ایران پژوهی
بررسی هویت سازی در کشورهای پیرامونی ایران فرهنگی بر مبنای تقابل با فرهنگ ایرانی
- ايران پژوهي
- نمایش از پنج شنبه, 18 آذر 1389 08:43
- دکتر علی علیبابایی درمنی
- بازدید: 5537
با بررسی هویت سازی در کتابهای تاریخی افغانستان به عنوان یک نمونه پژوهش
نگارش: علی علی بابایی درمنی
دانشجوی دكتری تاریخ ایران باستان، دانشگاه تهران – پژوهشگر بنیاد مطالعات قفقاز
1- مقدمه
2- نژاد سازی
3- مهاجرت آریاییها
4- آریانا
5- چنگ زدن به ریسمان یونانیها
6 - نظریه هویت سازی در کشورهای پیرامونی ایران فرهنگی بر مبنای تقابل با فرهنگ ایرانی و نتیجه گیری
7- سخن آخر
8- پی نوشت
9- کتابنامه
مقدمه
تحولات دو قرن اخیر در عرصة رقابتهای قدرتهای جهانی مانند رقابت روسیه و انگلیس در قرن 19 میلادی، جنگهای جهانی اول و دوم، جنگ سرد میان آمریکا و شوروی و فرو پاشی اتحاد جماهیر شوروی ، به تغییرات گستردهای در عرصهٔ جغرافیای سیاسی بسیاری از مناطق جهان و از جمله خاورمیانه انجامید؛ تا آنجا که این تغییرات به کشور ایران مربوط میشود، مناطقی که پیش از این تحولات جزئی از خاک ایران بودند، در طی این دو قرن با همكاری ابرقدرتهای جهانی، علم استقلال افراشتند، و از ایران جدا شدند. اما این جداییها تنها در ساحت مرزهای سیاسی امکانپذیر بوده و عبور از مرزهای فرهنگی ایران با 7 هزار سال سابقة فرهنگ و تمدن به وسیلهٔ کشورهای جعلی که چند دهه از عمر آنها نمی گذشت، محال بود.
با این حال سردمداران و برخی روشنفکران در این کشورها کوشش کردند تا هویتی جعلی و ساختگی برای مردم خود بسازند تا از نفوذ فرهنگی ایران رهایی یابند . غافل از اینکه مرزهای فرهنگی مانند مرزهای سیاسی خلقالساعه نبود، و فرهنگی که در طول هزاران سال توسط نیاکان فرهنگساز ما بوجود آمده و دامنة نفوذ آن نه تنها ایران فرهنگی بلکه تمامی جهان را فرا گرفته ، درطول چند سال از بین نمیرود.
به هر شکل این هویت باختگان به تعریف هویت جعلی خود، بر اساس تقابل با فرهنگ کهنسال ایران پرداختند تا از این راه تمایز میان خود و مابقی ایرانیان را القاء کرده و خود را ملتی جداگانه از ملت ایران وانمود کنند.
بنا بر این تز اصلی هویت سازی، در کشورهایی که در دو قرن اخیر در حاشیه ایران تشكیل شدهاند، تقابل با هویت ایرانی است زیرا كه با چشم پوشی از این امر، آنها دیگر دلیلی به منظور جدا شدن از ایران نداشتند. در این فرصت به بررسی «تاریخ افغانستان» نوشتهٔ احمد علی کُهزاد(1362-1287) پرداخته تا یک نمونه از این هویت سازیها را آشکار کنیم.
نژادسازی
دکتر احمدعلی کُهزاد از نویسندگان و تاریخنگاران برجسته افغانستان است.احمد علی کهزاد در سال 1287 هجری شمسی زاده شد، او از مردم چنداول کابل بود. حامد کرزی، رئیس جمهور افغانستان، در پیام خود به مناسبت بزرگداشت صدمین سال تولد او، از کارنامههای علمی کهزاد ستایش کرد و او را «بنیانگذار تاریخ نویسی جدید» در افغانستان خواند.از کهزاد با جمع دیگری از روشنفکران افغانی چون قدیر تره کی، غلاممحمد غبار، سرور جویا، نعیمی، دکتر فاروق اعتمادی وغیره به عنوان بنیان گزاران «حزب وطن» نام برده شده است. استاد کهزاد در لویه جرگه سال ۱۳۴۳ ه.ش، از جمله کسانی بود که در تغییر رژیم مطلقه شاهی به رژیم شاهی مشروطه نقش داشت. وی ناشر کتب و آثاریست که مربوط به تاریخ دورههای پیش از اسلامِ افغانستان میشود. وی رئیس انجمن پشتو (پشتو تولنه)، انجمن تاریخ و موزه کابل (موزیم کابل) بود.این پژوهشگر افغان در سال ۱۳۶۲ خورشیدی درگذشت. کهزاد الگوی بسیاری از مورخان معاصر افغانستان می باشد. با توجه به اهمیت كهزاد به عنوان «بنیانگذار تاریخ نویسی جدید در افغانستان»، می توان از نوشته های او به مشیء كلی تاریخنگاری معاصر افغانستان پی برد.
به منظور بررسی كتاب «تاریخ افغانستان» ابتدا گوشهای از تاریخ افغانستان را بررسی كرده و سپس روشن میسازیم كه چگونه كهزاد در پی آن است تا وانمود كند كه دو ملت ایران و افغانستان ازدوران باستان دارای ریشه های فرهنگی- تاریخی متفاوت بودهاند. البته در این فرصت مجال آن نیست تا به بررسی تاریخ کشور تازه تاسیس افغانستان پرداخته شود، ولی ذکر این نکته الزامی است که کشوری که در این زمان افغانستان نامیده میشود تا قبل از تحولات یاد شدة دو قرن اخیر، جزئی از سرزمین ایران بوده و تنها با دخالت بازیگرانِ عرصة رقابتهای سیاسی و نظامی جهان در قرن 19 میلادی و در پی قرار داد پاریس در سال 1857 م ، ایران مجبور به چشم پوشیدن از این قسمت از سرزمین خود شد. اما در کتاب «تاریخ افغانستان» نوشتة احمد علی کهزاد نویسنده به منظور ساختن هویت جعلی برای افغانها ، با نادیده گرفتن هزاران سال تاریخ و فرهنگ مشترک تیره های ایرانی و از جمله افغان ها، براین باور است که ایران و افغانستان کنونی از گذشتههای بسیار دور دارای نژاد، فرهنگ و تاریخ متمایز از یکدیگر بودهاند.
نامبرده به منظور یافتن جنبههای متمایزکنندة افغانها از سایر ایرانیها، به ویژگیهای نژادی متوسل شده و مانند یک نژاد پرست، نژاد هندیها و ایرانیان را نژادی آمیخته و ناخالص قلمداد کردهاست :« مادها چون اولتر[زودتر] به اراضی جنوب خزر رسیده و بیشتر در خط سیر خود به طرف غرب آمدهبودند، زودتر و بیشتر با سامیها مخصوصاً آشورها تماس پیدا کردند و سلطة چندین قرنة سامی در عرق و خون آنها بیشتر تأثیر افکند. « پارسوا»1 که عقب آنها رسیده، در اراضی امتداد سواحل اوقیانوس مسکون شدند و به نوبة خود مدتی تحت تسلط سامیها بودند و بعد از آن هم مادها برایشان حکمفرمایی کردند. این دو شاخه مهاجرینی که از کانون اصلی آریایی جدا شده و به طرف شرق و غرب رفتند، هر دو با عناصر بیگانه تماس دائمی پیدا کردند و کم و بیش با ایشان منحل شدند. شاخة شرقی یا آریاهای مهاجر هندی از بدو امر ملتفت وخامت موضوع شده و برای نگهداری عرق خود به پارة اقدامات نسبتاً اساسی متوسل شدند که عمدهترین آن تشکیل طبقات است.
دراویدیها یا داسیوها که تعداد آنها در ماورای شرقی سندهو خیلی زیاد بود، محض در اثر کثرت تعداد خود موجب تنزل عرق[خون] آریا گردیدند . مهاجرین در مقابل این خطر حتی المقدور درصد علاج برآمده و موثرتر ترین کار آنها تأسیس طبقة « سودارا» که باسایر طبقات معاشرت نمیتوانست ولی باز هم اصل مطلبشان کاملاً به دست نیامده و اختلاط در عرق و خون به عمل آمد.
خطر امتزاج خون و تنزیل عرق برای شاخه غربی امادی و پارسوا مدهشتر بود زیرا علاوه بر سیاهپوستان بومی سواحل فارس، نژاد بزرگ سامی نه تنها از روی تراکم بلکه من حیث آمریت ونفوذ و حکمفرمایی و مخصوصاً بواسطة مدنیت چند هزار ساله ایشان را تهدید میکرد.»2
تأکید بر عنصر نژاد توسط احمد علی کهزاد در حالی است که هموطنان ما در ایران به غلط هرکسی را که دارای چشمان تنگ به مانند ساکنان خاور دور است، افغانی میدادند و این امر کثرت اختلاط افغانها را با نژادهای بیگانه اثبات میکند ولی تا به حال یک مورخ ایرانی این مسئله را دلیل ضعف و پستی افغانها ندانسته و به دلیل سخیف و بیارزش نژادی برای انکار یکپارچگی «ایران فرهنگی» متوسل نشدهاست.
روش پژوهشگران ایرانی تکیه بر وجوه اشتراک به جای پافشاری بر وجوه افتراق و هویت سازی است . زیرا که هویت گذشتة آنها بر هویت فعلیشان منطبق است. آنها به دنبال تغییر مرزهای سیاسی، در پی ایجاد هویت جدیدی برای خود نیستند پس دلیلی هم برای ستیز با فرهنگ و تاریخ نیاکان خود ندارند. در نهایت نویسنده نتیجه میگیرد که نژاد سایر آریاییها از قبیل مادها ، پارسها و هندیها ناخالص میباشد و تنها در سرزمین که امروزه افغانستان نام دارد باید به دنبال نژاد آریایی خالص باشیم : « باختر مرکزی آریانای قدیم، کانون صاف نژاد آریایی و اولین مرکز مدنیت و کولتور[فرهنگ]، آیین ، سلطنت و ثقافت صاف آریایی بودهاست که مهاجرین شرقی آن با دراویدی مخلوط شدهاند و مهاجرین غربی آن، امادای و پارسوا با عالم سامی امتزاج پیدا کردهاند.» 3
نویسنده با چنان اطمینانی از آمیخته شدن نژاد مادها و پارسها سخن میگوید که گویی متخصص تاریخ ملل شرق باستان است در حالیکه حتی نمیداند، جنگ مادها با لیدیه پس از تسلط آنها بر آشور رخ دادهاست. و در کمال تعجب معتقد است که مادها پس از صلح با لیدیه به سلطنت آشوریها خاتمه دادند. 4
در حقیقت ، صلح مادها با لیدیه که به صلح کسوف مشهور است، در سال 585 ق.م رخ داد، که به خاطر وقوع کسوف در این تاریخ حتی روز و ساعت وقوع این صلح مشخص است. این در حالی است که 27 سال قبل از این واقعه یعنی در سال 612 ق.م، مادها به حکومت آشوریها پایان دادند. این امر به نوبة خود عدم صلاحیت آقای کهزاد را برای اظهار نظر کردن در مورد تاریخ وفرهنگ ملت بزرگ ایران را آشکار می کند.
مهاجرت آریاییها
نویسنده مهاجرت ایرانیها و هندیها و عدم مهاجرت افغانها را دلیلی بر دست نخورده ماندن نژاد افغانها میداند، غیر از اینکه ایشان بر نظریة قدیمی و زنگ زدة مهاجرت آریاییها که دیگر محلی از اعراب ندارد، تکیه میکند، باید بدانیم که بنابر این فرضیه، خود افغانها مانند سایر تیرههای ایرانی، در نیمة هزارة دوم پیش از میلاد، از استپهای آسیای میانه به شرق فلات ایران کوچ کردهاند .5
حقیقت این است که ایرانیها و افغانها دو گروه مجزا نبودند، بلكه هر دو در نیمة دوم هزارة دوم پیش از میلاد از آسیای مرکزی ( خوارزم و مناطق اطراف آن ) در مناطق جنوبیتر و در فلات ایران منتشر شدند.
به طور کلی با توجه به آمدن نام خدایان آریایی در کتبیة بغاز کوی واقع در ترکیة امروزی در هزارة دوم پیش از میلاد مسیح، حضور آریاییها در یک گسترة وسیع از آسیای صغیر تا هندوستان در این زمان اثبات میشود . ولی با توجه به اشارة فرگرد اول وندیداد به سرزمینهای آریایی و مقایسه آن با کردة چهارم مهریشت6 به این نتیجه میرسیم که مرکز آریاییها یا «آریا وئجه» در اصل خوارزم بوده و نه افغانستانِ- یا به طور اخص باخترِ – مورد ادعای كهزاد. بنابراین آریاییها از خوارزم در سرزمینهای دیگر منتشر شدند ونه افغانستان.
آریانا
نویسنده در پی ساختن نژادی جداگانه برای افغانها – یعنی نژادی که مانند نژاد ایرانیها و هندیها آمیخته با اقوام بیگانه نشده – به دنبال ساختن یک نام باستانی برای مردم افغان رفته و از میان نامهای گوناگون، نام « آریانا » را پسندیده و این نام را به عنوان نام باستانی افغانستان جعل کردهاست:« نام «آریانا» به معنی « مسکن نجبا» از زمان انتشار آریاها به بعد در مورد کشور ما استعمال شده و قدیمترین نام مملکت ما [ افغانستان] می باشد، در این جای شبهه نیست که مفهوم ( مسکن آریا) و نسبت آن با خاک های مستعد دو طرفه هندوکش از یادگارهای استقرار آریایی است که پیش از انتشار و عمومیت آنها به همه جا در قطعات محدود، به شکل، آریاورته، آریا ورشه، آریان ویجه و ایریان ویجه ، ظهور کرده و بالاخره قلمرو و سیعتری را که از جریان رودخانههای پامیر و هندوکش آب میخوردند بنام « آریانا » مسمی ساختند.» 7
کهزاد در ادامه گفتههای استرابو را در تایید اظهارات خود نقل کرده، غافل از اینکه بر اساس گفته های استرابو، اولاً آریانا، نه تنها منطبق بر شرق ایران است، بلکه قسمتهایی از ماد و پارس را نیز در بر می گیرد و ثانیاً این منطقه جزء خاک ایران و تلفظ دیگری از نام ایران است . استرابو چنین می گوید: « آریانا نخستین بخش [شرقیبخش] از سرزمینهای تحت تسلط ایرانیان است… دربارة آریانا اراتوستنس چنین میگوید: آریانا در مشرق محدود است به رود سند، در جنوب به دریای بزرگ، در شمال با کوهستان پارویامیزادی [ هندوکش] و دنبالههای آن تا حوالی دروازههای دریایی کاسپین. نواحی غربی آن مطابق است با همان مرزهایی که پارتیا را از ماد جدا میسازد و کرمانیا را از پارس و پریتیکانیها. …. مؤلفینی هستند که نام آریانا را نیز بر بخشی از پارس و ماد و هم چنین قسمتهایی از باکتریا و سغدیانا در شمال اطلاق مینمایند. زیرا مردم این نواحی با زبان واحد، که لهجههای آنها تفاوتهایی اندک با یکدیگر دارند، سخن میگویند.»8 نكته دیگری كه از شهادت استرابو آشكار است، نبود تفاوت میان ساكنان پارس و ماد و باكتریاییها در دوره باستان میباشد كه این مهم نیز به نوبه خود بر اندیشههای آقای كهزاد مبنی بر تفاوتهای فرهنگی میان ملت ایران و افغانستان از دوران باستان خط بطلانی میكشد.
نکته جالب توجه آن است که در جای دیگر از كتاب «تاریخ افغانستان»، خود کهزاد نیز اذعان میکند که محدودهای که استرابو برای آریانا ذکر میکند بیشتر منطبق بر ایران كنونی است تا افغانستان كنونی 9 ولی چونکه نامبرده تنها در پی وارونه سازی حقایق تاریخی در چار چوب تنگ و دروغ پردازانة جعل هویت است، چشمانش از دیدن شهادت تاریخی استرابو ناتوان است .
ایرانیان برای اینکه ثابت کنند تا « ایران » یا « آریانا» به سرزمین آنها که سابقاً افغانستان امروزی و بسیاری از کشورهای پیرامونی ایران فرهنگی را در بر میگرفتهاست، اختصاص دارد، نیازی به گواهی دادن استرابو نداردند. 5 قرن قبل از به دنیا آمدن استرابو (24 م – 63 ق. م ) داریوش بزرگ در کتیبة DSe خود را یک آریایی مینامد.10 این همان کلمة آریا arya که در زمان اشکانیان به شکل Aryan بدل گشته و در زمان ساسانیان به صورت eran دگرگون شدهاست. این نام بالاخره به شکل امروزی « ایران» تغییر کردهاست.11 آریانا هم تلفظ یونانی همان کلمة «آریا» ی هخامنشی است که با پسوند مکان ( نا) – همانطور که سغدیا در کتاب استرابو سغدیانا شده- همراه شدهاست.
چنگ زدن به ریسمان یونانیان
نویسندة کتاب «تاریخ افغانستان» که این چنین در پی ساختن هویتی مستقل از هویت ملت بزرگ ایران برای یکی از تیرههای ایرانی بودهاست، به تلاشی نافرجام به منظور قطع ریشههای تاریخی این تیرة بزرگ ایرانی دست زدهاست. در نتیجه این تحریف ناشیانه تاریخ، نویسنده دیگر نمیتوانستهاست از نمادهای ملی و تاریخی مشترک ما بین همة تیرههای ایرانی سود جوید. در این کتاب که بزرگ مرد تاریخ ایران کوروش بزرگ بیگانه تلقی شدهاست ،12 نویسنده برای تراشیدن یک نماد ملی برای افغانها دست به دامان یک یونانی به نام «ایوتیدم» - یکی از شاهدان یونانی باختر- متوسل شده و وی را وحدت بخش خاک آریانا قلمداد کردهاست.13
باید بدانیم این قاعده کلی است که هر کس به میهن خود خیانت کند ناگزیر به توسل بیگانگان است، بیگانگانی مانند یونانیها که تاریخ – حتی تاریخ ساختگی آقای کهزاد – هم گواهی به قتل عام ایرانیان شرقی به دست آنها میدهد: «اسكندر تمامی وادی زرافشان را با وحشتی كه مختص اوبود غارت نمود و برباد داد ... اسکندر قشون را به دستهها تقسیم کرده، گفت: تمام دهات را بسوزند و اهالی را از پیرو برنا بشکند. »14
نظریه «هویت سازی در کشورهای پیرامونی ایران فرهنگی بر مبنای تقابل با فرهنگ ایرانی» و نتیجه گیری
در سالهای اخیر، گروهی از صاحب نظران ایرانی، سیاستهای رسمی ایران را در ارتباط با کشورهای پیرامونیِ ایران فرهنگی، نکوهش کرده و این سیاستها را عامل فاصله گرفتن این کشورها از ایران دانستهاند، تا تعامل میان ایران و این کشورها.15
با اینکه نمیتوان از کاستیهای سیاستهای فرهنگی ایران در قبال کشورهای پیرامونیِ ایران فرهنگی، چشم پوشی کرد، باید بدانیم عامل اصلی عدم موفقیت ایران در این کشورها، هویت سازی در این کشورها، بر مبنای تقابل با فرهنگ ایرانی است.
در پی جعل تاریخ بر مبنای تقابل با فرهنگ ایرانی در کشورهای پیرامونیِ ایران فرهنگی، در این کشورها، با کتابهای تاریخیای روبرو هستیم که به طرز شگفت انگیزی شبیه یکدیگر میباشند؛ وجه مشترک تمامی این کتابها انکار هویت ایرانی، کتمان تجربههای تاریخی مشترک با سایر تیرههای ایرانی16، دگرگون نمودن حقایق تاریخی مورد پذیرش تمامی پژوهشگران تاریخ، و حتی ناسزاگویی به شخصیتهای تاریخی ایران میباشد. این امر در بررسی کتاب «تاریخ افغانستان» نوشته احمد علی کهزاد مشاهده شد. با اینكه این پژوهش تنها گوشهای از تاریخ افغانستان كه آن هم بخشی از ایران فرهنگی است، را مورد بررسی قرار میدهد، اما به دلیل اینكه هویت سازی در کشورهایِ پیرامونیِ ایران فرهنگی، در تقابل با فرهنگ ایرانی و به منظور عدم ادغام در این فرهنگ صورت میگیرد، هویت سازی و جعل تاریخ در افغانستان مشابه هویت سازی در سایر کشورهای پیرامونی ایران فرهنگی میباشد، از دیگر سو، بررسی روند تاریخ سازی افغانستان در دوره باستان نیز میتواند به گونهای بن مایه و ریشه ضعیف این هویت سازی را آشكار سازد.
