ادبیات
دربارۀ مولانا و مثنوی شریف
- ادبيات
- نمایش از شنبه, 02 مهر 1390 18:30
- بازدید: 8481
برگرفته از تبیان
تاریخ زندگی مولانا تا حد زیادی روشن است. وی در عهد خویش نیز پس از وفاتش در قونیه و خارج از آن بسیار شهرت داشت، و پیروان بسیاری از شدت علاقه به مولانا زندگی او را به تفصیل شرح دادهاند. تنها در دوره خود مولانا چندین اثر در باب تاریخ حیات وی و افکارش نوشته شده که امروزه در دسترس ما قرار دارد. پس از گذشت مولانا نیز کتابها و مقالات بیشماری درباره آرا و احوال وی نگاشته شده است.
روزگار مولانا از نظر تنوع شخصیتهای نامدار عرفانی بی نظیر است، وی در قرنی می زیست که ابن عربی، صدرالدین قونوی، سلطان العلما، شمس تبریزی، عطار، سعدی و بسیاری از بزرگان شعر و ادب عرفانی در آن به سر می برند. مولوی در مثنوی و غزلیات شمس از افرادی نام می برد که معلوم است سخت به آنان ارادت می ورزیده، از آن جمله است عطار و سنایی و بایزید بسطامی و ابوالحسن خرقانی. وی در مثنوی گفتههای سنایی را که از عمق زیادی برخوردار است شرح کرده است. افلاکی در مناقب العارفین از قول مولانا نقل میکند: "هرکه سخنان سنایی را بخواند و دریابد بر اسرار سخنان ما واقف است". مولانا می گوید:
عطار روح بود و سنایی دو چشم او
ما از پی سنایی و عطار می رویم
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم
برخی از بزرگان نظیر مرحوم مطهری(ره) مولانا را با واسطه صدرالدین قونوی تحت تأثیر ابن عربی میدانند، اما دستهای از محققان نظیر استاد جلال آشتیانی بر این نظر خرده گرفته اند و معتقدندکه مولانا نه تنها شاعر و شاگرد ابن عربی نبوده که استادان وی نظیر شمس تبریزی از منتقدان شیوه سلوک ابن عربی بوده اند.
1. اولین فردی که مولانا را با عالم عرفان آشنا ساخت پدر وی، مولانا محمد بن حسین خطیبی معروف به بهاء الدین ولد بود که با لقب «سلطان العلماء» نیز از وی یاد میشود. می گویند خرقه اش به احمد غزالی می پیوست. وی مورد توجه حاکمان عصر خویش بود و با سیرهی امثال فخر رازی میانهای نداشت و صریحاً از روش فلاسفه و متکلمان روزگار خویش انتقاد می کرد. تبحر در علوم ظاهری را بیش از هرکسی پدر به مولانا آموخت و البته بذر پرورش معنوی را نیز در روان وی کاشت. بهاء ولد را پیر و مراد سید برهان الدین محقق ترمذی دانستهاند که استاد معنوی مولانا بوده است.
2. سید برهان الدین محقق ترمذی اولین کسی بود که مولانا را به وادی طریقت راهنمایی کرد. وی علاوه بر نورانیـت قلبی دانشمندی تمام عیار بود. سید محقق در اولین برخورد با مولانا بدو گفت: تو در عالم شریعت و فتوا جانشین پدر شدی، اما در باطن نیز علومی است که از وی به من رسیده است. این معانی را بیاموز تا خلف صدق پدر شوی. مولانا تحت تأثیر سید محقق به ریاضت و چله نشینی پرداخت و نُه سال با وی همنشین بود.
3. مولانا در سن پختگی عقلانی، یعنی چهل سالگی، با شمس تبریزی ملاقات کرد.
در حقیقت ملاّی رومی سوخته شمس تبریزی است. آنگاه که مولانا با شمس برخورد کرد دانشمندی بود که سرد و خاموش در گوشۀ قونیه تدریس فقه و ادبیات می کرد و سوخته پرهیجان نبود:
زاهد بودم، ترانه گویم کردی
سر حلقۀ بزم و باده جویم کردی
سجاده نشین با وقاری بودم
بازیچۀ کودکان کویم کردی
مواجهه با شمس وجود مولانا را به آتش کشید و از آن شعلهها افروخت.
ملاّی روم دیوان شمس را به یاد مراد و محبوب خویش سروده است. در مثنوی نیز به کرّات می بینیم که مولانا به دنبال مطلبی است اما همین که به مناسبتی مثلاً لفظ خورشید و شمس و یا تبریز به میان میآید، عنان سخن را برمیگرداند و در وصف محبوب خویش، ابیات عاشقانهای ایراد میکند:
این نفس جان دامنم برتافته است
بوی پیراهن یوسف یافته است
کز برای حق صحبت سالها
بازگو رمزی از آن خوش حالها
تا زمین و آسمان خندان شود
عقل و روح و دیده صد چندان شود
گفتم ای دور اوفتاده از حبیب
همچو بیماری که دور است از طبیب
من چه گویم یک رگم هوشیار نیست
شرح آن یاری که او را یار نیست
شرح این هجران و این خون جگر
بیش از این از شمس تبریزی مگو
فتنه و آشوب و خونریزی مجو
بیش از این از شمس تبریزی مگو
اینکه شمس در ملاقاتهای پنهانی روز و شب به مولانا چه آموخت و از چه اسراری برای وی پرده گشود، بر تاریخ معلوم نیست، اما از روی رفتار مولانا می توان حدس زد که قدرت نفس شگرفی در شمس تبریزی بود که باعث شد عالمی درجه یک و دارای حوزه تدریس و شاگردان و مریدان فراوان، به یک باره پشت پا به همه این عناوین بزند و به اموری روی آورد که در زمانه خویش از بدترین کارها شمرده میشد؛ یعنی رقص و شاعری. تأثیر شمس بر مولانا به حدی بود که شاگردان ملاّی روم آتش حسادت شمس را در دل افروختند و در نهان و آشکار به او ناسزا گفتند و ساحرش نامیدند.
شمس از کردارهای ناهنجار مریدان مولانا به ستوه آمد و قونیه را ترک گفت. یاران پشیمان شدند و از مولانا عذرخواهی کردند. ملای روم نیز با پیغامهای جانسوز عاشقانه از شمس درخواست کرد به قونیه بازگردد. سلطان ولد، پسر مولانا، به شکرانه بازگشت شمس، یک ماه پیاده در رکاب او سپرد تا آنکه به قونیه رسیدند. اما دیری نگذشت که مریدان حکایت از سرگرفتند، و این بار شمس برای همیشه غایب شد و کسی ردپایی از او نیافت. مولانا به قصد پیدا کردن شمس ماهها سفر کرد و در دمشق بی تاب و بی قرار به جستجوی او پرداخت، تا جایی که مردم دمشق شگفتزده شدند و با خود گفتند: او کیست و چه بزرگی است که این خورشید عرفان و معنا، همچو ذرهای در پرتو انوار او چرخ میزند؟ از آن سوی نیز مردم قونیه بیتاب وجود مولانا بودند، به حدی که به سلطان روم عریضهها نوشتند که مولانا را باز گرداند. سرانجام مولانا با ناامیدی از دیدار شمس به دیار خود بازگشت.
4. صلاح الدین زرکوب چهارمین شخصیتی بود که بر مولانا اثر گذارد. وی تا حدی توانست جای شمس را پرکند. صلاحالدین برخلاف سه نفر پیشین که استادان سلوک علمی و نظری بودند، از علوم نظری و فضل علمی بی بهره بود. مردی بود عامی و پیشه ی زرکوبی داشت. حتی کلمات را نمی توانست درست تلفظ کند، مثلاً قفل را قلف می گفت و مبتلا را مفتلا.
مولانا مدت ده سال با صلاح الدین معاشر بود و علناً می گفت آن شمس که میگفتم و می جستم به صورت صلاح الدین باز آمده و او در واقع نرفته است؛ تنها جامه عوض کرده است.
یاران مولانا درباره صلاح الدین نیز سعایت کردند و طعنها زدند و حتی وی را تهدید به مرگ کردند. صلاح الدین پس از یک دوره بیماری جان به جان آفرین تسلیم کرد. وی وصیت کرده بود که چون بمیرد مصیـبت خانۀ سرای سپنج موجب سرور و کمال شادمانی است نه عزا و سوگ. از این رو مردمان سماع کنان و دف زنان و هلهله کنان او را به خاک سپردند.
5. آخرین شخصیت تأثیرگذار بر مولانا که خزاین ملاّی روم را آشکار کرد، حسام الدین چلبی بود. وی برخلاف استادان قبل، شاگرد و مرید مولانا به شمار میرفت. مولانا سخت به وی دلبسته بود و در آینۀ او خود را تمام قد و روشن میدید. مولانا شدت علاقۀ خویش نسبت به حسام الدین را در جای جای مثنوی ذکر کرده است. آورده اند: "روزی مولانا با جمع اصحاب به عیادت حسام الدین چلبی رفت. در میان محلّه سگی برابر آمد. کسی خواست او را برنجاند، فرمود که «سگ کوی چلبی را نشاید زدن»".
مهمترین اثر حسام الدین به اعتقاد نگارنده، فراهم ساختن زمینه خلق مثنوی است. اگر امروز عطر مثنوی همه عالم را فرا گرفته و مردم از همه طوایف آن را می خوانند و در قلبهایشان باغ معنویت می روید و به عالم شادی می رسند، این همه به برکت حسام الدین است و از این نظر باید شکرگزار او بود. عبدالرحمان جامی در نفحات الانس آورده است. "چون شیخ صلاح الدین به جوار رحمت حق پیوست، عنایت خدمت مولانا و خلافت وی به حسام الدین چلبی منتقل شد و سبب نظم مثنوی آن بود که چون حسام الدین چلبی میل اصحاب را به الهی نامۀ حکیم سنایی و منطق الطیر شیخ فریدالدین عطار و مصیبت نامۀ وی دریافت، از خدمت مولانا درخواست کرد که اگر چنانچه به طرز الهی نامه سنایی یا منطق الطیر کتابی منظوم گردد تا دوستان را یادگار بود غایت عنایت باشد. مولانا فی الحال از سرو دستار خود کاغذی به دست حسام الدین چلبی داد و در آنجا هیجده بیت از اول مثنوی نوشته بود".
مولانا بارها خلق مثنوی را به حسام الدین نسبت داده است:
ای ضیاء الحق، حسام الدین تویی
که گذشت از مَه به نورت مثنوی
همّت عالیّ تو ای مرتجا
می کشد این را، خدا داند کجا
گردن این مثنوی را بسته ای
می کشی آن سوی که دانسته ای
مثنوی را چون تو مبدأ بوده ای
گر فزون گردد تواش افزوده ای
مثنوی از تو هزاران شکر داشت
در دعا و شکر کفها برفراشت
مثنوی، دفتر چهارم، بیت1-8
نقل است که تا حسام الدین در مجلس حضور نمیداشت، مولانا به ایراد معانی نمیپرداخت:
چونکه کوته می کنم من از رَشـَد
او به صد نوعم به گفتن می کشد
ای حسام الدین، ضیای ذوالجلال
چونکه می بینی، چه می جویی مقال
این مگر باشد ز حُب مشتهی
اسْقنی خَمْراً و قُلْ لی اِنَّها
بر دهان توست این دم جامِ او
گوش می گوید که قسمِ گوش کو؟
مثنوی، دفتر چهارم، بیت 2075-2079
می گویند آنچه را مولانا از مثنوی می سرود حسام الدین می نوشت و آن را در حضور مولانا به صدای بلند می خواند:
پیش من آوازت آواز خداست
عاشق از معشوق, حاشا که جداست
مثنوی، دفتر چهارم، بیت 759
مولانا به تأثیر استادان خویش در ضمیرش تصریح کرده است:
از حضرت خداوندگار [مولانا] سؤال کردند که از این سه خلیفه و نایب کدامین اختیار است؟ فرمود: "مولانا شمس الدین به مثابت آفتاب است، و شیخ صلاح الدین در مرتبه ماه است، و حسام الدین چلبی میانشان ستاره ای است روشن و رهنماست. همانا بیشتر برّیان و بحریان راه را با ستاره می یابند و مستغنی می شوند."
ویژگیهای مثنوی
دربارۀ مثنوی کتابها و مقالات فراوانی نگاشته شده است. در این مقاله قصد تکرار آن مطالب نیست، بلکه درحد مقدور گزارش خود مولانا از مثنوی بیان می گردد.
ماهیت مثنوی
در مثنوی به تناسب از مقولههای فلسفی، کلامی، فقهی، ادبی، تفسیری و علمی بحث شده است، اما هیچ یک از این مقولهها فی نفسه مراد اصلی مولانا نیست، بلکه وی در ورای ظواهر ابیات قصد دارد معانی مکتوم و سر به مهری را به خواننده منتقل کند. مولانا با رساترین بیان در دهها موضع براین نکته پای فشرده است:
از صحاف مثنوی این پنجم است
در بروج چرخ جان چون انجم است
ره نیابد از ستاره هر حواس
جزکه کشتیبان استاره شناس
جز نظاره نیست قسم دیگران
از صعودش غافلند و از قِران
آشنایی گیر شبها تا به روز
با چنین استاره های دیوسوز
با مثنوی، دفتر پنجم، بیت 4227-4230
اجمالاً آنچه می توان از آرای وی در بیان ماهیت مثنوی به دست آورد عبارت است از:
1. مثنوی کتابی الهامی است و حاصل علم سمعی نیست. مولانا خود میفرماید: "هرچه می آید ز پنهانخانه است". در ابتدای کتاب سوم مثنوی خدای را سپاس می گوید که وی را در تلفیق کتاب الهی و ربانی مثنوی توفیق داده است. مولانا در جای جای مثنوی برای ادامه این کتاب از درگاه ذوالجلال تقاضای الهامات ربانی میکند. وی خود را مانند حاملهای می داند که از جنین الهامات بارور شده و با سرودن ابیات مثنوی زایمان می کند:
ای تقاضاگر درون همچون جنین
چون تقاضا می کنی اتمام این
سهل گردان، ره نما، توفیق ده
یا تقاضا را بهل، بر ما منه
چون ز مفلس زر تقاضا میکنی
زر ببخشش در سرای شاه غنی
بی تو نظم قافیه، شام و سحر
زهره کی دارد که آید در نظر؟
نظم و تنجیس و قوافی ای علیم
بندۀ امر تواَند از ترس و بیم
مثنوی دفتر سوم، بیت 1490-1494
گر بدید آن شاه جویا دور نیست
لیک ما را ذکر آن دستور نیست
مثنوی، دفتر دوم، بیت 1004
وی خاک خود را حامل معانی بی پایان می داند و معتقد است که تا وقتی قالب خشت زنی هست، خشت زن یعنی خداوند و یا انسان کامل، می تواند ساختن خشتهای مثنوی را ادامه دهد:
گر شود بیشه قلم، دریا مداد
مثنوی را نیست پایانی امید
چارچوب خشت زن تا خاک هست
می دهد تقطیع شعرش نیز دست
چون نماند خاک و بودَش جف کند
خاک سازد بحر او چون کف کند
چون نماند بیشه و سر درکشد
بیشهها از عین دریا سر کَشَد
مثنوی، دفتر ششم، بیت 2248- 2251
در حقیقت، مثنوی محمل رازهای غیب در لفافۀ خارهای عبارت و تمثیل است. مولانا در مواضع متعدد میفرماید که برای گفتن مثنوی نیاز به اجازه ربوبی است:
بو که فیما بَعْد دستوری رسد
رازهای گفتنی گفته شود
مثنوی، دفتر ششم، بیت 6
کردمی من شرح این، بس جانفزا
گر نبودی غیرت و رشک خدا
مثنوی، دفتر چهارم، بیت 1282
دو دهان داریم گویا همچو نی
یک دهان پنهانست دل لبهای وی
یک دهان نالان شده سوی شما
های هویی درفکنده در هوا
لیک داند هر که او را منظر است
که فغان این سری هم زآن سر است
دمدمۀ این نای از دمهای اوست
های هوی روح از هیهای اوست
مثنوی، دفتر ششم، بیت 2001- 2005
مولانا به دلیل آنکه در مثنوی خواسته است رعایت مستمع بشری را کند، بسیاری از اسرار را نگفته است:
از هزاران می نگویم من یکی
زآنکه آگندست هر گوش از شکی
مثنوی، دفتر چهارم، بیت 3269
گر سخن کَش یابم اندر انجمن
صد هزاران گل برویم چون چمن
مثنوی، دفتر چهارم، بیت 1319
درّه ها دیدم دهانشان جمله باز
گر بگویم خورشان، گردد دراز
مثنوی، دفتر سوم، بیت 26
2. مثنوی کتابی است تعلیمی. مثنوی حاصل دورۀ پختگی و صحو است، برخلاف غزلیات شمس که حاصل بی خودی و محو است. در غزلیات مولانا سر آن ندارد که شنونده را در نظر آورد و در خور وی سخن گویند، اما در مثنوی، مولانا مخاطب و مجلس را در نظر می آورد، و در صدها بیت بدان تصریح می کند.
3. مثنوی اسفار عارفان است. کتاب مثنوی در حقیقت شرح احوال و مقامات معنوی اولیاست. سلطان ولد، فرزند ارشد مولانا، غرض از انشای مثنوی را چنین آورده است:
تا مطالعه کنندگان و مستمعان را معلوم شود که آن همه، احوال او و مصاحبانش بوده است، تا شبهت و گمان از اندیشه برود، زیرا چون فهم کنند که این اوصاف همان اوصاف است که در قصه های ایشان فرموده است، معلوم کنند که مقصود، احوال خود و مصاحبانش بوده است.
مولانا در پاسخ منکران مثنوی که می گویند این کتاب علمی نیست می فرماید:
از مقامات تَبتُّل تا فنا پایه پایه تا ملاقات خدا
شرح و حد هر مقام و منزلی
که پَر، زو برپرد صاحبدلی
مثنوی، دفتر سوم، بیت 4235-4236
مولانا حسام الدین چلبی را به عنوان مصداقی از اولیا مخاطب قرار داده و مقصود مثنوی را شرح حالات و مقامات وی دانسته است. و به یک معنا می توان گفت مثنوی شرح سفرهای معنوی و تجربیات خود مولاناست، چون عارفان معتقدند که مرید و مراد به آینه می مانند و تصویر یکدیگر را منعکس میکنند:
همچنان مقصود من زین مثنوی
ای ضیاء الحق حسام الدّین تویی
مثنوی اندر فروع و در اصول
جمله آن توست کردستی قبول
قصدم از الفاظ او راز تو است
قصدم از انشایش آواز تو است
مثنوی، دفتر چهارم، بیت 754- 758
مثنوی اگرچه الفاظ و صورت حکایاتش متعدد است، اما داستان اصلیاش وحدت حق و یگانگی اولیا و عارفان است:
هر دکانی راست سودایی دگر
مثنوی دکّان فقر است ای پسر
در دکان کفشگر چرم است خوب
قالب کفش است، اگر بینی تو چوب
پیش بزازان قَز واَدکَن بُود
بهر گز باشد، اگر آهن بود
مثنوی ما دکان وحدت است
غیر واحد هر چه بینی آن بت است
مثنوی، دفتر ششم، بیت1525- 1528
تمثیل مثنوی
نام مثنوی را مولانا خود بر این کتاب عظیم نهاده است. برخی به اشتباه معتقدند که نام اصلی مثنوی "صیقل الارواح" یا "مثنوی الارواح" است.
مولانا در آثارش مثنوی را با القاب گوناگونی توصیف کرده است. از جمله این القاب «جامع اصول اصلهای دین»، «فقه اکبر»، «طریق روشن» و «دلیل آشکار» است. تمثیلهای مولانا دربارۀ مثنوی نیز بسیار گسترده است. وی کتابش را مقبس از قرآن مجید و چراغدانی خوانده است که در آن چراغی تابان قرار دارد. مثنوی به اعتقاد مولانا، «مشک سخن» است و مرواریدی است که غیرت الهی آن را خرد کرده است و اگرچه ریز شده، اما مروارید است و موجب روشنی و بصیرت. این کتاب مانند آب حیات بخش است و هر بیتی از آن همچون قطره ای است. اگر به اجزایش بنگری، محدود است، اما کل کتاب حدی ندارد. ابیات مثنوی مانند اشعۀ خورشید است که حسام الدین آنها را بر سر بدنهای فهم بشر میزند تا سیل معانی جاری شود.
فهم این کتاب توفیق می خواهد. مثنوی زیبارویی است که خود را دچار الفاظ پنهان کرد و از دسترس اغیار خارج است و رخ نمی نماید جز برای محرمان حرم مولانا. مناقب العارفین به نقل از خود مولانا در وصف مثنوی آورده است:
«مثنوی ما دلبری است معنوی که در جمال و کمال خود همتایی ندارد و همچنان باغی است مهیا و رزقی است مهنّا که جهت روشندلان صاحب نظر و عاشقان سوخته جگر ساخته شده است».
مثنوی دریای شیر است که تغییر مزه و فساد در آن راه ندارد! این کتاب برای اهلش آب نیل است و برای منکرانش مانند خون است که نمی توانند از آن بیاشامند. مولوی طعن زننده به مثنوی را سگ خوانده و در مقابل، مثنوی را شیری نامیده که نمیتوان از آن خلاصی یافت:
ای سگ طاعن، تو عوعو می کنی
طعن قرآن را برون شو می کنی
این نه آن شیر است کز وی جان بری
یا ز پنجۀ قهر او ایمان بری
مثنوی، دفتر سوم، بیت 4282- 4283
مثنوی کتاب هدایت است و از این رو، در مواضع گوناگون از آن به ستاره تعبیر شده است. دفترهای مثنوی مانند ستارگان تابان در آسمان غیب هستند.
مولانا بارها در آثار خویش تصریح می کند و شواهد تاریخی نیز بر نظرش صحه می گذارد که مثنوی حاصل الهامات ربانی بوده است نه زاییده تعقلات بشری. وی معانی الهامی را به جنینی تشبیه کرده است که روحش از آن باردار می شده، و نوزادی که تولد می یافته همان ابیات مثنوی بوده است.
ای تقاضاگر درون همچون جنین
چون تقاضا می کنی اتمام این
مثنوی، دفتر سوم، بیت 1490
عارفان را عادت بر این است که گاهی در میان سخنان حکمت آمیز، کلماتی بر زبان می آورند که حکایات و افسانه های خنده آور و هزل است تا نامحرم، که ادب را از بی ادبی تشخیص نمی دهد، از روی ظاهر حکایات ترک مجلس کند. مولانا در مثنوی این سنخ حکایات را «سرخر» می نامد که در جالیز کلمات قرار گرفته است تا آنها که قصد حمله به مثنوی دارند دور شوند:
این سرخر در میان قندزار
ای بسا کس را که بنهاده است خار
ظن ببرد از دور کآن آن است و بس
چون قُچ مغلوب وا می رفت پس
ظاهربینان با خواندن مثنوی می گویند این کتاب یک مشت هزلیات است و به این ترتیب از سفره معرفت مولوی بی بهره میمانند:
صورت حرف، آن سرخر دان یقین
در رز معنی و فردوس برین
ای ضیاء الحق حسام الدین درآر
این سرخر را در آن بطیخ زار
تا سرخر چون بمرد از مسلخه
نشو دیگر بخشدش آن مطبخه
مثنوی، دفتر چهارم، بیت 3820- 3825
علی تاج الدینی