حکمت و فلسفه
رساله لغت موران - فصل ششم - شهابالدّین سهروردی
- حکمت و فلسفه
- نمایش از چهارشنبه, 16 فروردين 1391 10:59
- بازدید: 7718
برگرفته از تارنمای گسترش زبان و ادب فارسی
لغت موران
فصل ششم
وقتی خفاشی چند را با حربا، خصومت افتاد و مکاوحت میان ایشان سخت گشت. مشاجره از حدّ به در رفت. خفافیش اتفاق کردند ایشان جمع شوند و قصد حربا کنند و بر سبیل حِراب، حربا را اسیر گردانند، به مرادِ دلْ سیاستی بر وی برانند و بر حسب مشیّتْ انتقامی بکشند. چون وقت فرصت به آخر رسید، به درآمدند و حربای مسکین را به تعاون و تعاضد یکدیگر در کاشانه ادبار خود کشیدند و آن شب، محبوس بداشتند. بامداد گفتند:«این حربا را طریق تعذیب چیست؟» همه اتفاق کردند بر قتل او. پس تدبیر کردند با یکدیگر بر کیفیّت قتل. رأیشان برآن قرار گرفت که هیچ تعذیب بتر از مشاهدات آفتاب نیست. البته هیچ عذابی بتر از مجاوره خورشید ندانستند؛ قیاس بر حالِ خویش کردند و او را به مطالعت آفتاب تهدید مىکردند. حربا از خدا خود این مىخواست، مسکین حربا، خود آرزوی این نوع قتل مىکرد.
چون آفتاب برآمد، او را از خانه نحوست خود به در انداختند تا به شعاع آفتاب معذّب شود و آن تعذیب، احیاء او بود. ولا تَحْسَبنَّ الّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِاللهِ اَمواتاً بَلْ احیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِم یُرْزَقونَ . اگر خفافیش بدانستندی که در حقّ حربا بدان تعذیب چه احسان کردهاند و چه نقصان است در ایشان به فوات لذّت او، از غصه بمردندی.
فصل هفتم
وقتی هد هد در میان بومان افتاد بر سبیل رهگذر به نشیمن ایشان نزول کرد. و هدهد به غایت حدّثِ بَصَر مشهور است و بومان روزْ کور باشند. چنانکه قصه ایشان نزدیک اهل عرب معروف است.
آن شب هدهد در آشیان با ایشان بساخت و ایشان هرگونه احوال اوی، اِستَخبار مىکردند. بامداد هدهد رخت بربست و عزم رحیل کرد. بومان گفتند:«ای مسکین! این چه بدعت است که توآوردهای؟ به روز کسی حرکت کند؟» هدهد گفت:«این عجب قصهای است همه حرکات به روز واقع شود.» بومان گفتند: «مگر دیوانهای؛ در روزظلمانی که آفتاب بر ظلمت برآید، کسی چیزی چون بیند؟» گفت:«به عکس افتاده است شما را. همه انوار این جهان، طفیل نور خورشید است، و همه روشنان، اکتساب نور و اقتباس ضوءِ خود از او کردند، و عینالشّمس از آن گویند او را، که ینبوع نور است. ایشان او را الزام کردند که چرا به روز کسی هیچ نبیند؟» گفت:«همه را در طریق قیاس، به ذات خود الحاق مکنید که همه کی به روز بیند و اینک من مىبینم.» بومان چون این حدیث بشنیدند، حالی فریادی برآؤردند و حشری کردند و یکدیگر را گفتند:« این مرغ در روز مظّنه عَمی است، دمِ بینایی مىزند.» حالی به منقار و مِخْلَب دست به چشم هدهد فرو مىداشتند و دشنام مىدادند و مىگفتند که:«ای روز بین!» زیرا که روز کوری نزد ایشان هنر بود. و گفتند :«اگر باز نگردی، بیم قتل است.» هدهد اندیشه کرد که اگر خود را کور نگردانم، مر اهلاک خواهند کنند زیرا که بیشتر زخم بر چشم زنند؛ قتل و عَمی به یکبارگی واقع شود. الهام«کَلّموا النّاس عَلی قدر عُقولِهم» بدو رسید. حالی چشم بر هم نهاد و گفت:«اینک من نیز به درجه شما رسیدم و کور گشتم.» چون حال بدین نمط دیدند، از ضرب و ایلام ممتنع گشتند.
* شیخ شهابالدّین یحیی سهروردی معروف به «شیخ اشراق» در سال 549 هـ.ق. در قریه سهرورد(نزدیک زنجان) چشم به جهان گشود و تحصیلات اولیه خود را در مراغه و مراتب عالیتر علمی را در اصفهان به پایان رسانید و در این دوره با یکی دیگر از بزرگان تفکّر آن عصر، امام فخر رازی، هم مکتب بود. سپس به سیر وسلوک معنوی پرداخت و مانند بسیاری دیگر از بزرگان تصوّف، سیر درونی را با سفر در بلاد گوناگون اسلامی توأم ساخت. وی در سال578 به نحوی که هنوز کاملاً روشن نیست، به شهادت رسید و در شهر حلب مدفون گردید. تألیف و تصنیف 45 اثر را به وی نسبت دادهاند که یکی از آنها رساله لغت موران است که در اینجا دو فصل از این رساله را به اختصار مىخوانیم.