چهارشنبه, 28ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست ایران پژوهی جستار تجلی - دکتر اصغر دادبه

جستار

تجلی - دکتر اصغر دادبه

برگرفته از تارنمای دایرةالمعارف بزرگ اسلامی


دکتر اصغر دادبه


تَجَلّی،   در لغت به معنی جلوه کردن، آشکارا شدن و ظهور (طریحی، 1/89 ؛ زوزنی، 2/570)، و در اصطلاح عارفان به معنی جلوه‌گر شدنِ حقیقت در جلوه‌گاه جهان و نیز در جلوه‌گاه دل صافی انسان. ساختهای مختلف این واژه در 5 آیه از قرآن کریم (اعراف/ 7/143، 187؛ حشر/ 59/3؛ شمس/91/3؛ لیل/92/2)، آمده است، اما مشهورتر از همه این آیه است: «... فَلَمّا تَجَلّٰی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً... : چون خدای موسى(ع) بر کوه تجلی کرد، کوه را درهم شکست و موسى مدهوش بیفتاد» (اعراف/7/143) که در مباحث عرفانی به آن استناد و استشهاد می‌شود. صورتهایی از این واژه در احادیث نیز آمده است (نک‍ : طریحی، 1/90) که ازجملۀ آنها می‌توان به این حدیث اشاره کرد: «اِذا تَجَلَّی اللّٰهُ لِشیءٍ خَشَعَ لَهُ: چون خدا بر چیزی تجلی کند آن چیز خشوع می‌ورزد» (قشیری، 39؛ عزالدین، 130-131).

مفسرانِ کلام‌گرا تجلی را «ظهور» معنی می‌نمایند و از «ظهور خدا در کوه یا بر کوه» (اعراف/ همانجا) در جهت رؤیت (ه‍ م) استفاده می‌کنند، و سنت‌گرایانِ اشعری از آن به اثبات رؤیت خداوند می‌رسند (فخرالدین، 13/232؛ سیوطی، 3/221) و خردگرایانِ معتزلی و شیعی براساس این آیه از نفی رؤیت سخن می‌گویند و تجلی را دلیلی بر وجود خداوند می‌شمارند و نتیجۀ آن را آشکار شدن اقتدار و استیلای حق‌تعالى بر کوه، یا بر اهل کوه تفسیر می‌کنند (زمخشری، 2/ 149؛ طبرسی، 19/14، 17؛ طوسی، 4/536).

در برابر نگرش کلامی مفسران، تجلی در جهان‌بینیِ عرفانی اهمیت ‌خاص دارد و از یک‌سو اساس ‌هستی‌شناسی و جهان‌شناسی عرفانی، و ازسوی دیگر بنیاد معرفت‌شناسی آن را تشکیل می‌دهد. در نتیجه، عارفان ــ به‌ویژه اهل عشق و مکتب سُکر ــ تجلی را در دو معنا به کار می‌گیرند: در معنای هستی ـ ‌شناختی یا جهان شناختی، و در معنای معرفت‌شناختی. همچنین از آنجا کـه زبان عرفـان زبانـی هنـری‌ ـ رمزی است، شمس یا خورشید را به عنوان رمز حقیقت، و آیینه را به عنوان رمز جهان و رمز دل به کار می‌برند و با زبان شاعرانه‌ـ عارفانه از تجلیِ خورشید حقیقت در آیینۀ جهان (معنی هستی‌شناختی)، و نیز تجلیِ خورشید حقیقت در آیینۀ دل (معنی معرفت‌شناختی) سخن می‌گویند. بر همین مبنا ست که ایزوتسو بر اهمیت تجلی در اندیشۀ ابن عربی تأکید می‌ورزد و تصریح می‌کند که بحث از مسائل مختلف در فلسفۀ ابن عربی چیزی جز تفسیر تجلی از منظرهای گوناگون نیست (ص 152). بدین نکتۀ بسیار مهم نیز توجه باید کرد که اگر فلسفه کلاً جهان‌بینیِ هستی‌شناسانه محسوب می‌شود، عرفان کلاً جهان‌بینیِ معرفت‌شناسانه است. تأمل در متون عرفانیِ پدید آمده در سده‌های نخستین هجری، تا سدۀ 7، این حقیقت را مسلّم می‌سازد و به همین سبب، تعاریفی که در این متون از تجلی به دست داده شده است، جملگی تعاریفی معرفت‌شناسانه‌اند که می‌توان از آنها به جلوه‌گر شدنِ حقیقت در آیینۀ دل تعبیر کرد (به عنوان نمونه، نک‍ : سراج، 363؛ هجویری،504؛ کلابادی، 122؛ مستملی،4/ 1549). اسیری لاهیجی نیز در مفاتیح الاعجاز(ص 89) تصریح می‌کند که تجلی در مثنوی گلشن راز بیشتر معنای معرفت شناسانه دارد.

در سده‌های 6-7ق/12-13م با ظهور یحیى سهروردی، شیخ اشراق (549-587ق/1154-1191م) و ابن عربی (د 638ق/1240م) فلسفه و عرفان سمت و سویی دیگر یافت. سهروردی در مقدمۀ «حکمةالاشراق» (ص 10)، با تأکید بر کشف و شهود عرفانی به عنوان ابزاری برتر از تعقل و استدلال در معرفت‌شناسی، فلسفه را عرفانی کرد و در کنار وجهۀ هستی شناختی فلسفه، بدان وجهۀ معرفت‌شناختی نیز بخشید. پس ‌از او، ابن عربی تحت تأثیر فلسفه و نیز با تأثیرپذیرفتن ازمیراث حکمی‌ـ عرفانی سهروردی، به‌رغم تظاهرات ضدفلسفی خود، به وجهِ معرفت‌شناسیِ عرفان، وجهِ هستی‌شناسی و جهان‌شناسی نیز افزود و بدین‌سان، عرفان را فلسفی کرد. وی در جهان‌بینیِ ‌خود به تجلی که تکیه‌گاه معرفت‌شناسی بود، مفهوم و معنایی‌هستی‌شناختی و جهان‌شناختی داد و درتبیینِ هستی‌شناسیِ مبتنی بر وحدت وجود خود از تجلی بهره جُست و زمینۀ تعبیر تجلیِ اول و ثانی، و تفسیر تجلی به ثبوت اعیان ثابته، سپس ظهور اعیان ممکنات (نک‍ : عبدالرزاق، 155-156)، و در یک کلام جلوه‌گر شدنِ حقیقت در آیینۀ جهان را فراهم آورد.

مسائل و مباحث هستی‌شناسانۀ مبتنی بر وحدت وجود، بدان‌سان که در فصوص الحکم آمده، و در مقدمه‌هایی که از روزگار قیصری (د 751ق/1350م) شارح فصوص، برای تبیین و توجیه هستی‌شناسی و جهان‌شناسی ابن عربی نوشته شده است، این نکته را به روشنی اثبات می‌کنند. براساس این مقدمه‌ها، سراسر هستی به 5 بخش یا به 5 عالم تقسیم می‌شود، و هر بخشِ فروتر مظهر یا آیینۀ بخشِ فراتر است؛ و در نهایت، کل عالم هستی مراتب ظهور و آیینۀ حق به‌شمار می‌آید (برای نمونه، نک‍ : قیصری، 1/ 69-70؛ جامی، نقد...، 29-31).

اکنون به بررسیِ دو حوزۀ معناییِ تجلی، چنان‌که در عرفان نظری مطرح است، می‌پردازیم:

1. معنای معرفت‌شناختی:   تجلی از این دیدگاه جلوه‌گر شدن حقیقت (حق) بر دل صافی سالک است که نتیجۀ آن دست یافتن به‌شناخت حقیقت و معرفت حق خواهد بود.سالک برحسب روشی که برمی‌گزیند، در نتیجۀ‌ ارشاد و پس ‌از طی مقامات (نک‍ : سراج، 42-54؛ عطار، 180 بب‍ ؛ دادبه، «ارزش روش‌شناختی اللمع»، 284-286، «ارزش روش‌شناختی منطق‌الطیر»، 283-286)، به تزکیۀ روح و تصفیۀ دل می‌رسد و آن را جلوه‌گاه حقیقت می‌سازد (اسیری لاهیجی، 447- 448). به این ترتیب، تجلی در معنای معرفت‌شناسانه حاصل دو امر است: نخست، کوششهایی که از آن به سیر و سلوک باطنی یا ریاضت تعبیر می‌شود؛ زیراکه سالک در طی سلوک و درنتیجۀ کوشش خود به پایگاهی والا دست می‌یابد، و سرانجام حق بر دل او متجلی می‌شود و به چشم دل جمال الاهی را مشاهده می‌کند (همانجا؛ نجم‌الدین، 318)؛ دوم، جذبه و عنایت معشوق و کشش از جانب او (نک‍ : عبدالرزاق، 39)، زیراکه «کشش چو نبود از آن سو، چه سود کوشیدن» (حافظ، غزل 393، بیت 6). عارفان ضمن بحث از کشش و کوشش و جذبه و سلوک، با آنکه از لزوم کوشش سخن گفته‌اند، اما بر اهمیت کشش تأکیدی خاص ورزیده‌اند و حتى آن را شرط کافی تجلی دانسته‌اند (برای نمونه، نک‍ : نجم‌الدین، 218، 375؛ مولوی، دفتر 4، بیتهای 2909-2913، نیز دفتر 5، بیتهای 4216-4217، دفتر 6، بیتهای 1477-1480؛ چیتیک، 160-162).

تجلی در معنای معرفت‌شناسانه، از منظر سلبی نتیجۀ ازمیان برخاستن حجابهای بشری (کلابادی، 122؛ سهروردی، عمر، 526)، و از منظر ایجابی به معنای جلوه‌گر شدن حقیقت حق بر آیینۀ صافی دل سالک است (هجویری، 504؛ ابن عربی، اصطلاح...، 9). با این‌همه، این معنا به زبانهای مختلف و با تعبیرهای گوناگونی بیان شده است که می‌توان آنها را باتوجه به عناصر لفظی و معناییِ مورد استفاده، به دو دسته تقسیم کرد:

الف ـ تعریفهایی که بـا استفـاده از تعـابیر عارفانه ـ شاعرانۀ «نور حق»، «شمس حقیقت» و «خورشید حقیقت» شکل گرفته است، مانند «تجلی اشراق انوار حق است بر دلهای سالکانی که شایستگی یافته‌اند که حق را به چشم دل ببینند» (سراج، 363؛ هجویری، همانجا)؛ «تجلی، انکشاف شمس حقیقتِ حق بر دل صافی سالک، از ورای حجاب ابرهای تیرۀ صفات بشری است» (عزالدین، 129؛ مستملی، 4/ 1549).

ب ـ تعریفهایی که در آنها بر تشبیه غیب به نور و تعبیر «انوار غیوب» تأکید شده است؛ و این از آن‌رو ست که غیب، حقیقت نادیدنی است و غیبِ غیبها (غیب الغیوب) ذات الاهی است (نک‍ : عبدالرزاق، 168) و سالک در پرتو تزکیه و تصفیۀ باطن، با چشم دل «آنچه نادیدنی است» آن بیند (هاتف،28). تعریف ابن عربی، آنجا که می‌گوید: تجلی کشفِ انوار غیبی بر دلهاست، از این‌گونه است (همانجا، نیز الفتوحات...، 2/485). عبدالرزاق کاشی نیز با به‌کارگیریِ «ظهور» به جای «کشف (انکشـاف)»، تعریف ابن عربی را تکرار می‌کند (ص 155؛ نیز نک‍ : اسیری لاهیجی، 89). تفسیر تجلی به ظهور آن‌سان که عبدالرزاق بر آن تأکید می‌کند، تفسیری است که در تعاریف دیگر نیز آمده است (نک‍ ‍‌: نجم‌الدین، 316). جرجانی با تکرار تعریف ابن عربی توضیح می‌دهد که استفاده از صیغۀ جمع، یعنی استفاده از «غیوب» به جای «غیب» در تعریف تجلی (ما یَنْکَشِفُ القلوب مِن انوار الغیوب) به اعتبار تعدد موارد تجلی است، و این از آن‌رو ست که هر اسم الاهی دارای تجلیات گوناگون است. او از 7گونه غیب ــ کـه از آنها بـه «امّهـات الغیـوب» تعبیر می‌کند ــ سخن می‌گوید، و تأکید می‌کند که تجلیات از باطن غیبها پدیدار می‌گردد. این غیبهای هفت‌گانه عبارت‌اند از غیب حق، غیب خفاء منفصل، غیب سرّ منفصل، غیب روح، غیب قلب، غیب نفس و غیب لطایف بدنی (ص 23).

مراتب تجلی:   نتیجۀ تجلی از دیدگاه نظری، شهودِ (دریافتِ) حقیقت، و از دیدگاه عملی، دست یافتنِ سالک به پایگاهی معنوی و والا ست. از آنجا که معرفت عرفانی معرفت وحدت است؛ و پیام نهایی عرفان آن است که وحدتْ حقیقت و راست است؛ و کثرتْ خطا و پندار، سالک باید در رفع حجابِ کثرت بکوشد و به تعبیر اهل عرفان، دوگام بردارد تا به حق و حقیقت که همان وحدت (توحید) است، برسد؛ که گفته‌اند: «خُطوتانِ و قَدْ وَصَلْتَ»: دو گام است که چون برداری، بی‌گمان به مقصد می‌رسی»: گام فصل و گام وصل. گام فصل، جدا شدن از «خود» و کلیۀ اشیا (ماسوی الله)، و به تعبیر شبستری، «از های هویت درگذشتن» و «صحرای هستی در نوشتن» است ( گلشن...، 33). و گام وصل، پیوستن به حق، یعنی «خود» را ندیدن و «او» را دیدن است (اسیری لاهیجی،200-201)؛ و به تعبیر حافظ، «یک نکته» و یک گام است و آن هم اینکه «... خود را مبین که رستی» (غزل 434، بیت 5)؛ و این از آن‌رو ست که «وجودُکَ ذَنْبٌ لایُقاسُ بِهِ ذَنْبٌ: احساس وجود از سوی انسان، گناهی است که هیچ گناهی با آن قابل سنجش نیست» (خوارزمی، 1/ 78)، همچنان‌که این احساس به تعبیر حافظ کفر است: «کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی» (غزل 493، بیت 10). احساسِ وجود که مشتمل بر احساس داشتن فعل و صفت و ذات است، به دنبال تجلیات سه‌گانه بر دل سالک، مرحله به مرحله از میان می‌رود و سالک را به مقام توحید واقعی که همان مقام وحدت و فناء فی‌الله و بقاء باللٰه است، می‌رساند. تجلیات سه‌گانه، به ترتیبِ ورود بر دل سالک، عبارت‌اند از تجلی افعال، تجلی صفات، و تجلی ذات (سهروردی، عمر، 526؛ عزالدین، 131؛ جامی، نقد، 116)؛ و این از آن‌رو ست که «افعال آثارِ صفات‌اند، و صفات، مندرج در تحت ذات. پس افعال به خلق نزدیک‌تر از صفات بود و صفات نزدیک‌تر از ذات» (عزالدین، همانجا):

الف ـ تجلی افعال (محاضره یا مقام محو) تجلی ذات حق است با افعال بر دل سالک؛ که در آن سالک با شهود افعال حق ــ که از آن به «محاضره» تعبیر کرده‌اند ــ درمی‌یابد که فاعل حقیقی خدا ست و به رمز و رازِ «وَاللّٰهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلونَ: خدا شما و کردارهایتان را آفریده است» (صافات/37/96) پی می‌برد و درمی‌یابد که «لا مُؤَثِّرَ فی الوُجودِ اِلّااللّٰه: جز خدای تعالى هیچ‌چیز و هیچ‌کس در جهان هستی مؤثر نیست» (اسیری لاهیجی، 362، 410) و نیک و بد و سود و زیان، نه از خلق، که جمله از حق است و چنین است که سالک به «مقام محو» (محو افعال خلق در افعال حق) که مقام «توحید افعالی» است، می‌رسد.

ب ـ تجلی صفات (مکاشفه یا مقام طَمْس) تجلی ذات حق با صفات جلال یا صفات جمال است، و به بیان جرجانی، منشأ تجلی صفات، یکی از صفاتِ حق‌تعالى است ( ص33)، از این جهت‌که خودبه‌خود تعیّن دارد. سالک با شهود صفات‌جلال ــ که صفاتِ قهر خداوندی است ــ به خضوع و خشوع می‌رسد و با شهود صفات جمال ــ که صفاتِ لطف خداوندی است ــ احساس سرور و انس می‌کند. از شهود صفات به «مکاشفه» تعبیر می‌شود و صاحب مکاشفه، سالکی‌است که به مقام «طمس» (زوال صفاتِ ماسوی الله در صفاتِ الله)، یا مقام «توحید صفاتی»، می‌رسد و باور می‌کند که صفات خلق، جمله در صفات حق زایل و فانی است و تنها خدا ست که دارای صفت (علم، قدرت و...) است (اسیری لاهیجی، 227- 228؛ عزالدین، 130-131).

ج ـ تجلی ذات (مشاهده یا مقام مَحْق) جلوه‌گر شدنِ ذات حق بر دل سالک است. منشأ تجلی ذات، ذات حق است، بی‌آنکه صفتی با آن اعتبار شود، هرچند که تجلی ذات جز به واسطۀ اسماء و صفات تحقق نمی‌یابد و حق‌ تعالى تنها از ورای حجاب یکی از اسما و نه خودبه‌خود، بر موجودات جلوه‌گر می‌شود (جرجانی، همانجا). در پی شهود ذات ــ که از آن به «مشاهده» تعبیر می‌کنند ــ بقایای صفاتِ وجود سالک فانی می‌شود، سالک به فناء فی الله و بقاء باللٰه می‌رسد، به مقام «مَحق» ــ که مقام «توحید ذاتی» است ــ دست می‌یابد و دیگر خودی در میان نمی‌بیند و همه «او» می‌بیند (قشیری، 39-40). از تجلیات سه‌گانۀ افعال و صفات و ذات در منابع مختلف عرفانی سخن رفته است (هجویری، 504، سهروردی، عمر، نیز عزالدین، همانجاها؛ جامی، همان، 115-116؛ اسیری لاهیجی، 129-130، 132-135، 227- 228، 510-512).

در برخی از متون عرفانی، ضمن استشهاد به آیۀ 143 سورۀ اعراف (7) که در آن مدهوشیِ برآمده از تجلیِ حق‌تعالى به صَعْقه تعبیر شده است، موسى(ع) را سالکی دانسته‌اند که به هنگام درخواست دیدار هنوز به بقای بعد از فنا نرسیده، و بقایای صفات در وجودش برقرار بوده است، و به همین سبب خود را از خدا جدا می‌دید و درخواست دیدار می‌کرد. تجلی نور ذات حق بر طور نفس موسى(ع)، بقایای وجودی او را از میان برد، و چون مقتضای تجلی ذاتی نیستی و فنای مظاهر است، او را به بقای باللٰه رسانید (عزالدین، 130؛ جامی، همان، 115؛ اسیری لاهیجی، 134-135). در برخی دیگر از متون عرفانی، تجلیِ ذات را به تجلی ربوبیت و الوهیت تقسیم کرده‌اند، و تجلی ربوبیت را ویژۀ حضرت موسى(ع) دانسته‌اند و بر بقای وجود موسى بعد از صعقه تأکید ورزیده‌اند، و در مقابل، تجلی الوهیت را به حضرت محمد(ص) نسبت داده، و بر این معنا تأکید کرده‌اند که این تجلی هستیِ محمدی را به تاراج داد و به جای وجودِ محمدی، وجودِ حق اثبات شد (ابن عربی، «الغوثیة»، 29؛ نجم‌الدین، 320).

در طبقه‌بندی تجلی به ذاتی، صفاتی و افعالی، آنجا که از تجلیِ افعال سخن به میان نیامده، و تجلی به صفاتی و ذاتی محدود شده است (نک‍ : جرجانی،23)، بدان سبب است که بر طبق طبقه‌بندی دیگری، صفات به صفات ذات و صفات فعل تقسیم می‌شود و درنتیجه تجلی افعالی تحت تجلی صفاتی قرار می‌گیرد (نک‍ : ابن عربی، همان، 29-31). در مقابل این حذف و کاهش، اسیری لاهیجی «از روی کلیت» تجلی را به4 قسمِ آثاری، افعالی، صفاتی و ذاتی تقسیم می‌کند و یک‌قسم بر آن 3 قسم می‌افزاید (ص 129-130، 448).

گذشته از طبقه‌بندی تجلی به افعالی، صفاتی و ذاتی، طبقه‌بندیهای دیگری نیز از تجلی در معنای معرفت‌شناسانه صورت گرفته که ازجملۀ آنها ست:

الف ـ طبقه‌بندی کلابادی (د 380ق/990م) در تعرّف، شامل تجلی ذات، صفات و حکم ذات (ص 121). تجلی ذات یا مکاشفه دیدنِ حق است با چشم دل؛ تجلی صفات موضع نور است و نتیجۀ آن دریافتِ قدرتِ حق؛ و سرانجام تجلی حکم ذات که ویژۀ آخرت است و عامل جداسازیِ نیکبختان از تیره‌بختان در آن جهان (نک‍ : مستملی، 4/ 1548-1551).

ب ـ طبقه‌بندی ابن عربی در رسالۀ «الغوثیة» (نک‍ : ص 28-32)، که بر طبق آن تجلی، نخست به روحانی (برآمده از روح) و ربّانی (از سوی خدا) تقسیم می‌شود. سپس تجلی ربانی به تجلی ذات (ربوبیت و الوهیت) و تجلی صفات جمالی و جلالی منقسم می‌گردد؛ و سرانجام، تجلی صفات جمالی و جلالی، هریک به تجلی صفات ذاتی و تجلی صفات فعلی، و سپس تجلی صفات ذاتیِ جمالی به تجلیِ نفسی و معنوی، و تجلی صفات ذاتیِ جلالیِ به تجلی جبروت و عظمت طبقه‌بندی می‌شود. در کتاب مرصادالعباد نیز این طبقه‌بندی تکرار می‌شود (نجم‌الدین، 316- 329). شبستری هم تجلی را بر همین اساس طبقه‌بندی می‌کند («مرآت...»، 394-396).

ج ـ طبقه‌بندی باخرزی در اوراد الاحباب (ص 34- 39)، در بحث «تحقیق الوانِ خرقه» چنان است که تجلی در 3 مقام، به 3 قسم تقسیم می‌شود تا رنگ خرقۀ صاحب هر تجلی مشخص شود. از این منظر، مقام اول تجلی جمالی، یعنی مقام عیسوی است و صاحب این تجلی، همچون مسیح(ع) باید پلاس سیاه بپوشد. مقام دوم تجلی جلالی، یعنی مقام موسوی است و صاحب این مقام باید همچون موسى(ع) جامۀ نرم سپید به تن کند. مقام سوم تجلی کمالی، یعنی مقام محمدی است که مظهر اسم‌الله و صاحب فقر اتمّ و جامع جمیع مراتب اسماء و صفات است و او مخیّر است که هرچه خواهد بپوشد، خواه سفید و نرم، خواه سیاه و خشن.

د ـ طبقه‌بندی علاءالدولۀ سمنانی در رسالۀ «سربال البال»، که در آن تجلی را به باواسطه (عام) و بی‌واسطه (خاص) تقسیم می‌کند و تجلی با واسطه را اگر با واسطۀ فرشته باشد، تجلی لطفی (صلح و عتاب) و اگر با واسطۀ اهریمن باشد، تجلی قهری (بطشی و مکری) می‌خواند؛ و تجلی بی‌واسطه را به تجلی جمالی و جلالی تقسیم می‌کند (ص 165-166).

سرانجام، گسترده‌ترین بحث در زمینۀ طبقه‌بندی و تشریح تجلی را در کتاب التجلیات الالٰهیة نوشتۀ ابن عربی می‌توان یافت. ابن عربی در این کتاب به توحید و تجلیات مربوط بدان می‌پردازد. مبحث تجلیات، هرچند نسبت به مبحث مفصّل و تحلیلی توحید، خلاصه‌تر و کوتاه‌تر است، اما قطع نظر از این مقایسه، شاید مفصل‌ترین و متنوع‌ترین بحث در این زمینه به‌شمار آید (نک‍ : ص 565-617 (فهرست)، جم‍ ؛ نیز نک‍ : طاهری عراقی، مقدمه، 6-7). جست‌وجو در منابع عرفانی جوینده را به طبقه‌بندیهای دیگر نیز رهنمون می‌شود (برای نمونه، نک‍ : حمویه، 72؛ تهانوی، 1/384-385؛ ابوالبقا، 2/104).

2. معنای جهان‌شناختی:   تجلی در معنای جهان‌شناختی و نیز هستی‌شناختی جلوه‌گر شدنِ خورشید حقیقت در آیینۀ جهان، یا پدیدار شدن ذات و صفات حق ‌تعالى در جلوه‌گاه هستی است. در جریان این جلوه‌گریِ پایان‌ناپذیر، وجود یگانۀ مطلق خداوند، به گونه‌های مختلف، در هیئت موجودات، تقیید و تفصیل می‌یابد و مجموعۀ موجودات عالم هستی پدیدار می‌شود. نخستین پرسشی که در این مقام به خاطر می‌گذرد، این است که چرا خداوند تجلی کرد و چرا جهان (موجودات یا کثرت) را آفرید؟ یا به زبان و بیان فلسفی، علت غایی آفرینش چیست؟ با تأمل در منابع عرفانی، به دو پاسخ می‌رسیم که می‌توان یکی را «پاسخ غیرمشهور» و دیگری را «پاسخ مشهور» نامید:

الف ـ پاسخ غیرمشهور پاسخی است که در آن گوینده به عجز خود از دانستن اعتراف می‌کند و می‌گوید: تنها می‌دانیم که هرچه در عالَم روی می‌دهد، ازجمله آفرینش، به خواست و ارادۀ خدا ست و جز این هیچ نمی‌دانیم. مولوی این نظریه را در پاسخ به این پرسش که «روح چرا و چگونه از عالم بالا به زمین آمده است؟»، چنین بیان می‌کند: «حق بر جان (روح) فسون خواند و قصص» (دفتر 1، بیت 1447) و با ذکر نمونه‌هایی نتیجه می‌گیرد که جملۀ رویدادهای عالم، حاصل فسونهایی است که حق بر آنان می خواند و بدین‌سان، هرچه حق بخواهد همان می‌شود (همان دفتر، بیتهای 1446-1455).

ب ـ پاسخ مشهور پاسخی است که براساس آن علت غاییِ تجلی و درنتیجه، علت غاییِ خلقِ موجودات «اِظهار» است، یعنی خداوند خواسته است تا اسماء و صفات خود را که اقتضای تعیّن یافتن در عالم دارند (ابن عربی، نقش...، 3؛ جامی، نقد، 84) و موجودات چیزی جز تجلیات آنها نیستند، ظاهر سازد؛ و با این کار به دو قصد تحقق بخشد: یکی دیدن جمال خود است، بدین معنا که وجود یگانۀ مطلق چون خواست که جمال خود را ببیند و صفات و اسماء و افعال خود را مشاهده کند، تجلی کرد و از باطن به ظاهر، و از غیب به شهادت آمد (نسفی، الانسان...،249)، و چون هریک از موجودات وجهی از وجوه او را می‌نمایند، انسان را ــ که جامع جمیع صفات جلال و جمال اوست، و کون جامع «بر مثال حق» و آیینۀ تمام‌نمای وجود مطلق است ــ آفرید تا خویش را در آیینۀ وجود او تماشا کند (همان، 251-252؛ صدرالدین، 1/265). مقصود دیگر، شناخته شدن است که در تبیین و توجیه آن همواره به حدیث قدسی معروف به حدیث «کنز مخفی» استشهاد می‌شود. بنابر این حدیث، در پاسخِ پرسش داوود(ع)، که «یاربّ لِمٰا ذا خَلَقْتَ الْخَلْقَ؟»، از سوی خداوند بدو جواب می‌رسد که «کُنْتُ کَنْزاً مَخفیّاً فَأَحْبَبْتُ أنْ أُعْرَفَ فَخَلَقْتُ الخَلْقَ لَکَی أُعْرَفَ: من گنجی نهان بودم، دوست داشتم که شناخته شوم، پس خلق را آفریدم تا شناخته گردم». این حدیث با تغییر برخی از واژه‌های آن در منابع متعدد آمده است (برای نمونه، نک‍ : ابن عربی، الفتوحات، 2/ 399؛ قیصری، 1/157؛ روزبهان،16، 487؛ نجم‌الدین، 2، 401؛ جامی، همان، 62، 84، 90، 129؛ اسیری لاهیجی،7، 95، 252؛ عجلونی، 2/132؛ فروزانفر،29).

شناخته شدن حق، که از دیدگاه عارفان اهل عشق به معنی عاشق شدن به حق است، مستلزم وجود شناسندگانی است که بدو عشق بورزند و به شناخت (معرفت) او نایل آیند. این شناسندگان به‌طور عام همۀ موجودات‌اند و به‌طور خاص، انسان است‌که یگانه عاشق حقیقی حق و یگانه عارف بدو ست. خداوند خود شناسندگان خویش را، ضمن تأکید بر علت غایی آفرینش، چنین معرفی کرده است: «ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْاِنْسَ اِلّا لِیَعْبُدونِ» (ذاریات/51/56). به تصریح اهل عرفان و موافق حدیث قدسیِ کنز مخفی، مراد از «لِیَعْبُدون» همانا «لِیَعْرِفون» است و در نتیجه علت غاییِ آفرینش موجودات به تصریح آیۀ مذکور، معرفت به حق و شناخت خداوند است. به این ترتیب، از آن‌رو که علت غایی آفرینش، خلق انسان است و خلقِ تمام موجودات که اجزاء عالم‌اند، مقدمه‌ای بر خلق انسان محسوب می‌شود، مراد از «خلق» در حدیث کنز مخفی نیز انسان خواهد بود که یگانه شناسندۀ واقعی حق و یگانه جانشین او در زمین است (قیصری، 1/165، 175، 177؛ خوارزمی،1/75، 86؛ روزبهان، 16؛ نجم‌الدین، 2-3؛ مولوی، دفتر 1، بیتهای 2861-2863، دفتر 4، بیتهای 3028-3029؛ اسیری لاهیجی، 7؛ چیتیک، 65-66). شکل‌گیری مقدمات ظهور انسان، یعنی ظهور مراتب مختلف موجودات، مستلزم آن است که وجود یگانۀ مطلق از طریق تجلی، تنزل و تعیّن یابد (جامی، همان، 34) و از اجمال به تفصیل گراید. این گرایش و این تنزل، از دیدگاه ابن عربی و شارحان آراء او شامل دو مرحلۀ کلی علمی و عینی است و به همین سبب از دو تجلی، به تجلی اول و ثانی (عبدالرزاق، 155-156)، و به اصطلاح ابن عربی در فصوص الحکم، به «فیض اقدس» و «فیض مقدّس» (ص 49؛ نک‍ : عفیفی، 8-9) تعبیر کرده‌اند:

الف ـ تجلی اول، یا فیض اقدس، تجلی ذاتی یا تجلی ذات بر ذات است و نتیجۀ آن، ایجاد موجودات در هیئت علمی یا در علم خداوند، با استعدادهای ویژۀ آنها ست. از این موجودات که صور معقول اسماء الاهی، اعم از کلی و جزئی‌اند، در اصطلاح ابن عربی به «اعیان ثابته» تعبیر می‌شود. اهل نظر و حکمت از صور کلی به ماهیات و حقایق، و از صور جزئی به هویات تعبیر می‌کنند (ابن عربی، همانجا؛ عبدالرزاق، 155؛ آملی، 682-683؛ قیصری، 1/45، 163؛ فرغانی، 35؛ خوارزمی، 1/ 59-60؛ جامی، همان، 42، 114، 203).

ب ـ تجلی ثانی، یا فیض مقدس، تجلی اسمائی یا تجلی بر ماسوى است. در پرتو این تجلی، موجودات بر طبق استعدادهای خود از علم به عین می‌آیند و در خارج ظاهر می‌شوند. به تعبیر دقیق‌تر در جریان تجلی اسمائی، وجودهای علمی یا اعیان ثابته، مرحله به مرحله و مرتبه به مرتبه، در عالم واقع، به صورت مجرد یا روحانی، بـه صورت نیمه مجرد ـ نیمه مادی یا نیمه روحانی ـ نیمه جسمانی (مثالی)، و سرانجام، به صورت مادی و جسمانی عینیت می‌یابند و در نهایت، وجودی جامعِ ویژگیهای روحانی، مثالی و جسمانی (انسان) به ظهور می‌رسد. بدین‌سان، وجود یگانۀ مطلق، مرتبه به مرتبه، تنزل می‌یابد و در هر مرتبه به نامی نامیده می‌شود، یعنی در پرتو تجلی وجود مطلق، هستیهای گوناگون به ظهور می‌رسد که از صورت کلی آنها به حضرات خمس و عوالم پنج‌گانه تعبیر می‌شود. این حضرات عبارت‌اند از: 1. حضرت غیب مطلق یا احدیت و هویتِ مطلقه که از تجلیِ آن عالمِ اعیان ثابته به ظهور می‌رسد؛ 2. حضرت غیب مضاف نزدیک به غیب مطلق که از تجلیِ آن عالم ارواح مجرده یا مجردات (عالم جبروت) پدید می‌آید؛ 3. حضرت غیب مضاف نزدیک به شهادت که از تجلی آن عالم مثال (عالم ملکوت) ظاهر می‌گردد؛ 4. حضرت شهادت مطلق که از تجلی آن عالم ملک (ناسوت) حاصل می‌شود؛ 5. حضرت جامعه، یعنی جامع حضرات چهارگانه که حاصل تجلی آن عالم انسان یا عالم انسان کامل است که کون جامع، و دارای ویژگیهای مُلکی، ملکوتی، جبروتی و الاهی است. حق مطلق در اطلاق خود، مصدر تجلیات است و تجلیات، هریک نسبت به تجلی پیشین، منفعل و نسبت به تجلی پسین، فعال به‌شمار می‌آیند. چنین است که عالَم ملک، مظهر و آیینۀ عالم ملکوت است؛ عالم ملکوت مظهر جبروت؛ عالم جبروت مظهر عالم اعیان ثابته؛ عالم اعیان ثابته مظهر اسماء الاهی (واحدیت)؛ و سرانجام واحدیت، مظهر احدیت به‌شمار می‌آید. بدین ترتیب، انسان مظهر و آیینۀ تمام‌نمای وجود حق است و حق خود را در آیینۀ انسان می‌نگرد (عبدالرزاق، 77، 156؛ آملی،682؛ قیصری،1/45، 69-70، 162-163؛ فرغانی، 35-36؛ خوارزمی، 1/25، 59-60؛ جامی، همان، 30-33، 42، 114، 203، لوایح، 73-74؛ نک‍ : اسیری لاهیجی، 114-115؛ ابن خلدون، 51؛ عفیفی، 8- 9، نیز 64؛ ایزوتسو، 152) و این همه در پرتو «نَفَس رحمانی» به بار می‌آید. نَفَس رحمانی، همان تجلی ثانی یا تجلی شهودی، ظهوری، و وجودی است و همانند نَفَس انسانی
ــ که خود ساده است،اما حروف (کثرت) را پدید می‌آورد ــ خود واحد است و در عین وحدت، عالم کثرات را می‌آفریند. پس هر دو عالم از یک نَفَس رحمانی در پرتو اسمِ ظاهر حق، پدیدار می‌شوند و به برکت افاضۀ وجود به اعیان ثابته، از مرحلۀ ثبوت به ظهور، یا از علم به عین، و از غیب به شهادت انتقال می‌یابند (ابن عربی، الفتوحات، 2/390-392، 459، فصوص، 112؛ عبدالرزاق، 94-95؛ جامی، لوایح، 73-74؛ اسیری لاهیجی،5-6، 13-14). چنین است که تجلی ظهوری عام ــ که از آن به تجلی رحمانی، رحمت امتنانی و فضل نیزتعبیر می‌شود ــ تحقق می‌یابد و وجود و کمالات وجودی، به تمام موجودات به تساوی و بدون تفاوت افاضه می‌گردد (همو، 4)؛ که «ماتَرى فی خَلْقِ الرّحمٰنِ مِن تَفاوتٍ: در آفرینش آفریدگار تفاوت و تبعیض نمی‌بینی» (ملک/ 67/3)، و رحمت آفریدگار فراگیر و شامل است و خود فرموده است: «رَحْمَتی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ» (اعراف/7/156). چنین است که به تعبیر عزیزالدین نسفی، ذات و صفات و آثار صفاتِ حق گشاده می‌گردد (کشف...، 137) و تفصیل می‌یابد. در پی وجود بخشی به موجودات، در پرتو تجلی‌ظهوری خاص ــ که از آن در برابر فضل به فیض، و در برابر تجلی رحمانی به تجلی رحیمی نیز تعبیر می‌شود ــ کمالات معنوی به خواص، یعنی به مؤمنان و اهل دل افاضه می‌گردد (اسیری لاهیجی، 4-5).

تلازم تجلی و تعیّن:   تجلی به یک اعتبار، علتِ تعین به‌شمار می‌آید و به یک اعتبار، معلول آن محسوب می‌شود، و این از آن‌رو ست که هر تجلی تعینی در پی دارد و هر تعین، مقتضیِ‌ تجلی است، و بدین‌سان، تجلیات و تعینات به‌ عنوان دو امر متلازم، صدور کثرت از وحدت را تحقق می‌بخشند‌(فرغانی، 18-21؛ جامی، نقد، 34؛ نیز نک‍ : رحیمیان، 215 بب‍ ، به‌ویژه 219،‌222).

تجلی و خلق مدام:   در مکتب ابن عربی مراد از خلق، نه خلق از عدم است (ابن عربی، فتوحات، 1/46-47؛ عفیفی، 7- 8، نیز 62)، و نه اختراع بر بنیاد مثال و نمونۀ پیشین (ابن عربی، همان، 1/90-91، 2/402)؛ زیرا این معانی به هیچ روی با دیدگاه وحدت وجودی وی سازگار نیست (عفیفی، همانجاها). مرادِ ابن عربی و پیروان وی از خلق، تجلی و خلق مدام است؛ بدین معنا که خلق عبارت از سلسله‌ای پیوسته و دائمی از تجلیاتِ نامکرر و بی‌شمارِ یک حقیقت است که خود را در صورِ نامتناهی آشکار می‌سازد (همو، 62). جامی از این سلسله به «تجلی ثانی و ثالث الى ماشاءالله» ( لوایح، 27) تعبیر می‌کند. حقیقتِ یگانه که غیب مطلق است، خود تجلی ندارد، اما سرچشمۀ همۀ تجلیات است (ابن عربی، فصوص، 91؛ خوارزمی، 1/293-294)، و در هر مظهر به گونه‌ای که متناسب با استعداد و قابلیت آن مظهر است، ظهور می‌یابد. در حقیقت تجلی یکی بیش نیست، و بی‌شماریِ آن برآمده از استعدادها و قابلیتهای بی‌شمار و مختلف ممکنات است. از آنجا که ممکنات، ذاتاً معدوم‌اند و هر لحظه فانی می‌شوند، تجلیات مکرر و پیوستۀ الاهی در هر آن موجب بازآفرینی آنها می‌گردد، و بدین‌سان خلق جدید ممکنات و آفرینش مدام جهان متحقق می‌شود؛ امری که دیدۀ ظاهربین از دیدن آن ناتوان است و به تصریح قرآن «بَلْ هُمْ فی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدیدٍ: بلکه ایشان ]= مردم ظاهربین[ نسبت به خلق جدید در شک و تردیدند» (ق/50/15؛ نک‍ : ابن عربی، همان، 125-126، الفتوحات، 1/ 188؛ 2/675، 677، 304؛ 3/460؛ قیصری، 2/97؛ عفیفی، 27- 28، 153-154؛ EI2, X/61؛ جامی، همان، 51-56، نقد، 224-225؛ اسیری لاهیجی، 70، 432، 461-462). چنین است که تجلی با مسئلۀ تجدد امثال (ه‍ م) که بر طبق آن کل موجودات عالم، ماسوی‌الله، از اعراض و جواهر و اجسام، در حال بودن و نبودن، در حال تجدد و نو شدن، و به تعبیر مولوی، در حال «مرگ و رجعت»اند (دفتر 1، بیتهای 1142-1144) و بدین‌ترتیب، تجلی به تعبیر حکما هم علتِ موجِدۀ عالم به شمار می‌آید و هم علتِ مُبقیۀ آن (نک‍ : ابن عربی، همان، 3/51، 506، نیز 2/675، فصوص، 155؛ جامی، همان، 224-225).

پایان سخن:   بحث از تجلی در معنای هستی‌شناختی و جهان‌شناختی، به سبب تأثیر ابن عربی در عرفان اسلامی و در اذهان کسانی که به نوعی به عرفان روی آورده‌اند، موجب شده است که بسیاری از محققان، خاصه محققان غربی، آن‌چنان بر معنای هستی‌شناختی و جهان‌شناختی تجلی تأکید ورزند که گویی تجلی جز این معنا، معنای دیگری ندارد. نتیجۀ این امر آن بوده است که غالباً از کنار معنای معرفت‌شناختی تجلی گذشته‌اند و یا گاهی به‌طور ضمنی بدان پرداخته‌اند. این‌گذار و این غفلت را می‌توان در مقالۀ «تجلی» در «دائرةالمعارف اسلام» به قلم ژوفروا (EI2, X/60-61)، و نیز در کتاب «اشراق در عرفان اسلامی» نوشتۀ ادوارد جبرا جرجی (ص 30-33)، به‌ویژه آنجا که به بحث تجلی می‌پردازد، مشاهده کرد. بیش از همه کتاب «صوفیسم و تائوئیسم»، نوشتۀ محقق معاصر ژاپنی توشیهیکو ایزوتسو (1914م) از این نظر درخور توجه است. ایزوتسو در این کتاب آشکارا «صوفیسم» را معادل «ابن عربیسم» به کار می‌برد و بر بنیاد آثار این عارف، به‌ویژه براساس کتاب فصوص الحکمِ وی، از صوفیسم سخن می‌گوید. تنها فصل اول کتاب ــ که طرح‌کلی مسائل کتاب است و نگاهی است به تمام مباحث مطرح شده در کتاب، به‌ویژه مبحث تجلی ــ دلیل بر این مدعا ست. هم‌چنین است فصل دوازدهم که به بحث «تجلی حق» اختصاص یافته است (نک‍ : ص 151-152).

 

 

مآخذ:   آملی، حیدر، « نقدالنقود»، همراه جامع‌الاسرار و منبع‌الانوار، به کوشش هانری کربن و عثمان اسماعیل یحیى، تهران، 1347ش؛ ابن خلدون، شفاءالسائل لتهذیب المسائل، به کوشش اغنیاطوس عبده، بیروت، 1959م؛ ابن عربی، محیی‌الدین، اصطلاح الصوفیة، حیدرآباد دکن، 1367ق/1948م؛ همو، التجلیات الالٰهیة، به کوشش عثمان اسماعیل یحیى، تهران، 1367ش؛ همو، «الغوثیة»، ترجمۀ حسن گیلانی، ده رسالۀ مترجم، به کوشش نجیب مایل هروی، تهران، 1367ش؛ همو، الفتوحات المکیة، قاهره، 1293ق؛ همو، فصوص الحکم، به کوشش ابوالعلاء عفیفی، بیروت، 1365ق؛ همو، نقش الفصوص، ضمن نقدالنصوص‌(نک‍‌ : هم‍ ، جامی)؛ ابوالبقاء کفوی، ایوب، الکلیات، به کوشش عدنان درویش و محمد مصری، دمشق، 1982م؛ اسیری لاهیجی، محمد، مفاتیح‌الاعجاز فی شرح گلشن راز، به کوشش محمدرضا برزگر خالقی و عفت کرباسی، تهران، 1371ش؛ باخرزی، یحیى، اورادالاحباب و فصوص‌الآداب، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1358ش؛ تهانوی، محمد اعلى، کشاف اصطلاحات الفنون، به کوشش رفیق عجم، بیروت، 1996م؛ جامی، عبدالرحمان، لوایح، به کوشش حسین تسبیحی، تهران، 1342ش؛ همو، نقدالنصوص، به کوشش ویلیام چیتیک، تهران، 1370ش؛ جرجانی، علی، التعریفات، قاهره، 1306ق؛ حافظ، دیوان، به کوشش محمد قزوینی و قاسم غنی، تهران، انتشارات زوار؛ حمویه، سعدالدین، المصباح فی التصوف، به کوشش نجیب مایل هروی، تهران، 1362ش؛ خوارزمی، حسین، شرح فصوص الحکم، به کوشش نجیب مایل هروی، 1364ش؛ دادبه، اصغر، «ارزش روش‌شناختی اللمع»، خرد جاویدان، به کوشش علی‌اصغر محمدخانی و حسن سیدعرب، تهران، 1377ش؛ همو، «ارزش روش‌شناختی منطق‌الطیر»، یادنامۀ خاتمی، به کوشش محمدتقی فاضل میبدی، قم، 1376ش؛ رحیمیان، سعید، تجلی و ظهور در عرفان نظری، قم، 1376ش؛ روزبهان بقلی، شرح شطحیات، به کوشش هانری کربن، تهران، 1344ش/1966م؛ زمخشری، محمود، الکشاف، به کوشش محمد عبدالسلام شاهین، بیروت، 1415ق/1995م؛ زوزنی، حسین، المصادر، به کوشش تقی بینش، مشهد، 1340ش؛ سراج طوسی، عبدالله، اللمع فی التصوف، به کوشش نیکلسن، لیدن، 1914م؛ سهروردی، عمر، عوارف المعارف، بیروت، 1966م؛ سهروردی، یحیى، «حکمةالاشراق»، مجموعۀ مصنفات، به کوشش هانری کربن، تهران، 1355ش، ج 2؛ سیوطی، الدرر المنثور، بیروت، 1411ق؛ شبستری، محمود، گلشن راز، به کوشش احمد مجاهد و محسن کیانی، تهران، 1371ش؛ همو، «مرآت المحققین»، مجموعۀ آثار، به کوشش صمد موحد، تهران، 1365ش؛ صدرالدین شیرازی، الاسفار، قم، 1379ق؛ طاهری عراقی، احمد، مقدمه بر التجلیات الالٰهیة‌(نک‍‌ : هم‍ ، ابن عربی)؛ طبرسی، فضل، مجمع البیان، بیروت، 1339ق؛ طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، به کوشش احمد حسینی، تهران، 1395ق؛ طوسـی، محمد، التبیان فـی تفسیر القـرآن، به کوشش احمـد حبیب قصیر عاملـی، بیروت، دار احیاء التراث العربی؛ عبدالرزاق کاشی، اصطلاحات الصوفیة، به‌ کـوشش محمدکمال ابراهیم جعفر، قاهره، 1981م؛ عجلونی، اسماعیل، کشف ‌الخفاء، بیروت، 1351ق؛ عزالدین کاشانی، محمود، مصباح الهدایة، به‌ کوشش جلال‌الدین همایی، تهران، 1367ش؛ عطار نیشابوری، فریدالدین، منطق الطیر، به‌کوشش صادق گوهرین، تهران، 1356ش؛ عفیفی، ابوالعلاء، مقدمه و تعلیقات بر فصوص‌‌ ـ الحکم ابن عربی، بیروت، 1400ق/1980م؛ علاءالدولۀ سمنانی، احمد، «سربال البال»، رسائل، ماساچوست، 1988م؛ فخرالدین رازی، التفسیر الکبیر، قاهره، المطبعة البهیه؛ فرغانی، محمد، مشارق الدراری، به کوشش جلال‌الدین آشتیانی، مشهد، 1357ش؛ فروزانفر، بدیع‌الزمان، احادیث و قصص مثنوی، تهران، 1376ش؛ قـرآن‌کـریم؛ قشیـری، عبـدالکـریم، الرسـالة ‌القشیریـة، قـاهـره، 1367ق/ 1948م؛قیصـری، داوود، خصـوص الکلم فی معانی‌الفصوص الحکم، قم، 1416ق؛کلابادی، محمـد، التعـرف، به کوشش محمدجواد شریعت، تهران، 1371ش؛ مستملی بخاری، اسماعیل، شرح التعرف لمذهب التصوف، به کوشش محمد روشن، تهران، 1366ش؛ مولوی، مثنوی معنوی، به کوشش نیکلسن، تهران، 1359ش؛ نجم‌الدین رازی، عبدالله، مرصادالعباد، به کوشش محمدامین ریاحی، تهران، 1352ش؛ نسفی، عزیزالدین، الانسان الکامل، به کوشش ماریژان موله، تهران، 1962م؛ همو، کشف الحقایق، به کوشش احمد مهدوی دامغانی، تهران، 1359ش؛ هاتف اصفهانی، احمد، دیوان، به کوشش رشید یاسمی، تهران، 1307ش؛ هجویری، علی، کشف المحجوب، به کوشش و. آ. ژوکوفسکی، 1358ش؛ نیز:

 

Affifi, A. E., The Mystical Philosophy of Muhyid Din-Ibnul Arabi, Lahore, 1964; Chittick, W. C., The Sufi Path of Love: The Spiritual, Teachings of Rumi, New York, 1983; EI2; Izutsu, T., Sufism and Taoism: A Comparative Study of Key Philosophical Concepts,Los Angles etc. 1983; Jurji, E. J., Illumination in Islamic Mysticism, Lahore, 1938.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید