شعر
پادشاهی ضحاک - حکیم فردوسی
- شعر
- نمایش از پنج شنبه, 13 خرداد 1389 13:10
- بازدید: 9451
برو سالیان انجمن شد هزار
نهان گشت آیین فرزانگان
پراگنده شد کام دیوانگان
هنر خوار شد، جادویی ارجمند
نهان راستی، آشکارا گزند
شده بر بدی دست دیوان دراز
به نیکی نرفتی سخن جز به راز
نداست خود جز بد آموختن
جز از کشتن و غارت و سوختن
چنان بد که هر شب دو مرد جوان
چه کهتر چه از تخمه ی پهلوان
خورشگر ببردی به ایوان شاه
همی ساختی راه درمان شاه
بکشتی و مغزش بپرداختی
مر آن اژدها را خورش ساختی
پس آیین ضحاک وارونه خوی
چنان بد که چون می بدش آرزوی
کجا نامور دختری خوبروی
به پرده درون بود بی گفت و گوی
پرستنده کردیش بر پیش خویش
نه بر رسم دین و نه بر رسم کیش