى فراهم آید.

دکتر مصدق با حضور توانمندش فضاى تازه‌‌ای را در جامعه به وجود آورد و کوشید تا هویتى دیگر به جامعه ایران ببخشد و به دوران ناامیدى و سرخوردگى پایان ببخشد. دکتر مصدق با شکل بخشیدن به جبهه ملى پایگاهى ماندگار براى مبارزات استقلال‌‌طلبانه و آزادیخواهانه ملت ایران پدیدار ساخت و به یارى آن توفیق یافت تا نفت را ملى سازد و شاید استعمار انگلستان را از فراز میهن دور سازد. بحث درباره نقش آفرینى‌های دکتر مصدق در این دوران پرفروغ نیاز به نوشته‌هایی دیگر دارد. باشد که با توجه به اهمیت این دوران جنبه‌های مختلف آن مورد کاویدن قرار گیرد. امید که یزدان پاک این فرصت را فراهم سازد.


منابع:

۱- به نقل از نخست وزیران ایران، دکتر باقر عاملى، ص ۷۱۷
۲- خاطرات و تألمات مصدق، ص ۱۲۱
۳- همان، ص ۱۴۳
۴- مصدق در پیشگاه تاریخ، محمود طلوعى، ص ۳۹ و ۴۰

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید