ادبیات
بعد از حافظ در گفتگو با دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن - 1
- ادبيات
- نمایش از سه شنبه, 01 شهریور 1390 19:13
- بازدید: 5282
برگرفته از روزنامه اطلاعات
اشاره: مطالب پیشین این بحث، در برخی از شمارههای قبلی ضمیمه فرهنگی چاپ شده است. اکنون ادامه این بحث را پی میگیریم که به جریان شعر و ادب فارسی بعد از روزگار حافظ میپردازد.
* شما جریان بعد از حافظ را چطور مىبینید؟
بعد از حافظ نوعى شیب ایجاد مىشود. البتّه شاعرانى قابل توجّه مثل جامى هستند و بعد هم سبک هندى به وجود مىآید و گویندگانى چون بیدل وصائب و عرفى به عرصه مىرسند و اینها هر کدام از جهاتى قابل توجّهاند، ولىدیگر آن فکر و بیان شاخص که تا زمان حافظ و در چند شاعر دیده مىشود، در دوران بعد از حافظ به آن صورت دیده نمىشود. هر یک از این شاعران جایگاه خود را دارند، ولى کاملاً محسوس است که شعر فارسى روى یک شیب جریان پیدا مىکند.
* علّت موضوع چه چیزى مىتواند باشد؟
علّت موضوع این است که گذشت زمان تغییراتى در پى دارد. یعنى باعث مىشود که آن سرچشمههاى فکرى که زایاننده هستند، کمبنیه و کممایه بشوند. مىدانیم که سه شاعر بزرگ ایران به دوران مغول مربوط مىشوند: مولوى و سعدىو حافظ. دوران مغول، دوران مصیبتبار و منحط جامعه ایرانى است. در این دوره بلایاى سخت بر مردم ایران نازل شد، ولى سرچشمههاى فکرى نخشکید و به این جهت توانست این سه شاعر را در این دوره پدید آورد. و به همین جهت هم، یکى از پربارترین دورههاى زبان فارسى به شمار مىرود.
موضوع برمىگردد به اینکه یک دوران تا چه اندازه فکرانگیز و اثرانگیز باشد. دوران قبل از حافظ این خاصیت را دارد، ولى دوران بعد بنیه و نیروى خودش را از دست مىدهد. بازمانده نیرو در حافظ، به کار مىافتد و بعد از او دیگر آنچه بتواند منشأ آثار بزرگ فارسى بشود، فروکش کرده. بنابراین، روى بدنه تکرارگویى مىافتد.
* این حرف شما آیا در مورد جامى هم صادق است؟
جامى شاعر مهمّى است، ولى بیشتر حرفهاى مولوى و نظامى و دیگران را تکرار مىکند.
* ما بعد از آن شاهد رو آمدن سبک هندى هستیم.
سبک هندى کوشش دارد که تغییرى در مسیر شعرى ایران ایجاد کند و تازگىهایى به وجود بیاورد. چون شاعران آن عهد مىدیدند که مردم از مکرّرگویى خسته شدهاند. آزمایشهایى در زمینه شعر مىکنند و جریان قدرى عوض مىشود، ولى به نظر مىرسد که چندان مورد قبول طبع ایرانى قرار نمىگیرد. کششى که لازمه شعر است تا بتواند ذهن ایرانى را به طرف خود بکشد، در سبک هندى نبوده است.
* مشکل سبک هندى چه بود؟
پیچیدگى خاصّى که در آن است. این سبک هندى یا اصفهانى قدرى از پیچیدگى اندیشه هندى در خود دارد، و به همین جهت آن را به این اسم نامیدهاند. این سبک به مزاج فارسىدانهاى هند بیشتر سازگار آمد و نیز بیشتر در افغانستانپسند افتاد. آنها بیشتر از ایرانىها به آن رغبت دارند. در هر حال این سبک در ایران بیشتر به صورت تفنّن نگریسته شده است. البتّه در سبک هندى تکبیتهاى خوب و ظریفى دیده مىشود، ولى در مجموع عناصر لازم براى قبول خاطر ایرانى را در خود نداشته است.
* اگر ما از بیرون از ایران نگاه کنیم، ترکیب شعر فارسى تا حافظ و بعد از حافظ قدرى معمّاگونه به نظر مىرسد. ادبیّات فارسى از اوجى به نام فردوسى شروع مىشود، به مولانا منتقل مىشود و بعد به سعدى و حافظ مىرسد. همه این چهار شاعر قلّهاند و هیچکدام کم از دیگرى ندارد. یک جریان پربنیه و نیرومند تکرار مىشود و رو به صعود مىگذارد و در حافظ به زیبایى ممکن مىرسد، هرچند که بگوییم مضمون نو نیست. بعد یک دفعه داستان شعر افت مىکند. از نگاه بیرونى این کار شبیه معمّاست و حتماً باید دلیلى در کار باشد.
درجه زایندگى زمان این اتّفاق را پیش مىآورد.
* آیا یک دفعه؟
بله. هر چه مىبایست گفته شود، در آن چند تن گفته مىشود و آنگاه نوعى احساس خستگى در استعدادهاى ایرانى دیده مىشود و مکرّرگویى پیش مىآید. البتّه این جریان در کشورهاى دیگر هم نمود دارد. شعر در سراسر دنیا رو به تنزل نهاده.
* مقصودتان از این حرف چیست؟
ببینید! شعر دوران خودش را دارد. باید با دوران خودش سازگار باشد. هرچهزمان جلو مىآید، از بُرد شعر کاسته مىشود و به بُردهاى دیگر اضافه مىگردد. در اروپا، قرن هفدهم و هجدهم اوج شعرهاى کلاسیک است. در فرانسه کرنى، راسین و مولیر هستند، در آلمان گوته و در روسیّه پوشکین... ولى هرچه زمان جلو مىآید، شیب دیده مىشود، نظیر شیبى که در ایران بعد از حافظ وجود دارد.
دنیاى جدید اقتضاهاى دیگرى دارد. شعر در واقع، حضور خودش را کم مىکند و بر حضور آثار دیگر و هنرهاى دیگر مىافزاید. کمکم نثر جاى شعر مىگیرد. به طورى که قرن نوزدهم اروپا، قرن نثر است و آثار بزرگ در این زمینه به وجود مىآید و این روند در قرن بیستم هم ادامه پیدا مىکند. مقصودم این است که این حالت فرود آمدن و شیب گرفتن که در شعر فارسى هست، در جاهاى دیگر هم به چشم مىخورد.
شعر به طرف نثر حرکت مىکند. البتّه در ایران گذشته نثر هیچ وقت نتوانسته جاى شعر را بگیرد، ولى اکنون نثرگسترش پیدا کرده. در عین حال، ما شاهد تنزّل شعرى هستیم. این مسئله، مسأله ظرفیّت روزگار است و اقتضاى زمانه، به طورى که دورانى که ما الآن در آن هستیم، معطوف به نداى شعر نیست. ملّتها و استعداد و زبانها، دیگر از طریق شعرخودشان را ابراز نمىکنند.
زبان هنر و زبان تصویر به صورت سینما و تئاتر و امثالآن وارد میدان شده است و مقدارى از بنیهاى که صرف شعر مىشد، صرف اینمسائل مىگردد. به این جهت، شعر در دوران ما چندان خود را در جایگاه مناسبىنمىبیند. البتّه شعر هست، ولى مانند گذشته پاسخدهنده به نیاز عاطفى خواننده نیست.
* این حرف در باب اروپا و دوران جدید شرق و غرب مىتواند صادق باشد، ولى بعد از حافظ مشمول این تحلیل نیست. بعد از حافظ، هنوز دوره جدید بهشمار نمىرود. فرق خاصّى میان دوره حافظ و دوره جامى وجود ندارد، ولى بعد از حافظ حافظى وجود ندارد و آنگونه که شفیعى کدکنى گزارش مىکند همین جامى از اولیّن غزل حافظ شش بار تقلید کرده است که ناموفّق است! اگربگوییم زمانه کشش نداشته، حرف درست است، ولى زمان تغییر چندانى نکرده است. اگر بگوییم فرهنگ ایرانى خسته و ناتوان شده است، مسئله نیازمند دلیل است و محل سؤال در ناگهانى بودن این پیشامد است. به فرض هم نزول را بپذیریم، نزول سرازیر شدن از قلّه است، نه پرت شدن از قلّه. ماجراى بعد از حافظ شبیه نزول نیست، بلکه سقوط است. تنزّل نیست، افتادن است و این معمّایى جدّى است.
مىتوان گفت که یک حالت نامأنوس وجود دارد، ولى به هرحال عارض مىشود. یک زبان، تمام نیروى خودش را در زمان معیّنى به کار مىگیرد و بعد دیگر بنیه ندارد.
همانطور که گفتم، زمانه کار خودش را کرده و حرفهاى خودش را بر زبان آورده. زمانه بعد از حافظ یک تغییر بنیادى جهنده از خود نشان نمىدهد که لازمهاش این باشد که ادبیّات تازهاى به وجود بیاید و به کار بیفتد. زمان حرکت یکنواختى را بعد از حافظ در پیش مىگیرد. با شیبى که در همه شئون دیده مىشود.
حمله مغول به ایران و نتایج آن در ایران، یک تغییر اساسى به شمار مىآمد که وجدان ایرانى و روحیّه ایرانى را تکان داد. اشخاصى چون مولانا و سعدى و حافظ، در واقع، محصول تکان خوردن روزگارند، امّا بعد از آن، زندگى حالت عادى به خودش مىگیرد. دیگر کمکم مصیبت دوران مغول فراموش مىشود و دوران میانه حالى پدید مىآید تا به دوره صفوّیه برسد. در دوره صفوّیه نَفَس شعر تقریباً گرفته مىشود. استعدادها در راههاى دیگرى به کار مىافتند.
گسترش مذهب شیعه، تمام ساحت فکرى کشور را معطوف به خودش مىکند و دیگر مجالى براى طبعآزمایى شعرى نمىگذارد. به همین علّت بود کهکسانى که استعدادى داشتند به طرف هند مهاجرت کردند. در اینجا بازار شعر خریدارى نداشت و بازار دیگرى پیش آمد و استعدادها را جذب کرد. بنابراین، تعجّبى نیست که شعر در این دوره مقدارى درجا بزند و تعجّبى هم نیست که راهدیگرى در پیش گیرد و خودش را در آن به آزمایش بگذارد و این طریق سبک هندى است. بعد از آن هم دیگر نَفَس بزرگى که در شعر به کار مىافتاد دوباره زنده نشد.
وقتى به دوره قاجار مىرسیم، چون مردم اشتیاقى به سبک هندى نشان نداده بودند، آن را کنار نهادند و سبک بازگشت را در پیش گرفتند و روش گذشته را باز یافتند که آن هم روى تکرارگویى افتاد و نتوانست چیز تازهاى عرضه کند و بعد ازآن دیگر شعر حالت معمولى را ادامه مىدهد، بدون اینکه ادّعاى خاصّى داشته باشد تا به مشروطه مىرسیم. در مشروطه شعر سیاسى شد.
* چون ما مرحله به مرحله پیش مىرویم، اجازه بدهید ما به همان دوره سقوط برگردیم. با تحلیلى که شما ارائه مىکنید، باید گفت که حمله مغول به ایران و استیلاى آن کارساز یک گشایش شده است.
من نمىخواهم چنین چیزى را بگویم. مسلماً اینطور نیست. یورش مغولخرابىهاى فراوان و فجایع فراوانى به بار آورد و مملکت ما را از سرزندگى روحىکه قبل از آن داشت و از امید و شور نسبى برخوردار بود، بازگرفت و فرهنگ ایرانىرا واقعاً تکان داد و به انحطاط کشاند و آن انحطاط تا قرنها بعد نمود پیدا مىکند.
اما شعرهاى دوره مغول و آثار سه شاعر مهّم آن دوره که، برجاى مانده، از بنیهگذشته مایه مىگیرند. تقریباً نوحه کشور را سر مىکنند براى عبرت گرفتن از زندگى و تفکّرکردن و تأمل کردن. این زمانه، تلاطمى در اندیشهها ایجاد کرد و موجب بیدارشدگى تأسّفها، حسرتها، تاثّرها و چارهجوئىها گشت. هر یک از این شاعرانبزرگ راهى به گشایشگاه جستند.
مولوى به طرف عرفان پربار گذشته روى برد و در دنباله سنایى و عطّار قرارگرفت. چون خودش در قونیه بود، از آسیب مستقیم محفوظ مانده بود امّا خبر جریانهاى موجود در ایران را مىشنید، پیش از آنکه دامنهاش به آنجا بکشد. انحطاطى که در فکر ایرانى و اجتماع ایرانى به وجود آمده بود، هنوز آسیبش از نزدیک به کسانى چون مولوى نرسیده بود.
از این طرف، سعدى هم از شعاع نفوذ خرابىهاى مغول خارج شد، ولى او نیز از این دوران تأثیر پذیرفت و شروع به گفتن حرفهایى کرد تا بلکه آن خرابىها وآن دلمردگى و نومیدىهایى را که برجامعه ایرانى عارض شده بود، ترمیم کند. سعدى مىخواست با گفتارهاى نصیحتآمیز خود روح تازهاى در مردم بدمد.
صد سال بعد از سعدى حافظ مىآید. در این دوران همه چیز تقریباً تمام شده است و ایرانى و جامعه از نفوذ تند ویرانىها بیرون آمده است. خرابىها آرامگرفته ولى رسوب و عوارض باقى است و خود را در زمان حافظ نشان مىدهد و برشعر او اثر مىگذارد. مثل این است که شعر فارسى با حافظ «خانه روشن» مىکند.
ببینید کار و روش هر یک از شاعران مغولزده داراى زمینه و علّتى است، شرایط شبیه یک دوره ماتمزدگى است. از این رو شاعرى مثل مولوى مىخواهد مردم را از مصائب زمانه منصرف کند و به طرف عالم بالا ببرد و تکیهگاهشان را آسمان قرار دهد چون زمین دیگر براى ایرانىها حالت تسلّى بخش ندارد.
سعدى نوعى دیگر با موضوع روبرو مىشود. او مىخواهد با نصیحت کردن و تسلّاى خاطر دادن ترمیمى ایجاد کند و مردم را با زندگى آشتى دهد و حافظ هم در واقع، از طریق بیان واقعیّات تلخى که ایران در چند صد سال گذشته با آن روبرو بوده هم نوحهسرائى مىکند و هم امیددهنده است.
* اگر ما حملة مغول را نمىداشتیم و زندگى در صفا و آرامش بود آیا در مقابل نه حافظى بود، نه مولانائى و نه سعدیى؟
فکر نمىکنم که چنین مىشد. این استعدادها به کار مىافتاد، منتها ممکن بودکه مجراى آنها تفاوتهایى بیابد. تأثیر یورش مغول در افکار این افراد اثر واکنشىداشته است. کسانى چون مولوى و سعدى حالت دفاعى به خود گرفتند و بهاصطلاح کوشیدند تا به علّت مصائبى که بر کشور عارض شده بود راه بیرون شدن از تنگنا بیابند. یک نوع واکنش در کار وجود دارد.
ما در تاریخ و فرهنگ خود با اصل واکنش زیاد مواجّه مىشویم؛ یعنى از یکسلسله جریانهاى نامطلوب، نوعى بیدارشدگى حاصل مىشود و آثارى کارساز بهوجود مىآید. پس مسئله واکنش هم هست.