شنبه, 12ام آبان

شما اینجا هستید: رویه نخست تاریخ تاریخ معاصر بازخوانی «اطّلاعات 80 سال»

تاریخ معاصر

بازخوانی «اطّلاعات 80 سال»

برگرفته از تارنمای محمد علی اسلامی ندوشن به نقل از فصلنامه هستی دوره سوم ، سال یکم ، شماره ۲۷ ، تابستان ۱۳۸۶


محمد علی اسلامی ندوشن


تا بدانند این خداوندان مُلک              کز بسی خلق است دنیا یادگار
آنچه دیدی برقرار خود نماند               وینچه بینی هم نمانـد برقـرار
آدمی را عقـل بایـد در بـدن               ور نه جان در کالبد دارد حمار  
                                                                                      «سعدی»


روزنامۀ اطّلاعات که قدیم‌ترین روزنامۀ موجود ایران است، گزیده‌ای از محتوای هشتاد سالۀ خود را انتشار داده است که مجلّد اوّل آن - از سال 1304 تا 1357 ش - اکنون در برابر ماست.

این دوران هشتاد ساله چنان زیروبم و دگرگونی داشته که گوئی کلّ تاریخ ایران را در خود بازتاب داده است، و کسانی که در درون آن زیسته‌اند، چه به آنها خوش گذشته باشد و چه ناخوش، چه از زندگی خود راضی بوده‌اند و چه ناراضی، باید قدر این امتیاز را بدانند که در یک دوران منحصر به فرد زندگی کرده‌اند، که نه به پیشتر از خود شبیه بوده، و نه دورۀ بعد به آن شباهت خواهد داشت. نه گذشتگان مانند آن را زیسته‌اند و نه آیندگان خواهند زیست.
دورانی بوده است که آوردگاه دو موج تجدّد و سنّت بوده و حاوی شگفتی‌هائی است.
ایرانی، در این دوران هم قدری ایرانی بوده و هم قدری نبوده؛ زیرا گرایش‌های تازه‌ای در او بیدار شده و بوی تجدّد به مشامش خورده، بی‌آنکه به عمق این تجدّد دست یافته باشد. از این رو در نزد او خواست و ناخواست رودررو می‌شوند و «کنش و واکنش» در پی هم می‌آیند. در نتیجه، مردم این دوران با حدّت بیشتری با زندگی روبرو می‌گردند، مهر و کین بیشتری دارند و سؤال بیشتری برایشان مطرح می‌شود.

کسی که نخواهد و طلب نکند آرام می‌گیرد. ولی مردمان در این سالها، بیشتر طلب می‌کنند و کمتر می‌یابند، از این رو می‌توان گفت که ناآرام‌‌ترین نسل تاریخ ایران بوده‌اند.


از یک دیدگاه کلّی به سه گروه تقسیم می‌شوند:

1- انبوه مردم کناره‌نشین و نظاره‌‌‌گر که ادّعائی نداشتند. می‌خواستند«نانی به کف آرند و به غفلت نخورند».
  2- گروهی میانه حال که عادتا“ همیشه مطیع به وضع موجود بوده‌اند. معاش آنها لنگی‌ای نداشته، ولی درعین حال انتظار بهتر شدن و بیم از بدتر شدن آنها را ترک نگفته.
3- گروه سوم سواره‌‌ها بودند؛ یعنی کسانی که در زندگی و ادارۀ کشور سهمی برعهده داشتند، و برحسب آنکه موقعیّت خود را از چه بگیرند، به چند دسته تقسیم می‌شده‌اند: سوارۀ سواد، سوارۀ موقعیّت روحانی، سوارۀ ثروت، سوارۀ خانواده یا مقام، و سوارۀ نخالگی و استعداد.

چون سواری بر موج، کار آسانی نیست. اینان بیشتر از دیگران در معرض اُفت و خیز بوده‌اند، و نیک و بد کشور بیشتر از دیگران به آنان بازمی‌گشته است و اگر بازخواستی از جانب تاریخ باشد، متوجّه آنان است.
در این دوران پنجره‌های کشور به روی جهان باز شد. رفت‌وآمدهائی به خارج صورت گرفت. روزنامه و رادیو و تلویزیون وارد زندگی شدند، و در نتیجه اطّلاعات تازه‌ای کسب گردید، و افق دید مردم گشوده‌تر گشت.
چون نظر بر کارنامۀ سیاسی و اجتماعی این دوران بیفکنیم، با تعجّب می‌بینیم که این کشور، بعد از مشروطه همواره در تب و تاب به سر برده است. چرا؟ چه کم داشته؟ از بالاترین مقام نمونه بیاوریم: احمدشاه در غربت و طردشدگی جان داد. رضاشاه به خواری از کشور رانده شد و محمدرضا شاه با چشم اشکبار خاک ایران را ترک گفت. چرا؟ برای آنکه ایران چون مادری بوده که جز به بچّۀ خود به سوی هیچ بچّه‌ای شیرش جاری نمی‌شده. لااقل در این صد ساله چنین بوده.
مثال دیگرش کارگزاران کشورند در طیّ این مدّت. از میان کسانی که بر سر کار آمدند چند تن از آنان نیک فرجام شدند؟ از چند تن می‌توانیم یاد کنیم، که نام برجسته‌ای از خود برجای نهاده باشند؟ شاید تنها مصدّق. او هم برای آنکه دست روی موضع درد گذارد و خواست که ایران به بازیافت شخصیّت دست یابد.
کسان دیگر که به کار فرا خوانده می‌شدند، اکثرا“ ارضاء جاه‌طلبی شخص خود را بیشتر مطمح نظر داشتند تا مصلحت کشور.
امّا مردم عادی در چه حال بودند؟ آنان چنان غرق در گرفتاریهای روزانۀ خود بودند که جز به همان مسائل روز، مجال اندیشیدن به چیز دیگری نمی‌یافتند، مگر آنکه کشور در یک بزنگاه حسّاس قرار می‌گرفت که آنگاه وجدان همگانی به کار بیفتد و به جنبش آیند.
با این وضع، ایران از جوشش پنهانی باز نمی‌ایستاد. تناقض‌ها در درون او به هم می‌پیچیدند. درحالی که کسانی آویختن به دستگاه قدرت و گرفتن مقام دولتی را بالاترین پیروزی زندگی خود می‌دانستند، کسان دیگر تا مرز جان به پای یک عقیده می‌ایستادند. واکنش‌های متغایر بود: از الحاح و استغفار، تا سرود خواندن در پای چوبۀ اعدام. مقام ارزان به دست می‌آمد و ارزان از دست داده می‌شد. قشری از درس خوانده‌ها و «فرنگ‌دیده‌ها» در یک مسابقۀ نَفَس‌گیر به دنبال مقام می‌دویدند، و همین‌ها هم بودند که نه ایران را می‌شناختند و نه به آن دلبسته بودند. تنها زرق و برق یک کرسی برای آنها معنی داشت.
تجدّد در کنار خرافه بود. سیمای کشور تغییر کرد، ولی روح او آن را همراهی نمی‌کرد. براثر آن، خواهندگی نیز افزایش یافت، و چون همۀ آنچه خواسته می‌شد به دست نمی‌آمد، اندک اندک احساس ناکامی سربرآورد، و در بی‌نصیب ماندگان تبدیل به عقده گشت.
از این رو دوران بعد از مشروطه به پرتشنّج‌ترین دوران تاریخ ایران بدل گردید، که دو قرن اوّل بعد از اسلام ایران را به یاد می‌آورد.
برخورد خواست‌ها بود. در این دوره بیشتر از همیشه مردم در راه اندیشۀ سیاسی جان باختند، بیشتر از همیشه ایثارگر بودند، بیشتر از همیشه رنگ عوض کردند، بیشتر از همیشه چیزی را دوست یا دشمن داشتند، بیشتر از همیشه احساس را بر عقل غلبه دادند و بیشتر از همیشه میان آنان و حکومت فاصله بود.
مجموع این احوال را که نگاه می‌کنیم، از خود می‌پرسیم که از مشروطه به این سو، چه کسانی برنده بودند و چه کسانی بازنده؟ آیا برنده بخوانیم آنهائی را که مقام به دست آوردند؟ گمان نمی‌کنم. زیرا مقام باید در خدمت به کشور به کار افتد، نه در کمک به بقای سیادت یک نظام خاصّ.
از میان آنهمه جاه‌طلبی‌ها، تلاش‌ها، زدوبندها و سرسپردگیها، چه در دست ماند؟ تقریبا“ هیچ، پشیمانی یا وجدان افسرده. عزّت‌ها در کنار ذلّت‌ها پهلو به پهلو بودند، آزمایش‌هائی در زندگی هست که می‌تواند فاصلۀ میان محتشم بودن و حقیر بودن را به باریکی یک موی بکند.
امّا پول، آیا کسانی که به دنبال پول دویدند، آنان را بتوان برنده خواند؟ آن هم نه. زیرا ثروت تا مقدار معیّنی می‌تواند آسایش خاطر فراهم آورد، بیشتر از آن، چه بسا که اسارت آورد و برای حفظ یا افزایشش، دارنده‌اش را تبدیل کند به مزدور یک خوشبختی موهوم، و چه بسا سرانجام هم موجد و بال و خسران گردد.
پس چه کسانی بُرد کرده‌اند؟ به گمان من تنها آنانی که توانستند برخطّ «اعتدال» حرکت کنند، از مواهب حیات بهره گیرند. استعداد خود را بشکفانند، عضو مفیدی برای اجتماع باشند، انسانیّت را از یاد نبرند و با وجدانی آرام به پایان عمر برسند.
واقعۀ مهمّی که در این سالها پیش آمد، جریان نهضت ملّی شدن نفت در دوران حکومت مصدّق بود. ظاهر قضیّه هر عنوانی که داشت، باطن آن طلب استقلال بود، رهائی نه تنها از استیلای خارجی، بلکه از عبودیّت داخلی نیز؛ در واقع همان چیزی که مشروطه درِ باغ سبزش را نشان داده بود، ولی به داخل باغ کسی راه نیافت. دستاویزش ملّی شدن نفت قرار گرفت، امّا اصلش جوشش ناآگاهانۀ مردم بود که از این طریق می‌خواستند از ناهنجاری اجتماعی رهائی یابند، که یکی از ریشه‌هایش را در خارج می‌دیدند.
ولی استثمار خارجی و ارتجاع داخلی، نیرومندتر از آن بود که این خیره‌سری را بتواند تحمّل کند. کودتای 28 مرداد مردم را در بُهت و تلخکامی فروبرد. آنان از خود شرمنده شدند که چرا در برابر آن کوتاه آمدند، و آنگاه قدری صبر کردند و خیزش 22بهمن را پیش آوردند. چه از این روشن‌تر که مادلن البرایت، وزیر خارجۀ پیشین امریکا، صریحا“ از دست داشتن کشورش در این کودتا حرف به میان آورد، و بنحو ضمنی از آن عذرخواهی کرد. تا آن روز یک مقام رسمی در ایالات متّحده، راجع به مداخله‌های مشابه در شیلی و کامبوج و گواتمالا و چند کشور دیگر، به چنین اعتراف و پوزشی دست نزده بود.
عجیب است که نزدیک به همۀ کسانی که در این کودتا دست داشتند، به مذلّت افتادند، یا لااقل خیری از کردۀ خود ندیدند. نصیری چه شد؟ آزموده چه شد؟ نمونۀ دیگرش تیمور بختیار بود، با آنهمه دبدبه که سرانجام به دست عامل دستگاهی که خود پرورندۀ آن بود، در شکارگاه مرز ایران و عراق، مانند یک حیوان شکاری از پای درآمد.

وقتی کتاب «اطّلاعات» را ورق می‌زنیم مثل آن است که بادی می‌وزد و اوراق یک دفتر پریشان را با خود می‌برد. چقدر این گذشتۀ هشتاد ساله تأمّل‌انگیز و عبرت‌آموز است. کوشش‌ها عاطل می‌مانند، امیدها بر باد می‌روند، داعیه‌داران، که در دوران عزّت، به زمین و زمان ناز می‌فروختند، ناگهان فرومی‌افتند و به یک بدنۀ ذلیل تبدیل می‌گردند.
در این دفتر، ورق به ورق برمی‌خوریم به آشوب، خراب‌کاری، عصیان، توطئه... حکومت مانند کشتی بی‌لنگری است، دستخوش امواجی گل‌آلود.
و از مجموع حوادث این فکر پیش می‌آید که زندگی یک کشور چگونه می‌تواند آنگونه میان معنی‌دار بودن و بی‌معنی بودن نوسان کند. همۀ این جاه‌طلبی‌ها، حرص زدن‌ها، خودپرستی‌ها، وقتی از جوهرۀ انسانیّت عاری باشد، چه پوچ می‌نماید. آنگاه این تأثّر عمیق برجای می ماند که چقدر این سرزمین، سزاوار آن بوده است که بهتر از آن باشد، و نبوده است. چه فرصت‌ها از دست رفته.

×      ×      ×

اکنون از این گذشته‌های پر از عبرت، از این تجربۀ چند ده ساله چه درسی می‌توان گرفت؟ لااقل یک درس:
یک چیز که جوهرۀ اصلی هر تمدّن است، نباید گذارد که در غفلت افتد و آن آزادی معقول است. آنگونه آزادی‌ای که با عمق مطالبات نجیبانۀ هر ملّت سازگار آید، زمینه‌ساز عدالت و اعتدال گردد. جامعه را متوازن نگاه دارد و به هر فرد مجال بدهد که استعداد خود را کارآمد سازد و منطق را به جای جمود بنشاند.
آزادی معقول که بمنزلۀ اکسیژن روحی جامعه است و در هر زمان و مکان خاصیّت خود را نشان داده، بخصوص در این دوران که وجدان عمومی در حال بیدار شدن است، اگر سرکوفته شود، به افراط‌گرائی سرخواهد زد، و افراط‌گرائی کارها را از روال مهارپذیر خارج می‌کند.

×     ×     ×

قابل تأمّل آنکه همزمان با آنچه در ایران می‌گذشته، دنیا حوادث عبرت‌آموز دیگری را نیز ناظر بوده است؛ ازجمله، دو جنگ بزرگ جهانی که هولناک‌ترین جنگ‌ها در تاریخ بشریّت بودند. سقوط نازیسم و فاشیسم، و آنگاه پس از گذشت چند سال، فروپاشی کمونیسم در روسیّۀ شوروی و اروپای شرقی. هم‌چنین برچیده شدن بساط «انقلاب فرهنگی» در چین، و اکنون علامت‌هائی از بحران که در تمدّن غرب دیده می‌شود، و یک نمودارش واقعۀ 11 سپتامبر امریکا بود، که پس‌لرزه‌هایش در سراسر جهان مشهود است؛ و نیز آنچه اکنون در عراق و افغانستان جریان دارد. همۀ اینها، چه از ایران و چه از خارج، هشداری از روزگار در خود دارند.

×      ×      ×

در پایان، از میان همۀ کسانی که آمدند و رفتند، و نامشان در این کتاب آمده، می‌خواهم از یک گروه یاد کنم که نه تنها مظلمه‌ای بر دوش نکشیدند، بلکه در خدمت بزرگ‌ترین سرمایۀ این کشور بودند، که فکر و ادب او باشد:

محمّد قزوینی، دهخدا، بهار، فروزانفر، عبدالعظیم قریب، نفیسی، مینوی، محمّد معین، صادق هدایت و چند تن دیگر...
و همۀ آنان به دیار خاموشان پیوسته‌اند:

   آن گرد شتابنده که بر دامن صحراست              گوید چه نشینی که سواران همه رفتند
                                                                          «بهار»

در کنار اینان عدّه‌ای دیگر هم بودند، به عنوان استاد و طبیب و مهندس و حقوقدان و دانشمند و هنرمند، که زندگی خود را صمیمانه در خدمت این کشور نهادند. درست است که ایران به پشتوانۀ اصالت و کوشائی مردم خود تا به امروز خود را کشانده است، ولی همواره یک اقلیّت نخبه هستند که در صف اوّل پاسداری از فرهنگ و تمدّن یک سرزمین، بذل همّت می‌کنند. باید قدر آنان شناخته بماند.


محراب یا مهراب؟
           روی به محراب نهادن چه سود            دل به بخارا و بتان طراز؟
            ایــزد مـا وسوسـۀ عـاشقــی             از تو پذیرد، نپذیرد نماز
                                                                                          «رودکی»

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید