زبان پژوهی
«واژه سازی»، سرپلِ «پیاده سازی»
- زبان پژوهي
- نمایش از جمعه, 10 آبان 1392 14:23
- بازدید: 4807
برگرفته از روزنامه اطلاعات، شماره 25725، سهشنبه 7 آبان 1392
امیررضا پوررضایی
امروز دیگر این گفته با تعجب شنونده مواجه نمیشود که بستر رشد اقتصادی و سیاسی و اجتماعی، فرهنگ و رشد فرهنگی است. در زمینه رشد فرهنگی حرف بسیار است؛ چرا که رشد فرهنگی به خودی خود اتفاق نمیافتد و یک پیشنیاز مهم دارد و آن فرهنگ رشد فرهنگی است. به عبارت دیگر، رشد فرهنگی از جنس رفتار است. پس مثل همه رفتارها نیاز به فرهنگ دارد.
اگر در بین تعریفهای متعددی که از هوش وجود دارد، بپذیریم که هوش «قدرت تطبیق با محیط» است، این تعریف درک عدم تطبیق وضعیت موجود با وضعیت بهتر یا وضعیت ایدهآل را در خود خواهد داشت و به عنوان یک پیش آگاهی به ما میگوید که وضعیت ما در حالت مطلوب نیست و ما میتوانیم آن را بهتر کنیم. باز هم اگر نظر آن گروه از رفتارشناسان و دانشمندان را بپذیریم که معتقدند هوش انواع بسیاری دارد، به نظر میرسد یکی از مهمترین انواع هوش، هوش فرهنگی خواهد بود. هوش فرهنگی به معنای درک اینکه وضعیت فرهنگی ما با مطلوب و ایدهآل تطبیق دارد یا نه و چگونگی پیمودن این فاصله با به کار بستن گفتههای آن صدای درونی که آن را فرهنگ رشد فرهنگی میخوانیم.
رشد فرهنگی در محل فرهنگهای مضاف، مثل فرهنگ ترافیک، فرهنگ آپارتمان نشینی، فرهنگ روابط اداری، فرهنگ کار و تولید، فرهنگ مصرف آب و... خود را نشان میدهد؛ اما از نیازهای مهم برای دستیابی به این فرهنگ رشد فرهنگی که لازمه رشد فرهنگی است، داشتن زبان مشترک در داخل جامعه نخبگان و در مرحله بعد بین جامعه نخبگان با کلان جامعه است.
گفتهها و یافتههایی هر چند مهم، و هر چند مفید، اگر در ذهن یک نفر باشد از جنس جریان سیال ذهن است و تا قابلیت مفهوم بودن برای دیگران را نیابد، حتی در یک دایره از نخبگان همفکر، قابل بحث و تبادل نظر نیست. در مرحله بعد نیز این زبان و ادبیات منظوررسان و روشنگر است که خواهد توانست مفاهیم و یافتههای تازه افکار تیز و نقاد را به جامعه برساند و دیدهگشا و کارساز گردد.
پس علوم انسانی و علوم اقتصادی برای رشد، نیاز به بستر و زیرساخت فرهنگی بسیار گسترده دارد. ما نمیتوانیم با علومی مثل اقتصاد و مدیریت، مثل علوم محض یا علوم تجربی، یعنی مثل ریاضیات و پزشکی برخورد کنیم. پزشکان زمانی که در موارد تخصصی با هم صحبت میکنند، زبانشان برای ما کاملا نامفهوم است. هیچ اشکالی هم ندارد؛ چرا که آن مفاهیم در همان دایره تخصصی کاربرد دارد و برای خودشان مفهوم است. اما بستر پیادهسازی علومی مثل اقتصاد یا مدیریت، اجتماع است. رشد این گونه علوم، اسباب و لوازمی دارد که لازم است باسواد وکم سواد آن را بفهمد و بپذیرد و در آن مشارکت کند، تا رشد حاصل شود. پس لازم است که به زبانی قابل فهم برای آنها باشد.
نقش واژهیابی و واژهسازی
افکار تازه، جوانههایی هستند که تازه روییدهاند. سرشار از احساس هستند، حتی اگر در حوزههای علمی باشند. برای انتقال این مفاهیم که گرچه علمی است ولی از دل برخاسته است، به واژگانی نیاز است که دلنشین باشد. یافتههای جدید، به ویژه در حوزه علوم انسانی برای پیدا کردن عمق و گسترش اجتماعی، نیازمند نثر و زبان معیار از یک سو، و واژگانی منظوررسان و رسا، از سوی دیگر هستند تا قابلیت جامعهپذیر شدن پیدا کنند و از طریق زبان به ذهن راه یابند. نثر معیار اهمیت بسیاری دارد که هیچ شکی در آن نیست؛ اما در این نوشته ما برآنیم که اهمیت و نقش واژهیابی و واژهسازی را بررسی کنیم.
از سوی دیگر حجم زیادی از انتقال علم به زبان ما، از طریق ترجمه انجام میشود. این موضوع اهمیت واژهیابی و واژهسازی را بیش از پیش ساخته است؛ چرا که علم و فناوری در هر جامعهای تولید شود، میتوان مطمئن بود به فراخور آن، فرهنگ و زبان رشد داشته است. اما در جامعهای که بخش عمده فناوری و علوم وارداتی هستند، اهمیت واژهسازی بسیار است. البته این مهم تنها به زبان محدود نمیشود و لازم است برای ایجاد بستر پیاده سازی یک مفهوم در اجتماع، علاوه بر زبان رسا، از بیان قابل قبول در فرهنگ اجتماعی موجود نیز غافل نبود.
به عبارت دیگر اگر در جامعهای موتور محرکه اصلی سود است، فرهنگ است، اخلاق است و... لازم است تکیه بر همان اولویت اجتماعی در انتقال این مفهوم جدید نیز صورت بگیرد. در جامعهای که ارزش غالب سود بیشتر است، هر چه دلیل و منطق بیاوریم که این پیشنهاد اخلاقی است، در پیاده شدن آن نقش تعیینکننده نخواهد داشت. در تمام جوامع، منطقِ غالب، ترکیبی از انگیزههای متفاوت است که به صورت نسبتاً دائمی، به ویژه جوامع در حال توسعه، در حال تغییر است. یکی از مهمترین شناختهایی که در انتقال مفاهیم لازم است، میزان سهم هریک از عوامل (نظیر اخلاق، سود، حیثیت اجتماعی، احساس مفید بودن، انگیزههای حرفهای و.. ) در کل منطق موجود است و در مرحله بعد، بالا بردن سهم ارزشهای والاتر در شکلگیری منطق اجتماع، به کمک کار فرهنگی.
مردمی که نتوانند برای یک مفهوم جدید، در زبان مادری خود، برابری شایسته ومنظور رسان بیابند یا بسازند، نخواهند توانست در پیاده سازی آن در آینده میانمدت موفق باشند. برای تفریح هم که شده بیایید این جمله را با زبان فارسی امروز و اواخر قاجار، در کنار هم بخوانیم:
«برنامه امروز دانشجویان دانشکده، بازدید از کارخانه است.»
«الیوم طلبههای فکولیته پروگرام دارند به معاینه فابریکا بروند.»
یادم نیست مقایسه این دو جمله را کجا دیدم یا شنیدم، ولی به خوبی به یاد دارم که تکان خوردم.
اصلا نمیخواهم بگویم فرهنگستان زبان و ادب فارسی یا بزرگان ادبیات در طی این هفتاد هشتاد سال که از بنیانگذاری فرهنگستان میگذرد، آنچه معادلسازی نمودهاند بی عیب و نقص بوده، ولی میخواهم بگویم کاری که انجام دادهاند، خدمتی بسیار ارزشمند و گرانبهاست. خدمتی که اگر انجام نگرفته بود، به نظر میرسد بسیاری از توفیقات دیگری که امروز به آنها رسیدهایم هرگز حاصل نمیشد.
زبان و تفکر
زبان علاوه بر اینکه یک قرارداد اجتماعی و انتقال دهنده مفاهیم است، یک کارکرد درون ذهنيِ بسیار مهم دارد و آن اینکه یکی از ابزارهای بسیار مهمِ تفکر است. اگر به تجربههای شخصی نیز مراجعه کنیم، خواهیم دید که ما قبل از اینکه هر احساس یا رفتاری را تجربه کنیم، آن را به خود گفتهایم. به عنوان مثال اگر کسی حرف ناخوشایندی به ما بزند، اول به خودمان میگوییم که او به من توهین کرد، بعد عصبانی میشویم. بعد میگوییم که باید جوابش را بدهم و متعاقب آن پاسخی میدهیم یا به خود میگوییم هوا خیلی خوب است، بعد از آن لذت میبریم و خلاصه اینکه همه کارها به این ترتیب است. با در نظر داشتن همین مکانیزم میتوان از خیلی رفتارها و احساسات ناخوشایند جلوگیری کرد و در مقابل، بسیاری احساسات خوب را تجربه کرد.
بنابراین شرط لازم برای پیدا کردن رشد فکری، زبانی چالاک، شفاف و کارآست تا بتوان با آن اندیشید و در مراحل بعدی، فکرها را آن گونه که هست، با دیگران در میان گذاشت. علاوه بر موارد بالا، ابزار مدیریت زبان است و مدیریت جزء جداییناپذیر رشد و توسعه. به عبارت دیگر خروجی اندیشههای مدیر و آنچه به عنوان مدیریت مشهود است، یا گفته و نوشته میشود. هر چه این زبان، بین مدیریتکننده و مدیریتشونده از یک سو، و بین مشاوران و اندیشمندان با مدیران، از سوی دیگر، دارای مفهوم مشترک و خالی از هر گونه برداشت چندگانه باشد، کار برای همه سادهتر و احتمال خطا از همه سو کمتر خواهد بود.
بسیاری معتقدند که سیاستمدار برجسته باید سخنران خوبی هم باشد. بسیاری معتقدند که مدیر برجسته لازم است مذاکرهگر توانایی هم باشد. اگر این گفتهها را تا حدی بپذیریم، معلوم میشود که نه تنها رشد فرهنگی، که رشد و توسعه در همه ابعاد آن وامدار رشد زبان است.
روزگاری در جامعه ما تفاخر زبانی، به کار بردن واژههای عربی بود. این دوره تا اواخر قاجاریه ادامه داشت. در اواخر دوره قاجار تفاخر زبانی به کار بردن واژههای فرانسوی شد. این ادامه داشت تا اواسط دوره پهلوی دوم که پراندن کلمات انگلیسی جای آن را گرفت. امروزه این تفاخر زبانی با به کار گرفتن کلمات تازه رایج شده فارسی انجام میشود و به کار بردن کلماتی همچون: بهینه، راهبرد، برونرفت، مردمسالاری و.... نمونهای از آن است. مدیران که عمدتاً افرادی برونگرا هستند، علاقه دارند از این کلمات در گفتهها و نوشتههایشان استفاده کنند. شایسته است تا حد ممکن در این راستا تلاش شود و کلماتی هرچه سادهتر و منظور رسانتر ساخته شود تا علاوه بر غنای زبان فارسی، برای جمع تحت مدیریت این مدیران نیز مفهوم گفتهها و کلمات به کاربرده شده مدیر، روشن باشد و کارکنان را در فهم و پیادهسازی دقیق منظور مدیرانشان به زحمت نیندازد.
استاد بهاءالدین خرمشاهی، حافظشناس و استاد مسلم واژهپردازی، واژگانی نظیر «یارانه» و «راهبرد» را ساختهاند و از ذهن و زبان ایشان در زبان ما رایج شده است. امروز مردم ما وقتی واژه یارانه را میشنوند، درمییابند که قرار است پدیدهای به آنها یاری برساند؛ ولی آیا کسی از بدنه جامعه، بدون پرسش میفهمید «قانون هدفمندسازی سوبسیدها» چه کاری قرار است انجام دهد؟ به نظر شما جامعهای که بگوید و بشنود «مدیریت راهبردی» به آیندهاش امید بیشتری هست یا جامعهای که بگوید و بشنود «استراتژیک منیجمنت»؟
بسیاری از واژههایی که امروز کاربرد اقتصادی و حتی عمومی پیدا کردهاند، واژگانی هستند که از علوم نظامی وارد زبان شدهاند. واژه «استراتژی» ریشه یونانی دارد (sterategos) و در آن زمان و آن زبان، به معنای لشکر و فرمانده بود و امروز معنی آن تحول یافته و شاید بتوان درباره معنای امروز آن گفت: آگاهیهای منظمی است که نحوه به خدمت گرفتن تواناییها را برای رسیدن به اهداف مورد نظر نشان میدهد.
در عنوان این مقاله از یک اصطلاح نظامی استفاده شده که چه بسا در مواقع زیادی کارگشا باشد و در فضای اقتصادی بتوان آن را به کار برد. چرا که در فضای کسب و کار بسیاری مواقع باید ابتدا «سر پل» زد و مدتها آن را حفظ کرد تا شرایط برای پیشرفت حاصل شود. «سرپل زدن» یا «سرپل»، به معنای منطقه مشخصی از ساحل دشمن است که چنانچه تصرف و نگهداری شود، استمرار پیاده شدن افراد و تجهیزات را تامین میکند.
در فعالیتهای اقتصادی نیز لازم میشود در بسیاری مواقع ابتدا به نتایج کوچک یا بخش کوچکی از بازار دست یابیم و پس از آن مدتها بدون اینکه در فکر گسترش باشیم، تمام تلاشمان را به حفظ همان دستاورد اندک معطوف کنیم و بعد از مدتی که این بخش از موفقیت ما تثبیت شد، برای به دست آوردن موفقیتهای جدید با تکیه بر همان پیروزی کوچک اولیه، اقدام نماییم. این دقیقاً همان مفهوم «سرپل زدن» در ادبیات نظامی است.
با توجه به آنچه گفته شد، به نظر میرسد یکی از اصلیترین گامهایی که لازم است در راستای بومیسازی، پیادهسازی و بهرهمندی از علوم انسانی پیشرفته انجام شود، معادلیابی و معادلسازی برای این مفاهیم در زبان فارسی است. این امر کاری پیچیده و در توان افرادی است که تسلطهای چندگانه بر مفاهیم علمی، زبان فارسی، شناخت جامعه مخاطب، زبان مبدأ، و از همه مهمتر استعداد واژهسازی داشته باشند. معادلهایی که جامعه به راحتی آن را به کار بگیرد و با فهم راحت آن فقط توان خود را صرف پیادهسازی نمایند و ذهن و زمانشان صرف فهمیدن و چرایی مطالب نگردد.