با آگاهی از نیت سیاستگذاران سیاسی و فرهنگی در کشورهای پیرامونیِ ایران فرهنگی، که هدف آنها محو پیوندهای دیرینهشان با کهن فرهنگ ایران است، سیاستگذاران فرهنگی و سیاسی در ایران باید راهکارهای خود را با توجه به این نیت سوء هویت سازان طراحی کنند.
بستن چشم بر روی حقایق و انتقاد از عملکرد سیاستهای فرهنگی ایران، بدون توجه به توطئههای هویت سازان در کشورهای پیرامونیِ ایران فرهنگی و حامیان خارجی آنها مانند رژیم صهیونیستی نتیجهای جز ادامه روند کنونی یعنی عدم کارایی سیاستهای فرهنگی ایران در منطقه ندارد. این نظرات را می توان به صورت زیر تئوریزه کرد.
نظریه:
فرهنگ و هویت مردمان کشورهایِ پیرامونی ایران فرهنگی از تجربههایِ تاریخیای تشکیل شدهاست که آن مردمان به همراه تمامی اقوام ایرانی در آن سهیم بودهاند، این تجربههای تاریخی به ثمرات یکسانی در زمینه تشکیل حکومت سیاسی منجر شدهاست، بنابراین با شكلگیریِ مرزهایِ جدید سیاسی، هویت سازان در این کشورها نیاز به هویت نوینی دارند، که در تقابل با هویت شکل گرفته در «ایران فرهنگی» باشد، زیرا در غیر این صورت، ناچارند تا خود را بخشی از ملت ایران دانسته و تاسیس کشور جدید را فراموش کنند. بنابراین به هویت سازی بر مبنای تقابل با فرهنگ ایرانی میپردازند.
سخن آخر
با آگاهی از مطالب بالا، به این نکته پی میبریم که تمامی سیاستگزاریهای ایران برای همکاریهای سیاسی- فرهنگی- اقتصادی با کشورهایِ پیرامونی ایران فرهنگی، باید با توجه به مقوله هویت سازی در این کشورها باشد. از سوی دیگر؛ همانطور که در یک خانواده فرزندی که در مقابل پدر و مادر سرکشی میكند، ناگزیر است به غریبهها متوسل شود، کشورهایی که از ایران مستقل شدهاند، هم به همین صورت در پی قطع ریشههای فرهنگی خود و در ایستادن در برابر فرهنگ ایرانی، مجبور به تجلیل از فرهنگ بیگانه و ایجاد پیوند ساختگی با فرهنگی شدهاند که هیچ ریشهای در آن ندارند. هویت سازان با قصد تعریف هویتی جعلی برای ملت خود، جدا از هویت و فرهنگ کهنسال ایران زمین، کمر به قطع ریشههای تاریخی خود بستند. این امر به بحران هویت در میان این کشورها و سرسپردگی بیشتر آنها در مقابل بیگانگان انجامیدهاست. ادامه این روندِ زیانبار، در نهایت هویت سازان را مجبور به بازگشت به سرچشمههای حقیقی فرهنگی خود میکند.
پی نوشتها:
1- در این مقاله از نوشتههای کهزاد عینا استفاده شدهاست، به علت «دری بودن» نوشتههای كهزاد، و تفاوت اندک با فارسی کنونی که در ایران استفاده میشود، اعلام و اسامی کمی با شکل رایج آن در ایران تفاوت میکند برای مثال ایرانیها به «پارس»، «پارسوا» نمیگویند؛ «پارسوا» کلمهای به کار رفته در کتیبههای «آشوری» است
2- کهزاد، احمدعلی، تاریخ افغانستان، جلد اول، مطبعة عمومی کابل، دلو1325، صفحه 177
3- همان ، صفحه 341
4- همان، صفحه 350
5- بهار، مهرداد، ادیان آسیایی، نشر چشمه، تهران،1386، صفحه 134
6- آموزگار، ژاله، تفضلی،احمد، اسطوره زندگی زرتشت، چشمه ، تهران، 1380 ، صفحه 23
7- کهزاد ، احمدعلی، تاریخ افغانستان، جلد اول، مطبعة عمومی کابل، دلو 1325، صفحه 43
8- استرابو، جغرافیای استرابو، ترجمة همایون صنعتی زاده، بنیاد موقوفات افشار، تهران ، 1382 ، صفحه 311-306
9- کهزاد احمدعلی، تاریخ افغانستان، جلد اول ، صفحه 45
10- همان، صفحه 334
11-شارپ، رلف نورمن، فرمانهای شاهنشاهان هخامنشی، انتشارات پازینه، تهران، 1384، صفحه 93
12- عریان، سعید، کتیبههای ایرانی میانه، معاونت پژوهشی میراث فرهنگی، تهران، 1381، نگارش پهلوی ساسانی و پهلوی اشکانی کتیبه شاهپور دوم در حاجی آباد، صفحه 34، 37
13-کهزاد، احمدعلی، تاریخ افغانستان، جلد دوم ، صفحه 18
14-کهزاد احمد علی، تاریخ افغانستان، جلد اول ، صفحه 399
15-نگاه کنید به چنگیز پهلوان حوزه تمدن ایرانی.
16-به طور مثال نظریات محیرالعقولی در جمهوری تازه استقلال یافته آذربایجان وجود دارد كه مبنی بر آن، برخلاف نظرات راجرسیوری و احمد كسروی شاهان صفوی را شاهانِِ تركی قلمداد میكند كه شاهان ایران نبودند بلكه شاهان جمهوری آذربایجان بودهاند. حال پرسشی كه مطرح میشود این است كه كشوری كه 20 سال از عمرش نمیگذرد چگونه مدعی تصاحب یك سلسه شاهنشاهی ایرانی در 5 سده پیش است. از دیگر سو، با وجود تمامی اسنادی كه آشكار میكند 17 شهر قفقاز در جریان معاهدات گلستان و تركمانچای توسط دولت تزارهای روسیه از ایران جدا شدهاند، هویت سازان جمهوری آذربایجان ادعا میكنند كه خانات این جمهوری در زمان سلسله قاجاریه مستقل بوده و استقلال آنها توسط دولت تزاری روسیه سلب شدهاست.
کتابنامه
1- آموزگار، ژاله، تفضلی،احمد، اسطوره زندگی زرتشت، چشمه ، تهران، 1380
2- استرابو، جغرافیای استرابو، ترجمة همایون صنعتی زاده، بنیاد موقوفات محمود افشار ، تهران، 1382
3- بهار، مهرداد، ادیان آسیایی، نشر چشمه، تهران،1386
4- بریان، پییر، امپراطوری هخامنشی، ترجمة ناهید فروغان، فرزان، تهران، 1381
5- پیرنیا، حسن، تاریخ ایران باستان، دنیای کتاب، چاپ هشتم، تهران، 1381.
6- پیرنیا، حسن، تاریخ مختصر ایران باستان، مجلس، تهران، 1308.
7- توینبی، آرتور، جغرافیای اداری هخامنشیان، ترجمة همایون صنعتیزاده، نشر موقوفات محمود افشار، تهران، 1379.
8- دوستخواه، جلیل، اوستا، انتشارات مروارید، تهران، 1386
9- شارپ، رلف نورمن، فرمانهای شاهنشاهان هخامنشی، انتشارات پازینه، تهران، 1384
10-عریان، سعید، کتیبههای ایرانی میانه، معاونت پژوهشی میراث فرهنگی، تهران، 1381
11-کهزاد، احمدعلی، تاریخ افغانستان، جلد اول، مطبعة عمومی کابل، دلو1325
دیدگاهها
با سپاس فراوان از نویسنده بسیار آگاه این نوشتار ونیز آقای قاسمی شاد.
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا