شنبه, 03ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی زبان پژوهی معارضۀ ترکی با فارسی در ارّان و شروان: چند بیت به یک گویش ارّانی و شروانی

زبان پژوهی

معارضۀ ترکی با فارسی در ارّان و شروان: چند بیت به یک گویش ارّانی و شروانی

برگرفته از مجله زبانشناسی، سال هجدهم، شمارۀ اول (پیاپی 35)، بهار و تابستان 1382، ص 1-12


علی‌اشرف صادقی

 

متن نوشتاری در قالب فایل پی دی اف (PDF) را از اینجا دریافت کنید.


کشوری که امروز ـ از سال 1918 به بعد ـ جمهوری ( شوروی ) آذربایجان نامیده می‌شود در دورۀ اسلامی اَرّان و شروان نام داشته است. شروان منطقۀ شمالی این جمهوری از رود کُر (کورا در نوشته‌های یونانی و روسی و اروپایی) تا شمالی‌ترین منطقه و ارّان قسمت جنوب رود کر تا شمال رود ارس را در بر می‌گرفته است. اما در دوران باستان ارّان (در نوشته‌های یونانی: آلبانیا و در کتیبه‌های پارتی: اَردان، والانن (= الانان) به معنی ارانی‌ها؛ در کتیبه‌های پهلوی: الدان والانی (= اردان و ارانی)؛ به معنی ارانی‌ها، ر ک. ژینیو 1972 : 15 و 45 و 16) به قسمتهای شمالی این منطقه تا شمال رود کر اطلاق می‌شده است ( ر ک. رضا 1380 : 115 ـ 91) در ادوار قبل از اسلام این مناطق جزء مناطق اَنیران ( غیر ایرانی ) بوده که ایرانیان بر آنها تسلط داشته‌اند و اقوام مختلفی در آنجا ساکن بوده‌اند. یکی از این اقوام قوم کاسپی بوده که در جنوب غربی دریای خزر ساکن بوده است. اقوام دیگر عبارت بوده‌اند از موخ much ها، گِل ها، لِک ها، اوتی ها یا اودی ها Udi) Uti)، گَرگَرها و غیره. در دورۀ ساسانی، زبان فارسی ( فارسی میانه یا پهلوی ساسانی ) زبان رسمی این منطقه شده که کتیبه های متعددی که از آنجا به دست آمده گواه آن است. در دورۀ اسلامی نیز زبان فارسی ( فارسی دری ) زبان آنجا بوده است. اصطخری (قرن چهارم ه. ق) می‌گوید زبان مردم آذربایجان و ارمنستان و اران فارسی و عربی است و نواحی بَرذَعه [مرکز اران] به ارانی گفتگو می‌کنند. اینان کوهستانی به نام قََبْق [ قفقاز ] دارند. در آنجا زبانهای گوناگون زیادی هست که کفار آنجا به کار می‌برند ( اصطخری 1927 : 192 ). ابن حوقل نیز که مطلب خود را از اصطخری اقتباس کرده می‌گوید زبان اهل برذعه ارانی است ( ابن حوقل 1939 : 349 ). مقدسی نیز در قرن چهارم زبان مردم اران را فارسی و ارانی دانسته است. به نوشتۀ او زبان فارسی آنجا مفهوم و از نظر حروف شبیه به فارسی خراسانی است ( مقدسی 1906 : 378 ).

چنانکه می‌بینیم اصطخری و ابن حوقل زبان نواحی برذعه را ارانی دانسته‌اند و مقدسی زبان کل منطقۀ اران را. اگر به نوشتۀ این جغرافی نویسان اعتماد کنیم باید بپذیریم که مردم منطقۀ اران یا برذعه در قرن جهارم دو زبانه بوده‌اند، یعنی هم به فارسی صحبت می کرده اند هم به ارانی. اما این زبان ارانی چه زبانی بوده است؟ مسلم است که از خانوادۀ زبانهای ایرانی نبوده است، چه اگر از خانوادۀ زبانهای ایرانی بود این جغرافی نویسان متذکر آن می‌شدند. دانشمندان شوروی در سال 1937 سندی کشف کردند که در آن الفبایی خاص زبان ارانی وجود داشت. این الفبا دارای 52 حرف است که 9 تای آنها خاص مصوتهاست. به عقیده محققان این الفبا بر مبنای زبان گَرگَرها و شاید اوتی ها اختراع شده است. آنان همچنین کتیبه‌های کوتاهی به دست آوردند که به این الفبا نوشته شده است. این الفبا را مسروپ ماشتوتس mesrop maŝtots مخترع الفبای ارمنی در اوایل قرن پنجم میلادی وضع کرده است. این الفبا ظاهرا ً  تا قرن اول هجری ( هفتم میلادی ) رایج بوده، ولی بعد از آن تاریخ از کاربرد آن سندی در دست نیست ( ر ک. رضا 1380 : 196 ـ 183 ). از این زبان نام ماههای سال قبلا ًً به دست آمده بود ( همان، ص 197 ). از این نامها غیر از navasardos که یک نام ایرانی و ظاهرا ً نام ماه اول سال است بقیه ناشناخته هستند.

امروز در جمهوری آذربایجان زبانی با این ویژگی وجود ندارد و زبان ترکی در جای آن به کار می‌رود. تنها در منطقۀ شَکی بازماندۀ زبان اوتی زنده است که آن را احتمالا ً دنبالۀ همان زبان ارانی می دانند ( ر ک. بازوَرث ). اما در شبه جزیرۀ آبشوران ( آپشِرُن ) در منطقۀ باکو در روستاهای سوراخانی، بالاخانی، مَشتَگی (مَشتَقی؟) و چند منطقۀ مسکونی کوچک دیگر و در شمال شرقی جمهوری آذربایجان در دامنۀ کوههای قفقاز در مناطق خیزین، سیازان، قوناق کند، دِوِچی، قُبّه ( قوبا )، اسماعیل لی و در روستاهای وارتاشِن از منطقۀ کوتکاشِن در آذربایجان و نیز در شهرهای دربند، مَخاچ قلعه و بویناک و تعدادی از روستاهای جمهوری خودمختار داغستان و نیز در چند شهر شمال قفقاز، به ویژه در گروزنی و نالچیک گروه‌های تات زبان ایرانی وجود دارند ( ر ک. گری یونبرگ 1963 : 3 ). زبان این گروهها به ویژه با فارسی و با گویشهای تاتی آذربایجان ایران و زبان قدیم آذربایجان ( پهلوی ) از یک گروه است.

در منطقۀ تالش آذربایجان نیز زبان تالشی به کار می‌رود که با تالشی ایران تقریبا ً یکی است. در قرن هشتم هجری در منطقۀ گُشتاسبی ( گشتاسفی ) در کنار دریای خزر، در جنوب جمهوری آذربایجان ( = سالیان کنونی ) نیز زبان [ = گویش ] پهلوی متداول بوده است ( ر ک. مستوفی 1336 : 107 ). از قرن هشتم کتابی در مفردات طب به نام دستورالادویه در دست است که مقداری از کلمات شورانی و بیلقانی و با کوئی را به دست داده است. این کلمات به زبان فارسی یا گویشهای این شهرهاست ( ر ک. صادقی 1381 : 36 ـ 22 ).

اما زبان رسمی این منطقه بعد از اسلام زبان فارسی بوده است. و شعرای منطقه، مانند خاقانی، نظامی، فلکی، شروانی، قومی گنجه‌ای، ذوالفقار شروانی و غیره همگی اشعار خود را به فارسی سروده‌اند. جمال الدین خلیل شروانی در قرن هفتم در نزهة المجالس از پنجاه تن از شعرای گنجه و شروان و بیلقان و باکو نام برده و شعر نقل کرده است. بدر شیروانی شاعر قرن نهم ( متولد در شَماخی، مرکز شروان، در 789 و متوفی در 854 )، از معاصرین سلطان خلیل شروان شاه نیز دیوانی در 12473 بیت دارد که به استثنای دو غزل آن که به یک گویش ایرانی به نام زبان کنار آب است،1 و حدود 50 بیت آن که به ترکی است، بقیه تماما ً به فارسی است.

در منطقۀ اران و شروان قرنها قبل از بدر شروانی و به احتمال زباد بعد از سال 458 که غزها به اران و شروان حمله کردند و موجب خرابی فراوان و کشتارهای بسیار شدند گروههایی از ترکان مستقر شده بودند. در ایام حکومت قزل ارسلان ایلدگزی ( 578 ـ 582 ) که به شروان حملمه کرد و شماخی را متصرف شد. اَخْسَتان بن منوچهر فرمانروای شروان مجبور شد مقر خود را به باکو منتقل کند ( ر ک. مینورسکی 1375 : 157 ) نیز احتمالا ً گروههای دیگری از ترکان در شروان ساکن شدند. از اشعار بدر چنین برمی‌آید که در قرن نهم نیز گروههای دیگری از ترکمانان ( = ترکان ) شروان را مورد تاخت و تاز قرار داده و موجب خرابی آنجا شده بودند. این ترکمانان بی شک سپاهیان اسکندر قراقویونلو بودند که از تبریز به شروان حمله کرد و خرابیهای بسیار به بار آورد. بدر در خطاب به ملک المرا امیر افتخار می‌گوید:

از جفای ترکمانان خود دلی دارم خراب     /       زان خرابیها که زیشان شد به ملک و مسکنم
خانه‌هایم در شماخی سوخت، در دربند بین2     /      دود آه آتشین بر می‌شود از روزنم...
حالیا در قلعۀ دربند هستم معتکف         /     ایمنم اینجا و امن آباد باشد مأمنم

دیوان، ص 335

در جای دیگر در مدح وزیر امیر شجاع الدین اردشیر می‌گوید:

تا رفتم از درگاه تو وز حضرت دلخواه تو    /    دور از رخ چون ماه تو، بر من چه آمد ناگهان
آواره بودم چند گه عریان و باحال تبه         /      تن گشته از حرمان سیه رخ گشتته از غم زعفران
سرگشته و از پشت زین افتاده بر روی زمین   /    تب‌گیر و نالان و حزین اندر حدود بیلقان...
سرگشته و بی‌خواب و خور خسته دل و خونین جگر      /       افتاده در عین خطر مانده به دست ترکمان
چه ترکمان هر یک.... 3.... بد پیکری        /         عالی قدی گنبد سری بز ریش چندِ گلّه بان
فارغ ز علم و معرفت چرکین حدیث و بدلغت    /       ایشان همه... صفت من مانده مسکین در میان
گاهی یکی گفتی به من کِم سَن سنی من تانمن    /    یاغی مسن نه یرلوسن دوغرو دِگل دِیمه یلان
وز سوی دیگر کافری، بی شفقتی بدگوهری    /      می‌گفت با یک نوکری واراول ایکدنی دوت روان...
با آن همه جور و محن و آن قصۀ دور زمن      /       هرگز نرفت از یاد من فکر شراب قوچلان
با زاغ بودم در قفس، با من نبد همراه کس     /      گفتم که ای فریاد رس، زین ناکسان بازم رهان
جستم از آن دام قضا، رستم از آن مشتی دغا        /       باری به صد آه و دعا زیشان رهیدم رایگان...

دیوان، ص 313 ـ 312

پیداست که بدر ترکی را از این ترکمانان یاد نگرفته بود، بلکه از ترکانی که از قبل در آنجا ساکن بوده‌اند آن را فراگرفته بوده است. وی در جای دیگر دیوان ( ص 49 ـ 48 ) نیز از اسارت خود بدست ترکمانان یاد می‌کند. در ص 151 می‌گوید:

گر شماخی شد خراب از ترکمانان غم مخور   /   مکه هم گشت از جفای لشکر مشرک خراب
گر ز راه آن ددان دوری گزیدن عیب نیست   /    آدمی باید که خود را دور دارد از کلاب....
از سگ دیوانۀ کف کرده باید احتراز    /      بد بود گر دامنی آلوده سازد از لعاب....
مانده‌ام در قید در بند و دلم باکوی تست   /    هستم از سوز شماخی با دل ریش کباب

در ص 222 از ملایمت بالضرورۀ سلطان خلیل با ترکمانان یاد شده:

گر الفتی  با ترکمان بودش ضروری بود آن  /   زان مفسدان هست این جوان چون بخت بیزار آمده

در ص 332 ـ 331 مدح شخصی بنام  «سلطان الامراء خالق بیردی آقا » آمده که پیداست ترک و ترک زبان است، زیرا مصراعی هم به ترکی درمدح او گفته، اما با ترکمانان جنگیده است:

تیر تیزت ترکمانان را ز دیده خون بریخت   /   هست قد ترکمان از سهم تو چون تَرکَمان

باز در ص 487 در مدح کسی که معلوم نیست کیست اشاره می‌کند که وی برای جنگ با ترکمانان که به شروان حمله کرده بوده‌اند لشکری از مغولان بر سر آنان آورده است: ظاهرا ً این مغولان همان ترکمانان و شاید مغولانی بوده‌اند که از قبل در شروان ساکن شده بوده‌اند:

بود شروان منقلب حال از بد اندیشان ملک    /     وین دم از دور فلک در انقلاب دیگرست
لشکر آورد از مغل بر مقصد جان ترکمان  /   کز نهیب ترک‌مان را اضطراب دیگرست
فتح شروان پیش از این از باب الابواب آمده است   /   این دمشق هم از قدومت فتح باب دیگرست

و بالاخره در ص 305 در قصیده‌ای در مدح امیر الامرا میر محمد ترکمان اشاره می‌کند که من از علم ترک ( = زبان ترکی ) نیز بی خبر نیستم. سپس با چهار بیت ترکی او را می‌ستاید:

لطیف طبعا ترکی دگر همی دانم   /    نیم از آنکه ندارم ز علم ترک خبر....

از اینجا پیداست که ترکمانان حاکم بر بعضی مناطق شروان فارسی را به خوبی می‌دانسته‌اند. در ص 69 خود را غیر ترکمان می‌داند:

در خط و شعر و تربیت و دانش و ادب    /   بالله که کم نیم من ازین قوم ترکمان4

با وجود همهٔ این شواهد قانع کننده ابوالفضل هاشم اوغلی رحیموف مصحح دیوان از روی تعصب کورکننده در چند جای مقدمۀ خود ( ص XV , V سه بار و XVI ) زبان مادری بدر را ترکی دانسته است!

ظاهرا ً بعد از قرن نهم هجوم عناصر ترکمان به شروان و اران شدت گرفته و مهاجرتهای آنان به این مناطق بیشتر شده است. می‌دانیم که شروان در سال 945 به دست سپاهیان شاه طهماسب ضمیمۀ ایران شد و شروانشاهان منقرض شدند. طبعا ً صفویان گروه‌هایی از قزلباش را در آنجا مستقر ساخته بودند. اولیا چلبی، سیاح قسطنطنیه‌ای ( 1095 ـ 1020 ) در سیاحتنامۀ خود ( ج 2، ص 301 ) اهالی باکو را ترکمانانی می‌داند که به آنجا کوچیده‌اند. به نوشتۀ او قبایل آنان ساکن می‌شوند و کوچ می‌کنند.

ساعی نامی شروانی نیز که در قرن یازدهم می‌زیسته و سفری از شروان به هند کرده در سفرنامۀ خود بیشتر مردم گنجه را ترک دانسته است ( ر ک. عابدی 1369 : 39 ).

اولیا چلبی دربارۀ نخجوان می‌گوید: رعایا و مردم آن به زبان دهقانی گفتگو می‌کنند، اما عارفان و شاعران و ندیمان ظریفشان با ظرافت و نزاکت به زبان پهلوی و مغولی که زبانهای قدیمی است سخن می‌گویند. شهرنشینان‌شان نیز به زبانهای دهقانی، دری، فارسی، غازی (تازی ؟) و پهلوی گفتگو می‌کنند... ترکمانانی که در نواحی مختلف آن ساکنند لهجه‌های مختلف مغولی دارند (اولیا چلبی، ج 2، ص 239 ـ 238 ).5

منظور از مغولی بی‌شک همان زبان ترکی است، زیرا می‌گوید ترکمانان به زبان مغولی صحبت می‌کنند. می‌دانیم که امروز در هیچ نقطه‌ای از آذربایجان و اران و شروان زبان مغولی زنده نیست. اگر در آن ادوار مغولی نیز در کنار ترکی متداول بوده امروز اثری از آن باقی نمانده است. اگر مطلب اولیا چلبی درست باشد ـ زیرا وی اهل خیال پردازی بوده و بعضی مطالبی را که نقل کرده خود شاهد آن نبوده و از دیگران گرفته است ـ درس خواندگان نخجوان در کنارپهلوی به مغولی هم تسلط داشته‌اند. اما آیا اینها فارسی نمی‌دانسته‌اند؟ از زبان دهقانی شاید منظور گویش عامیانۀ دهاتی است، اما کدام دهاتی؟ دهاتی فارسی یا دهاتی پهلوی؟ احتمالا ً چون زبان درس خواندگان و شهرنشینان را پهلوی می‌داند منظور از دهقانی نیز صورت روستایی همین پهلوی است. با این همه ذکر دهقانی و پهلوی در کنار هم در مورد شهرنشینان عجیب است. شگفت انگیزتر ذکر دری و فارسی به عنوان دو زبان متفاوت است. غازی نیز عجیب است و بعید است که او بجای عربی کلمه تازی را به کار برده باشد. این قرائن نشان می‌دهد که مطلب او در مورد زبانهای مردم این شهر بیشتر ساختۀ ذهن او بر اساس مقداری از شنیده های خود است. آنچه نزدیکتر به واقع  است این است که در این شهر در آن عهد، هم زبان پهلوی رایج بوده، هم ترکی و هم فارسی6. به نوشتۀ حاجی زین العابدین شیروانی در ریاض السیاحة در سال 1237 هجری قمری ( سال تألیف کتاب ) تمامی سکنۀ شیروان که مشتمل بر هفت شهر بوده ترک زبان بوده و از عشایر عرب و قزلباش و خان چوپانلو قریب به صد هزار خانوار در آنجا ساکن بوده‌اند ( شیروانی 1329 ق : 52 ـ 51. نیز ر ک. بستان السیاحة، 1310، ص 325 که در آنجا می‌گوید سکنۀ شیروان از طوایف مختلفه و عموما ً ترک زبانند. عشایر عرب نیز در آنجا هست، عیسوی نیز در آنجا بسیار است. اما یهودی کم است). وی در جای دیگر از ارامنه که در شیروان بوده‌اند گفتگو کرده است، ولی از اقلیتهای تات حرفی نزده است.

به نظر می‌رسد که در قرن نهم هجری ـ دورۀ حیات بدر ـ غیر از فارسی و تاتی و تالشی و پهلوی بعضی گویشهای دیگر ایرانی نیز در شروان و اران رایج بوده است. در دیوان بدر ( ص 656 ـ 655 ) ملمعی به زبان فارسی و ترکی و یک گویش دیگر ایرانی وجود دارد که پیداست زبان بخشی کوچک ـ شاید بعضی روستاهای شروان ـ بوده است. این ملمع چنین است:

دی روستایی دختری با نازکی و دلبری    /   می‌رفت و حیران در عقب چندین هزارش مشتری
پیچیده گیسو بر میان چون مارپیچان بر کمر  /    بگشوده جانفرا چون آفتاب خاوری....
بر دوش بنهاده سبو می‌شد به سوی آب عین    /   تابان ز رویش نور حسن از غایت مه پیکری
با او سرای7 ( ؟ ) ترککی او نیز بالله نازکک             /          چون غنجۀ خندان دهن رویش چو گلبرگ طری
ترکانه پوشیده قبا مشگین کمندی در قفا            /                  چشمش چو ترکان ختا8 بگرفته خو با کافری...
رفتم به پیش هر دو تن گفتم که ای سیمین‌تنان        /              درد مرا چاره کنید از روی لطف و غمخوری
ترکک ز روی خیرگی می‌گفت هی هی تنکری چُن ( ؟ )    /        موننک کبی سوزلر دِمه اوغلن سوزنک کچمس یوری ( ؟ )...
من در خطاب و گفت و گو با ترکک9 شیرین زبان         /        دخت10 دگر بگشود لب، می‌گفت با عشوه‌گری
مای سن اگر وینو تره اوندم چه باشو حال تو                /        بنشین به جای خویشتن کُو کلَه نمی‌ترسی اَری
والله با کوکون توره ازمون بتم چندون رَزَن                /        کز چم تو باشو خون رودن نکنی دگر زین وی فری
گفتم بدان سرو روان چون من فدی باشو تَر                /        بَمُن دَلِش احوال ره یکدَمَله میکن غمخوری
تا کی بعشق را همون مره، باشو غم و دردون بدل                /        آخر چه باشو چون جگر بکنید وامی همری
از من چو بشنیدند از11 آن دلبران جان‌گداز                /        القصّه با صد عزّ و ناز کردند با من یاوری
گه ترکم اوردی12 ببر کاِمْدی مردانکی وِرِم                /        گه دختر گفتی بلطف ازمون ازیمون برخوری
باری چگویم آن زمان دادند کام بدر را                /        از عششق بی‌حاصل مباد آنکس که دارد یاوری13

این ابیات، چنانکه دیده می‌شود، به یکی از گویشهای ایرانی است. گویشهایی که در شروان و اران و مناطق نزدیک به آنها رایج بوده‌اند عبارتند از تاتی اطراف باکو و بعضی مناطق دیگر شروان، پهلوی در نخجوان و آذربایجان و گشتاسبی، تالشی در تالش، گیلکی در گیلان و مازندرانی در مازندران14 البته گروههایی از کردان نیز از قرنها قبل در شروان و اران و شمال آذربایجان زندگی می‌کرده‌اند. مسعودی به وجود اکراد در ارمنستان و اران و بیلقان و باب الابواب ( دربند ) اشاره می‌کند ( مسعودی 1894 : 89 ). ابن فقیه در صحبت از فتح اران به دست سلمان بن ربیعه اشاره می‌کند که وی اکراد بَلاسَجان15 را به اسلام دعوت کرد ( ابن فقیه 1885 : 293 ؛ ترجمۀ فارسی، ص 136 ؛ نیز ر ک. بلاذری 7 ـ 1956 : 240 ). بلاذری در گفتگو از فتح آذربایجان می‌گوید مرزبان آذربایجان با حَذَیفة بن یَمان صلح کرد و از او قول گرفت که هیچ کس را نکشد و اسیر نکند و آتشکده‌ها را ویران نسازد و مانع اکراد بلاسجان و سبلان و ساترودان نشود و خاصه اهلِ شیز را در رقص در جشنهای خود منع نکند ( بلاذری 7 ـ 1956 : 400 ). اصطخری و ابن حَوقَل نیز به وجود دروازۀ کردان ( باب الاکراد ) در برذعه اشاره کرده‌اند ( اصطخری 1927 : 183 ؛ ترجمۀ فارسی محمد بن اسعد تستری 1373 : 188، ابن حوقل 1939 : 338 ). بلاذری هم از نهر اکراد در ارمنستان نام می‌برد ( همان، ص 237 ). شدّادیان آنی که بر ارمنستان و قسمتی از اران حکومت کردند نیز کرد بودند. مادر نظامی نیز کرد بوده است:

گر مادر من رئیسۀ کرد                /             مادر صفتانه پیش من مرد

لیلی و مجنون، چاپ مسکو، ص 88

در قرن هشتم مؤلف دستورالادویه هم به وجود کردان در شروان اشاره می‌کند ( ر ک. صادقی 1381 : 28، ذیل واژۀ جمقور ). اکنون نیز گروههایی از کردان در جمهوریهای آذربایجان و ارمنستان سکونت دارند.16

دو ویژگی زبان این اشعار یکی باقی ماندن w های آغازین ایرانی میانه است ( قس. کلمۀ وینو در بیت 9 ). دیگر تبدیل « آن » ān به « ون » ūn. ویژگی اول در تاتی جمهوری آذربایجان و تالشی و گویشهای تاتی و پهلوی آذربایجان نیز وجود دارد. ویژگی دوم نیز در تاتی جمهوری آذربایجان و تالشی و گویشهای قدیم شمال آذربایجان دیده می‌شود (برای ویژگیهای گویشهای تاتی جمهوری آذربایجان، رک. گری یونبرگ 1963، به ویژه صفحات 122 ـ 112. برای تبدیل nā به ūn، رک. صادقی 1363 : ص 65 = همو ؛ 1380 : 94 ـ 93. برای ویژگیهای تالشی ایران.. رک. عبدلی 1380، صفحات مختلف ). اما ویژگی دیگری که در این زبانها هست و در اشعار مورد بحث دیده نمی‌شود تبدیل t و d بعد از مصوت به r است، مانند تبدیل دلت ( دل تو ) به دلر و موارد دیگر نظیر آن. چنانکه می‌بینیم این تبدیل در کلمهٔ بکنید در بیت 12 دیده نمی‌شود. زبان این اشعار به کردی و گیلکی و مازندرانی نیز شبیه نیست. با این همه با توجه به ناهماهنگیهایی که در ویژگیهای زبان اشعار هست و ما  در زیر به آن اشاره خواهیم کرد باید گفت که این گویش احتمالا ً یکی از گویشهای تاتی شروان است. معنی پاره‌ای از قسمتهای ابیات روشن نیست. بعضی کلمات آن نیز تصحیف شده است. ما در اینجا به توضیح بخشهای روشن آن می‌پردازیم.

در بیت 9 « مای سن » معلوم نیست چه کلماتی است، شاید خطاب باشد. وینو ظاهرا ً سوم شخص مفرد مضارع التزامی از فعل دیدن است، از بن ـ vēn. چنانکه دیده می‌شود شناسۀ سوم شخص مفرد در این گویش ـ ـو، احتمالا ً  ū ـ. است : vēnū = بیند. کلمه باشو در اینجا و در بیت 12 نیز به معنی باشد است. نیز ممکن است وینو اول شخص مفرد در معنی [ ب]بینم باشد، همچنان که در بیت 11 باشو نیز احتمالا ً به معنی باشم است. تره یعنی تو را. اوندم یعنی آندم و باشو یعنی باشد در معنیِ می‌شود. بنابراین معنی مصراع چنین است :... اگر ترا ببیند یا ببینم آندم حال تو چه می‌شود. البته ممکن است حال تو با سکون لام مربوط به مصراع بعد باشد، یعنی اکنون تو به جای خویشتن بنشین. کوکله که باید به سکون کاف دوم باشد، احتمالا ً همان کلمۀ کوکلۀ گیلکی به معنی کلک و نیرنگ است. در گیلکی کوکله جور کردن یعنی کلک زدن. در اینجا کوکله با فعل آوردن ترکیب شده است: آری = آوری. معنی بیت 10 روشن نیست. مصراع اول بیت 11 نیز تا حدی روشن است : بدان سرو روان گفتم چون من فدای تو باشم ( = می‌گردم ). ظاهرا ً باشو در اینجا اول شخص مفرد است که با  سوم شخص یکسان است. تَر بی‌شک املای غلط تره است. بَمُن در مصراع بعد شاید به معنی بمان ( = بگذار ) باشد، اما دَلِش معلوم نیست چه کلمه ای است. احتمالا ً ـ ش ضمیر ملکی سوم شخص مفرد است. شاید دَل نیز به معنی دلو ( سبو ) باشد که در بیت 3 آمده است بنابراین ممکن است دَلِش غلط کاتب به جای دَلِت یا دلر باشد. یکدَمله نیز احتمالا ً به معنی یک دم است و اگر ـ له پسوند تصغیر باشد. یکدمله یعنی یک دَمَک. بنابراین معنی بیت چنین است: چون من فدای تو باشم سبویت را برای احوال [ پرسی ] یک لحظه زمین بگذار. در بیت 12 راهْمون معلوم نیست چیست. مره ظاهرا ً به معنی مراست. بنابراین معنی مصراع چنین است: تا کی با عشق... مرا غم و درد ( دردان، دردها ) به دل باشد. همری در مصراع بعد بی‌شک غلط و صحیح آن همبری است در معنی همبر شدن، در کنار قرارگرفتن. بنابراین معنی این مصراع چنین است: آخر چه می‌شود اگر مانند جگر (که همیشه همراه انسان است) شما با من همبری کنید، یعنی در کنار من باشید. مسلما ً در اینجا خطاب شاعر به یک تن است و به جهت ضرورت وزن به جای بکنی بکنید به کار برده است. در بیت 14 نیز کلمات ازمون و ازیمون مبهم و ناروشنند. شاید ازمون صورت گفتاری و گویشی ازمان باشد. در این صورت برخوری نیز ممکن است مربوط به ازمون باشد.

شاعر در این اشعار گاهی بعضی عبارتها را عینا ً به فارسی آورده است، مانند بنشین به جای خویشتن در بیت 9 و میکن غمخوری در بیت 11. در کلمات چندون ( بیت 10 ) و دردون ( بیت 12 ) و احتمالا ً بعضی کلمات دیگر ā قبل از n را به ū بدل کرده، اما در روان در بیت 11 این تبدیل را انجام نداده است. ازاین ناهماهنگیها پیداست که شاعر به این زبان تسلط نداشته است.

 

پی‌نوشت‌ها:

1 . در این باره ر ک. ذکاء 1365 ، ص 80 ـ 75 و حاجت پور 1369 ، ص 62 ـ 59 .

2. دربند شهری بوده است در جمهوری خودمختار داغستان کنونی. به گفتۀ خود شاعر

در بحر و براست شهره این شهر     /     هم بحری و هم بری است اینجا
قبچاقی و چرکس و روسی          /                خوارزمی و ماجری است اینجا
دیوان، ص 159

ماجری به معنی مجاری است. شاعر در دو جای دیگر دیوان نیز ماجر را به کار برده است. در ص 179 از بلغار و ماجر نام برده که پیداست منظور کشور یا منطقۀ بلغارها و ماجرها ( مجارها ) است. طبعا ً عده ای فارسی زبان و تاتی زبان نیز در دربند ساکن بوده‌اند. جمال الدین خلیل شروانی از دو شاعر دربندی به نامهای نجم الدین حمد سیمگر و پسر قاضی دربند شعر نقل کرده  است.

3. نقطه‌چینها ههمه از مصحح دیوان است که کلمات نامطلوب و دشنام‌ها را حذف کرده است.

4. برای بقیۀ موارد شکایت از ظلم ترکمانان، رک. ص 1، 28 و 239.

5. این قسمت را آقای دکتر ریااحی نیز ( ریاحی 1367، ص 1935 = همو : 1379، ص 39 ) نقل کرده‌اند.

6. به نوشتۀ گاسانوف هنوز در 1950 میلادی در دهکدۀ کیلیلت در نخجوان بعضی پیرمردها به یک گویش تاتی به عنوان زبان تجارتی یا زبان مخفی گفتگو می‌کردند. ر ک. گاسانوف 1966. به نقل استیلو 1994. ص 90.

7. براه ( به راه ) ؟

8. اصل: خطا

9. اصل : ترککی

10. اصل : دختر

11. ظاهرا ً : این

12. ظاهرا ً : آوردی

13. یاوری هم ممکن است به معنی یاری ( یک یار ).

14. بدر سفرهایی به دربند و باکو و قَبَله و تبریز و لاهیجان و پومن ( فومن ) و مازندران و خراسان داشته است. وی صراحتا ً دو جا دو کلمۀ گیلانی را در شعر خود به کار برده است، یک جا در ص 267 می‌گوید:

سفرۀ همت تو گسترده است    /     که به گیلیش تاتلی خوانی

در ص 269 نیز می‌گوید:

ز ابرکین بر جای دشمن زمهریر قهر تو            /                   باشد افسرده ولی با لفظ گیلی چون خسار

هیچ یک از این دو کلمه ظاهرا ً امروز در گیلان به کار نمی‌رود.

15. از شهرهای قدیم شمال آذربایجان ( ر ک. المسالک و الممالک ابن خردادبه، ص 121 ).

16. زبان کردهای آذربایجان و سایر مناطق اتحاد شوروی مورد مطالعه قرار گرفته است. ر ک. باکایف 1965 و 1973.

 

کتابنامه

ابن حوقل، ابوالقاسم، 1939. کتاب صورةالارض. به کوشش کراموس، 2 ج، لیدن، بریل.
اصطخری، ابواسحق ابراهیم، 1927. مسالک الممالک. به کوشش دخویه، لیدن، بریل.
اصطخری، ابواسحق ابراهیم، 1373. ممالک الممالک. ترجمۀ محمد بن اسعد بن عبدالله تستری، به کوشش ایرج افشار، تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار یزدی.
اولیا چلبی، سیاحتنامه. به کوشش احمد جودت و نجیب عاصم، ج 2، استانبول، مطبعۀ اقدام.
بَلاذَری، احمد بن یحیی، 7 ـ 1956 فتوح البلدان. به کوشش صلاح الدین منجّد، قاهره، مکتبة النهضةالممصریة.
حاجت پور، حمید، 1369. « آذری یا طالشی »، مجلۀ زبانشناسی، س 7، ش 2.
ذکاء یحیی، 1365. « دو غزل آذری تازه یافته »، مجلۀ زبانشناسی، س 3 ش 2، ص 80 ـ 75.
رضا عنایت الله، 1380. اران از دوران باستان تا آغاز عهد مغول. تهران، وزارت امور خارجه، مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی.
ریاحی، محمد امین، 1367، « ملاحظاتی دربارهٔ زبان کهن آذربایجان »، ناموارۀ دکتر محمود افشار. ج 4، تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، ص 1942  ـ 1910 = همو، چهل گفتار در ادب و تاریخ و فرهنگ ایران، تهران، سخن، 1379، ص 44 ـ 24.
شروانی، بدر، 1985. دیوان به کوشش ابوالفضل هاشم اوغلی رحیموف، مسکو، انتشارات دانش.
شروانی، جمال الدین خلیل، 1366 نزهة المجالس. به کوشش دکتر محمد امین ریاحی، تهران، زوار، ج 2، تهران، علمی، 1375.
شیروانی، زین العابدین، 1329 ق. ریاض السیاحة [ تهران ].
صادقی، علی اشرف. 1363. « تبدیل آن و آم به اون و اوم در فارسی گفتاری و سابقۀ تاریخی آن »، مجلۀ زبانشناسی، س1 ش1 ص 71 ـ 52 = همو، مسائل تاریخی زبان فارسی، تهران، سخن، 1380، ص 101 ـ 77.
صادقی، علی اشرف، 1381. « واژه‌هایی تازه از زبان مردم اران و شروان و آذربایجان »، مجلۀ زبانشناسی، س 17. ش 2، ص 41 ـ 22.
عابدی، سید امیر حسن، 1367 « سیاحت نامۀ ساعی ( از شیروان تا هندوستان ) » ترجمۀ محمد حسن حائری، نشر دانش، س 9، ش 1، ص 40 ـ 38.
عبدلی، علی، 1380، فرهنگ تطبیقی تالشی، تاتی، آذری. تهران، شرکت سهامی انتشار.
مستوفی، حمدالله، 1336 نزهت القلوب، به کوشش محمد دبیر سیاقی، تهران، طهوری ؛ ج 2، قزوین، انتشارات طه، 1378.
مقدسی، ابوعبدالله محمد، 1906. احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم. به کوشش دخویه، لیدن، بریل.
مینورسکی، و.، 1375. تاریخ شروان و دربند ترجمۀ محسن خادم، تهران، بنیاد دائرة المعارف اسلامی.

 

Bakaev , Ĉ. X. 1965. jazyk azerbaidzhanskix kurdou. Moscow , lzdatel’stvo Nauka.

Bakaev , Ĉ. X. 1973 jazyk kurkov SSR. Moscow , Izdatel’stvo Nanka.

Bosworth , C. E. , 1987. Arrān” , in Encyclopaedin iranica. vol. II , London and New york , Routlege and Kegan Paul.

Casanov , A. G. , 1966. “ O tainom jazyke zhitele sela Kilit Nakhichevanskoi ASSR. “ , in voprosy Dialekiologii Tiurkskix Jazikov. vol. 1 , edited by R. I. Avanesov , N. a. Baskakov et al ,. Baku : Akademii Nauka Azerbaidzhanskoi SSR.

Gignoux ,Ph , 1972. Glossaire des Inscriptions Pehlevies et parthes. London , Lund Humphries.

Griunberg , A. L. , 1963. jazyk severoazerbaidzhonskix tatov. Leningrad , Akademiia Nauk SSR.

Stilo, D. L. , 1994. “ Phonological Systems in Contact in Iran an Transcaucasia “ , in M Marashi (ed. ) , Persian Studies in North America , Studies in Honor of Mohammad Ali jazayery. Bethesda. Maryland , Iranbooks , pp. 75 – 95.

 


به کوشش فریدون حسینی

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه