شنبه, 12ام آبان

شما اینجا هستید: رویه نخست تازه‌ها نگاه روز کدام یک گناهکارترند؟ - دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن

نگاه روز

کدام یک گناهکارترند؟ - دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن

برگرفته از روزنامه اطلاعات

 

دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن

گرچه این سالها مردم از آنچه در جهان می‌گذرد چندان تعجّب نمی‌کنند، زیرا دنیا، دنیای غرائب شده است، با این حال سرنوشتی که شامل حال معمّر قذّافی ـ رهبر بلامعارض لیبی ـ گشت، واجد پیامی بود که نباید آن را سرسری گرفت. در این قضیّه سه عنصر در کار بودند: یکی شخص قذّافی و حکومت او، دوم مردم لیبی که طیّ چهل سال وظیفه یک شهروند سر به راه را با صبوری انجام دادند، و سوم دنیای متمدّن که نظاره‌گر بود و رفتارش حکم تأیید داشت.‏ اکنون ببینیم که از این سه عنصر هر یک در چه موضعی است:‏

قذافی در بیست و هفت سالگی از راه رسید. یک شاه پیر بیمار غایب را از میان برداشت و خود به جای او نشست. مردم لیبی شادیها کردند و پای کوبیدند که از دست یک نظام کهنه رهایی یافته و قدم در راه ترقّی و تجدّد نهاده‌اند؛ ولی انتظاری ساده‌لوحانه بود، آن نوع ساده لوحی‌ای که مردم گرفتار و عقب‌مانده دارند. به جای نظام پیشین، جریانی پیش آمد که چهل و دو سال کشید و از قراری که خبرش به بیرون می‌رسید، با خشن‌ترین استبدادها همراه بود: جاسوس‌گماری، بگیر و ببند، ارعاب، اختناق... که شرح آن بعدها در کتابها خواهد آمد.‏

سرانجام هر آغازی را ـ هر چند شوم ـ پایانی است. لیبی نیز به دنبال تونس و مصر، ناگهان سربرآورد، چنان سربرآوردنی که تاریخ معاصر نظیرش را کمتر به یاد دارد.‏ کسی که با ادّعای رهایی‌بخشی از راه رسیده بود، مصداق این بیت سعدی قرار گرفت: چو دیدم عاقبت گرگم تو بودی! بی‌جهت نبود که مردم کارد به استخوان رسیده چون به پا خاستند، زن و مرد و کودک و پیر، سینه به جلو گلوله دادند و با دست خالی، در مقابل یک کوه اسلحه که با پول خود آنها خریده شده بود، کار را به انتها رساندند. کشته قذافی گران‌ترین کشته‌ای بود که تا آن روز بر خاک لیبی افتاده بود.‏

وقتی تلویزیون‌ها پیکر دیکتاتور را نشان دادند، برهنه و بینوا، زخم‌ها بر صورت، تجسّم عبرت قرن بود. همه قدرت‌نمائی‌های گذشته، تفرعن‌های گذشته، دود شد و به هوا رفت. این می‌نمود که آدمیزاد از همه موجودات دیگر قابل ترحّم‌تر است؛ زیرا نسبت به خطاهای خود آگاهی دارد، یعنی می‌داند که آنچه می‌کند، بد است و بازهم می‌کند.‏

صحنه آخر درگیری مردم با قذافی که او را دست به دست می‌گرداندند، حکایت از بغض متراکم شده‌ای داشت، ناشی شده از وفور تناقض‌ها. کسی که خود را قهرمان ملی‌گرائی، نمونه ساده‌زیستی، آزادمنشی، دین‌پناهی و پاکبازی معرّفی می‌کرد، دیده شد که چگونه در کشتن مردم خود بی‌پرواست، و این درحالی بود که بنا به آنچه معروف شد، دویست میلیارد دلار به نام خود و خانواده خود از مملکت خارج کرده بوده است. در هر حال این سؤال از مردم لیبی در ذهن می‌گذرد که: «چگونه شما طیّ این مدّت دراز، تحمّل حکمرانی کردید که اینک از سرِ جان می‌کوشید تا او را از میان بردارید؟» هم اکنون در میان این مردم چه بسا کسانی باشند که با شرمندگی این سؤال را از خود داشته باشند. خیلی دیر. کو آن عمرهای تلف شده و آن منابع بر باد رفته؟ ولی لابد مردم جواب می‌دهند: چه می‌توانستیم بکنیم؟ با یک دستگاه پلیسی قهّار، تبلیغ دولتی، جاسوس‌گماری، خبرکشی... روبرو بودیم.‏

از همه اینها گذشته، دنیا این حکومت را تأیید می‌کرد. در فرودگاه بنغازی مرتّب مهمان بلندپایه پیاده می‌شد. می‌آمدند، قرارداد می‌بستند و خوشحال بازمی‌گشتند، نمایندگان کشورهای اسم و رسم‌دار، کشورهای صاحب و تو می‌آمدند و با رئیس کشور دست می‌دادند، دست به گردن می‌شدند، خضوع می‌کردند؛ به نشانه آنکه آنچه در کشور می‌گذرد، مورد قبول و حتّی تحسین آنهاست.‏

در مقابل، مگر نه آن بود که رئیس کشور لیبی حتّی با تفرعن به آنها نگاه می‌کرد، لباس محلّی می‌پوشید، یعنی من به عرف شما و تجدّد شما اعتنا ندارم. به کشور شما هم که بیایم، چادر می‌زنم و زیر چادر زندگی می‌کنم. و باز، برخلاف معمول شما گارد حفاظتی خود را از دختران تشکیل داده‌ام. حتّی ابا ندارم که اساسنامه سازمان ملل را در همان سازمان ملل، جلو چشم شما پاره کنم؛ یعنی سازوکار شما مورد قبول من نیست!‏ این حرکات ممکن بود از جانب سران کشورهای دیگر جدّی گرفته نشود، حتّی با پوزخند تلقّی گردد؛ ولی در هر حال، با سکوت آنها قرینه‌ای بر تحکیم قدرت او شناخته می‌شد. انعطافی که از جانب کشورهای قدرتمند در مورد قذّافی به خرج داده شد، نمونه بود.‏

از همه سهمناک‌تر حادثه معروف به «لاکوربی» بود، بدین معنا که انفجاری در هواپیمای پان‌امریکن، بر فراز اسکاتلند، جان 270 مسافر را می‌گیرد. ارتکاب این عمل به گردن لیبی به اثبات می‌رسد و دولت قذافی ناچار می‌شود که دو میلیارد و سیصد میلیون دلار غرامت از کیسه مردم لیبی به خانواده‌های عزادار بپردازد. این یک عمل ناجوانمردانه بود که امریکائیان حاضر شدند جان مردم بی‌گناه را با پول معامله کنند. اگر انسانی می‌اندیشیدند می‌بایست مرتکب را به مجازات سزاوار خود می‌رساندند.‏ البتّه این تنها نبود. تا آن زمان 343 اقدام تروریستی به نام حکومت لیبی ثبت شده بود (روزنامه شرق، شماره 30 مهر 90). با وجود این، امریکا در سال 2006 پیشنهاد کرد که نام این کشور از رده کشورهای حامی تروریسم خارج گردد!‏ وقتی دولتهای غربی حاضر شدند که با حکومتی که او را «یاغی» می‌شناختند، اینگونه با عطوفت رفتار کنند، چگونه بتوان انتظار داشت که او در سرکوب خونین مردم خود تردید روا دارد؟

امّا مردم لیبی، آنان چنان‌که اشاره داشتیم، در گروگان بودند و عذرشان خواسته است و چاره‌ای نداشتند جز آنکه بنشینند و منتظر فرصت بمانند.‏ می‌ماند جامعه جهانی که چون ادّعای تمدّن دارد، مسئولیّت از او سلب نمی‌شود. سعدی گفت:

‏چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار

و اکنون که دنیا «دهکده جهانی» شده است، خیلی بیشتر از گذشته نیاز به همدردی جهانی دارد و قصور او بخشودنی نیست. نشانه‌هایی در برابر است که می‌نماید کاسه صبر دنیا از نظم موجود دارد لبریز می‌شود. چشم‌انداز یک خیزش دامنه‌دار به هیچ وجه دور از انتظار نیست. نگاهی بیفکنیم بر صفحه روزگار: از قاهره و تونس و بحرین و یمن، تا پاریس و لندن و نیویورک... ‏

پیش لرزه‌های یک دوران مشوّش است که می‌نماید آنچه در امروز می‌گذرد، مورد قبول مردم نیست. آیا تصوّر می‌رود که گذرا باشد؟ به هیچ وجه. می‌آید و می‌رود و پس از چندی باز می‌گردد. ولو با تغییر حکومت‌ها، ولو گروهی بروند و گروهی دیگر جانشین آنها بشوند. تا ریشه‌ها همانند، میوه‌ها نیز همان خواهند بود.‏

سرشک از رخم پاک کردن چه حاصل

علاجی بکن کز دلم خون نیاید

باید ریشه‌ها را دریافت.‏ ریشه‌ها از ناهمواری ساختار جهانی آب می‌خورند که با ضرورت زمان و سرشت انسان همخوانی ندارند. دنیایی که پر از دانشگاه است، پر از خبر و پر از بحث، در عین حال پر از آرزو و نیاز و توقّع و تعارض. چه جوابی به او داده می‌شود؟

چشم و گوشها باز است و می‌گویند مبین و مشنو. اختلاف طبقاتی بیشتر از هر زمان تراکم ثروت در دستهایی، همراه با نمایش و تفرعن، و فقر و کمبود در دست‌هایی دیگر. سراسر جهان گویی به صحنه دو صف خودی و غیرخودی تقسیم شده است.‏ خودیها کسانی هستند که به نحو مشروع یا نامشروع (و غالباً ناسزاوار) خود را به سکوّی ثروت و قدرت رسانده اند، و غیرخودیها به تعداد بی‌شمار در حسرت به سر می‌برند، که این حسرت گاه در خیزش سر برمی‌آورد، و گاه در عقده‌های خشن.‏ سعدی هفتصد سال پیش هشدار داد. گفت: «پشّه چو پر شد، بزند پیل را...» و نیز:

سرِ چشمه شاید گرفتن به بیل چو پر شد، نشاید گذشتن به پیل

اکنون سؤال این است که چه می‌توان کرد؟ به قدری وضع پیچیده است که هر اظهارنظری به افسانه شبیه خواهد بود.‏

چهل و چهار سال پیش، در یک سخنرانی که در دانشگاه‌هاروارد امریکا داشتم،1 با فروتنی پیشنهادی مطرح کردم و آن این بود که خوب است یک سازمان «چاره‌اندیشی» مرکب از افرادی که نماینده مردم کشورها باشند و نه دولتها، تشکیل شود. اعضای آن از میان نخبگان فرهنگی هر کشور که امتحان صلاحیّت و حسن نظر آنها داده شده است، انتخاب می‌گردند.‏

و این سازمان بنشیند و با توجّه به ضرورتهای زمان و فرهنگ عمقی بشر و ذاتیّت و سرشت انسان و امکانات موجود کره خاک، برنامه‌ای کارسازانه به کار آورد. به گونه‌ای که امور جهان را به توازن نزدیک کند. به یقین همه افراد با حسن نیّت و واقع بین با این سازمان همراه خواهند بود. این، یک راهگشاست. باید تابع ضرورتها بود و ضرورتها را پالود و در دایره ممکن ارتقا داد.‏

من این پیشنهاد را در چند نوشته دیگر هم تکرار کردم. با توجّه به هشدارهایی که داده می‌شود، نباید نشست و دست روی دست گذارد. دودش به چشم نسل‌های آینده خواهد رفت.‏ نسل کنونی باید به خود زحمت بدهد و از قناعت به قبول وضع موجود، یعنی اصل «همین است که هست» بیرون آید. نشانه‌هایی دیده می‌شود که اصل «همین است که هست» کاربُرد خود را از دست داده است. تمدّن از نوع قرن بیستم شکست خورده است.‏ اگر بشریّت امروز بخواهد جریانی نظیر آنچه در لیبی اتّفاق افتاد، برای سایر کشورها پیش نیاید، باید هم اکنون به چاره‌جویی بپردازد. باید سیاست با فرهنگ همراه گردد.‏

بزرگترین مشکل دنیای امروز، فقدان توازن است، توازن در همه شئون، از اقتصاد تا تقسیم کنونی جهان به پیشرفته و عقب مانده.‏ خیزش مردم لیبی و سرنوشت قذّافی هرچه بود،برای جهان ندای «بیدار باشی» در خود داشت. دو اصل بنیادی را نباید فراموش کرد: سرشت بشر و اقتضای زمان. وگرنه فردا دیر خواهد بود.‏ موضوع مستلزم تفصیل بیشتری است. خطر بزرگ این است که نارضایتی مردم لبریز شود.‏

‏پی‌نوشت:

‏1.تحت عنوان «انسان متجدّد و انسان عقب مانده» کتابهای «آزادی مجسّمه» و «ارمغان ایرانی» و «راه و بی‌راه».‏

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید