یکشنبه, 02ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی داستان ایرانی میمون بازیگوش

داستان ایرانی

میمون بازیگوش

برگرفته از روزنامه اطلاعات

روزی روزگاری در یک جنگل زیبا حیوانات زیادی زندگی می‌کردند. در بین این حیوانات بچّه میمونی هم زندگی می‌کرد.

میمون کوچک قصّه‌ی ما بازیگوش و عجول بود. او به دوستانش می‌گفت که روزی بزرگ می‌شود و موتور عمو جنگلبان را برمی‌دارد. تا اینکه بزرگ شد. او دوستی مهربان به نام خرگوش گوش‌دراز داشت. او بهترین دوست بچّه میمون بود که گوش‌دراز به او می‌گفت که: «موتورسواری خطرناک است.» ولی بچّه میمون گوش نمی‌کرد.

یک روز عمو جنگلبان یادش رفت موتورش را خاموش کند. بچّه میمون که منتظر همچین روزی بود سوار موتور شد و رفت. وسط جنگل گودالی بود که پر از آب بود. افتاد در گودال وسط جنگل. گوش‌دراز، همه‌ی حیوانات جنگل را خبر کرد، بعد آن‌ها رفتند و او را نجات دادند.

او زخمی شده بود. بعد از آن پشیمان شد و رفت پیش آقای جنگلبان و از او معذرت خواست. او قول داد که دیگر این کار را انجام ندهد.

«ریحانه نصیریان»

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید