زیست بوم
روزهای آخر بختگان و فامور - هیچ مسوولی برای بختگان اشک نریخت!
- زيست بوم
- نمایش از جمعه, 19 خرداد 1391 16:52
- بازدید: 4070
جنگلهای دور و نزدیک، درختان درهم فشرده انجیر دیم و کشتزارهایی تو در تو، هوای مطبوع و خنکای دلنشین صبحگاهی، سایه پرندگان سرخبال و انواع مختلف مهاجری که خستگی مهاجرت از سیبری و دورترین نقاط شمال تا بختگان را در سایهسار زیبای ساحل جزایر دریاچه از تن بهدر کرده و بال به سینه آسمان گشودهاند و...، حالا همه اینها جز خاطرهای مانده بر ذهن مردمان شرق فارس نیست.
به گزارش خبرنگار ایسنا از شیراز، حالا کف دریاچه بختگان میتوان قدم زد و پوست آن که زیر آفتاب تند و گرم روزهای میانی خردادماه، پوسته پوسته شده است را با نوک کفش له کرد! حالا جای چرخهای موتورسیکلتها و کفش عابرانی که بارها عرض و طول دریاچه را طی کردهاند، نمیتوان شماره کرد، حال جز خشکی و تفدیدگی، هیچ چشماندازی افق نگاهت را در آن دورها که روزی آب بود و آبادی، پر نمیکند، حالا دیگر بختگانی نیست و جایش را سرابی در میانه دو کوه که روزی جزیرهای سرسبز بود، پرکرده است.
بختگان بزرگ حالا ردی سفید برجا مانده بر زمین است که بچههای هفت ساله، خاطرهای از آن در یاد ندارند، بختگان زیبا، حالا خاکی است لب شور و تلخ که حتی بذر را بهدل نمیگیرد، خاکی که بوی مهاجرت میدهد، بوی ویرانی، بوی بادی که ذرات معلق نمک برجا مانده از دریاچه خاطرات را در هوا معلق کرده و بر برگ و بار دیگر گیاهان مینشاند و خاکستری میشود تا از منطقهای که روزی آباد بود، زمینی لمیزرع برجا گذارد.
روزگاری اینجا بخت با حیات یار بود، از حیات وحش گرفته تا درختان و گیاهان و انسان، اما اکنون، نمک بر بخت زخمخورده همه پاشیده شده، نمکی که مهاجران سیبری را به سمتی دیگر کشانده و درختان و درختچهها را از دوری یار و گرمای تفدیده هوا سرافکنده کرده و مردمان را به شهرها فرخوانده است.
به گزارش ایسنا، بختگان و ساحل طولانی چهارمین دریاچه بزرگ ایران، اکنون نه پناهگاه وحش است و نه کشتزار، نه ماوای آدمها برای آنکه لختی تن از سختی زندگی بیاسایند و نه محلی برای تجدید نسل پرندگان مهاجر، امروز بختگان، شوربخت از نامرادیهایی که انسان در حقش روا داشت، چشم به آسمان و لطف خدا دوخته تا شاید باران تن خشکیدهاش را بشوید و آبی کند.
ساعت به نه صبح نرسیده بود که اولین روستای حاشیه بختگان از سمت شهرستانهای نیریز و استهبان را گشتی زدیم، روستاهایی که مردمانش دیگر امیدی برایشان باقی نمانده که دل به آن بسته و سحرگاهان از خواب بیدار شوند، پلکهای روستاها، از خواب بیش از حد پف کرده و گرد رخوت بر در و دیوارها نشسته است.
نزدیکترین روستاها بیشترین آسیب را از خشکی دیدهاند، موتورهای برقی و گازوییلی چاه، دیگر حتی نم هم بالا نمیکشند، چه رسد به آب، اغلب اطاقهای ساخته شده بهعنوان موتورخانه، خراب شده و دیوارها فروریخته و مدتها از آخرین استارتی که خوردهاند، میگذرد!
چاههایی دورتر که هنوز ساعتی در روز آبی از دل زمین بالا میکشد هم، زود شوری سنگین آبی که بالا میآورند، لبهایشان را میسوزاند، آبی که از شوری زیاد تلخ شده و حتی بهکار کشت هم نمیخورد.
سهلآباد بیشترین میزان آسیب رادیده، سهل آبادی که روزگاری بزرگترین روستای حاشیه بختگان بهشمار میرفت، حالا آنقدر خسته است که مردمانش حوصله حرف زدن هم ندارند، تلخ نگاهت میکنند، به چشم غریبهای که جز آمدن و دیدن و رفتن، کار دیگری ندارد، غریبهای که مانند صدها غریبه دیگر در نهایت، سری از تاسف تکان میدهد و بعد از دقایقی گرما و گرد و غبار نمک، خستهاش کرده، برای همیشه از آن نقطه دورش میکند، روستاییانی که مدتهاست فراموش شدن را قبول کردهاند و هیچ چارهای جز مهاجرت برای نجات زندگی جوانانشان، برای خود نیافتهاند.
روستای محمدآباد اما اگرچه آسیبهای زیادی را متحمل شده، اما هنوز هم از میان هزار و 300 ساکنی که برایش مانده، مردمانی هستند که حوصله حرف زدن دارند، کشاورزانی گشادهرو و متبسم، که با وجود تلخی و نگرانی عمیقی که بر چهرههایشان خط و رد انداخته، حرفهایی برای گفتن دارند.
یکی از کشاورزان محمدآباد، میگوید: ای وای بر بختگانی که خشک شد، دیگر کو بختکان، بخت ما هم با بختگان خشکید! حالا کسی دیگر سراغ روستاهای بختگان را نمیگیرد.
حسین محمدی افزود: سخت زندگی میکنیم، خیلیهایمان رفتهاند، آنها که پا داشتند، دست داشتند، میتوانستند و .... رفتند، آنها هم که ماندهاند حالا تهمانده امیدشان را جمع و جور کردهاند و هر روز یک چشم به کف ترشیده بختگان دارند و یک چشم به آسمان که شاید ببارد.
این کشاورز گفت: امسال هم باران آمد، اما کسی با اسب نیامد تا خبر شادیآوری از بختگان برایمان داشته باشد، باران بهحدی بود که لبهای بختگان را خیس کند و دلش را بسوزاند! آنقدر نبود که به قلبش نفوذ کرده و دوباره به کارش بیندازد.
او در حالیکه دوباره موتورسیکلتش را هندل میزد، گفت: حالا روستا پر از بچهها و مسنترها هست، آنها که جوان و میانسال هستند، برای کار و درآمد راهی شهرها شدهاند، این کشت و کشاورزی هم معلوم نیست با وضع آب، چقدر دیگر دوام داشته باشد.
عضو شورای اسلامی روستا هم حرفهایی داشت، حرفهای یک معلم بازنشسته که عمری را با بختگان گذرانده بود و حالا خوب میدانست که چه بر سر دریاچهای که همه آبادی روستای آنان و روستاهای اطراف بود، آمده است، بختگانی که با خشکیاش، حیات همه منطقه را به پرتگاه نابودی کشانده است، حیاتی که آخرین نفسهایش را با زحمت دم و بازدم میکند.
علی محمدی گفت: این مردم اگر چه لبخند میزنند اما دلشان خون است، خسته هستند، پای انقلابشان، پای نظامشان، پای امامشان، محکم ایستادهاند، اما دلشان شکسته، احساس غربت میکنند، احساس تنهایی.
او ادامه داد: روزگاری در این ایام صدای پرندهها بود و نفسهای آمیخته با رطوبت حیات بخش بختگان، رطوبتی که گیاه و حیوان و انسان از آن زندگی میگرفتند و شادابی اما حالا هوا گرم است، خشک، با گرد و غباری که چشم و گلو را میسوزاند! و بهانهای به خیلی از چشمها میدهد که قطره اشکی بر ماتم بختگان به گونه سرازیر کنند.
محمدی گفت: خشکی بختگان یعنی پایان حیات، یعنی نقطه آخر بر سطر زندگی روستاها، کشاورزان، دامداران و همه جاندارانی که خداوند از این آب، برایشان حدی مقرر کرده بود و این حد و حق را دیگران ستاندند!
عضو شورای اسلامی روستای محمدآباد ادامه داد: روزهایی را ما بهیاد داریم که قد گیاهان پنبه در کشتزارهایمان بلندتر از قد متوسط اهالی بود، گم میشدیم در سفیدی پنبهزارهایمان، اما امروز پنبهها با زحمت از خاک سر بیرون میآورند، با زحمت به قد زانوی پیرمردان روستا میرسند.
این تمام توصیف او از بختگان و روزگاری که بر آنها گذشته نیست، محمدی گلایهها دارد، بغضی فروخورده است، مجموع بغضهای تمام مردمان این منطقه، بغضی که با زحمت در گلو نگاه داشته تا مبادا میهمانانش با شکستن آن آزرده شوند.
اما بغض را میشود در کلمه، کلمه جملات این دبیر بازنشسته ادبیات، خواند، وقتی از پورههای ریز نمک میگوید که با اندک نسیمی از سینه بختگان خشک شده برخاسته و بر برگ و بار درختان و کاشتهای منطقه مینشیند، بغض او با بغض بختگان گره میخورد و سینه شنونده را به هم میفشارد.
محمدی با دست کوههای آن سمت را نشان میدهد، جایی که در نزدیکی سهلآباد، جزیرهای از جزایر سهگانه میان بختگان بود و حالا فقط سرابی از آن برجا مانده، کوههایی که در آن ساعت از روز، ارغوانی رنگ شده است و پژمرده!!!
او همراه بادستی که پهنه بختگان را نشانمان میدهد، میگوید: روزگاری اینجا تا چشم کار میکرد آب بود اما هماینکه بشر به ترکیب طبیعت دست زد، بی آنکه خوب به عاقبت کارش اندیشه کرده باشد، نظم کار برهم خورد، از وقتی که مسیر شریانهای حیاتی بختگان یک بهیک بسته شد، خشک شدن دریاچه را در پیشانی و عاقبتش نوشتیم و آنها که پیرتر و عاقلتر بودند این هشدار را دادند و خیلیها نشنیدند، یا شاید نخواستند که بشنوند و بخل آسمان هم در این سالها مزیدی بر علت شد تا امروز بر بخت خفته بختگان، مرثیه بخوانیم، مرثیهای که تمامی ندارد.
محمدی میگوید: دل کندن از موطن خیلی سخت است، اینجا زمانی همه چیزش حیات و زندگی ما بوده و حالا در روزگار سختی، در روزگاری که خشکی به بختش افتاده دمار از بختارش درآورده، نمیتوانیم تنهایش بگذاریم که ازانصاف بهدور است.
این عضو شورای محمدآباد حرف دل مردم این منطقه را هم میزند، آنجایی که در مقام مقایسه بر میآید و میگوید: حتما شما هم تلاش مسوولان ارومیه را برای نجات دریاچهشان شنیدید و دیدید، تلاشی که مسوولان فارس نکردند، تلاشی که از همدلی بود و اینجا هرچه صبوری کردیم نشانی از آن ندیدیم.
محمدی ادامه میدهد: سالهاست که فقط حرف میزنند، اگرچه در این سالها حتی یک مسوول هم به این روستا نیامد، از احوال مردمانش نپرسید، اما دلخوش بودیم که حرفها را میشنویم و در جلسات برای بختگان دلمیسوزانند و ... دیگر هیچ!!! دریغ از یک قدم.
او گفت: سد درودزن کم بود، ملاصدرا و سیوند را هم بر سر راه شریان حیاتی بختگان بنا کردند، مسیل را بستند تا بختگان چشمش به آسمان باشد، از آنسو، مردمان ساکن اطراف بختگان هم بیهیچ آینده نگری، دل زمین را سوراخ سوراخ کردند و چاههای نیمه عمیق و عمیق حفر کردند و آبرا از دل خاک بیرون کشیدند و خوشحالی کردند که آبی هست برای کشتزارهای آبادشان، دریغ که هرچه هشدار دادیم، موم در گوشهایشان بود و نشنیدند.
این معلم کهنهکار اضافه میکند: چاهها برقی شد تا آب بیشتری بیرون بکشند و هر کس که چشم بر معرفت دل و حق دیگران بست، چاهی هم بدون مجوز حفر کرد و هیچ کس نیامد کسی را مواخذه کند، تا لبهای بختگان شور شد، بازهم هشدار دادیم و نشنیدند، آسمان بخلش گرفت، از این همه بدی که ما در حق خودمان روا داشتیم، چشم برهم گذاشت تا مدتی بگذرد شاید متنبه شویم و ... حالا دلمان گرفته، حالا فهمیدهایم که بد کردیم به خودمان به حیات بختگان، به آیندگان، به فرزندانمان.
محمدی گفت: ما حق پرندگانی را که آن همه راه از سیبری به اینجا میآمدند، حیواناتی که غریزه به این نقطه میکشاندشان، حق درختان و طبیعت، حقی که خدا برای غیرانسان روا داشته بود را نادیده گرفتیم و حق خود پنداشتیم و اینگونه عقوبتمان کرد!
به گزارش ایسنا، اینجا که ایستادهایم روزگاری آب بود، نه ساحل اینجا نبود، دورتر بود، خیلی دورتر، اینجا روزگاری تا زانو شاید هم تا کمر، در آب فرو میرفتی، این درختچهها تا پیشانی، تن بهآب میدادند و این زمین حس زندگی در رگهایش جاری بود.
لبهای این دریاچه را ببین، گونهها و اندامش را، چگونه پوست انداخته زیر آفتاب گرمی که دیگر رطوبتی برای کاستن از حرارتش در فضا پراکنده نیست!
اینجا بختگان است، دریاچهای که روزگاری چهارمین دریاچه بزرگ ایران بود، پناهگاه حیات وحش، آرامشگاهی برای سرخبالها، برای پرندگان مهاجر، برای پرندگانی که در میانشان صدها گونه نادر هم یافت میشد، پرندگانی که پروازشان از دور، لبخند را بر لبهای هر رهگذری مینشاند.
اینجا بختگان است، دریاچهای که یکسمت آن به خرامه در 50 کیلومتری شیراز و سمت دیگرش به 12 کیلومتری نیریز در 200 کیلومتری شرق شیراز، میرسد، دریاچهای که وسیع بود، سفرهای پر از نعمت، پر از آبادانی، دریاچهای که طی چندسال، عمر چندهزارسالهاش را به نقطه انتها رساندیم و حالا حتی برای خواندن مرثیه کنارش جمع نمیشویم.
اینجا بختگان است، دریاچهای که میتوان حیات را دوباره به آن بخشید، میتوان لبهایش را شفا داد، تن پوسته پوسته شدهاش را التیام بخشید، میتوان برایش کاری کرد، اگر همت کنیم، اگر دستبه دست هم بدهیم، میتوان باقیمانده حیات وحش منطقه را از نابودی کامل نجات دهیم.
اینجا بختگان است، باور کنیم که مردمان این سامان آرام آرام خانه و کاشانه را رها کرده به سمت آبادیهای دیگر کوچ میکنند قبل از آنکه رگ حیاتشان همانند این دریاچه، خشک شود، باور کنیم ظلمی که در حق آن کردهایم و بهدنبال جبران آن باشیم، جای آنکه در پی یافتن مقصر و تقصیرها، خاطرات را واکاوی کرده و لابهلای گذشته، کاوش کنیم.
اینجا بختگان است، شرق استان فارس، پناهگاه حیات وحش، سطری که نقطه پایان برای آن نمیتوان و نباید گذاشت......
کنار فامور هم که میرویم همین قصه تکرار لبها و ذهنمان میشود، قصه خشکی، قصه کسانیکه نهتنها برتن خسته و خشکیده این دریاچه آبشیرین مرهمی نگذاشتند و ترکهایش را التیام نبخشیدند بلکه لودر و بلدوزر به جانش انداختند تا راهی احداث کنند بلکه صد رای جدید برایشان به ارمغان بیاید! راهی که از میان دل پریشان میخواست بگذرد.
سال قبل هم نوشتیم، سالقبل از فامور گفتیم که انگار میدانست چه پریشانیها در طالع دارد که نام پریشان را همهگیرتر کرد تا فامور، از دریاچهای که از نظر کارشناسان بسیار با اهمیتتر از دریاچه ارومیه و بسیاری از دریاچههای کشور بود.
سال قبل از گفتههای قاسم دیانت که بارها و بارها در مقام مسوول حفاظت محیطزیست فارس، استمداد طلبید و دست یاری دراز کرد به سمت دیگران اما کسی دستش را نفشرد.
سال قبل از گفتههای مظفر مختاری گفتیم، از اینکه بعد از چهارسال رییس شورای اسلامی استان پا جای پای نمایندگان مردم استان در مجلس گذاشته و برسر مسوولان فریاد زده که آهای بداد برسید همه دریاچههای این استان چهار اقلیم خشکید، اما آنقدر که برای ارومیه و دریاچه ارومیه، برای زاینده رود و گاوخونی، مرثیهها درکشور خواندند، یار جمع کردند، هیچ کدام از مسوولان فارس حرکتی بهخود ندادند.
سال قبل ایام مهر ماه بر ذهنها چنگ کشیدیم، مرثیهای بر پریشان و بختگان خواندیم و اشکی بر مرک کافتر و ارژن و طشک و ... همه دریاچههای زیبای فارس ریختیم اما در تنهایی صدایمان پژواک شد و بهگوش خودمان خزید.
امروز بار دیگر در روزهایی که مجلس نهم قدم برای حرکت برمیدارد هل منناصر سرداده و یار میطلبیم، یاری که بیاید و قدمی برای پایان بخشیدن به شوربختیهای شیرینترین دریاچه کشور و نادرترین زیستگاه آبی حیات وحش ایران، بردارد.
امروز با این امید گزارشی از فامور و بختگان مهیا کردهایم که شاید نمایندگان کازرون و نیریز و اقلید و خرامه و شیراز و .. دیگر نقاط فارس بهخود نهیبی بزنند و دستی بجنبانند و کاری بکنند جز آنچه در عالم سیاست کردهاند و میکنند.
به گزارش ایسنا، باور کنیم که بیش از هشت سال است چوب بیتدبیری و سوء مدیریت بر تن دریاچههای فارس ردی از درد انداخته، تصمیمات بدون دوراندیشی با خست آسمان و خشکی اقلیم درهم آمیخته تا سرنوشتی برای زیباترین گردشگاههای طبیعی و تاریخی فارس رقم بخورد که حتی در خواب هم نمیدیدیم.
امروز تاریخچهها را ورق میزنم که به عادت گزارشگری، پیشینهای برای بختگان و فامور(پریشان) بنویسم اما آنقدر از موقعیت این دو دریاچه و دیگر دریاچههای فارس نوشتهایم که نیازی به گفتن دوباره نیست، گفتن از کنوانسیون رامسر، گفتن از اینکه هر دوی این دریاچهها جزو محیطهای ثبت و حفاظتشده محسوب میشدند.
گفتن از اینکه کارشناسان پیش از اینها براساس اسناد و مدارک بارها و بارها هشدار داده بودند که اگر فلان سد را بسازید، اگر فلان کارخانه را احداث کنید، اگر فلان قدم را بردارید و آن یک قدم دیگر را برندارید، این دریاچهها خشک میشوند، نابود میشوند اما آنهایی را که خواب هستند میتوان بیدار کرد ولی کسانی که خود را بهخواب زدهاند هیچ کس قادر نیست بیدار کند.
حالا هرچه چشم به افق میدوزیم دیگر از فلامینگوها، کبوتران دریایی، درناها، مرغان آبی و ماهیخوار و دهها نوع پرنده دیگر که همه ساله طراوت و شادابی را به فارس میآوردند، خبری نیست، در افق جز گرد و غبار نمک هیچ امیدی دیده نمیشود.
شاید حافظه مسوولان یاری نکند اما حافظه آرشیوها کمک خواهد کرد، طی سهسال گذشته چهار هشدار جدی از طرف مسوولان و مردم بهوسیله ایسنا، منتشر شده است، بارها هشدار دادهایم که فاجعهای بزرگ در راه است و امسال آخرین هشدار خواهد بود، اگر بهزودی گامی درست و بنیادین برای فامور و بختگان و طشک برداشته نشود، شهرهای بزرگ فارس شاهد مهاجرانی خواهند بود که گرد نمک بر سر و روی آنان و زندگیشان، نشانی خانههای قبلیشان را میدهد!
اگر مسوولان هشدارها را جدی نگیرند بخش اعظمی از کشاورزی در منطقه شرق و جنوب فارس برای همیشه نابود میشود. اگر راهکاری اساسی نیندیشند، دیگر باید بهدنبال شغل برای کشاورزان مهاجر و خانواده های آنان در شهرها باشند.
بارها کارشناسان و مسوولان در فارس از علتهای انسانی خشکیدن تالابها و دریاچهها گفتهاند، از تبدیل چند ده هزار هکتار از اراضی مجاور به زمینهای کشاورزی، ازبین رفتن پوشش گیاهی دریاچه به واسطه زهکشی، تغییر خصوصیات فیزیکی و شیمیایی آب دریاچه، اجرای پروژههای مختلف ذخیرهسازی و انحراف آب همانند پروژه سد درودزن در دهه 1350، احداث سد سیوند از آغاز سال 1371 و اخذ تصمیم درباره احداث سد ملاصدرا در سال 1377 تنها بخشی از عوامل نابودی دریاچه بختگان است.
یا عواملی مانند، پروژه آبیاری گسترده اراضی بالادست رودخانه کر که منجر به کاهش شدید دبی آب ورودی به پارک ملی وخشک شدن کامل ورودی آب به دریاچه شده است، وجود معادن سنگ چینی در ضلع شرقی پناهگاه حیات وحش، چرای حدود 60 هزار راس دام که 40 هزار راس آنها مازاد به حساب میآیند، احداث چند رشته زهکش بطول تقریبی 70 کیلومتر در اراضی تالابی دشت کربال و تبدیل آن به اراضی کشاورزی که منجر به ایجاد اختلالاتی در وضعیت هر دو دریاچه شده است و جمعآوری و ورود پسابهای صنعتی و کشاورزی شهری از طریق دو جریان کر و سیوند و زهکشی و واگذاری بیش از حد اراضی ملی ضلع جنوبی جهت توسعه در امور کشاورزی و دهها مورد دیگر، اما انگار مسوولان گوشهایشان را گرفتهاند.
انگار خود را بهخواب زدهاند که باز هم در نزدیکیهای دریاچه بختگان، آبادیهایی را میبینیم که هر یک از بیست خانوار ساکن در آن در حیاط و مزارعشان دو یا سه حلقه چاه حفر کردهاند و آب را تا دلتان بخواهد از دل زمین بالا میکشند، آبی که میتواند بستری برای نجاب بختگان و فامور و کمجان و طشک باشد.
به گزارش ایسنا، امروز دیگر گفتن از مساحت بختگان و طشک و فامور، یا نقطه جغرافیایی قرار گرفتن دریاچههایی که حیات مدامشان با خطر نابودی روبرو شده و حتی حیات پیرامونی آنها با مرگ دست و پنجه نرم میکند، درجه اهمیتی بهمراتب کمتر از یادآوری این نکته دارد که مسئولان بههوش باشید و بهگوش باشید، اگر شما در پی مردمی بودن، مسیری را جست و جو میکنید، اگر میخواهید نامتان برای همیشه در خاطر مردم ماندگار باشد، چارهای عاجل برای بازگرداندن زندگی به دریاچههای فارس بیندیشید.
باور کنید که اینروزها ما حق حیات را از پرندگان و چرندگان گرفتهایم، حق آب و حیاتی که خداوند به آنان عطا فرموده بود، خودخواهی و بیتدبیری ما انسانها، از آنان ستانده و اگر چاره نکنیم، حیات روستاهای اطراف این دریاچهها هم به سرنوشت پرندگان مهاجری تبدیل خواهد شد که دیگر به این سامان پر نکشیدند.
یکی از اهالی روستای سهلآباد به ایسنا گفت: اگر من از وجود چاهها در لایه خرمی اطلاعدارم، پس اطمینان داشته باشید که حداقل کارشناسان جهادکشاورزی و سازمان آب و دیگران هم میدانند، باید آستین همت را بالا بزنند و جلوی هرچه بیقانونی است بگیرند.
این مرد که خانوادهاش دو سالی است به نیریز مهاجرت کردهاند، ادامه داد: هنوز هم میتوان برای نجات این دریاچهها راهکاری اندیشید، باید همه دست به دست هم بدهیم و بهجای جلسههای بینتیجه، به میدان عمل قدم بگذاریم.
به گزارش ایسنا، هنوز برای یافتن راه نجات، فرصت هست اگرچه ممکن است راه طولانی باشد و ناهموار، اما نجات بختگان و فامور و طشک و کافتر و ارژن و ... به معنای نجات زندگی در اقصینقاط استانی است که چهار اقلیمی آن هم با خشکیدن دریاچههایش با خطر مواجه شده است.