شنبه, 01ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی شعر شعر میازار موری که دانه‌کش است

شعر

شعر میازار موری که دانه‌کش است

بوستان سعدی، باب دوم در احسان

یکی سیرت نیکمردان شنو
اگر نیکبختی و مردانه رو

که شبلی ز حانوت گندم فروش
به ده برد انبان گندم به دوش

نگه کرد و موری در آن غله دید
که سرگشته هر گوشه‌ای می‌دوید

ز رحمت بر او شب نیارست خفت
به مأوای خود بازش آورد و گفت

مروت نباشد که این مور ریش
پراگنده گردانم از جای خویش

درون پراگندگان جمع دار
که جمعیتت باشد از روزگار

چه خوش گفت فردوسی پاک زاد
که رحمت بر آن تربت پاک باد

میازار موری که دانه‌کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است

سیاه اندرون باشد و سنگدل
که خواهد که موری شود تنگدل

مزن بر سر ناتوان دست زور
که روزی به پایش در افتی چو مور

نبخشود بر حال پروانه شمع
نگه کن که چون سوخت در پیش جمع

گرفتم ز تو ناتوان تر بسی است
تواناتر از تو هم آخر کسی است

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه