پنج شنبه, 01ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی شعر به نام نامی خیام تازه کن جان را

شعر

به نام نامی خیام تازه کن جان را

 

توران شهریاری (بهرامی)

به نامِ نامیِ خیام تازه کن جان را

ز عطر یادش پُر کن دماغ و دامان را

چو بنگری به گلستان طبع او بینی

ز غنچه و گل اندیشه‌اش بهاران را

درود و تهنیت و آفرین به نیشابور

که پروراند چنین عالمِ سخندان را

سخن نسخته1 بگفتم، چو ژرف درنگری

ز نام او به جهان فخر هست ایران را

جهان به نام پرآوازه‌اش به خود نازد

که نیست قید مکان در جهان بزرگان را

چنان ستیغِ دماوند برده سر به فلک

که پی بَرد به خرد رازِ چرخِ گردان را

ز چهره‌هایِ درخشانِ دانش و ادب است

ببین به دیده دل ارج و فرّ انسان را

نجوم و هیأت و شعر و ریاضی و حکمت

در اوست جمع، نگر دانشِ فراوان را

بزرگمرد حکیمی چو او کم آرد دهر

اگر بجویی از آغاز تا به پایان را

به یاری خرد و رأی روشن و دل پاک

بکرد فاش بسی رازهای کیهان را

به نظمِ خلقت کون و مکان چون در نگریست

زمام داده ز کف یافت، عقل و برهان را

رسید از رهِ کاوش به وادیِ حیرت

چو ناشناخته دید این بلند ایوان را

ز نردبانِ خِرد رفت تا فرازِ سپهر

که تا بجوید بهرام و تیر و کیوان را

نظامِ زیج ملکشاهی از فضایل اوست

نظاره کرد از آن اختران رخشان را

به گاهنامه، اساسی نوین به جای نهاد

کزآن شناخت توانی، حساب دوران را

نگاشت طُرفه کتابی به شرحِ اُقلیدس

بساخت بهرِ ریاضی اساس و بنیان را

به یُمن فکر توانا و عقل ژرف‌نگر

هم او نگاشت رسالات جبر و میزان را

ز شعرهای پر از مغز و نغز و شیوایش

فزود شور بسا بلبلِ خوش‌الحان را

رباعیات ورا، چون بگوشِ دل شنوی

بَری زِ یاد نواِی هزاردستان را

هنوز گلبن نوروزنامه‌اش2 بخشد

به خلق بویِ گل و عطر سنبلستان را

ببین بلندی طبع ورا که در همه عمر

نگفت مدح، امیر و وزیر و سلطان را

اگر حکیم به او گفته‌اند، درخور اوست

به هر کسی ندهند این بزرگ عنوان را

ستایشش بشنو از زبانِ اهلِ خرد

به یاد و حافظه بسپار نام آنان را

سنایی است ستاینده‌اش از آن که ندید

به فضل و دانش او هیچ‌گونه نقصان را

اگر که مدح از او گفته بیهقی، نه عجب

چو اهل دل نستایند جز بزرگان را

نظامی اَر به بزرگیش یاد کرده بجاست

که گوهری است شناسنده دُرّ غلتان را

اگر به شعرِ تَر او را ستوده خاقانی

ستوده رادی و آزادگی و ایمان را

درود خوانْد بر او طبع و خامۀ عطار

مگیر کوچک و خُرد این درودِ شایان را

به غرب«سارتون»3 او را ستود و تحسین کرد

ثنا سزاست چنان اختر فروزان را

به ریزه‌خواری خوانش نشسته‌اند بسی

که گسترانْد کریمانه خوان الوان را

ز ناکسانِ ریاکارِ خودستا بگریخت

فرشته تاب نیارد حضور شیطان را

دروغ و کینه و نیرنگ را ملامت کرد

گنه شمرد فساد و ریا و دستان را

دلش گرفت ز اهلِ تظاهر و سالوس

دریغ و درد که هرگز نیافت درمان را

چو تیر طعنه به سویش رها شد از هر سو

نتافت چهره و نسپرد راه خذلان را

اگرچه تهمتِ ناحق بر او بسی بستند

نکاست از دل و جانش فروغ یزدان را

اثر نداشت در او ژاژخایی دونان

که بود پیرو بی‌قید و شرط وجدان را

نساخت کم سخن خام و سست مدعیان

مقامِ شامخِ آن فیلسوفِ فرزان را

به دستِ پیرِ زمان جاودانه میزانی است

کزان بسنجد هر راست را و بهتان را

زمانه چون بنشیند به داوری، بی‌شک

سیاه‌روی کند ناکسانِ نادان را

رسید چون که به هفتاد و اند سالش عمر

شنید مژدة دیدارِ جان جانان را

شفای4 بوعلی اش بود در میانِ دو دست

در آن دمی که سپرد این سراِی ویران را

ربود گوی نکونامی و به مینو رفت

به دیگران بِسپُرد این فراخ میدان را

پی‌نویس:

1ـ نسنجیده، ناموزون، نادرست

2ـ کتاب نوروزنامه اگرچه منسوب به خیام است، ولی بنظر برخی از دانشمندان نوشته خود خیام نیست و مربوط به شخص دیگری می‌باشد.

3ـ یکی از دانشمندان معروف علوم درّ در اروپا کتاب تاریخ علومش معروف است او قرنها را بنام بزرگترین دانشمندان آن قرن نامگذاری کرده و قرن پنجم هجری را به نام خیام نامیده است.

4ـ اسب خسرو پرویز

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید