شعر
شیراز شهر راز - سراینده بانو هما ارژنگی
- شعر
- نمایش از پنج شنبه, 20 مهر 1391 18:29
- هما ارژنگی
- بازدید: 5114
به انگیزه پانزدهم اردیبهشت روز پاسداشت شیراز
گاه بهار و وقت گل و فصل لاله شد خون در گلوی لاله چو می در پیاله شد
روح شراب شعر به رگهای من دوید الهام شاعرانه به جانم حواله شد
حالی به سوی شهر سخن میبرم نیاز شیراز و سرزمین ِغزلهای دلنواز
خم خانهای ز شیرهِ شور آفرین شعر گنجینهای ز گوهر عشق و سرای راز
آنجا که شعر خواجهام از کف برد قرار خواند به بانگ ِچنگ و هم آوایی هزار
(عشق است و مفلسی و جوانی و نو بهار) ای ساقیِ فسونگر و گلچهره می بیار
نارنجها شکوفه به تن ایستادهاند عطارها به باغ دکانها گشادهاند
گویا چنانکه سعدی شیرین سخن سرود، (بر راهِ باد، عود بر آتش نهادهاند)
این شهر دلربا بود از عهدِ باستان دارد به روزگار ز اسطورهها نشان
شهنامه گویدت که نخستین بنای آن بنهاده شد به خواهشِ طهمورث جوان
با آنکه شد فسرده به دورانِ بد کنشت ویرانه شد بدستِ ستمکارِ سرنوشت
از عهدِ باستان تو ببینی به مهر و خشت نامِ ورا زمانه به پایندگی نوشت
چون ققنسی که زنده شود از دلِ غبار یا همچو مردهای که بر آرد سر از مزار،
بار دگر شکفته و زیبا چنان بهار سر زد ز خاکِ غمزده شیرازِ گلعذار
زان پس نگینِ شعر و غزل در زمانه شد بالید و چون عقابِ بلند آشیانه شد
شهبال ِ زر نشان چو به ملک ِ سخن گشود در آسمان ِ فضل و هنر جاودانه شد
آندم که رو کنی به تماشای بوستان، یا بنگری جمالِ دل آرایِ گلسِتان،
سعدی، خدای معرفت و حکمت و بیان گنجی ز شعر و شور و ادب سازدت عیان
حافظ، رهی به عالمِ قدسی گشوده است از مکرِ زاهدانِ ریایی سروده است
رمز نهفته در دلِ عرفان و جذبه را در هر غزل، به تیشهِ اندیشه سوده است
باری، ز شهرِ راز توان بیش از این سرود از مردمان نیک و هنر آفرین سرود
از خاتم و منبت و فرش و معرقش یا باغ و دشت و قلعه و ارگِ وزین سرود
لیکن سخن به ملکِ سخن پروران خطاست گفتِ مرا، سروده ِ نام آوران گواست
من، طفلِ بیزبانم و درمانده از بیان گر از زبانِ خواجه بگویم کنون رواست
(شهریست پر کرشمه و خوبان ز شش جهت) واندر میانه با دل ِمن طرفه ماجراست
اردیبهشت ماه هزار و سیصد و نود و یک خورشیدی
هما ارژنگی