شنبه, 03ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی زبان پژوهی اشعار محلی جامع‌الالحان عبدالقادر مراغی

زبان پژوهی

اشعار محلی جامع‌الالحان عبدالقادر مراغی

برگرفته از مجلهٔ زبانشناسی، سال 9 شماره 1، بهار و تابستان 1371، شماره پیاپی 17. از انتشارات مرکز دانشگاهی به سرپرستی دکتر نصرالله پور جوادی

علی اشرف صادقی


متن نوشتاری در قالب فایل پی دی اف (PDF) را از اینجا دریافت کنید.


عبدالقادر بن غیبی مراغی متوفی در 838 ق در خاتمهٔ کتاب جامع الالحان خود که آن را در اوایل قرن نهم نوشته است، در مجلس سی و سوم که «فی العربیات و الترکیات و الفهلویات و سایر الالسنة» نام دارد سی و دو بیت شعر به لهجه‌های محلی ایران نقل کرده است. این اشعار همه اشعار ملحون بوده که همراه انواع سازها خوانده می‌شده است. از این سی و دو بیت، شش بیت به زبان همدانی، چهار بیت به زبان مازندرانی، هشت بیت از خواجه محمد كُجُجانی [به زبان تبریزی]، چهار بیت به زبان رازی از بُندار، سه بیت به قزوینی (زبان قزاونه = قزوینیان) و هفت بیت به زبان تبریزی است.(1)

از جامع الالحان نسخه‌های متعدد در دست است که بعضی از آنها به خط خود مؤلف است. از آن جمله است نسخهٔ مورخ 818 نور عثمانیه به شمارهٔ 3644 که آقای تقی بینش مقدمه و دوازده باب کتاب را بر اساس آن در سال 1366، در ردیف انتشارات مؤسسهٔ مطالعات و تحقیقات فرهنگی به چاپ رسانده و قبل از پایان مقدمهٔ خود عکس صفحات اول و آخر نسخه را که به خط مؤلف است نیز چاپ کرده است (ص بیست و پنج – بیست و شش). نسخهٔ دیگری از کتاب که آن نیز به خط مؤلف است در بادلیان آکسفرد به شمارهٔ 1814 نگهداری می‌شود. این نسخه در 816 به پایان رسیده است.(2) ما در سطور زیر اشعار مورد بحث را از نسخهٔ شمارهٔ 3644 نور عثمانیه که فیلم آن به شمارهٔ 489 در کتابخانهٔ مرکزی دانشگاه تهران است با مقابله با نسخهٔ 3645 نور عثمانیه که برای شاهرخ تیموری تهیه شده و فیلم آن نیز به شمارهٔ 490 در دانشگاه تهران است و نسخهٔ 6317 کتابخانهٔ ملک در تهران از قرن یازدهم نقل می‌کنیم و پس از آن توضیحات خود را دربارهٔ زبان و معنی اشعار می‌نویسیم.

لبا با حافظ(3) الهمدانی قدس سره(4)

الف کز کاف و نونش سر ببر کرد  /   همه هامان کهانش اواج ور کرد
2 اَجْ وُدَرْده بَریم بُویان بر وان       /   آتش از سادَ اَمَن انداژه ور کرد


به‌زبان همدانی(5)

بَبَر مانُم  شبی  بو  تا  بَوینی     /  بهم  بَامی  تخون  و  خابوینی
4 بسر  بازی(6) چَماکی پا نکیری      / ارَدُ  واجی  بواجُم  تا بوینی

الوند واجی که خوش بو از من آیه(7)  / دّر و کوهر بدامان از(8) من آیه
6 هر شب ادینه باری  بَوْینید  /  کربهشت آوَبَش(9) مَان ار(10) من آیه


به‌زبان مازندرانی

آدُم نه بخاک(11) مَن مِر وَرْزی من  / من بتودانی بَاین جا(12) رسی من
                            مهر(13)
8 کر همه توی من میان دانی من  / حوّانه بُجا مَن بَتو عاشق بی من

بهشتم دلا تا بکنی هر کاری   /  آنجا که دلاوینه مبرد کاری
10 هر که دامن داری سر بر آری   /  بآن درد نمیره که درمان نیاری


لخواجه محمد الكُجُجانی رحمه الله

بَرانْیِمُرْ دَوُم  بَش کوْی دامان     /  سر زنُشْنُم(14) كَرُنْدُوی(15) ننک و نامان
12 از آن ترسُم که این سودانمانی   /  من این سودا خوشی مه سرمه سامان

مُر دریکه کهان مَنْداَجْ وَسانَه     / خُرّم آنی که دادُش واستانه
14 سلف آنی که شو در راه یردان(16)    /  تلف آنی که پس از مرکش بمانه

همه کیژیِ نَهَند خُشتی بَخُشتی  /  بَنا اَجْ چْوكَه دستِ کیژی و َنْیژه(17)
16همه بیغمبران خُوبی و چوكِی    /  محمد مصطفی  کیژی    وَنْیژه

سرُرْ(18) اج سَروران(19) سَر با همیشه   /  نام نُيْكُرْ بَدَفْتَرْ  با همیشه
18 اَنَنْ که تیرْ پَر تا خِرْمَنُرْ(21) باد       /   همه نَرْکا و جَرْجَرْ با همیشه


لبندار الراژی(22)

تُه‌می تَرْسِی(23) كِت آذر بو بَدامان   /   چرا خواهی كِمْ آذَرْ درجکر بو
20 بروی زرد من فاجشم اَسْرِین       /  می کلکونه كُو در جام زر بو

بنفشه بند آیا که چه پنداشت    /   که با مشکین خطت او را خطر بو
22 اکر او طرفهٔ بر کل كَرُوْفه             /    پَسْ آن كُو روفه بر کل طرفه‌تر بو


زبان قزاونه(24)

وَرْته بَشّیِ جَمَنْ کارُم مَزَن بی   /  وَرتَه نَشّی جمن(25) کار اَوْرژَن بی
24 هر بَدی بمن بی کیم  ته بشّی    / ورنه هر جا که ته شيّ خور  وزن بی

اِيَنْ که جنبر عنبر بزلفس اوها چی(26)  / دلی نبو که سر آنجا بجنبر(27) اُوْ نَكُنی


زبان تبریزی(28)

26 رُورُم پری      بجولان  / نو كُو بَمَنْ وُرارده(29)

وِی خد شدیم بدامش   / هيْزا اَوُو  وُ رارده
28 دَستُشْ كُراْة  و واْتمه  / وَهْرِر بُشِمْ حوشَکلُو(30)
واتْشُم که دَستَه وُوکیر  / می بَشی سَرُمْ جو وارده

30 وَشْ جان نَزِمْ آن سر و كِش اِذنُه بَلا بَر زِن   /  وَابَش(31) اُيُشِ مَيْلِنْ هر دل که بلا وَرزن
یامان(32) نَه اَزَل پوشی(33) جُمغی(34) که مبارک با(35)    /  كِش دُوفْتمن(36) از عِشقِت شَزوايَه دَری دَرْزًن
32 از بازِنَكِ طاسَش تِيْهِنْ طَبَقِ کامِم          /  صَطلی بِكَمِمْ اورُو اِمرُوكِم آتَشَ بَرْ زِنْ


این دو بیت نیز در فصل سی و هفتم نسخهٔ کتابخانهٔ ملک آمده است:

ابکهان پُر خوری مَن سُوی ته وَسْ     /   ورکهان پر کل من بوی تَه وسْ
34 اردو کیتی ده دامانم وُ زنی جنک     /  من از هر دو کهان و آروی ته وسْ

شوان کردان و یاوْانان بر آمان         /    خمار نبْریدَه تا بْدریده دامان
36 چسَر چشمان خود مکیژنم لاو         /   بو که لاوم بر بَح کیلی سَامان(37)


توضیحات:

بیتهای 1 و 2. این دوبیتی در نسخهای از اشعار باباطاهر که در 848 نوشته شده و به شمارهٔ 2546 در موزهٔ قونیه ( ترکیه ) نگهداری می‌شود نیز آمده است. ضبط این نسخه چنین است:

اَلِف كَژ کاف و نُونش سَر ببَر كَرْد    / هَمَش هَامَانِ كَهان اَوْ لاجور کرد
آنكِش اَدْ آفِرِی کردُون کردَان       / آنِش اَدْسَاتُ و مَن انداجه ار کرد

رک. مجتبی مینوی، در مجلهٔ دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران، سال 4، ش 2، 1335، ص 57. در این ضبط معنی بیت دوّم تا حدّی روشن است. در مصراع اول «اَد» پیشوند فعلی، معادل «می» فارسی است که در بسیاری از لهجه‌ها، از جمله لهجه‌های مرکزی، بصورت –ad، –ed، –e و غیره باقی مانده است، رک. مجلهٔ زبانشناسی، سال چهارم، ش 1 و 2 ، 1366، ص 163. « -ش » در «آنکش» ضمیر غیر فاعلی، معادل ضمیر فاعلی فارسی است و روی هم « -ِ ش اَد آفِری » به معنی «می آفرید» است. در مصراع دوم نیز  « -ِ ش اَدسات » به معنی « می ساخت » است و « آن » مفعول این فعل است. «آتش از سادَ» در ضبط عبدالقادر مسلماً غلط است. این ضبط نشان می‌دهد که عبدالقادر با این لهجه چندان آشنایی نداشته است. کاف و نون در مصراع اول اشاره به آیهٔ 117 سورهٔ  2 ( بقره ) و آیهٔ 27 سورهٔ 3 ( آل عمران): « و اذا قضی امر افانّما یقول لهُ كُن فَيَکون » است. الف در مصراع اول احتمالاً اشاره به فعل « کان » ( بود ، شد ) است و منظور این است که هنگامی که  خداوند اراده به خلق این جهان کرد و گفت « كُن » آنگاه از وسط این کلمه یعنی « کاف » و « نون » ، « الف » سر برآورد و جهان پیدا شد. معنی مصراع دوم در هیچ یک از دو ضبط روشن نیست. کلمهٔ « هامان » معلوم نیست چه کلمه‌ای است. کهان مسلماً املای «گهان»، «گیهان» پهلوی ( فارسی میانه ) یا مخفّف کیهان فارسی است. شاید «اواج ور کرد» به معنی او از ( صدا ) برداشت باشد. «ش» در «کهانش» در ضبط عبدالقادر و در «همش» در نسخهٔ موزهٔ قونیه مربوط به فعل «کرد» است. مطابق ضبط موزهٔ قونیه شاید معنی مصراع چنین باشد: همهٔ ... جهان را به لاجورد کرد. «او» ō در فارسی میانه به معنی «به ، بسوی» است. معنی مصراع سوم در ضبط موزهٔ قونیه چنین است: آنکس که گردون گردان را بیافرید، اما در ضبط عبدالقادر کاملاً مبهم است، شاید «ور کرد» در مصراع چهارم، در ضبط عبدالقادر غلط و «ار کرد» در ضبط موزه درست باشد. «ار» در لهجهٔ وفسی صورت دیگری از «اد» است: ارکری – می‌کنی ( رک . محمد مقدم، گویشهای وفس و آشتیان و تفرش، ص 120 ) . «من» در این مصراع و در سایر اشعار پهلوی به معنی «به وسیلهٔ من)، «برای من» و «مرا» است ( رک . بیت 12 و بیتهای 4-33 )، همچنانکه در فارسی میانه نیز چنین  است. «اَ» در «اَمَن» به احتمال قوی همان واو عطف و تصحیف « اُ » است به این دلیل که در ضبط موزه به صورت « و » نوشته شده است. شاید معنی مصراع چنین باشد: آن را می‌ساخت و برای من اندازه می‌کرد؟ یا ... من اندازه می‌کردم؟ ادیب طوسی در نشریهٔ دانشکدهٔ ادبیات تبریز، سال دهم، ش 1 ، 1337 ، ص 7 برای این دو بیت معنایی به دست داده که درست نیست. دکتر مهرداد بهار نیز در پژوهشنامهٔ فرهنگستان زبان ایران، ش 3، 1357، ص 14-13 برای این دو بیتی معنایی پیشنهاد کرده است. ضبطهای دوگانهٔ « از / اژ » و « انداجه / انداژه » نشان می‌دهد که صورت اصلی این اشعار، به مرور تغییر یافته است.

بیتهای 3 و 4. معنی بیت اول ظاهراً چنین است: شبی به بر من بمان و باش تا ببینی، با هم با می ( باده )، تا خون و خاک ؟ (خاک و خون) ببینی. معنی مصراع سوم معلوم نیست. در مصراع چهارم «واجی» به معنی «گویی» یا «گوید» است و «بواجم» به معنی «بگویم».

بیتهای 5 و 6 الوند می‌گوید که بوی خوش  از من می‌آید و دُرّ و گوهر در دامان [مردمان] از من می‌آید. هر شب آدینه باری ببیند ...؟

بیتهای 7 و 8. آدم نه به خاک من مهر ورزد ( یا ورزید ) ...؟

بیتهای 9 و 10. دلا گذاشتم تا تو هر کاری بکنی ... هر که دامن دارد سر بر آورد؟ به آن درد نمیرد که درمان ندارد؟

بیتهای 11 تا 18. این چهار دو بیتی به خواجه محمد كُجُجانی نسبت داده شده است. خواجه محمد بن صدّیق كُجُجانی از عرفای قرن هفتم هجری است که در 677 در گذشته است. وی اهل روستای كُجُجان است که تبریزیان آن را كُرُجان می‌نامند و در دو فرسنگی تبریز قرار دارد. این شخص را نباید با یکی از احفاد او به نام خواجه شیخ محمد کجج که معاصر عبدالقادر بوده و در 778 در گذشته است اشتباه کرد. محمد بن صدیق از عرفای معروف زمان خود بوده و ملفوظاتش به دو زبان فارسی و پهلوی (زبان قدیم آذربایجان) بوده و اشعار مورد بحث نمونه‌ای از آنها است، رک. حسن بن حمزة بن محمد پلاسی شیرازی، تذکرهٔ خواجه محمد بن صدّیق كُجُجانی، ترجمهٔ نجم الدین طارمی در سال 811، چاپ دوم تهران، انتشارات خانقاه احمدی، 1368، ص 3 و 33. اما خواجه شیخ محمد متخلص به كُجُج شیخ الاسلام زمان خود بوده و در تبریز و بغداد و نقاط دیگر مدارس و مساجد و خانقاههایی بنا کرده بوده است. وی نیز شعر می‌سروده است. به نوشتهٔ دولتشاه دیوان او نزدیک به ده هزار بیت بوده، رک . محمد علی تربیت، دانشمندان آذربایجان، تهران، 1314، ص 90-289 و 14-313، و حافظ حسین کربلائی تبریزی، روضات الجنّات، ج 2، تهران، 1349 ، ص 10-9 و 3-532. آقای یحیی ذکاء در آینده، سال نوزدهم، ش 3 – 1 ، 1372 ، ص 4 – 23، خواجه محمد کججانی را با خواجه شیخ محمد کجج خلط کرده است.

بیتهای 11 و 12. «بَرانیمُر» باید مرکب از « برانیم » و «ـ ـُ ر» به معنی «ـ ـَ ـت » (ضمیر متصل دوم شخص مفرد مفعولی و اضافی) باشد. در زبان قدیم آذربایجان دال‌های بعد از مصوت که در مناطق دیگر به صورت ذال تلفظ می‌شده به «ر» بدل شده بوده است، مانند بایر (= باید)، بشایر ( = بشاید )، شرم ( = شدم )، برم ( = بودم )، و غیره . وجود «ـ ـُ ـر» به جای «ـ ـَ ـت » نشان می‌دهد که «ت» در این ضمیر ابتدا به «د» و سپس به «ذ» بدل شده، آنگاه «ذ» به «ر» تبدیل یافته بوده است. «بَش» ضاهراً صورتی از «پَد» فارسی میانه ( = « به » فارسی ) است. «کوی» ظاهراً به معنی کوه است. سر زنشن به معنی سر زنش است و «ن» آخر این کلمه لااقل در موضع قبل از مصوت هنوز در این دوره حذف نشده  بوده است. معنی بیت ظاهراً چنین است: اگر مرا برانی به دامان کوه می‌دوم آنگاه بی‌ننگ و نامان (اشخاص بی ننگ و نام و بی آبرو و ولگرد) مرا سرزنش خواهند کرد. اما این معنی با « برانیمر » ( برانیم ترا ) متناسب نیست، مگر آنکه جزء اول این فعل « برانی » و جزء دوم آن « مُر» به معنی « مرا » باشد، اما « مُر » به این معنی در آثار بازمانده از زبان قدیم آذربایجان باقی نمانده است. شاید بَرانیمُر تصحیف برانیم ار به معنی « ار ( اگر ) مرا برانی » باشد. معنی بیت دوم چنین است. از آن می‌ترسم که این عشق نماند. مرا این سودا خوش است، گونه سر باشد نه سامان.

بیتهای 13 و 14. مر دریک = مرده ریگ ( میراث )؛ «مَند» ظاهراً صورتی از « ماند » است. « دادُش » معادل « داد » و « دادِش » در فارسی است. « شو » از فعل « شدن » است ، اما معلوم نیست چه صیغه‌ای است. اگر سوم شخص مفرد ماضی باشد، قاعدتاً باید به صورت « شُر » می‌بود. معنی ابیات: مرده‌ریگ جهان  ...؟ خوش آن کسی که داد و در آخرت بازستانَد؟ آنچه در راه یزدان [داده] می‌شود سلف و عمل نیکی است که پیش فرستاده می‌شود و آنچه پس از مرگ شخص می‌ماند تلف و هدر رفته است.

بیتهای 15 و 16. «کیژ» به معنی کس است و در شعرهای دیگر فهلوی نیز به صورت کیج و کیژ به کار رفته است. خُشت تلفظ پهلوی خشت فارسی است. تبدیل a به o  (= در مراحل قدیمتر : u ) دراین کلمه و کلمات دیگر، مانند «ـ ـُ ـر»‌ < «ـ ـَ ـت » گرایش عمومی زبان پهلوی آذربایجان است. در کلمهٔ «نُیک» (= نیک ) در بیت 17 نیز این گرایش دیده می‌شود. نیک nēk از پهلوی ( فارسی میانه ) nēvak  ، از  -naiba  گرفته شده و تبدیل آن به نُیک در پهلوی آذربایجان مربوط به دوره‌های بسیار قدیم، یعنی زمانی است که هنوز nēvak  به صورت naivak  تلفظ می‌شده است. «چوک» ظاهراً به معنی خوب است، زیرا در لهجهٔ هَر زنی مرند که از بقایای پهلوی رایج آذربایجان است «چُک» به معنی خوب است. «ونیژه» معلوم نیست چه کلمه‌ای است. از قرینه در مصراع چهارم به نظر می‌رسد که به معنی خاص و ویژه می‌باشد. معنی اشعار: هر کس خشتی روی خشت می‌گذارد، اما بنا و ساختمان از کسی که دستش خوب است ...؟ همهٔ پیغمبران خوب و نیکند، اما محمد مصطفی شخص خاصی است (بویژه خوب است)؟ در مصراع سوم خوبی و چوکی باید به معنی «خوب و چوک است» باشد، اما در این صورت فاعل جمله جمع و فعل آن مفرد آمده است.

بیتهای 17 و 18. «سرُر» به معنی «سرت»، «نُیكُر» به معنی «نیکت» و «خِرمَنُر» به معنی «خرمنت» است. «تیر پَرتا» مخفف تیر پرتاب به معنی تیر رس و مصافتی  است که تیر تا آنجا می‌رسد. «جَرجَر» به معنی خرمن کوب است (برای معنی این کلمه رک. یحیی ذکاء در آینده، سال نوزدهم، ش 3 – 1 ، ص24). «اَنَن» معلوم نیست چه کلمه‌ای است‌؛ سیاق عبارت نشان می‌دهد که احتمالاً به معنی «آنجا» است.

معنی اشعار: همیشه سرت از سروران بلندتر (سر) باد؛ همیشه نام نیکت در دفتر باد؛ خرمنت تا آنجا باشد که تیر می‌رسد. ترا همیشه نرگاو (گاونر) و خرمنکوب باشد.

بیتهای 19 تا 22. «بو» یعنی «باشد». «فا» صورت دیگری از «با» است. «اسر» نیز به معنی اشک است. در فارسی میانه این کلمه به صورت «اَرْس» ars به کار رفته است. «بنفشه‌بند» ظاهراً به معنی «بند بنفشه» است، اما منظور از آن معلوم نیست چیست. «كَروفه» در نسخهٔ اصل طوری نوشته شده که «كُروفه» نیز خوانده می‌شود، اما معنی آن معلوم نیست. معنی «کوروفه» در مصراع آخر نیز روشن نیست. معنی اشعار: تو از اینکه آتش در دامانت باشد می‌ترسی پس چرا می‌خواهی که آتش در جگر من باشد؟ چشم اشکبار در روی زرد من همچون می گلگونه‌ای است که در جام زر باشد (ارتباط « فا » در اینجا با بقیهٔ جمله روشن نیست). آیا بندبنفشه چه پنداشت؟ [پنداشت ] که با خط مشکین تو او را خطر باشد. اگر او طرفه‌ای بر گل نشاند؟ پس آن ... بر گل طرفه‌تر باشد.

بیتهای 23 تا 25. «بشّی» یعنی بر وی؛ «جَمَن» یعنی «از من»؛ «بی» یعنی «باشد» و همان است که در شعر بندار به صورت «بو» به کار رفته است. معنای کلمات «مَزَن، اَوْرژَن،خوروزن، و اوهاچی» روشن نیست. «کیم» مرکب است از «کی» به معنی «هرگاه» و «ـَ م» ضمیر متصل غیر فاعلی. «اِيَن» شاید به معنی «این زن» باشد. کلمهٔ «ورته» در آغاز بیت اول نیز احتمالاً تصحیف «ارته» است. معنی ابیات: اگر تو از نزد من بر وی کارم ... باشد و اگر تو نر وی کارم ... باشد. هرگاه تو از پیش من بر وی هر گونه بدی برای من پیش خواهد آمد؛ و الا هر جا که تو بروی آنجا ... باشد. این زن؟ که چنبر عنبرین به زلفش ... دلی نیست (نبود) که سر در چنبر او نکند. یادآوری می‌شود که کلمهٔ «خوروزن» در دوبیتی فهلوی زیر که در اسئله واجوبهٔ رشیدی آمده نیز به کار رفته است:

از بناذمان کوبی  روانی   /   ممانی خوروزن بی بشماهی
ور سهره زندمان بالا لین دشت    /   وای بح و در آن دیم اج سیايْی

(رک. رشیدالدین فضل الله همدانی، اسئله و اجوبۀ رشیدی، به کوشش دکتر رضا شعبانی، اسلام آباد ، مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان، 1371 / 1993، ج 1: متن عکسی، ص 57؛ ج 2: متن حروف چینی شده، ص 108، «دیم» (صورت، چهره) در نسخۀ عکسی به صورت «لیم» نوشته شده است. معنی ابیات نیز به هیچ وجه روشن نیست.)

در اینکه این اشعار به لهجۀ قدیم قزوین است هیچ تردیدی نیست، اما آقای بینش در مقدمۀ جامع الالحان (ص شانزده) کلمۀ «قزاونه» را قزواند خوانده و این اشعار را به «زبان قزواندی» که معلوم نیست مربوط به چه محلی است دانسته است. آقای یحیی ذکاء نیز در مقاله‌ای با عنوان «زبان آذری و گویش قزاونه در سدۀ هشتم، هجری» در مجلۀ آینده، سال نوزدهم، ش 3 – 1 ، 1372، ص 28 – 23، که در آن چهار دو بیتی محمد کججانی و هفت بیت تبریزی و سه بیت قزوینی را به چاپ رسانده کلمۀ «قزاونه» را قَر اوُنه خوانده و آن را با دهی که از دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریز است و در یک کیلومتر و نیمی جادۀ میانه – تبریز قرار دارد یکی دانسته است.  وی در تأیید این استنباط سه شاهد از صفوةالصفای ابن بزاز نقل کرده که در دوتای آنها از [لشکر] هزارۀ قراونه نام برده شده و در سومی گفته شده که شیخ صفی الدین اردبیلی در بازگشت از سلطانیه به خیل قراونیان برخورد. استدلال ایشان این است که اولاً این اشعار «با زبان قزوینیها تفاوت بسیار دارد»؛ ثانیاً هزاره‌های قراونه تاجیک زبان بودند و «به زبانی نزدیک به آذری سخن می‌گفته‌اند و این دوبیتی و تک بیتی که عبدالقادر مراغی در کتابش ضبط کرده است به خوبی ماهیت زبان و نژاد مردم قراونه را روشن می‌سازد»، بنا بر این قراونه‌ای که شیخ صفی به آنها برخورد کرده سکنۀ همین روستای قراونۀ کنونی بوده‌اند و «چنین پیدا است که این روستا در قدیم بسیار بزرگتر و مهم‌تر از این و محل نشیمن هزارۀ تاجیک قراونه بوده».

دربارۀ این استنباطها چند نکته گفتنی است. نخست آنکه شیخ صفی در بازگشت از سلطانیه به اردبیل به گروه قراونه برخورده نه به روستای قراونه. ثانیاً روستای قراونۀ کنونی با راه سلطانیه – اردبیل دهها فرسنگ فاصله دارد و نمی‌تواند در سر راه شیخ صفی قرار داشته باشد. ثالثاً افراد هزارۀ قراونه به احتمال قوی مغول یا ترکمان بوده‌اند نه تاجیک زبان، این اشتباه برای آقای ذکاء از آنجا پیدا شده که هزاره‌های کنونی افغانستان که در منطقۀ هزارجات (هزاره جات) ساکنند به تاجیکی (= دری یا فارسی) گفتگو می‌کنند. اما باید دانست که این قوم اصلاً مغول نژاد هستند و در زمان ظهیرالدین بابر هنوز به مغولی تکلّم می‌کرده و احتمالاً در اواخر قرن هجدهم تاجیک زبان شده‌اند. در زبان کنونی آنان هنوز واژه‌ها و عناصر بسیاری از زبان مغولی هست ، رک.

 G.K. Dulling The Hazaragi Dialect of Afghan Persian. London. Central Asian Research Center. 1973. p.12-14.

رابعاً مردم قزوین در گذشته به یکی از لهجه‌های خانوادۀ مرکزیِ لهجه‌های ایرانی (شامل رازی، قمی، کاشانی، اصفهانی و غیره) تکلّم می‌کرده‌اند. حافظ صابونی شاعر قرن دهم بیشتر اشعار خود را به این لهجه می‌سروده است. در تذکرۀ هفت اقلیم امین احمد رازی (چاپ جواد فاضل ، ج 3 ، ص 187) شش بیت و در تذکرۀ مجمع‌الخواص صادقی کتابدار (قرن دهم، ترجمۀ دکتر عبدالرسول خیامپور، تبریز، 1327، ص 180) پنج بیت از اشعار او به لهجۀ قزوینی نقل شده است. در هفت اقلیم (همانجا) دو بیت نیز از شاعری مقصود نام به زبان قزوینی نقل شده است. حمدالله مستوفی نیز در تاریخ گزیده (چاپ دکتر عبدالحسین نوائی، ص 720) دو بیت از ابوالماجد رایگانی (منسوب به رایگان، از توابع قزوین) به این لهجه نقل کرده است. مستوفی (همانجا) از شاعری به نام امیر کاخیارجی و در ص 725 از شاعر دیگری به نام جمال‌الدین رستق القطنی، منسوب به رستق القطن از محله‌های قزوین نیز نام می‌برد که به زبان قزوینی شعر می سروده‌اند. یک بیت به زبان قدیم قزوین نیز در دقایق الشعر تاج الحلاوی (چاپ سید محمد کاظم امام، دانشگاه تهران [ 1341 ] ، ص 11) آمده است. آقای ذکاء بیشتر کلمات این اشعار را غلط خوانده و معنی کرده است.

بیتهای 26 تا 29. «رور» یعنی «رود و فرزند»؛ «پَری» یعنی «پرد، می‌پرد» ؛ «وی خَد» یعنی «بیخود، بیهوده»؛ معنی کلماتی که در مصراعهای دوم، چهارم، ششم، هفتم و هشتم آمده روشن نیست. «كُراة» معلوم نیست چرا با تای گرد نوشته شده است. در دو نسخۀ دیگر نیز از این املا پیروی شده است. معنی ابیات: فرزندم به جولان می‌پرد ؟... بیهوده به دام اوفتاده‌ایم... دستش... و گفتم ؟... به من گفت (واتشم) ؟...

بیتهای 30 تا 32. این ابیات نیز کاملاً مبهم و اکثر کلمات آنها نا آشنا است.

بیتهای 33 و 34. «ایکهان» مسلماً تصحیف «ارکهان» به معنی «اگر جهان» است. «وُزنی» به معنی «بزند» است و «وُ» در آن ظاهراً پیشوند فعلی و همان «بـِ» فارسی است. «من» یعنی «برای من»؛ «سو» یعنی «نور». معنی ابیات: اگر جهان پر از خورشید باشد مرا نور تو بس است و اگر جهان پر از گل باشد مرا بوی تو بس است. اگر دو گیتی در دامان من چنگ زنند، روی تو مرا از هر دو جهان بس است. «وا» در «واروی» در مصراع چهارم از نظر نحوی زاید به نظر می‌رسد.

بیتهای 35 و 36. «شوان» یعنی «شبها»، «کردان» یعنی «گردان، گردنده»، «ویاوانان» یعنی «بیابانها»؛ «برآمان» احتمالاً به معنی «برآیان ، برآینده، ظاهر شونده» است. در لهجه‌های تاتی امروز آذربایجان فعل مضارع از روی بن ماضی ساخته می‌شود و بنابراین برآمان به معنی و معادل بر ایان است. «خمار» اگر همان کلمۀ «خِمار» عربی باشد، به معنی مقنعه است که خاص زنان است. اما معلوم نیست در این شعر خمار به این معنی باشد. «بدریده دامان» ظاهراً به معنی «دامن دریده» است. «چسر حشمان» احتمالاً تصحیف «جسر چشمان» یعنی «از چشمان سر» است. معنی بقیۀ کلمات بیت دوم مبهم است. معنی ابیات: شبها در بیابانها گردانم و در آنجا ظاهر می‌شوم... با دامن دریده؟ از چشمان سر خود... باشد که...

 

یادداشت:

خاتمهٔ جامع‌الالحان پس از تحریر این مقاله در 1372 بر اساس نسخهٔ مورخ 818 نور عثمانیه در ردیف انتشارات مؤسسهٔ مطالعات و تحقیقات فرهنگی در 195 صفحه (به استثنای مقدمه و فهرستها) به طبع رسیده و اشعار مزبور با اغلاط زیاد در صفحات 143 – 140 آن چاپ شده است.

 

پی‌نوشت‌ها:

1. نخستین اشاره به وجود اشعار محلی در این کتاب از آقای محمد تقی دانش پژوه در فهرست میکروفیلمهای کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران ، [ج 1]، تهران، دانشگاه تهران، 1348، ص 261 است.

2. برای آگاهی از نسخه‌های این کتاب، رک . محمد تقی دانش‌پژوه، نمونه‌ای از فهرست آثار دانشمندان ایرانی و اسلامی در غناء و موسیقی، تهران، ادارۀ کل نگارش وزارت فرهنگ و هنر، 2535 ( = 1355 )، ص 132 – 131 ؛ همو، در مجلۀ راهنمای کتاب، سال 17 ، ش 3 – 2 – 1 ، 1353 ، ص 58؛

 C.A.Storey .Persian Literature . vol.2 .part 3 . 1977 . p.413 .

3. چنین است در هر سه نسخه و مسلماً غلط است و مقصود بابا طاهر است. این اشتباه مسلماً از خود عبدالقادر است نه از کاتبان. عبدالقادر، چنانکه در زیر اشاره خواهیم کرد، متن اشعار را نیز حداقل یک جا غلط نقل کرده است.

4. ضبط همۀ این اشعار در سه نسخۀ مورد اشارۀ ما به نحو چشمگیری با هم مطابقت دارند. ما در اینجا متن خود عبدالقادر را اصل قرار داده و آن را با نشانۀ « اصل » مشخص کرده‌ایم؛ دو نسخۀ دیگر با نشانه‌های « م » ( = ملک ) و « ن » ( نور عثمانیه ) مشخص شده‌اند. تنها در بعضی موارد که ضبط دو نسخۀ دیگر بر اصل رجحان داشته است، متن را براساس آنها تدوین کرده و ضبط اصل را به حاشیه برده‌ایم. در املای اشعار نیز از املای عبدالقادر پیروی کرده‌ایم.

5. هشت بیت زیر در اصل در حاشیۀ نسخه نوشته شده، اما در دو نسخۀ دیگر در دنبال ابیات قبل آمده است.

6. ن: باذی.

7. ن  و  م : اید .

8. اصل : ار .

9. م : آدَبَش .

10. هر سه نسخه : ار من ، شاید : از من  .

11. اصل : بخاکه .

12. ن  و م : حا  .

13. در هر سه نسخه این کلمه زیر کلمۀ « مر » نوشته شده و پیداست که عبدالقادر آن را در توضیح « مِر » نوشته است.

14. م : سرزنُشْنَمْ.

15. ن: كَرْوَندی.

16. ظاهراً : یزدان .

17- ن  و م : ونیژِه.

18. م و ن : سرر .

19. م و ن : سروان .

20. م و ن : نیكَر .

21. م و ن : خِرمَنْ . نسخۀ اصل درابتدا خِرمن بوده ولی بعداً مؤلف آن را به خِرمَنُر تبدیل کرده است.

22. م : لبندار الرازی ؛ ن لبنداری الرازی .

23. اصل : ثرسی .

24. م : قزاونه ، دو نسخه دیگر مانند متن . قزاونه جمع عربی کلمۀ « قزوینی » و به معنی قزوینیها است . دربارۀ این اشعار در دنبالۀ مقاله توضیحی اضافه خواهم کرد.

25. اصل : حمن، متن مطابق دو نسخۀ دیگر است.

26. م و ن : اوهاجی.

27. اصل: بحنبر؛ متن مطابق دو نسخۀ دیگر است.

28. آقای بینش  (مقدمۀ جامع الحان ، ص شانزده ) این کلمه را ترمذی خوانده است.

29. م و ن : وزارده. در نسخۀ اصل ضمۀ روی « و » بسیار کوچک و شبیه نقطه است و به همین جهت کاتبان بعدی آن را نقطه خوانده و نوشته اند.

30. در هر سه نسخه کلمه به همین صورت است. به احتمال قوی « حو » به این صورت غلط است و عبدالقادر نقطۀ حرف اول را نگذاشته است. احتمالاً باید آن را « چو » خواند. « شَکلُوْ » نیز در نسخۀ اصل می تواند « شَکلُر » (= شکلت ) خوانده شود.

31. م : وَ اَبشْ ؛ ن : مانند متن.

32. م و ن : مامان.

33. م و ن : بوشی.

34. م : جُمعی.

35. در نسخۀ اصل « با » به صورت « باد » نوشته شده ، اما روی « د » آن را خط زده اند .

36. م : دو فتمِن.

37. محمد امین ادیب طوسی این دو بیت را قبلاً در مقالۀ «فهلویات زبان آذری در قرن هشتم و نهم» نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز، سال هفتم، ش 4 ،1334، ص 470 نقل کرده و برای همۀ واژه های آن معناهایی پیشنهاد کرده که پذیرفتنی نیست.

 


به کوشش: مجتبی ممتاز نیا

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه