شعر
تخت جمشید - سید محمدحسین شهریار
- شعر
- نمایش از جمعه, 01 مهر 1390 09:14
- بازدید: 4186
استاد شهريار
تخت جم، ای سرای سراینده داستان
ای یادگار شوکت ایران باستان
جام جهان نمای و دستانسرای جم
آیینه گذشته و آینده جهان
از عهد حشمت و عظمت یاد می دهی
ای مهد داریوش کبیر عظیمشان
بس دست اقتدار که بودت در آستین
بس سر به افتخار که سودت به آستان
وقتا که آفتاب جهانتاب معرفت
از طرف بام قصر تو می شد جهانستان
جوشنده آبها و خروشنده بادها
تازندة تو گشت و تو پاینده همچنان
آتش زدت سکندر و هر خشتی از تو شد
آیینة سکندرِ آتش به دودمان
گردون نشانِ معدلتت از میان نبرد
ای بارگاة حشمت تو معدلتنشان
تاریخ ما به آتش کین و حسد بسوخت
تاریخ را، به سوز درون باز کن دهان
وز آتش بیان، دل هر سنگ آب کن
ای قصهگوی سنگدل آتشین بیان
بودی و دیدی آن همه کز بخت واژگون
هشتند پای بر سر تاج کیان، کیان!
طوفان نوح دیدی و غوغای رستخیز
از ترکتاز رومی و تازی و ترکمان
پستی گرای گشتی چندی و چون کنی
کاین بار ننگ بود به دوش تو بس گران
مانا که دیده دوخته میخواستی ز شرم
آری، فضیحت آن همه دیدن نمیتوان
امروز آن هوان و سرافکندگی گذشت
سر از زمین برآر و برآور بر آسمان
بس گنج زاد خاک و هم اینک دو گنجهایست
سنگین، چو فرقدان فلک زاده توامان
چون دو صدف، به هر یک، دو سکه و دو لوح
از سیم و زر که چون گهرش هشته در میان
بر سکههاست نقش دو غرنده گاو و شیر
یعنی که رمز کوشش و پیروزی ام بخوان
بر لوحهها نگاشته میخی بدین مفاد
خطی به دلفروزی سرمشق کهکشان:
«اقلیم من ز قاف و دانوب رفته تا حبش
وز مرز سیتها شده تا بوم هندوان
آهورمزد کشور پهناور مرا
خواهد ز مکر اهرمنان بودپاسبان»
آری، امانت است و نشایدش جز امین
ناموس کشور است و نبایدش جز امان