شنبه, 12ام آبان

شما اینجا هستید: رویه نخست تاریخ تاریخ كهن و باستان آیا فرمانروایان آخرین دوره بابل، ایرانی بوده‌اند؟

تاریخ كهن و باستان

آیا فرمانروایان آخرین دوره بابل، ایرانی بوده‌اند؟

سورنا فیروزی

بابل سرزمینی است که در جنوب میانرودان جای دارد. این سرزمین در بخشی از اوستای کهن (رام یشت) به صورت کویرینتَ، بَوری در آبان یشت، سومر در اسناد گوناگون میانرودانی و استوانه کورش، بابل و کلده در نوشته هایی از میانرودان، بابیروش در نوشته های پارسی هخامنشی، بابولنیا Babylonia در نوشته‌های یونانی و بابل در نوشتگان پهلوی ثبت شده است.
  بطور کلی، تاریخ بابل به بخش های زیر بخش بندی میشود:
1- دوره آموری ها (سامی هایی که تمدن نخستین بابلی را پدید آوردند) که به دو دولت شهر ایسین (سده بیستم تا سده هجدهم پیش از میلاد) و لارسا (سده بیستم تا سده هفدهم پیش از میلاد) بخش میشود.
 2- دوره حکومت فرمانروایان شهر بابل (دودمان های یکم و دوم از سده نوزدهم تا سده شانزدهم پیش از میلاد)
3- دوره چیرگی کاسی ها (از مردمان ایرانی) از سده شانزدهم تا سده دوازدهم پیش از میلاد
4- دوره دودمان های چهارم تا نهم بابل از سده دوازدهم تا سده هشتم پیش از میلاد
5- دوره چیرگی آشوریان بر بابل و کشمکش ها میان بابلیان و آشوریان (از سده هشتم تا سده هفتم پیش از میلاد)
6- دوره نو بابلی از سال 626 پ.م تا سال 539 پ.م (تصرف بابل بدست کورش بزرگ)

دوران نو بابلی، آخرین بخش از تاریخ بابل است. این دوره با پیروزی یک سردار جنگی بنام نبو اپلَ اوسور (نبوپلسر) بر نیروهای آشوری زیر فرمان «سین شر ایشکون Sinsharishkun» و بیرون راندن آشوریان در سال 626 پ.م آغاز شده و تا هفتم آبان 539 پ.م که برابر با درونش کورش دوم (بزرگ) است، به بابل پایان میپذیرد. در این بازه زمانی، رخدادهای بسیار مهمی در تاریخ میانرودان و ایران روی میدهد. پیروزی نیروهای مشترک  مادی به فرماندهی هووخشترَ و میانرودانی جنوبی (کلده ای) به رهبری نبوپلسر در سال 613 پ.م، منجر به سقوط نینوا شد و با تصرف شهر هران بدست کلدانیان در سال 610 پ.م،  تمامی میانرودان شمالی، در شمار سرزمین های ایرانیان مادی و کلدانی های میانرودانی درآمد. پیوند زناشویی میان پسر نبوپلسر (نبوکدنزر دوم یا همان بخت نسر معروف) و دخت هووخشترَ (آموتیس Amytis)، موجب استواری روابط دو دولت گشت. سپس، سامانه باغ های معروف بابل به پیروی از سنت باغ سازی ایرانی ساخته شد و در پس آن، تصرف اورشلیم و سقوط یهودا بدست نیروهای کلدانی، پس نشینی نیروهای مصری (متحدان اورشلیم)، ویرانی نیایشگاه اورشلیم و انتقال یهودیان به بابل (همه در سال 587 پ.م) رخ میدهد. در پس نبوکدنزر دوم، رخدادهای چشمگیر پایان می یابد تا آنکه بابل بدست کورش تصرف میگردد. چنانکه بخواهیم نگاهی گذرا به ترتیب فرمانروایان کلده (نوبابلی) میانرودان جنوبی بیاندازیم، به شرح زیر نگاشته میشود:

نبو اپلَ اوسور (626- 606پ.م) که متحد ایرانیان مادی بود.
نبو کودوری اوسور یا نبوکدنزر دوم (605-563 پ.م) که داماد هووخشترَ بود.
اَمِل مردوک (562-561 پ.م)
نرگَل شر اوسور یا نرگل شرزر (Nergal-shar-usur, Nergal-sharezer) (560-557پ.م) که زمان بقدرت رسیدن وی، همزمان با روی کار آمدن کورش بزرگ در انشان (یدایَ) بود.
لباشی مردوک (557پ.م)
نبونئید (556-540 پ.م)
تا بدین جا، بنظر می آید که با شماری سامی تبار روبرو هستیم که دگر بار در پس گریز مردوک اپلَ ایدینَ دوم (مردوخ بلدان در تورات) توانسته اند تا استقلال بابل را بازگردانند و حاکمیت سامی های بابلی را تشکیل دهند.
اما در گزارش های کلاسیک دیگر، سخن از نگرش دیگری است. ماجرایی که در آن بخت نسر (نبوکدنزر دوم) یک ایرانی خوانده شده است.

با هم نگاهی به برخی از این گزارش ها بیاندازیم:
« ...بدانکه بخت نصر به عجم نامی بزرگ داشت و از تخمه گودرز بود و نسل ملوک... ملکان بسیار را خدمت کرد از ملوک عجم.»...«و گویند : این بخت نصر را نام بختنرسه بود و از عجم بود، از فرزندان گودرز... پس بهمن پادشاهی بابل و عراق و شام بدو داد تا حد مغرب.  و او را گفت: دیگر بار به شام رو و بیت المقدس را ویران کن چون بار پیشین. و او را بفرمود که سپاه چندان که خواهی بگزین و خواسته چندان که ترا به کار است بر گیر. بخت نصر پنجاه هزار مرد از لشکر برگزید و سیصد سرهنگ و از خاندان های مَلک چهار تن، تا وزیران او باشند: یکی را نام داریوش بن مهری ( و او خواهرزاده بخت نرسه بود) و دوم کیرش بن کیکوان ( و او خازن بهمن بود) و سدیگر احشویرش و چهارم بهرام  بن کیرش بن بشتاسب ... بن کیرش بن جاماسب... و سپاه بکشید و رفت سوی زمین عراق و بابل و یک سال همی ساخت آن کار را. و سپاهی را همی گرد کرد و برگ میساخت و از فرزندان سنحاریب ملک (یک) تن مانده بود به زمین بابل، نام او بخت نصر بن بنوزرادان بن سنحاریب و مُلک موصل او را بود. چون بخت نصر آهنگ شام کرد و زمین بیت المقدس، آن فرزند سنحاریب [بخت نصر بن نبوزرادان] از موصل برداشت و سوی او آمد و با سپاهی بسیار بر سبیل خدمت. بخت نصر او را بنواخت و گرامی کرد و مر او را سپاه داد و بر مقدمه خویش بفرستاد به بیت المقدس و خود از پس او رفت با سپاهی بسیار که شمار آن کس ندانست. چون آنجا رسید در افتاد و بیت المقدس را ویران کرد و خلق از بنی اسرائیل بکشت و خلقی بسیار برده کرد که اندر سپاه او صد هزار غلامچه بود نارسیده بجز از بزرگان و زنان و دختران...اسیران را برگرفت از بنی اسرائیل و سوی عراق باز آمد و به ملک بنشست.  و آن را که رسول بهمن را کشته بود و با پسرانش همه را دست بسته و کور کرد و به نزدیک بهمن فرستاد....بهمن... از بخت نصر سپاس داشت و ملک بابل و عراق تا حدود مغرب بدو باز گذاشت. بخت نصر به ملکی بنشست و از بردگان بنی اسرائیل... پیش خویش اندر بندگی برپای کرد.» (1)

در سیاهه بیرونی (2) نیز که به پیروی از سیاهه پتولمی آن را نوشته، به مجموع بخشی از آخرین دودمان سامی بابلی (دودمان نهم)، اشغالگران آشوری (از تیگلات پیلسر سوم تا آشور ندین شومی) و تمامی فرمانروایان نوبابلی و هخامنشی با عنوان «ملوک کلده» اشاره شده است. بیرونی درباره معنای واژه کلده چنین نوشته است: (3)
«کیانیها که پادشاهان بابل بودند و اهل بابل ایشان را کلدانیان میگویند... کلدانیان را نمیشود کیانی داشت بلکه کلدانیان حکامی بودند که از ناحیه پادشاهان کیان در بابل حکومت نمودند و مقر سلطنت کیانیان بلخ بود که چون به کلده رسیدند، مردم باختر ایشان را کلدانیان گفتند و این نام حکام قبلی این سلسله بود.»

در سیاهه بیرونی (و الگوی آن پتولمی) این ترتیب آمده است: (به صورت بیرونی-پتولمی- مدت حکومت)
نیوخذناصر (نبپلسرس) 41 سال
بختنصر فاتح بیت المقدس (نبکدلاسارس) 43 سال
بخلالتز (ایلو آرودامس) 2 سال
بلطشاصر 4 سال
داریوش مادی یکم (نبنادیس) 17 سال
کورش بانی بیت المقدس (کورس) 9 سال

موارد بالا گوشه هایی از گزارش های اسناد کلاسیک اسلامی بودند. اما رد پای این دیدگاه در متون پهلوی نیز دیده میشود، بدین گونه : (4)
«پاسخ موجز آتور فرنبغ فرخ زادان پیشوای بهدینان به چند پرسش معنی دار یاکوب پسر خالد که چنان که میگفت خویشاوند واقعی همه مردمانی بود که آنان را نیز سیمرا میخوانند و پیوند این یاکوب از زمان سالاری وَمَن که تبار ایرانی داشت، به آنان میرسد. نیاکان آنان (مردمان سیمرا) به عنوان سپاه سالاری و به  عنوان سپاهگیری از راه دوستی آن قوم تحت سپاهبدی بوخت نرسی به حرکت درآمدند  تا بدقانونی و بدکاری بنی اسرائیل و دیو پرستی گرانبار و زیانی را که از آنان ناشی میشد، از میان برند.»

آنچه از گزارش های سندهای بالا بدست می آید، عبارت است نامستقل بودن حکومت  نوبابلی (کلده) و زیر فرمان دولتمردان بلخ قرار داشتن آنان. اینکه براستی چنین بوده (چنانکه درباره نبوکدنزر دوم نوشته اند که وی مرزبان غرب سرزمین های دولت ایران، برابر با یک چهارم کل کشوربوده است) و یا آنکه این صرفا احترامی تشریفاتی بشمار می آمده خود گفتمانی مهم است. اسناد یادشده میگویند که نبوکدنزر دوم با اجازه و فرمان فرمانروای ایرانی نشسته در بلخ به اورشلیم یورش برده (چنانکه این مطلب برای یورش سناخریب آشوری نیز  بیان شده)، در برابر ستون پیروزی نامه سناخریب که در آن خود را آقای جهان میخواند، یادمان نامه  نبوپلسر (سال های نخستین حکومت وی و رخدادهای سقوط نینوا تا روی کار آمدن نبوکدنزر) و یادنامه سالهای نخستین نبوکدنزر بیان میدارند که آنها فرمانروایانی مستقل بوده اند. از دیگر سو، بهمن نوه گشتاسپ است و گشتاسپ فرمانروای زمان زرتشت سپیتمان (زایش به سال 6183 پ.م). بنابراین میان بهمن و نبوکدنزر دوم (605 پ.م) فاصله زمانی به هزاره ها میکشد. اینکه چگونه سند کلاسیک پهلوی و اسلامی بیان داشته اند که نبوکدنزر به فرمان بلخ و بهمن بسوی اورشلیم رفته است، پاسخی منطقی خواهد داشت. سند پهلوی یادشده، بیان داشته است که در ایران، فرمانروایی بوده است به نام وَمَن (آنچه به وهومنَ یا بهمن نوه گشتاسپ نزدیک است). بنابراین این بهمن مد نظر بوده و نه بهمن پسر اسپندیار و نوه گشتاسپ. از دیگر سو این ماجرا (نگاه فرمانروایان میانرودان به بلخ جهت انجام یک لشگر کشی به جهان غیر ایرانی)، ما را به یاد دوران قدرت نمایی فرمانروایان اسپانیا و پرتغال می اندازد؛ در آن هنگام که پاپ ها از قدرت نظامی و شوکت گذشته خود برخوردار نبوده اند، اما باز هم دو فرمانروای ابرقدرت آن زمان ، به شوند جایگاه تاریخی و معنوی پاپ، از وی به صورت نمادین، درخواست پروانه جهت لشگر کشی به خاور و باختر جهان مینمودند. ما دیرینگی و تاثیر دولت بلخ بر معادلات منطقه فلات و میانرودان را از هزاره های زرتشت گاهی داریم. افزون بر آن، بیرونی نیز به روشنی بیان داشته که کیانیان نشسته در بلخ (در پس بهمن) همچنان نقش سیاسی در میانرودان دارند و کلدانیان، فرمانداران آنان میباشند. این مورد میتواند تا اندازه ای ادامه و سرنوشت فرمانروایان بلخ (کیانیان) در پس سکوتی که در اسناد در پی روی پایان فرمانروایی همای چهر آزاد میکنند، را روشن سازد. حکومتی که دیگر استواری پیشین را در فرمانروایی بر فلات ایران نداشته و تنها نمادی از آن باقی مانده است. از همین روی میباشد که دیودور، خبز از روی کار آمدن دولت ماد در هزاره سوم پیش از میلاد و ارمنستان در همان دوره میدهد(5) و بر همی پایه است که اسناد سومری- اکدی، سخن از وجود دولت پرهشه (پارس) به هزاره سوم پیش از میلاد در خاور ایلام مینمایند. تمامی این موارد، نشانگر این مهم است که دولت بلخ، یکپارچگی کشور خود را از دست داده است. اما هنوز هم در سده هفتم پیش از میلاد، آن میزان از مشروعیت معنوی برخوردار است که بسان پاپ های هزاره های سپسین، فرمانروایان میانرودان جهت یک اردوکشی، نیم نگاهی فرزندانه به آن بیاندازند. اینکه در سند ائوسبیوس به نقل ازالکسندر پلی هیستور (6) آشتاهاک (فرجامین فرمانروای مادی) ساتراپ ماد و نه فرمانروای آن خوانده شده، احتمالا برآمده از همین نگاه پدرانه به فرمانروای ایرانی بلخ است، وگرنه اسناد آشکارا به قدرت فراوان شاه مادی یادشده گواهی میدهند. ما میدانیم که تصرف سرزمین های خاوری فلات ایران (که شامل بلخ نیز بوده است)، در حد فاصل سقوط لیدی (546 پ.م) و پیش از تصرف بابل (539 پ.م) رخ داده است. بدین گونه، کورش با برانداختن حکومت بلخ، فصل نوینی از تاریخ را در منطقه باز مینماید. از همین رو است که مسعودی در  التنبیه و الاشراف، دو روایت پیرامون او بیان کرده که در یکی کورش، یک فرماندار وابسته به بلخ خوانده شده و در دیگری، یک فرمانروای مستقل.

بازگردیم به سخن اصلی. حال چگونه است که در نگرش امروزین، فرمانروایان نو بابلی، سامی دانسته میشوند، اما گزارش اسناد کلاسیک، آنان را نه تنها ایرانی دانسته، بلکه نام های ایرانی برخی از آنان را نیز روشن ساخته است؟
چنانکه دیدیم، نام بابلی نبوکدنزر، نبوکودوری اسور ثبت شده است که معنای آن ر ا چنین دانسته اند:
نبو (خدای خرد که پسر مردوک بوده است) + کودوری (پسر بزرگ) + اوسور (پاسداری) که بر روی هم چنین میشود: نبو پسر بزرگترم را پاس ُدارد. در حالت پهلوی معنای بوخت نرسه چنین میگردد: بوخت (بخت و سرنوشت که نمادی از خدای زروان است)+ نرسه (نمایش مرد که ایزد پیک اورمزد بوده) ، بر روی هم: نرسه سرنوشت
داریوش بزرگ در بیستون، حالت پارسی هخامنشی نام نبوکدنزر را «نبوکُدرَچَرَ» ثبت کرده (7) و آن را در حالت خوزی باستان (ایلامی)، «نَپ کوتورروزی» به نگارش در آورده است. (8) نپ در زبان خوزی باستان به مفهوم خدا است. واژه «رَچَرَ»در انتهای حالت پارسی نیز به واژه «رَوچَ) به معنای روز و روشنایی بسیار نزدیک است. اینکه چرا بخش نخست نام بابلی به همان صورت، در پارسی مانده و بخش پایانی دگرگون شده، میتواند ما را یک گام به نام ایرانی فرد کلدانی مورد گفتگو نزدیک تر کند. به آن شرط که این دگرش پایانی را تفاوت در گویش نام در نگرش نگیریم. به طور کلی، در میانرودان سنت بر این بوده است که فرمانروایان از هر قوم بیگانه ای، در نهایت یک نام سامی برای خود بر میگزیدند. چنانکه فرمانروایان نخست گوتی (از مردمان مرکزی فلات ایران) و کاسی (از مردمان ساکن در شمال فلات ایران) نام های بومی خود را داشتند و جانشینان آنان، نام های سامی اکدی- بابلی را دارا گشتند. از این رو، وجود نامی سامی برای نبوپلسر و نبوکدنزر، به معنای سامی تبار بودن آنان نمیباشد. از دیگر سو، در چهارراه میانرودان که در هر دم، مورد تاراج وتاخت و تاز خاور و باختر و شمال و جنوب قرار میگرفت، زبان نیز نمیتواند معیار تعریف خاستگاه و هویت در نظر گرفته شود. چنانکه کاسی ها نیز در نهایت به زبان بابلی سخن گفتند. آنچه برای ما باقی میماند، گزارش اسناد کلاسیک، رفتار و کردار فرمانروایان کلدانی و آنالیزهای تاریخی و علمی کنونی میباشد. نبوکدنزر دوم، جشن بهاره اکیتو را بازسازی نمود. (9) جشن یادشده که مدت ها از جنوب میانرودان رخت بربسته بود، دقیقا منطبق است با یکم فروردین یا نوروز ایرانیان. پیشتر پیرامون خاستگاه ایرانی نوروز و اینکه این جشن بایستی از ایران به سومر و میانرودان رفته باشد و نه وارونه، در نگاشته ای با نام «مهرگان، نماد برجستگی اخترشناسی ایرانی» توضیح داده ام. آنچه در اینجا مد نظر است، کردار نبوکدنزر دوم است که یک سنت ایرانی را به راه انداخته. این نکته در کنار گزارش های پهلوی و اسلامی که تبار نبوکدنزر دوم را ایرانی و عجم دانسته اند میتواند ما را بسوی ایرانی بودن تبار، هویت و تمدن کلدانی (باصطلاح نو بابلی) رهنمون نماید. اما همچنان گفتار ما ادامه دارد. مورد اصلی، فرجامین فرمانروای دوره نوبابلی، یعنی نبونئید است. یونانیان این نام را نبونیدوس، هرودوت لابونیت، و داریوش آن را در حالت پارسی هخامنشی «نبونئیتَ» و در حالت خوزی، «نپ پونِتَ» ثبت کرده است. مدت حکومت این فرمانروای کلدانی نیز، چه در سالنامه خود وی و چه در اسناد کلاسیک، 17 سال ثبت شده است. از دیگر سو، همین اسناد کلاسیک (چون مختصر تاریخ دولت ها از ابن عربی و  آثارالباقیه بیرونی) و در کنار آنها کتاب دانیال از تورات، فرجامین فرمانروای کلده که بدست کورش برکنار شد را داریوش مادی، داریوش مادی یکم و یا داریوش پسر اخشورَش (خشایارشا) ثبت کرده اند. در کتاب دانیال، پیرامون این فرد چنین میخوانیم: (10)

«درهمان شب بلشصر، پادشاه کلدانیان کشته شد. و داریوش مادی در حالی که شصت و دو ساله به سلطنت یافت. و داریوش مصلحت دانست که صد و بیست والی بر مملکت نصب نماید تا برتمامی مملکت باشند. و بر آنها سه وزیر که یکی از ایشان دانیال بود تا آن والیان به ایشان حساب پس دهند و هیچ ضرری به پادشاه نرسد.... پس وزیران و والیان بهانه میجستند تا شکایتی در امور سلطنت بر دانیال بیاورند ...چس آن اشخاص گفتند در این دانیال هیچ علتی پیدا نخواهیم کرد مگر اینکه درباره شریعت خدایش در او بیابیم. آنگاه این وزیران و والیان نزد پادشاه جمع شده و او را چنین گفتند : ای داریوش پادشاه تا به ابد زنده باش. جمیع وزیران کشور و رؤسا و  والیان و مشریان و حاکمان با هم مشورت کرده اند که پادشاه حکمی استوار کند و قدغن بلیغی نماید که هر کسی که تا سی روز از خدایی یا انسانی سوای تو ای پادشاه مسألتی نماید در چاه شیران افکنده شود پس ای پادشاه فرمان را استوا رکن و نوشته را امضا فرما تا موافق شریعت مادیان و پارسیان که منسوخ نمیشود، تبدیل نگردد.... پس این دانیال در سلطنت داریوش و در سلطنت کورش پارسی، فیروز می بود...و در سال نخست داریوش پسر اخشورش که از نسل مادیان و بر مملکت کلدانیان پادشاه شده بود، در سال نخست سلطنت او، من دانیال...»

بیرونی مدت فرمانروایی داریوش مادی را 17 سال ثبت کرده است. بر این پایه، ما در ظاهر، دارای دو فرمانروا با نامهای نبونئید و داریوش مادی هستیم که هر دو در یک زمان (پیش از آمدن کورش بزرگ) به مدت 17 سال بر یک سرزمین (کلده) حکومت مینمودند. این معما با نوشته «ابن عربی» است که حل میشود: (11)
«داریوش مادی، یونانیان او را نابونیدس گویند... در عصر پادشاهی او، دولت نبطیان کلدانی منقرض شد و پادشاهی آن قوم به پارسیان رسید.»

فرجامین فرمانروای کلدانی، با لقب نبونئید (نبونئیتَ) در بابل به حکومت میرسد، اما تبار او مادی و نام وی داریوش بوده است، پدرش خشایارشا نام داشته و در شصت و دو سالگی به قدرت رسیده و در هفتاد و نه سالگی بدست کورش بزرگ، از مسند قدرت برکنار شده است.  از نظر دانش تبارشناسی فیزیکی نیز شاهدی پیرامون هم تباری کلده ای ها با دیگر ایرانیان و تفاوت آنان با سامیان بابلی و آشوری در اختیار داریم. آنجا که داریوش، در بیستون گزارش داده است که یک ارمنی به نام «اَرخَ»، خود را نبوکدنزر، پسر نبونئیتَ (فرجامین فرمانروای کلده) خوانده، به ما آشکارا نشان میدهد که چهره های فرمانروایان کلده ای، بایستی مشابه چهره های روشن ایرانیان بوده باشند تا یک ارمنی، بتواند خود را فرزند نبونئید معرفی نماید. در غیر این صورت، طرح چنین ادعایی از سوی ارخَ، شگفت آور و کاملا غیر منطقی بوده است.

 اکنون در میابیم که چرا در نوشته های کلاسیک چون آثار الباقیه و مختصر تاریخ دولت‌ها، کلدانیان و پارسیان یکسان برشمرده شده اند. همچنین شوندهای این مسئله که چگونه بدوران نبوکدنزر دوم، چهار تن ایرانی (داریوش بن مهری، کیرش یا کورش بن کیکوان، احشویرش یا خشایارشا و بهرام  بن کیرش) سرزمین کلده را میگرداندند و سنت های ایرانین را برپا داشتند، نیز روشن میگردد. اینکه گروهی ایرانی مادی در دوره نو بابلی بر بابل حکومت میکرده اند، یک نام ایرانی و یک لقب بابلی (جهت رعایت سنت دیرین میانرودان جنوبی که از زمان گوتی ها و کاسی ها رایج بود) داشته‌اند، ریشه های گرایش دو دولت هووخشترَ و نبوپلسر در ایجاد یک پیوند استوار را هم نشان میدهد؛ پیوندی میان دو ایرانی مادی جهت نابود سازی یک دشمن نا ایرانی به نام آشور.

 بدین ترتیب، میتوان پنداشت که حکومت بابلیان سامی، با گریز مردوک اپلَ ایدینَ دوم در سال 703 پ.م و اشغال دوباره بابل توسط نیروهای  سناخریب آشوری، به پایان رسیده و این گروهی از ایرانیان ماد بوده اند که به رهبری نبوپلسر (626پ.م)، خودرانی جنوب میانرودان را با عنوان کلده (کیان) پدید آوردند. حکومتی که با همراهی هم‌تیرگان (هم‌تباران‌) مادی هگمتانه، باعث سقوط آشور (613پ.م) گشت، و در نهایت، خود نیز تسلیم ارتش ایرانیان (پارس و ماد)  ( 539 پ.م) شد.

پی نوشت‌ها:
1-  تاریخ بلعمی، محمد بن جریر تبری، ترجمه ابوعلی بلعمی، تصحیح ملک شعرای بهار و محمد پروین گنابادی، نشر هرمس، 1386، رویه های 598 و 612-613
2- آثار الباقیه، ابوریحان بیرونی، ترجمه اکبر دانا سرشت، نشر ابن سینا، 1352، رویه های 129-130
3- همان، رویه 128
4- کتاب پنجم دینکرد، ترجمه آموزگار و تفضلی، نشر معین، 1386، فصل اول، بند 3
5- کتابخانه تاریخ،نسخه of the Loeb Classical Library edition, 1933 published in Vol. I. ، کتاب 2، بندهای 1-20
6- تاریخچه، ائوسبیوس، بخش درباره نبوکدنزر از گفته پلی هیستور
7- فرمان های شاهنشاهان هخامنشی، نارمن شارپ، نشر پازینه، سنگ نبشته بیستون
8- کتیبه ایلامی بیستون، کینگ و تامسون، ترجمه حیدرآبادیان و جهرمی، نشر سبحان نور، 1384
9-  خاور نزدیک باستان، کلاریس سویشر، ترجمه عسکر بهرامی، نشر ققنوس، 1384، رویه 129
10-کتاب مقدس،کتاب دانیال، 5:30، 29-6:1، 2-9:1
11- مختصر تاریخ الدول، ابن عربی، ترجمه عبدالحمد آیتی، نشر علمی و فرهنگی، 1377، فصل دولت پنجم، رویه 62

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید