داستان ایرانی
یک نقاشی برای آقا باغبان
- داستان ایرانی
- نمایش از جمعه, 10 دی 1389 12:06
- بازدید: 5460
برگرفته از روزنامه اطلاعات
فاطمه مشهدی رستم
توی خیابان بودیم، با مادر. میخواستیم برویم نانوایی و نان بخریم. همان نانوایی که جلویش یک باغچه دارد. یک باغچه پُر از بوتههای سبز و درخت های بزرگ. همان که من کنارش مینشینم تا نوبت به مادر برسد. نزدیک نانوایی رسیدیم. وای... پیادهرو پُر از یک عالم شاخه و برگ بود! داد کشیدم گفتم: ... آه ، مادر جان... نگاه کن... یکی آمده این درخت ها
را کنده... مادر خندید و گفت: ناراحت نشو. آقای باغبان این کار را کرده است. زودی گفتم: چه کار بدی! مادر دوباره خندید و گفت: نه، آقای باغبان باید این کار را میکرده، چون لازم است. از حرف مادر تعجب کردم و پرسیدم: چرا؟
برای این که در بهار، سبزتر و قشنگتر بشوند.
- ولی آقای باغبان که درخت ها را کنده است!
مادر در صف نانوایی ایستاد و گفت: باغبان ها میدانند با درخت ها و بوتهها و گلها چه باید بکنند! آنها همیشه نزدیک زمستان همین کار را میکنند. به درخت ها نگاه کردم. خیلی کوچولو شده بودند. به مادر گفتم: چه طوری این همه شاخه را میشکنند و برگهایشان را میکنند؟! مادر بازهم خندید و جواب داد: با قیچی.
- آه... از همان قیچیهایی که ما در خانه داریم؟
- نه، قیچی باغبانها مخصوص است. یک قیچی بزرگ که بهدرد شاخه درختها فقط میخورد. تازه، باغبانها تمام این کارها را برای قشنگی و تازگی گیاهان و درختان انجام میدهند. اگر باغبانها نباشند میدانی چه میشود؟ همه درختها و گلها، از بین میروند و خشک میشوند. تازه آنها بعد از این کار، خاک باغچه را هم بیل میزنند و روی آن کود میریزند. بعد کمی آب میدهند.
- کود؟! این دیگر چیست مادرجان؟
- کود غذای خاک و گیاه است. آن را قوی میکند. همان طور که برنج و نان و گوشت و بقیه چیزها غذای انسان است و او را قوی میکند! نوبت مادر رسیده بود. او نان هایش را گرفت و به من گفت: بیا برویم. فقط چادر من را محکم بگیر که روی شاخهها، زمین نخوری. چادر مادر را گرفتم و توی دلم فکر کردم: نمیدانستم کار باغبان ها، این قدر مهم است! حالا وقتی رفتیم خانه، با مدادرنگیهایی که دارم، یک نقاشی قشنگ از یک آقا باغبان میکشم. آن وقت آن را توی کاغذ کادو میگذارم و به آقا باغبان میدهم. همان آقا باغبانی که باغچه جلوی نانوایی را میخواهد قشنگتر و سبزتر کند.