داستان ایرانی
داستان کوتاه - «بخت و اقبال»
- داستان ایرانی
- نمایش از جمعه, 13 مرداد 1391 15:35
- بازدید: 4301
برگرفته از روزنامه اطلاعات
شیر بزرگ، بیمار شده و در بستر افتاده بود. تمام حیوانات، ناراحت و نگران از اینکه مرگ شاه جنگل نزدیک است دور او جمع شده بودند. شیر با صدایی گرفته، آخرین وصیتش را چنین بیان داشت که بعد از او، شاهین بخت و اقبال بر شانه هر حیوانی که بنشیند او لایق شاهی جنگل است. شیر با حیوانات جنگل وداع کرد و سر بر بالین مرگ گذاشت. جنگل از فقدان او به ماتم فرو رفت. تا اینکه روزی گرگ پیر، خرس بزرگ و گوزن شاخ بلند حیوانات را جمع نمودند تا وصیت شاه را برای انتخاب سلف او انجام دهند، پس شاهین پیر را که پرواز برایش سخت شده بود و چشمانش سویی نداشت، آوردند و وصیت شیر را برایش خواندند. شاهین پیر از خود رفع تکلیف کرد و گفت که قادر به انجام چنین کار خطیر و پراهمیتی نیست ولی وصیت شیر چنین بود و چارهای نداشت. القصه، روزی را تعیین کردند و طی مراسمی، شاهین پیر را به پرواز درآوردند تا از اوج آسمان بر زمین نظاره کند و شاه جنگل را بیابد. روزها گذشت و شاهین پیر بر فراز کوه و دشت و جنگل و دریا پر کشید و حیوانات زیادی را زیرنظر گرفت اما در هر یک خصوصیتی دید که لایق شاهی نبود، روزی از روزها قورباغهای بدصدا و زشت سیما بر لب برکه ظاهر گشت تا از آفتاب گرم تابستان استفاده کند، شاهین از آسمان آنجا گذر میکرد در یک چشم بهم زدن به سمت زمین راه عوض کرد و بر شانه قورباغه چنگ زد از قضا حیواناتی چند، برای آبخوری بر لب برکه رسیده بودند ماجرا را دیدند، خود را به صحنه رساندند و شاهین را از دوش قورباغه وحشتزده جدا کردند. او را بالای سر به میان جنگل بردند و با صدای بلند فریاد میزدند که: «شاهین پیر، شاه جنگل را انتخاب کرد. قورباغه شاه شد... قورباغه شاه شد...»، قورباغه از ترس میلرزید و شوکه شده بود.تمام حیوانات، میان جنگل جمع شدند و قورباغه هم در میان آنها بر روی تنه درختی نشسته بود. گرگ پیر گفت: «وصیت شاه شیر توسط شاهین بخت و اقبال انجام شد و شاه جنگل انتخاب شد. مراسم تاجگذاری فردا برگزار میشود.»قورشاه را به کاخش بردند تاج شاهی به اندازه سرش ساختند. قورباغه چند روزی در بهت و تعجب بود گاهی فکر میکرد در خواب است ولی کمکم باورش شد که شاه شده، پس شروع کرد به شاهی، اول کاری که کرد قورباغههای برکه، بیرون جنگل را به کاخ آورد هریک را سمتی داد و برای هر کدام زندگی مرفه کاخنشینی فراهم آورد، بعد از آن آواز پرندگان خوشصدا را در جنگل ممنوع و فقط صدای قورباغهها و کلاغها را مجاز اعلام کرد، آبهای روان را تبدیل به مردابهای ساکن کرد و درنتیجه درختان جنگل به خشکیدن گرائیدند.خلاصه اینکه جنگلداری او به کام حیوانات خوش نبود و اعتراض آنها را در پی داشت بنابراین گله نزد شاهین بردند که این چه شاهی بود که تو انتخاب کردی؟! شاهین چنین جواب داد که: «آن روز فرصت ندادید تا واقعیت را بگویم». حیوانات پرسیدند: «کدام واقعیت؟!» شاهین گفت: «چند روز بود که در آسمان پرواز میکردم تا با وجود کهولت سن و ضعف جسمانی، شاه شما را انتخاب کنم ولی ضعف و گرسنگی بر من غلبه کرده بود، به محض اینکه چشمم به قورباغهای بر لب برکه افتاد ترجیح دادم اول او را شکار کنم و بعد مأموریتم را به انجام رسانم ولی تا بر سر او نشستم، او را از چنگم رهانیدید و شاهش کردید من هم در مقابل کار انجام شده قرار گرفته بودم و سکوت کردم، بخت و اقبال به کام قورباغه شد، این طعمه من بود نه شاه شما.
علیرضا خلیلی -قزوین